انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : گرفتن، بر افروختن <hr> معانی دیگر : به هیجان آوردن، به شور آوردن، (آتش) روشن کردن، شعله ور کردن

معنی : گرفتن، بر افروختن معانی دیگر : به هیجان آوردن، به شور آوردن، (آتش) روشن کردن، شعله ور کردن

enkindle

<hr> معنی : دور گرفتن، گرفتار کردن، حلقه زدن دور چیزی <hr> معانی دیگر : (با نوار یا یراق یا نوار توری) دوردوزی کردن، حاشیه دوزی کردن، درهم پیچیدن، (درهم) گیرانداختن

معنی : دور گرفتن، گرفتار کردن، حلقه زدن دور چیزی معانی دیگر : (با نوار یا یراق یا نوار توری) دوردوزی کردن، حاشیه دوزی کردن، درهم پیچیدن، (درهم) گیرانداختن

enlace

<hr> معنی : بزرگ کردن، وسیع کردن، توسعه دادن، بسط دادن، با تفصیل شرح دادن <hr> معانی دیگر : بزرگ کردن یا شدن، رشد کردن، زیاد کردن، افزودن بر، گسترده کردن، توسعه دادن یا یافتن، (معمولا با: on یا upon) شرح و بسط دادن، توضیح بیشتر دادن، فراخ گویی کردن

معنی : بزرگ کردن، وسیع کردن، توسعه دادن، بسط دادن، با تفصیل شرح دادن معانی دیگر : بزرگ کردن یا شدن، رشد کردن، زیاد کردن، افزودن بر، گسترده کردن، توسعه دادن یا یافتن، (معمولا با: on یا upon) شرح و بسط دادن، توضیح بیشتر دادن، فراخ گویی کردن

enlarge

enlarge on a point

enlarge upon a point

enlargeable

enlarged

enlarged character

enlarged the scope

enlarged the vocabulary

<hr> معنی : فزونی، توسعه، بزرگی <hr> معانی دیگر : بزرگ سازی، گسترش، (نسخه ی بزرگ شده ی عکس و نقشه و غیره) بزرگ شده، بزرگ ساخت، آگراندیسمان

معنی : فزونی، توسعه، بزرگی معانی دیگر : بزرگ سازی، گسترش، (نسخه ی بزرگ شده ی عکس و نقشه و غیره) بزرگ شده، بزرگ ساخت، آگراندیسمان

enlargement

enlargement of the prostate gland

enlarger

<hr> معنی : روشن کردن، تعلیم دادن، روشنفکر کردن <hr> معانی دیگر : (با دادن فهم و دانش و غیره) راهیاب و رستگار کردن، روشن ضمیر کردن، روشندل کردن، وارستن، آزاده کردن، (قدیمی) نورانی کردن، پر نورکردن، شیرفهم کردن، آگاه کردن، (به واقعیات) آشنا کردن، روشنگری کردن

معنی : روشن کردن، تعلیم دادن، روشنفکر کردن معانی دیگر : (با دادن فهم و دانش و غیره) راهیاب و رستگار کردن، روشن ضمیر کردن، روشندل کردن، وارستن، آزاده کردن، (قدیمی) نورانی کردن، پر نورکردن، شیرفهم کردن، آگاه کردن، (به واقعیات) آشنا کردن، روشنگری کردن

enlighten

<hr> دارای فکرروشن، منورالفکر، ازادازبندخرافات، عارف بحقایق

دارای فکرروشن، منورالفکر، ازادازبندخرافات، عارف بحقایق

enlightened

enlightened absolutism

enlightened him

enlightened regime

enlightened ruler

enlightenedness

enlightener

<hr> معنی : منور <hr> معانی دیگر : روشنگر، آموزنده، ارشادگر، روشندل کننده

معنی : منور معانی دیگر : روشنگر، آموزنده، ارشادگر، روشندل کننده

enlightening

<hr> معنی : روشن فکری <hr> معانی دیگر : وارستگی، روشندلی، روشن ضمیری، آزادگی، روشن بینی، روشنگری، ارشاد، آموزندگی

معنی : روشن فکری معانی دیگر : وارستگی، روشندلی، روشن ضمیری، آزادگی، روشن بینی، روشنگری، ارشاد، آموزندگی

enlightenment

<hr> معنی : سرباز کردن، کمک طلب کردن از، نام نویسی کردن، برای سربازی گرفتن، در فهرست نوشتن <hr> معانی دیگر : (برای خدمت نظام) نام نویسی کردن، ثبت نام کردن، به خدمت نظام رفتن یا درآوردن، (کمک یا حمایت و غیره ی دیگران را) جلب کردن، بهره گرفتن از، (با: in) شرکت جستن در

معنی : سرباز کردن، کمک طلب کردن از، نام نویسی کردن، برای سربازی گرفتن، در فهرست نوشتن معانی دیگر : (برای خدمت نظام) نام نویسی کردن، ثبت نام کردن، به خدمت نظام رفتن یا درآوردن، (کمک یا حمایت و غیره ی دیگران را) جلب کردن، بهره گرفتن از، (با: in) شرکت جستن در

enlist

<hr> معنی : داوطلب خدمت سربازی، نامنویسی کرده <hr> معانی دیگر : داوطلب خدمت سربازی، نام نویسی کرده

معنی : داوطلب خدمت سربازی، نامنویسی کرده معانی دیگر : داوطلب خدمت سربازی، نام نویسی کرده

enlisted

<hr> سرباز وظیفه، افسر وظیفه (در برابر: افسر پیشه کار enlisted person) (commissioned officer هم می گویند)، درجه دار جزء، افراد علوم نظامى : سرباز

سرباز وظیفه، افسر وظیفه (در برابر: افسر پیشه کار enlisted person) (commissioned officer هم می گویند)، درجه دار جزء، افراد علوم نظامى : سرباز

enlisted man

<hr> سرباز داوطلب علوم نظامى : افراد داوطلب

سرباز داوطلب علوم نظامى : افراد داوطلب

enlistee

enlister

<hr> معنی : نام نویسی، سرباز گیری <hr> معانی دیگر : درآمدن به خدمت سربازی، سربازی، دوران خدمت سربازی، طول خدمت

معنی : نام نویسی، سرباز گیری معانی دیگر : درآمدن به خدمت سربازی، سربازی، دوران خدمت سربازی، طول خدمت

enlistment

<hr> معنی : جان دادن، روح دادن، زندگی بخشیدن، نیرو دادن، روح بخشیدن، حیات بخشیدن <hr> معانی دیگر : روح تازه دمیدن در، شاد و گرم کردن، سرزنده کردن، شاداب کردن، خوش روحیه کردن

معنی : جان دادن، روح دادن، زندگی بخشیدن، نیرو دادن، روح بخشیدن، حیات بخشیدن معانی دیگر : روح تازه دمیدن در، شاد و گرم کردن، سرزنده کردن، شاداب کردن، خوش روحیه کردن

enliven

enlivenment

<hr> معنی : گیر انداختن، گرفتار کردن، بدام انداختن، در شبکه نهادن، در دام نهادن، گرفتار مخمصه کردن <hr> معانی دیگر : (در تور و غیره) گرفتار کردن، (مجازی) درگیر کردن یا بودن، مثل توروپارچه پشته بندی سورا&nbsp; دارکردن

معنی : گیر انداختن، گرفتار کردن، بدام انداختن، در شبکه نهادن، در دام نهادن، گرفتار مخمصه کردن معانی دیگر : (در تور و غیره) گرفتار کردن، (مجازی) درگیر کردن یا بودن، مثل توروپارچه پشته بندی سورا دارکردن

enmesh

enmeshed

enmeshment

<hr> معنی : نفرت، دشمنی، خصومت، عداوت، کینه، ستیزگی، ضدیت، دوءیت <hr> معانی دیگر : کین، استیزه

معنی : نفرت، دشمنی، خصومت، عداوت، کینه، ستیزگی، ضدیت، دوءیت معانی دیگر : کین، استیزه

enmity

<hr> گروه نه نفری، نه تایی، نه گانه، دسته نه تایی

گروه نه نفری، نه تایی، نه گانه، دسته نه تایی

ennead

enneatic

<hr> معنی : تجلیل کردن، بلند کردن، شریف گردانیدن، شرافت دادن <hr> معانی دیگر : شرافتمند کردن، بزرگ منش کردن، وارسته کردن، به رتبه ی اشرافیت رساندن، اشرافی کردن، والامقام کردن، ارجمند کردن

معنی : تجلیل کردن، بلند کردن، شریف گردانیدن، شرافت دادن معانی دیگر : شرافتمند کردن، بزرگ منش کردن، وارسته کردن، به رتبه ی اشرافیت رساندن، اشرافی کردن، والامقام کردن، ارجمند کردن

ennoble

<hr> ترفیع، بلندی، بزرگی

ennoblement

ennobler

ennobling

<hr> معنی : بیزاری، دل تنگی، خستگی، ملالت <hr> معانی دیگر : احساس بیهودگی و پوچی، بی حوصلگی، بی دل و دماغی، (روحی) گرفتگی، زیست بیزاری، پوچی زدگی

معنی : بیزاری، دل تنگی، خستگی، ملالت معانی دیگر : احساس بیهودگی و پوچی، بی حوصلگی، بی دل و دماغی، (روحی) گرفتگی، زیست بیزاری، پوچی زدگی

ennui

<hr> اسم خاص مذکر، خنو، انوش

اسم خاص مذکر، خنو، انوش

enoch

enoki

enoki mushroom

enokidake

<hr> (شیمی) انول (ترکیب تاتومریک حاوی گروه (c(oh:c)

(شیمی) انول (ترکیب تاتومریک حاوی گروه (c(oh:c)

واژه های حرف "e" - انگلیسی به انگلیسی