انگلیسی به انگلیسی

<hr> (امریکا - خودمانی) در خوردن مشروب الکلی زیاده روی کردن، حسابی دم به خمره زدن، (عامیانه) به بطری (مشروب) پناه بردن، مشروب زیاد خوردن

(امریکا - خودمانی) در خوردن مشروب الکلی زیاده روی کردن، حسابی دم به خمره زدن، (عامیانه) به بطری (مشروب) پناه بردن، مشروب زیاد خوردن

hit the bottle

hit the bull's eye

hit the campaign trail

<hr> (امریکا - خودمانی) 1- (از بستر) برخاستن 2- آماده ی عمل شدن 3- (در زلزله یا انفجار و غیره) خود را بر زمین افکندن 4- (در اثرضربه و غیره) نقش بر زمین شدن

(امریکا - خودمانی) 1- (از بستر) برخاستن 2- آماده ی عمل شدن 3- (در زلزله یا انفجار و غیره) خود را بر زمین افکندن 4- (در اثرضربه و غیره) نقش بر زمین شدن

hit the deck

<hr> (خودمانی) به بستر رفتن، به رختخواب رفتن

(خودمانی) به بستر رفتن، به رختخواب رفتن

hit the hay

<hr> (عامیانه) به رئوس مطالب پرداختن، مطالب عمده را مورد بحث قرار دادن

(عامیانه) به رئوس مطالب پرداختن، مطالب عمده را مورد بحث قرار دادن

hit the high spots

<hr> 1- (همه ی پول های انباشته شده را) بردن 2- بسیار موفق شدن، بالاترین جایزه (و غیره) را به دست آوردن

1- (همه ی پول های انباشته شده را) بردن 2- بسیار موفق شدن، بالاترین جایزه (و غیره) را به دست آوردن

hit the jackpot

<hr> (عمل یا سخن) به موقع و به جا انجام دادن، درست حق چیزی را ادا کردن، تیر را به نشان زدن

(عمل یا سخن) به موقع و به جا انجام دادن، درست حق چیزی را ادا کردن، تیر را به نشان زدن

hit the nail on the head

hit the panic button

hit the pipe

hit the road

<hr> (خودمانی) از جا دررفتن، (از شدت خشم) به خود پریدن

(خودمانی) از جا دررفتن، (از شدت خشم) به خود پریدن

hit the roof

<hr> (خودمانی) به رختخواب رفتن، به بستر رفتن

(خودمانی) به رختخواب رفتن، به بستر رفتن

hit the sack

<hr> (خودمانی) با چتر نجات (از هواپیما) پریدن

(خودمانی) با چتر نجات (از هواپیما) پریدن

hit the silk

hit the soft belly

<hr> (عامیانه) نیاز مبرم یا خواسته ی شدیدی را اقناع کردن، برآوردن، به هدف خوردن

(عامیانه) نیاز مبرم یا خواسته ی شدیدی را اقناع کردن، برآوردن، به هدف خوردن

hit the spot

hit the streets

hit the target

hit to kill technology

hit upon

hit upon an idea

hitachi

hitachi ltd

<hr> معنی : مانع، محظور، گیر، گرفتاری، پیچ وخمیدگی، تکان دادن، بستن، انداختن، هل دادن <hr> معانی دیگر : شلیدن، لنگان لنگان رفتن یا بردن، (با فشار یا تکان) لغزاندن، حرکت دادن، کشاندن، (به چیز دیگری) بستن، قلاب کردن یا شدن، گیر انداختن یا افتادن، وصل کردن یا شدن، مفتی سوار ماشین کسی شدن، (معمولا با : up) زناشویی کردن، زن و شوهر شدن، وصلت کردن، تکان، فشار، بالا کشی، لنگی، گیر کردگی، بند آمدگی، اشکال، گوریدگی، اتصال، بستگی (دو یا چند چیز بهم)، قلاب شدگی، وسیله اتصال یا بستن، (خودمانی) دوران (خدمت نظام یا زندان یا ماموریت)، آزگار، رجوع شود به: hitchhike، گره ای که آسان باز می شود، خفت، گره ی ملوانی، گره ی آویزان، بستن به درشکه وغیره

معنی : مانع، محظور، گیر، گرفتاری، پیچ وخمیدگی، تکان دادن، بستن، انداختن، هل دادن معانی دیگر : شلیدن، لنگان لنگان رفتن یا بردن، (با فشار یا تکان) لغزاندن، حرکت دادن، کشاندن، (به چیز دیگری) بستن، قلاب کردن یا شدن، گیر انداختن یا افتادن، وصل کردن یا شدن، مفتی سوار ماشین کسی شدن، (معمولا با : up) زناشوی

hitch

hitch a ride

hitch hiking

hitch knot

<hr> (سبک مبل سازی آمریکایی در قرن نوزدهم) هیچکاک، آلفرد هیچکاک (کارگردان فیلم - انگلیسی)

(سبک مبل سازی آمریکایی در قرن نوزدهم) هیچکاک، آلفرد هیچکاک (کارگردان فیلم - انگلیسی)

hitchcock

hitched

hitched his wagon to a star

hitcher

<hr> مفتی سوار ماشین کسی شدن، اتواستاپ زدن، سرجاده ایستادن وباشست جهت خود را نشان دادن برای سواری مفتی، مسافرت مفتی

مفتی سوار ماشین کسی شدن، اتواستاپ زدن، سرجاده ایستادن وباشست جهت خود را نشان دادن برای سواری مفتی، مسافرت مفتی

hitchhike

hitchhiker

hitchhiking station

<hr> معنی : اینطرفی، اینجا، به اینجا <hr> معانی دیگر : نزدیک تر، به این سو، در این طرف، (قدیمی)

معنی : اینطرفی، اینجا، به اینجا معانی دیگر : نزدیک تر، به این سو، در این طرف، (قدیمی)

hither

hither and thither

<hr> معنی : پیش از این، تا کنون، تابحال، تا اینجا، سابق بر این <hr> معانی دیگر : تا این هنگام

معنی : پیش از این، تا کنون، تابحال، تا اینجا، سابق بر این معانی دیگر : تا این هنگام

hitherto

<hr> ادولف هیتلر (دیکتاتور آلمان نازی)

ادولف هیتلر (دیکتاتور آلمان نازی)

hitler

<hr> روش هیتلری، سیاست فاشیستی، هیتلرگرایی

روش هیتلری، سیاست فاشیستی، هیتلرگرایی

hitlerism

hitlerite

hitsuji

hitter

hitting

hitting the bull's eye

hitting the target

<hr> هتیت (هریک از مردمی که در عهد باستان در آسیای صغیر و سوریه ی امروزی زیست می کردند : 700 تا 1700 سال پیش از میلاد)، زبان هتیت (که یکی از زبانهای هند و اروپایی بود)

هتیت (هریک از مردمی که در عهد باستان در آسیای صغیر و سوریه ی امروزی زیست می کردند : 700 تا 1700 سال پیش از میلاد)، زبان هتیت (که یکی از زبانهای هند و اروپایی بود)

hittite

<hr> (مخفف : human immunodeficiency virus) اچ آی وی (ویروس بیماری ایدز)

(مخفف : human immunodeficiency virus) اچ آی وی (ویروس بیماری ایدز)

<hr> معنی : کندو، مرکز تجمع، جای کار وپر قیل وقال، در کندو جمع کردن، اندوختن <hr> معانی دیگر : لانه ی زنبور، شان، گبت خانه، کلیزدان (beehive هم می گویند)، (دسته ای زنبور که در یک کندو زندگی می کنند) دسته ی زنبور، انبوه زنبور، انبوه مردم (به ویژه اگر پرسروصدا و پر مشغله باشند)، توده ی مردم، جای شلوغ و پرسروصدا، هیاهوگاه، (در کندو) عسل انباشتن، (برای مصرف آینده) گردآوری کردن، ذخیره کردن، وارد کندو شدن، به شان رفتن، (در جای شلوغ یا تنگ هم زندگی کردن) در هم لولیدن، ازدحام کردن، (زنبور) در کندو پروردن یا گرد آوردن

معنی : کندو، مرکز تجمع، جای کار وپر قیل وقال، در کندو جمع کردن، اندوختن معانی دیگر : لانه ی زنبور، شان، گبت خانه، کلیزدان (beehive هم می گویند)، (دسته ای زنبور که در یک کندو زندگی می کنند) دسته ی زنبور، انبوه زنبور، انبوه مردم (به ویژه اگر پرسروصدا و پر مشغله باشند)، توده ی مردم، جای شلوغ و پرسروصدا

واژه های حرف "h" - انگلیسی به انگلیسی