انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : غیر مقتضی <hr> معانی دیگر : نامقتضی، غیرصلاح، غیرعاقلانه، ناروا

معنی : غیر مقتضی معانی دیگر : نامقتضی، غیرصلاح، غیرعاقلانه، ناروا

inexpedient

<hr> ازروی عدم مصلحت، بطور غیر مقتضی

ازروی عدم مصلحت، بطور غیر مقتضی

inexpediently

<hr> معنی : ارزان، صرفه جو، کم خرج <hr> معانی دیگر : کم بها، کم هزینه، معقول، ساده

معنی : ارزان، صرفه جو، کم خرج معانی دیگر : کم بها، کم هزینه، معقول، ساده

inexpensive

<hr> بطور ارزان، بطور کم خرج

بطور ارزان، بطور کم خرج

inexpensively

inexpensiveness

<hr> معنی : خام دستی، خامی، بی تجربگی، نا ازمودگی <hr> معانی دیگر : نا آزمودگی، نا ورزیدگی، نا کارکشتگی، نا کاردیدگی

معنی : خام دستی، خامی، بی تجربگی، نا ازمودگی معانی دیگر : نا آزمودگی، نا ورزیدگی، نا کارکشتگی، نا کاردیدگی

inexperience

<hr> معنی : بی مهارت، خاموبچهگانه <hr> معانی دیگر : ناازموده، بی تجربه، خام، ناپخته

معنی : بی مهارت، خاموبچهگانه معانی دیگر : ناازموده، بی تجربه، خام، ناپخته

inexperienced

<hr> معنی : بی مهارت، بی تجربه، بی تخصص، فاقد خبرگی <hr> معانی دیگر : ناخبره، ناکارشناس، ناکاردان، غیرمتخصص، ناویژه کار

معنی : بی مهارت، بی تجربه، بی تخصص، فاقد خبرگی معانی دیگر : ناخبره، ناکارشناس، ناکاردان، غیرمتخصص، ناویژه کار

inexpert

<hr> ازروی ناشی گری، ازروی کار ناشناسی، ازروی عدم تخصصیا عدم خبرگی

ازروی ناشی گری، ازروی کار ناشناسی، ازروی عدم تخصصیا عدم خبرگی

inexpertly

<hr> معنی : بی کفاره، جبران نکردنی <hr> معانی دیگر : (گناه) بی کفاره، عفوناپذیر، غفران ناپذیر، مرمت ناپذیر

معنی : بی کفاره، جبران نکردنی معانی دیگر : (گناه) بی کفاره، عفوناپذیر، غفران ناپذیر، مرمت ناپذیر

inexpiable

inexpiable crime

<hr> معنی : دشوار، غیر قابل توضیح، روشن نکردنی <hr> معانی دیگر : توجیه ناپذیر، بیان نکردنی، سردرنیاوردنی، لاینحل

معنی : دشوار، غیر قابل توضیح، روشن نکردنی معانی دیگر : توجیه ناپذیر، بیان نکردنی، سردرنیاوردنی، لاینحل

inexplicable

<hr> بطور غیر قابل توضیح، چنانکه نتوان توضیح داد، بطور غیر قابل تغییر

بطور غیر قابل توضیح، چنانکه نتوان توضیح داد، بطور غیر قابل تغییر

inexplicably

<hr> معنی : دشوار، معلق، غیر صریح، بطور ضمنی، بدون توضیح <hr> معانی دیگر : مبهم، کلی، پوشیده، نهفته

معنی : دشوار، معلق، غیر صریح، بطور ضمنی، بدون توضیح معانی دیگر : مبهم، کلی، پوشیده، نهفته

inexplicit

inexplicitly

<hr> نگفتنى بودن، بیان ناپذیرى

نگفتنى بودن، بیان ناپذیرى

inexpressibility

<hr> معنی : غیر قابل بیان، غیر قابل اظهار، نا گفتنی <hr> معانی دیگر : بیان نکردنی، وصف ناپذیر، ابراز نکردنی

معنی : غیر قابل بیان، غیر قابل اظهار، نا گفتنی معانی دیگر : بیان نکردنی، وصف ناپذیر، ابراز نکردنی

inexpressible

inexpressibles

<hr> بطور نگفتنی، بیش از اندازه، زیاده از حد، چنانکه نتوان بیان کرد

بطور نگفتنی، بیش از اندازه، زیاده از حد، چنانکه نتوان بیان کرد

inexpressibly

<hr> معنی : گنگ، نارسا، غیر گویا، نرساننده مقصود <hr> معانی دیگر : بی معنی، بی چم، بی آرش، نابیانگر، ناگویا، بیحالت

معنی : گنگ، نارسا، غیر گویا، نرساننده مقصود معانی دیگر : بی معنی، بی چم، بی آرش، نابیانگر، ناگویا، بیحالت

inexpressive

<hr> نارسایی، زیان دار نبودن، گنگی، بی حالتی

نارسایی، زیان دار نبودن، گنگی، بی حالتی

inexpressiveness

<hr> معنی : شکست ناپذیر، منقرض نکردنی <hr> معانی دیگر : شکست ندادنی، منکوب نکردنی، تسلیم ناپذیر، سرسخت، حمله نا پذیر، منقر­ نکردنی

معنی : شکست ناپذیر، منقرض نکردنی معانی دیگر : شکست ندادنی، منکوب نکردنی، تسلیم ناپذیر، سرسخت، حمله نا پذیر، منقر­ نکردنی

inexpugnable

<hr> معنی : خاموش نشدنی، فرو ننشاندنی، مستهلک نکردنی <hr> معانی دیگر : خاموش نکردنی (یا نشدنی)، (تشنگی یا میل و غیره) رفع نشدنی، فروکش نکردنی، اطفا ناپذیر

معنی : خاموش نشدنی، فرو ننشاندنی، مستهلک نکردنی معانی دیگر : خاموش نکردنی (یا نشدنی)، (تشنگی یا میل و غیره) رفع نشدنی، فروکش نکردنی، اطفا ناپذیر

inextinguishable

<hr> بطور خاموش نشدنى، بطور تسکین ناپذیر

بطور خاموش نشدنى، بطور تسکین ناپذیر

inextinguishably

inextricability

<hr> معنی : حل نکردنی، حل نشدنی، نگشودنی <hr> معانی دیگر : خلاص نکردنی (یا نشدنی)، (از گیر یا گرفتاری) رها نکردنی (یا نشدنی)، (نخ یا موی گوریده و غیره) از هم باز نکردنی (یا نشدنی)، ناگشودنی

معنی : حل نکردنی، حل نشدنی، نگشودنی معانی دیگر : خلاص نکردنی (یا نشدنی)، (از گیر یا گرفتاری) رها نکردنی (یا نشدنی)، (نخ یا موی گوریده و غیره) از هم باز نکردنی (یا نشدنی)، ناگشودنی

inextricable

<hr> بطور نگشودنی، چنانکه نتوان از ان بیرون امد یا رهایی یافت

بطور نگشودنی، چنانکه نتوان از ان بیرون امد یا رهایی یافت

inextricably

inf file

inf treaty

<hr> معنی : لغزش ناپذیری <hr> معانی دیگر : مصونیت از خطا، تنزه از خطا

معنی : لغزش ناپذیری معانی دیگر : مصونیت از خطا، تنزه از خطا

infallibility

<hr> معنی : مصون از خطا، لغزش ناپذیر <hr> معانی دیگر : (کسی که جایز الخطا نیست مانند خداوند) بری از خطا، قابل اطمینان، کم خطا، (کلیسای کاتولیک - به ویژه در مورد پاپ) خطا ناپذیر، منزه از گناه

معنی : مصون از خطا، لغزش ناپذیر معانی دیگر : (کسی که جایز الخطا نیست مانند خداوند) بری از خطا، قابل اطمینان، کم خطا، (کلیسای کاتولیک - به ویژه در مورد پاپ) خطا ناپذیر، منزه از گناه

infallible

infallibleness

infallibly

<hr> معنی : پست، رسوا، ننگین، رسوایی اور، بد نام، مفتضح، نفرت انگیز شنیع <hr> معانی دیگر : کیاده، ننگ آور، رسوا کننده، شرم آور

معنی : پست، رسوا، ننگین، رسوایی اور، بد نام، مفتضح، نفرت انگیز شنیع معانی دیگر : کیاده، ننگ آور، رسوا کننده، شرم آور

infamous

infamously

infamousness

<hr> معنی : خاتوله، ننگ، رسوایی، بد نامی، افتضاح، سابقهبد <hr> معانی دیگر : بی آبرویی، پستی، رذالت، بدجنسی

معنی : خاتوله، ننگ، رسوایی، بد نامی، افتضاح، سابقهبد معانی دیگر : بی آبرویی، پستی، رذالت، بدجنسی

infamy

<hr> معنی : خردی، نخستین دوره رشد، عدم بلوغ <hr> معانی دیگر : نوزادی، کودکی، بچگی، طفولیت، شیرخوارگی، دوران آغازین هر چیز، مراحل اولیه، صباوت، نخستین، دوره رشد

معنی : خردی، نخستین دوره رشد، عدم بلوغ معانی دیگر : نوزادی، کودکی، بچگی، طفولیت، شیرخوارگی، دوران آغازین هر چیز، مراحل اولیه، صباوت، نخستین، دوره رشد

infancy

<hr> معنی : کودک، طفل، بچه، بچه کمتر از هفت سال، غیر بالغ <hr> معانی دیگر : نوزاد، شیرخوار، وابسته به کودک، وابسته به دوران آغازین هر چیز، (میوه) نرسیده، کال، نوپا، نورسته

معنی : کودک، طفل، بچه، بچه کمتر از هفت سال، غیر بالغ معانی دیگر : نوزاد، شیرخوار، وابسته به کودک، وابسته به دوران آغازین هر چیز، (میوه) نرسیده، کال، نوپا، نورسته

infant

infant car seat

infant prodigy

<hr> (انگلیس) مدرسه ی کودکان 5 تا 7 ساله، کودکستان

(انگلیس) مدرسه ی کودکان 5 تا 7 ساله، کودکستان

infant school

infant welfare center

<hr> (اسپانیا و پرتغال)، دختر پادشاه، شاهدخت، دختر پادشاه و ملکه اسپانیا یا پرتقال

(اسپانیا و پرتغال)، دختر پادشاه، شاهدخت، دختر پادشاه و ملکه اسپانیا یا پرتقال

infanta

<hr> (اسپانیا و پرتغال) پسر پادشاه (بجز ولیعهد)، شاهپور، جوانترین پسر پادشاه و ملکه اسپانیا و پرتقال

(اسپانیا و پرتغال) پسر پادشاه (بجز ولیعهد)، شاهپور، جوانترین پسر پادشاه و ملکه اسپانیا و پرتقال

infante

infanticidal

<hr> معنی : کودک کشی، بچه کش، قاتل بچه جدید الولاده <hr> معانی دیگر : نوزادکشی، بچه کشی

معنی : کودک کشی، بچه کش، قاتل بچه جدید الولاده معانی دیگر : نوزادکشی، بچه کشی

infanticide

<hr> معنی : ابتدایی، بچگانه، مربوط بدوران کودکی <hr> معانی دیگر : کودکانه، خردسالانه، وابسته به نوزاد، کودک مانند، غیرعاقلانه، (به ویژه در زمین شناسی) در مراحل اولیه، در دوران آغازین، جوان، بچگی

معنی : ابتدایی، بچگانه، مربوط بدوران کودکی معانی دیگر : کودکانه، خردسالانه، وابسته به نوزاد، کودک مانند، غیرعاقلانه، (به ویژه در زمین شناسی) در مراحل اولیه، در دوران آغازین، جوان، بچگی

واژه های حرف "i" - انگلیسی به انگلیسی