انگلیسی به انگلیسی

<hr> مبنی برتبانی یاساخت، پاخت، دسیسه امیز

مبنی برتبانی یاساخت، پاخت، دسیسه امیز

collusive

collusively

collutorium

<hr> معنی : دوده <hr> معانی دیگر : بادوده سیاه کردن، سیاه کردن

معنی : دوده معانی دیگر : بادوده سیاه کردن، سیاه کردن

colly

<hr> (داروسازی) چشم شویه، توتیا، قطره ی چشم، دوای قطره برای چشم، سرمه

(داروسازی) چشم شویه، توتیا، قطره ی چشم، دوای قطره برای چشم، سرمه

collyrium

collywobble

<hr> معنی : درد دل، درد معده <hr> معانی دیگر : (عامیانه - معمولا با: the) دل درد، دلهره

معنی : درد دل، درد معده معانی دیگر : (عامیانه - معمولا با: the) دل درد، دلهره

collywobbles

<hr> مخفف: کلرادو، مخفف: کلرادو

مخفف: کلرادو، مخفف: کلرادو

colo

<hr> (گیاه شناسی) حنظل، هندوانه ی ابوجهل (citrullus colocynthis از خانواده ی کدوها)، حنظل، هندوانه ابو جهل

(گیاه شناسی) حنظل، هندوانه ی ابوجهل (citrullus colocynthis از خانواده ی کدوها)، حنظل، هندوانه ابو جهل

colocynth

<hr> ادوکلن، آبگونه ی معطر (eau de cologne هم می گویند)، شهر کلن (در باختر آلمان)

ادوکلن، آبگونه ی معطر (eau de cologne هم می گویند)، شهر کلن (در باختر آلمان)

cologne

cologne water

cologned

<hr> کشور کلمبیا (در امریکای جنوبی)

کشور کلمبیا (در امریکای جنوبی)

colombia

colombian

colombian citizen

<hr> شهر کلمبو (پایتخت کشور سریلانکا - سیلان)

شهر کلمبو (پایتخت کشور سریلانکا - سیلان)

colombo

<hr> معنی : قولون، روده بزرگ، دونقطه، نشان دونقطه، معاء غلاظ، ستون روده، دونقطه یعنی این علامت <hr> معانی دیگر : (فرانسه) کوچ نشین (به ویژه اگر مالک مزرعه ی بزرگ باشد)، (نقطه گذاری) دو نقطه: (که قبل از نقل قول یا توضیح یا مثال یا یک سلسله ارقام و اقلام و غیره می آید)، (کالبد شناسی) قولون، روده ی بزرگ، کولون، کولن (واحد پول کشور کاستاریکا و السالوادر) (رجوع شود به: money)، دونقطه یعنی این علامت :

معنی : قولون، روده بزرگ، دونقطه، نشان دونقطه، معاء غلاظ، ستون روده، دونقطه یعنی این علامت معانی دیگر : (فرانسه) کوچ نشین (به ویژه اگر مالک مزرعه ی بزرگ باشد)، (نقطه گذاری) دو نقطه: (که قبل از نقل قول یا توضیح یا مثال یا یک سلسله ارقام و اقلام و غیره می آید)، (کالبد شناسی) قولون، روده ی بزرگ، کولون، 

colon

colon bacillus

<hr> معنی : سرهنگ <hr> معانی دیگر : (ارتش) سرهنگ

معنی : سرهنگ معانی دیگر : (ارتش) سرهنگ

colonel

colonelcy

colonelship

<hr> معنی : مستعمراتی <hr> معانی دیگر : (اغلب با c بزرگ) وابسته به سیزده مهاجرنشین انگلیسی در امریکا که پس از انقلاب ایالات متحده امریکا را تشکیل دادند، (معماری و مبل سازی و غیره) سبک دوران مستعمراتی امریکا، مهاجرنشین، ماندگر، نونشین، کوچگر، استعماری، وابسته به کوچ نشینی، پرگنه ای، (کشور) مستعمره دار

معنی : مستعمراتی معانی دیگر : (اغلب با c بزرگ) وابسته به سیزده مهاجرنشین انگلیسی در امریکا که پس از انقلاب ایالات متحده امریکا را تشکیل دادند، (معماری و مبل سازی و غیره) سبک دوران مستعمراتی امریکا، مهاجرنشین، ماندگر، نونشین، کوچگر، استعماری، وابسته به کوچ نشینی، پرگنه ای، (کشور) مستعمره دار

colonial

colonial regime

<hr> معنی : استعمار، سیاست مستعمراتی <hr> معانی دیگر : استعمارگری، استعمارگرایی، نظام استعماری

معنی : استعمار، سیاست مستعمراتی معانی دیگر : استعمارگری، استعمارگرایی، نظام استعماری

colonialism

<hr> معنی : مستعمره چی <hr> معانی دیگر : مستعمره چی

معنی : مستعمره چی معانی دیگر : مستعمره چی

colonialist

colonially

colonic

colonisation

colonise

coloniser

<hr> معنی : مهاجر، مستعمره نشین، مهاجر نشین <hr> معانی دیگر : کوچگر، نونشین، ماندگر، پرگنه، کسیکه درتاسیس مستعمره ای شرکت میکند

معنی : مهاجر، مستعمره نشین، مهاجر نشین معانی دیگر : کوچگر، نونشین، ماندگر، پرگنه، کسیکه درتاسیس مستعمره ای شرکت میکند

colonist

<hr> معنی : استعمار، مهاجرت، کوچ <hr> معانی دیگر : استعمار، مهاجرت، کوچ

معنی : استعمار، مهاجرت، کوچ معانی دیگر : استعمار، مهاجرت، کوچ

colonization

colonizationist

<hr> معنی : تشکیل مستعمره دادن، ساکن شدن در، مهاجرت کردن <hr> معانی دیگر : مستعمره ی خود کردن، به صورت مستعمره درآوردن، کوچ نشین ایجاد کردن، پرگنه کردن، (مردم را در نواحی مستعمراتی) اسکان دادن، نونشین گسیل کردن، نونشین شدن، سکنی گزیدن

معنی : تشکیل مستعمره دادن، ساکن شدن در، مهاجرت کردن معانی دیگر : مستعمره ی خود کردن، به صورت مستعمره درآوردن، کوچ نشین ایجاد کردن، پرگنه کردن، (مردم را در نواحی مستعمراتی) اسکان دادن، نونشین گسیل کردن، نونشین شدن، سکنی گزیدن

colonize

<hr> معنی : خوش نشین <hr> معانی دیگر : مستعمره نشین

معنی : خوش نشین معانی دیگر : مستعمره نشین

colonizer

<hr> معنی : ردیف ستون، ردیف درخت <hr> معانی دیگر : (معماری) رده ی ستون ها (که در فواصل منظم قرار دارند)، ستون بندی، ستونگان

معنی : ردیف ستون، ردیف درخت معانی دیگر : (معماری) رده ی ستون ها (که در فواصل منظم قرار دارند)، ستون بندی، ستونگان

colonnade

colonnaded

colonoscope

colonoscopy

<hr> معنی : مستعمره، مستملکات، جرگه <hr> معانی دیگر : گروهی از مردم که دارای ویژگی مشترکی باشند، کلنی، ماندگران، مقیمان، محله ی این نوع مردم، کوچ نشین، کوچگاه، مهاجرنشین، کوچستان، نونشین، کوچگر، مستعمره نشین، مردمی که به سرزمین دوردستی کوچ می کنند ولی تابع کشور اصلی خود هستند، (c بزرگ) سیزده ایالت مهاجرنشین امریکا که پس از انقلاب ایالات متحده ی امریکا را تشکیل دادند، (ترکیزه شناسی) ترکیزه گروه، همزیوی، (گیاه شناسی) انبوه، همزی گروه، پرگنه

معنی : مستعمره، مستملکات، جرگه معانی دیگر : گروهی از مردم که دارای ویژگی مشترکی باشند، کلنی، ماندگران، مقیمان، محله ی این نوع مردم، کوچ نشین، کوچگاه، مهاجرنشین، کوچستان، نونشین، کوچگر، مستعمره نشین، مردمی که به سرزمین دوردستی کوچ می کنند ولی تابع کشور اصلی خود هستند، (c بزرگ) سیزده ایالت مهاجرنشین ا

colony

<hr> (موسسات انتشاراتی) نشان ویژه (علامت موسسه که معمولا روی جلد و صفحه ی اول چاپ می شود)، ته صفحه، صفحه اخرکتاب

(موسسات انتشاراتی) نشان ویژه (علامت موسسه که معمولا روی جلد و صفحه ی اول چاپ می شود)، ته صفحه، صفحه اخرکتاب

colophon

<hr> رجوع شود به: rosin، راتیانج، کلفن

رجوع شود به: rosin، راتیانج، کلفن

colophony

coloproctitis

<hr> معنی : رنگ، فام، بشره، تغییر رنگ دادن، ملون کردن، رنگ کردن <hr> معانی دیگر : colo(u)r روانشناسى : رنگ <hr> رنگ، لون، دیز، گون، چرد، رنگ نقاشی، رنگدانه، رنگیزه، (در مورد صورت و پوست) رنگ ورو، چرده، سرخی، رنگ پوست، نژاد، (چهره و پوست) سرخ شدن، گلگون شدن، برافروخته شدن، رنگ کردن یا شدن، رنگ زدن، رزیدن، رنگین کردن یا شدن، رنگ آمیزی کردن، رنگارنگ کردن یا شدن، (جمع) نشان، مدال، علامت یا لباس مشخص کننده، درجه ی روی شانه (در ارتش)، پاگون، (جمع) پرچم، بیرق، درفش، لوا، (جمع - در مورد اندیشه و سیاست و خط مشی و غیره) موضع، جانبداری، نهاد، طبیعت، چگونگی، ویژگی، (ادبیات و هنر) گیرایی، جذبه، جلوه، جلا، جلوه گری، نما، ظاهر، تحت تاثیر قرار دادن، تغییر دادن، (انگلیس: colour)، رنگ عوض کردن، رنگ به رنگ شدن، (موسیقی) مایه ی صدا، آهنگ، (حقوق) حق مسلم، (فیزیک) نیروی فرضی که چگونگی به هم پیوستن کوارک ها را تعیین می کند، (رادیو و تلویزیون) وابسته به تفسیر یا مفسر ورزشی، محتمل کردن، ظاهر دلپسند دادن به

معنی : رنگ، فام، بشره، تغییر رنگ دادن، ملون کردن، رنگ کردن معانی دیگر : colo(u)r روانشناسى : رنگ رنگ، لون، دیز، گون، چرد، رنگ نقاشی، رنگدانه، رنگیزه، (در مورد صورت و پوست) رنگ ورو، چرده، سرخی، رنگ پوست، نژاد، (چهره و پوست) سرخ شدن، گلگون شدن، برافروخته شدن، رنگ کردن یا شدن، رنگ زدن، رزیدن، رنگین کرد

color

color bar

color barrier

<hr> رنگ کور، فاقد حساسیت نسبت برنگ، (پزشکی) رنگ کور، کور رنگ

رنگ کور، فاقد حساسیت نسبت برنگ، (پزشکی) رنگ کور، کور رنگ

واژه های حرف "c" - انگلیسی به انگلیسی