<hr> معنی : با ابهت، تحمیل کننده <hr> معانی دیگر : مجلل، باشکوه، خیره کننده

معنی : با ابهت، تحمیل کننده معانی دیگر : مجلل، باشکوه، خیره کننده

imposing

imposing a curfew

imposing a heavier tax burden

imposing closure

imposing presence

imposing sanctions

imposingly

<hr> معنی : وضع، تکلیف، تحمیل، مالیات، باج <hr> معانی دیگر : پذیرانی، (مالیات و غیره) بستن، سو استفاده، اجحاف، سربار شدن، (هرچیزی که تحمیل شده باشد) چیز تحمیلی، مالیات گزاف، جریمه ی سنگین، عوار­

معنی : وضع، تکلیف، تحمیل، مالیات، باج معانی دیگر : پذیرانی، (مالیات و غیره) بستن، سو استفاده، اجحاف، سربار شدن، (هرچیزی که تحمیل شده باشد) چیز تحمیلی، مالیات گزاف، جریمه ی سنگین، عوار­

imposition

imposition of attachment

imposition of tax

<hr> معنی : عدم امکان، امکان ناپذیری، کارنشدنی <hr> معانی دیگر : ممکن نبودن، ناشایندگی

معنی : عدم امکان، امکان ناپذیری، کارنشدنی معانی دیگر : ممکن نبودن، ناشایندگی

impossibility

<hr> معنی : غیر عملی، غیر ممکن، ممتنع، نشدنی، نامحتمل، امکان نا پذیر، غیر میسر <hr> معانی دیگر : ناشایند، انجام ناپذیر، (پهلوی) اتاوان، ناخوشایند، رنج آور، تحمیل ناپذیر، بی تابگر

معنی : غیر عملی، غیر ممکن، ممتنع، نشدنی، نامحتمل، امکان نا پذیر، غیر میسر معانی دیگر : ناشایند، انجام ناپذیر، (پهلوی) اتاوان، ناخوشایند، رنج آور، تحمیل ناپذیر، بی تابگر

impossible

impossible person

impossible task

impossibleness

<hr> بطور امکان ناپذیر، چنانکه نشود، چنانکه ممکن نباشد

بطور امکان ناپذیر، چنانکه نشود، چنانکه ممکن نباشد

impossibly

<hr> معنی : مالیات، باج، تعرفهبندی کردن <hr> معانی دیگر : مالیات (به ویژه مالیات بر واردات)، تعرفه ی گمرکی، (در مسابقات اسبدوانی با بار) وزنه ای که اسب باید آن را حمل کند، (معماری - بخش بالای ستون یا دیوار که تاق ضربی را نگه می دارد) زیرتاقی، رگه ی زیرتاق، تعرفه بندی کردن <hr> impost(weight) ورزش : وزنى که اسب باید در مسابقه حمل کند

معنی : مالیات، باج، تعرفهبندی کردن معانی دیگر : مالیات (به ویژه مالیات بر واردات)، تعرفه ی گمرکی، (در مسابقات اسبدوانی با بار) وزنه ای که اسب باید آن را حمل کند، (معماری - بخش بالای ستون یا دیوار که تاق ضربی را نگه می دارد) زیرتاقی، رگه ی زیرتاق، تعرفه بندی کردن impost(weight) ورزش : وزنى که اسب بای

impost

<hr> معنی : طرار، وانمود کننده، دغل باز <hr> معانی دیگر : impostor دغل باز، غاصب

معنی : طرار، وانمود کننده، دغل باز معانی دیگر : impostor دغل باز، غاصب

imposter

<hr> معنی : طرار، فریب دهنده، مکار، فریبکار، وانمود کننده، دغل باز <hr> معانی دیگر : imposter دغل باز، غاصب

معنی : طرار، فریب دهنده، مکار، فریبکار، وانمود کننده، دغل باز معانی دیگر : imposter دغل باز، غاصب

impostor

<hr> معنی : عیاری، فریب، طراری، حیله، دورویی، مکر <hr> معانی دیگر : شیادی (خود را به جای کس دیگر جا زدن)، دغلکاری، وانمود سازی، جعل هویت، غصب

معنی : عیاری، فریب، طراری، حیله، دورویی، مکر معانی دیگر : شیادی (خود را به جای کس دیگر جا زدن)، دغلکاری، وانمود سازی، جعل هویت، غصب

imposture

<hr> وارد کردنى، اوردنى، مجاز براى وارد شدن

وارد کردنى، اوردنى، مجاز براى وارد شدن

impotable

<hr> معنی : کاری، عنن، لاغری، نا توانی، عجز، ضعف جنسی، سستی کمر <hr> معانی دیگر : impotency کاری

معنی : کاری، عنن، لاغری، نا توانی، عجز، ضعف جنسی، سستی کمر معانی دیگر : impotency کاری

impotence

impotence treatment

<hr> معنی : کاری، عنن، لاغری، نا توانی، عجز، ضعف جنسی، سستی کمر <hr> معانی دیگر : impotence کاری

معنی : کاری، عنن، لاغری، نا توانی، عجز، ضعف جنسی، سستی کمر معانی دیگر : impotence کاری

impotency

<hr> معنی : اکار، ناتوان، دارای ضعف قوهباء <hr> معانی دیگر : عاجز، بی اثر، بی فایده، بی نتیجه، عنین، ناتوان جنسی

معنی : اکار، ناتوان، دارای ضعف قوهباء معانی دیگر : عاجز، بی اثر، بی فایده، بی نتیجه، عنین، ناتوان جنسی

impotent

impotent man

<hr> ازروی ناتوانی، عاجزانه، بطور عنین

ازروی ناتوانی، عاجزانه، بطور عنین

impotently

<hr> معنی : توقیف کردن، نگه داشتن <hr> معانی دیگر : (حیوانی را) در حصار کردن، در محوطه (یا پناهگاه) نگهداری کردن (به ویژه سگ و دام گمشده و ولگرد را)، (وسیله ی نقلیه یا وجوه یا مدارک و غیره را) ضبط کردن، ضبط کردن

معنی : توقیف کردن، نگه داشتن معانی دیگر : (حیوانی را) در حصار کردن، در محوطه (یا پناهگاه) نگهداری کردن (به ویژه سگ و دام گمشده و ولگرد را)، (وسیله ی نقلیه یا وجوه یا مدارک و غیره را) ضبط کردن، ضبط کردن

impound

impoundable

impoundage

impounded

impoundment

<hr> معنی : بی خاصیت کردن، بی قوت کردن، فقیر کردن، بی نیرو کردن، فرسوده کردن زمین <hr> معانی دیگر : مستمند کردن، (اقتصاد یا بنیه ی مالی را) ضعیف کردن، (نیرو یا منابع طبیعی را) تحلیل بردن، ناتوان کردن، بینوا کردن

معنی : بی خاصیت کردن، بی قوت کردن، فقیر کردن، بی نیرو کردن، فرسوده کردن زمین معانی دیگر : مستمند کردن، (اقتصاد یا بنیه ی مالی را) ضعیف کردن، (نیرو یا منابع طبیعی را) تحلیل بردن، ناتوان کردن، بینوا کردن

impoverish

impoverished

impoverisher

<hr> معنی : بینوایی، بینواسازی <hr> معانی دیگر : بینواسازی، بینوایی

معنی : بینوایی، بینواسازی معانی دیگر : بینواسازی، بینوایی

impoverishment

<hr> معنی : غیر عملی بودن، چیز غیر عملی <hr> معانی دیگر : غیر عملی بودن، چیز غیر عملی

معنی : غیر عملی بودن، چیز غیر عملی معانی دیگر : غیر عملی بودن، چیز غیر عملی

impracticability

<hr> معنی : غیر عملی، بیهوده، اجراء نشدنی <hr> معانی دیگر : نشدنی، غیرقابل استفاده، کارنابردی، (نادر) نافرمان، (آدم) ناتو

معنی : غیر عملی، بیهوده، اجراء نشدنی معانی دیگر : نشدنی، غیرقابل استفاده، کارنابردی، (نادر) نافرمان، (آدم) ناتو

impracticable

impracticably

<hr> معنی : غیر عملی، نشدنی <hr> معانی دیگر : غیرواقع بینانه، انجام ناپذیر، بی فایده، بیهوده، بی عرضه، بی دست و پا

معنی : غیر عملی، نشدنی معانی دیگر : غیرواقع بینانه، انجام ناپذیر، بی فایده، بیهوده، بی عرضه، بی دست و پا

impractical

impracticality

<hr> معنی : نفرین کردن، لعنت کردن، التماس کردن <hr> معانی دیگر : دعای ناخیر کردن

معنی : نفرین کردن، لعنت کردن، التماس کردن معانی دیگر : دعای ناخیر کردن

imprecate

<hr> معنی : لعن، نفرین، تضرع <hr> معانی دیگر : لعنت، فحش، ناسزا

معنی : لعن، نفرین، تضرع معانی دیگر : لعنت، فحش، ناسزا

imprecation

imprecator

<hr> معنی : لعنت امیز <hr> معانی دیگر : نفرین امیز

معنی : لعنت امیز معانی دیگر : نفرین امیز

imprecatory

<hr> معنی : مبهم، نا درست، غیر دقیق، بی صراحت، غیر صریح <hr> معانی دیگر : نادقیق، سرسری

معنی : مبهم، نا درست، غیر دقیق، بی صراحت، غیر صریح معانی دیگر : نادقیق، سرسری

واژه های حرف "i" - انگلیسی به انگلیسی