انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : به این نامه، همراه این نامه، تلوا، جوفا، ورقه یا پیمان نامه یا سند <hr> معانی دیگر : بدین وسیله، بدین طریق، از این راه، در جوف، به همراه این (نامه و غیره)، یا ورقه یا پیمان نامه یا سند، لفا

معنی : به این نامه، همراه این نامه، تلوا، جوفا، ورقه یا پیمان نامه یا سند معانی دیگر : بدین وسیله، بدین طریق، از این راه، در جوف، به همراه این (نامه و غیره)، یا ورقه یا پیمان نامه یا سند، لفا

herewith

<hr> (قوانین فئودال انگلیس در سابق) برداشت پول یا جنس توسط لرد از ما ترک کشاورز مستاجر متوفی (بابت هزینه ی ابزار کشاورزی و جنگی که قبلا به کشاورز داده شده)

(قوانین فئودال انگلیس در سابق) برداشت پول یا جنس توسط لرد از ما ترک کشاورز مستاجر متوفی (بابت هزینه ی ابزار کشاورزی و جنگی که قبلا به کشاورز داده شده)

heriot

heritability

<hr> معنی : اری بردنی، باری رسیدنی، قابل تواری <hr> معانی دیگر : آنچه که می توان به ارث برد، بر ماندپذیر، مانداک پذیر (inheritable و hereditary هم می گویند)، ارک بردنی، بارک رسیدنی، قابل توارک

معنی : اری بردنی، باری رسیدنی، قابل تواری معانی دیگر : آنچه که می توان به ارث برد، بر ماندپذیر، مانداک پذیر (inheritable و hereditary هم می گویند)، ارک بردنی، بارک رسیدنی، قابل توارک

heritable

heritably

<hr> معنی : اری، میرای، بخش، ارثیه، ماترک، مال موروثی، ترکه غیر منقول، مرده ریگ، سهم موروثی <hr> معانی دیگر : میراث، یادگار، ماندمان، مانداک، واهشته، (قدیمی) ماترک، میراک، ارک

معنی : اری، میرای، بخش، ارثیه، ماترک، مال موروثی، ترکه غیر منقول، مرده ریگ، سهم موروثی معانی دیگر : میراث، یادگار، ماندمان، مانداک، واهشته، (قدیمی) ماترک، میراک، ارک

heritage

heritage of the jewish people

<hr> معنی : واری، اری بر <hr> معانی دیگر : وارث، ارث بر، مانداک بر، مرده ریگ بر، ارک بر، وارک

معنی : واری، اری بر معانی دیگر : وارث، ارث بر، مانداک بر، مرده ریگ بر، ارک بر، وارک

heritor

herjulfson

<hr> (ماهیگیری با قلاب) طعمه مصنوعی (و دارای پر مرغ)

(ماهیگیری با قلاب) طعمه مصنوعی (و دارای پر مرغ)

herl

herman

herman hesse

herman melville

hermann hesse

hermann rorschach

hermann von fehling

hermann wilhem goering

hermaphrodism

<hr> معنی : نر و ماده، نرموک <hr> معانی دیگر : (انسان و جانور و گیاه که هم نر و هم ماده باشد) نرموک، نرماده، (گل) دارای پرچم و مادگی، رجوع شود به: hermaphrodite brig، خنثی

معنی : نر و ماده، نرموک معانی دیگر : (انسان و جانور و گیاه که هم نر و هم ماده باشد) نرموک، نرماده، (گل) دارای پرچم و مادگی، رجوع شود به: hermaphrodite brig، خنثی

hermaphrodite

<hr> معنی : هم مرد هم زن <hr> معانی دیگر : دو جنسی، نرموک، نرماده، نرموکسان، نرموکی، نرموک دار (hermaphroditical هم می گویند)

معنی : هم مرد هم زن معانی دیگر : دو جنسی، نرموک، نرماده، نرموکسان، نرموکی، نرموک دار (hermaphroditical هم می گویند)

hermaphroditic

<hr> نرموک وار، خنثی، دوجوره

نرموک وار، خنثی، دوجوره

hermaphroditical

hermaphroditically

<hr> روانشناسى : دو جنسیتى

hermaphroditism

<hr> (وابسته به تفسیر متون ادبی و مذهبی) سفرنگی، تفسیری، گزاره ای (hermeneutical هم می گویند)، علم تفسیر، تعبیر، ایین تفسیر کتاب مقدس

(وابسته به تفسیر متون ادبی و مذهبی) سفرنگی، تفسیری، گزاره ای (hermeneutical هم می گویند)، علم تفسیر، تعبیر، ایین تفسیر کتاب مقدس

hermeneutic

hermeneutical

hermeneutically

<hr> معنی : تعبیر، علم تفسیر <hr> معانی دیگر : (هنر و علم تفسیر متون به ویژه متون ادبی) سفرنگ گری، سفرنگ شناسی، علم یاایین تفسیرکتاب مقدس

معنی : تعبیر، علم تفسیر معانی دیگر : (هنر و علم تفسیر متون به ویژه متون ادبی) سفرنگ گری، سفرنگ شناسی، علم یاایین تفسیرکتاب مقدس

hermeneutics

<hr> (اسطوره ی یونان) هرمس (پیک خدایان و خدای علوم و سوداگری و سخنوری که کفش های بالدار داشت و رومی ها به او می گفتند: mercury)، هرمس در اساطیر یونان خدای بازرگانی ودزدی وسخنوری

(اسطوره ی یونان) هرمس (پیک خدایان و خدای علوم و سوداگری و سخنوری که کفش های بالدار داشت و رومی ها به او می گفتند: mercury)، هرمس در اساطیر یونان خدای بازرگانی ودزدی وسخنوری

hermes

<hr> معنی : کیمیایی، وابسته به هرمس مصری، سحر امیز <hr> معانی دیگر : (قوطی حاوی خوراک - سفینه ی فضایی و غیره) کیپ، کاملا بی منفذ، هوابندی شده، تنگ بسته، (کاملا) سربسته (hermetical هم می گویند)، (معمولا h بزرگ) وابسته به تات (خدای مصریان باستان)، وابسته به سحر و جادو، جادویی، بغرنج، دشوار، پیچیده و مبهم

معنی : کیمیایی، وابسته به هرمس مصری، سحر امیز معانی دیگر : (قوطی حاوی خوراک - سفینه ی فضایی و غیره) کیپ، کاملا بی منفذ، هوابندی شده، تنگ بسته، (کاملا) سربسته (hermetical هم می گویند)، (معمولا h بزرگ) وابسته به تات (خدای مصریان باستان)، وابسته به سحر و جادو، جادویی، بغرنج، دشوار، پیچیده و مبهم

hermetic

hermetic art

hermetical

hermetical sealing

<hr> بطورمحکم، چنانکه درزهای ان خوب گرفته شده باشد

بطورمحکم، چنانکه درزهای ان خوب گرفته شده باشد

hermetically

hermetically closed

<hr> معنی : گوشه نشین، راهب، عابد، تارک دنیا، منزوی، زاهد گوشه نشین <hr> معانی دیگر : معتکف، گوشه گیر، مردم گریز، عزلت گرا، کناره گیر، خلوت گرا، نان شیرینی دارای کشمش و گردو، (جانورشناسی)مرغ مگس استوایی (جنس phaethornis)

معنی : گوشه نشین، راهب، عابد، تارک دنیا، منزوی، زاهد گوشه نشین معانی دیگر : معتکف، گوشه گیر، مردم گریز، عزلت گرا، کناره گیر، خلوت گرا، نان شیرینی دارای کشمش و گردو، (جانورشناسی)مرغ مگس استوایی (جنس phaethornis)

hermit

<hr> (جانور شناسی)خرچنگ نرم شکم (تیره ی paguridae که در پوسته ی خالی نرم تنان زیست می کنند)، خرچنگی که پاهای عقب ان ناقص است

(جانور شناسی)خرچنگ نرم شکم (تیره ی paguridae که در پوسته ی خالی نرم تنان زیست می کنند)، خرچنگی که پاهای عقب ان ناقص است

hermit crab

<hr> معنی : زاویه، گوشه عزلت، جای انزوا <hr> معانی دیگر : (محل تفکر و تنها بودن) خلوت، خلوتگاه، گوشه ی آرام، خلوتکده، محل زندگی زاهد گوشه نشین، عزلتگاه، خانقاه، گوشه ی عزلت، شراب هرمیتاژ (فرآورده ی فرانسه)

معنی : زاویه، گوشه عزلت، جای انزوا معانی دیگر : (محل تفکر و تنها بودن) خلوت، خلوتگاه، گوشه ی آرام، خلوتکده، محل زندگی زاهد گوشه نشین، عزلتگاه، خانقاه، گوشه ی عزلت، شراب هرمیتاژ (فرآورده ی فرانسه)

hermitage

hermite

hermite conjugate

<hr> وابسته بگوشه نشینی، زهدامیز، وابسته بزاهدهای گوشه نشین <hr> hermitic(al) بطور گوشه نشین، بطور محکم

وابسته بگوشه نشینی، زهدامیز، وابسته بزاهدهای گوشه نشین hermitic(al) بطور گوشه نشین، بطور محکم

hermitic

<hr> کوه هرمون (در مرز سوریه و لبنان به بلندی 2814 متر)

کوه هرمون (در مرز سوریه و لبنان به بلندی 2814 متر)

hermon

<hr> (قدیمی) رجوع شود به: heron

hern

hernando

hernando de soto

<hr> معنی : فتق، مرض فتق <hr> معانی دیگر : (پزشکی) فتق، غری، بادخایه، کاواکه، طب فتق، مر­ فتق

معنی : فتق، مرض فتق معانی دیگر : (پزشکی) فتق، غری، بادخایه، کاواکه، طب فتق، مر­ فتق

hernia

hernial

<hr> (پزشکی) فتق دار شدن، غر شدن، قلمبه شدن و بیرون زدن، برقلمبیدن، طب بادفتق داشتن، فتق داشتن

(پزشکی) فتق دار شدن، غر شدن، قلمبه شدن و بیرون زدن، برقلمبیدن، طب بادفتق داشتن، فتق داشتن

واژه های حرف "h" - انگلیسی به انگلیسی