انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : دلال، تاجر، واسطه سیار <hr> معانی دیگر : جرج چپمن (شاعر و مترجم انگلیسی)

معنی : دلال، تاجر، واسطه سیار معانی دیگر : جرج چپمن (شاعر و مترجم انگلیسی)

chapman

chapman university

chappaquiddick island

<hr> معامله کردن، انتخاب کردن، شکاف دادن، ترکاندن، خشکی زدن پوست، زدن، مشتری، مرد، جوانک، فک

معامله کردن، انتخاب کردن، شکاف دادن، ترکاندن، خشکی زدن پوست، زدن، مشتری، مرد، جوانک، فک

chapped

chappie

chappy

<hr> معنی : شلوار بی خشتک گاوداران <hr> معانی دیگر : شلوار چرمین (که خشتک ندارد و برای حفظ پاها از گزند درختچه های تیغدار روی شلوار می پوشند به ویژه در جنوب غربی ایالات متحده)، روشلوار چرمی

معنی : شلوار بی خشتک گاوداران معانی دیگر : شلوار چرمین (که خشتک ندارد و برای حفظ پاها از گزند درختچه های تیغدار روی شلوار می پوشند به ویژه در جنوب غربی ایالات متحده)، روشلوار چرمی

chaps

chapstick

chaptalisation

chaptalise

chaptalization

chaptalize

<hr> معنی : باب، شعبه، قسمت، مقاله، فصل، فصل یاقسمتی از کتاب، فصل یا قسمت مختصری <hr> معانی دیگر : فصل (کتاب و رساله و غیره)، فرگرد، هرچیز فصل مانند (مثلا بخشی از زندگی یا داستان یا رویداد)، شعبه (به ویژه باشگاه ها وانجمن های اخوت و غیره)، گردهمایی رسمی رهبران روحانی، حاضران در چنین جلسه، (کتاب را) به فصل بخش کردن، فصل دار کردن

معنی : باب، شعبه، قسمت، مقاله، فصل، فصل یاقسمتی از کتاب، فصل یا قسمت مختصری معانی دیگر : فصل (کتاب و رساله و غیره)، فرگرد، هرچیز فصل مانند (مثلا بخشی از زندگی یا داستان یا رویداد)، شعبه (به ویژه باشگاه ها وانجمن های اخوت و غیره)، گردهمایی رسمی رهبران روحانی، حاضران در چنین جلسه، (کتاب را) به فصل بخش

chapter

<hr> 1- نقل قول از یا اشاره ی دقیق به سوره ی انجیل 2- اطلاعات دقیق و مستند 3- مرجع

1- نقل قول از یا اشاره ی دقیق به سوره ی انجیل 2- اطلاعات دقیق و مستند 3- مرجع

chapter and verse

chapter eleven

chapter headings

<hr> محل گردهمایی روحانیون (مثلا راهبان) وابسته به کلیسای بزرگ

محل گردهمایی روحانیون (مثلا راهبان) وابسته به کلیسای بزرگ

chapter house

chapter xi

<hr> معنی : زغال، جسم زغال، کار روز مزد و اتفاقی، تبدیل به زغال کردن، نیمسوز شدن، کردن، نیم سوز کردن، انجام دادن <hr> معانی دیگر : زغال کردن، سوزاندن و تبدیل به زغال کردن، نیمسوز کردن یا شدن، رجوع شود به: chare، (انگلیس - خودمانی) رجوع شود به: charwoman، (انگلیس - عامیانه) کلفتی کردن، پیشخدمتی کردن، (جانور شناسی) ماهی آزاد شکم سرخ (جنس salvelinus)

معنی : زغال، جسم زغال، کار روز مزد و اتفاقی، تبدیل به زغال کردن، نیمسوز شدن، کردن، نیم سوز کردن، انجام دادن معانی دیگر : زغال کردن، سوزاندن و تبدیل به زغال کردن، نیمسوز کردن یا شدن، رجوع شود به: chare، (انگلیس - خودمانی) رجوع شود به: charwoman، (انگلیس - عامیانه) کلفتی کردن، پیشخدمتی کردن، (جانور شن

char

charabanc

<hr> معنی : نهاد، خوی، طبع، شخصیت، دخشه، خط، خیم، سیرت، رقم، خاصیت، سرشت، طبیعت، صفات ممتازه، خط تصویری، خو، مونه، هر نوع حروف نوشتنی و چاپی، نوشتن، مجسم کردن <hr> معانی دیگر : منش، فروزه، ویژگی، حالت، خلق و خو، خصیصه، خصوصیت، ماهیت، خصلت، مشخصه، (در آثار ادبی و تاریخی) شخصیت، آدم عجیب و غریب یا برجسته، حرف (حروف)، وات، عدد، نشانه، علامت، سبک چاپ یا دستنویسی، رمز، (نسل شناسی) خصوصیات فردی (که ناشی از ویژگی های ژن ها باشد)، نشان ویژه، نوشتن (با دست یا ماشین)، چاپ کردن، منش یا ویژگی را شرح دادن، (قدیمی) تصویر کردن، شخصیت های نمایش یاداستان

معنی : نهاد، خوی، طبع، شخصیت، دخشه، خط، خیم، سیرت، رقم، خاصیت، سرشت، طبیعت، صفات ممتازه، خط تصویری، خو، مونه، هر نوع حروف نوشتنی و چاپی، نوشتن، مجسم کردن معانی دیگر : منش، فروزه، ویژگی، حالت، خلق و خو، خصیصه، خصوصیت، ماهیت، خصلت، مشخصه، (در آثار ادبی و تاریخی) شخصیت، آدم عجیب و غریب یا برجسته، حرف (

character

<hr> (در تئاتر و سینما و غیره) هنرپیشه ای که نقش اشخاص نابهنجار یاعجیب و غریب را بازی می کند

(در تئاتر و سینما و غیره) هنرپیشه ای که نقش اشخاص نابهنجار یاعجیب و غریب را بازی می کند

character actor

<hr> هتک آبرو، از بین بردن آبرو و حیثیت کسی

هتک آبرو، از بین بردن آبرو و حیثیت کسی

character assassination

character evidence

character graphics

character loan

character printer

character reference

character set

character string

character witness

<hr> دخشه مونه، منش، خیم، نهاد، سیرت، صفات ممتازه، هرنوع حروف نوشتنی وچاپی، خط، رقم، شخصیت های نمایش یاداستان، نوشتن، مجسم کردن

دخشه مونه، منش، خیم، نهاد، سیرت، صفات ممتازه، هرنوع حروف نوشتنی وچاپی، خط، رقم، شخصیت های نمایش یاداستان، نوشتن، مجسم کردن

charactered

characterisation

characterise

characterised

<hr> معنی : جنبه، مشخصات، صفت ممیزه، منش نما، نشان ویژه، مشخصه، خاص، نهادی، نهادین، خیمی <hr> معانی دیگر : منش، ویژگی، خصوصیت، خصیصه، سرشت، فروزه، (ریاضی - لگاریتم) نمودگر، مشخص (تابع)، ممیز (حلقه)، مبین

معنی : جنبه، مشخصات، صفت ممیزه، منش نما، نشان ویژه، مشخصه، خاص، نهادی، نهادین، خیمی معانی دیگر : منش، ویژگی، خصوصیت، خصیصه، سرشت، فروزه، (ریاضی - لگاریتم) نمودگر، مشخص (تابع)، ممیز (حلقه)، مبین

characteristic

characteristic traits

characteristical

characteristically

<hr> (در تئاتر و ادبیات و غیره) شخصیت پردازی، ساخت و پرداخت شخصیت، منش نمایی، توصیف صفات اختصاصی، توصیف شخصیت

(در تئاتر و ادبیات و غیره) شخصیت پردازی، ساخت و پرداخت شخصیت، منش نمایی، توصیف صفات اختصاصی، توصیف شخصیت

characterization

<hr> معنی : مشخص کردن، توصیف کردن، منش نمایی کردن، متصف کردن <hr> معانی دیگر : (منش یا سیرت یا ویژگی های کسی یا چیزی را) شرح دادن، ترسیم کردن، سرشت نمودن، ویژگی کسی یا چیزی بودن، متمایز کردن، منقوش کردن

معنی : مشخص کردن، توصیف کردن، منش نمایی کردن، متصف کردن معانی دیگر : (منش یا سیرت یا ویژگی های کسی یا چیزی را) شرح دادن، ترسیم کردن، سرشت نمودن، ویژگی کسی یا چیزی بودن، متمایز کردن، منقوش کردن

characterize

<hr> (verb transitive) منش نمایی کردن، توصیف کردن، مشخص کردن، منقوش کردن

(verb transitive) منش نمایی کردن، توصیف کردن، مشخص کردن، منقوش کردن

characterized

<hr> بی سیرت، شل، فاقدنشانهایاصفات اختصاصی

بی سیرت، شل، فاقدنشانهایاصفات اختصاصی

characterless

characterologic

<hr> وابسته به خوی شناسی (یا منش شناسی)، منش شناسی

وابسته به خوی شناسی (یا منش شناسی)، منش شناسی

واژه های حرف "c" - انگلیسی به انگلیسی