انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : موقع صرف غذا <hr> معانی دیگر : وقت خوراک (معمولا صبح و ظهر و شب)، وقت خوراک( خوردن)

معنی : موقع صرف غذا معانی دیگر : وقت خوراک (معمولا صبح و ظهر و شب)، وقت خوراک( خوردن)

mealtime

<hr> (جانورشناسی) شپشک آرد (لیسه ی کرم مانند انواع سوسک های جنس tenebrio که آرد را آلوده می کند)

(جانورشناسی) شپشک آرد (لیسه ی کرم مانند انواع سوسک های جنس tenebrio که آرد را آلوده می کند)

mealworm

<hr> معنی : ترد، اردی، لکه لکه، اردنما <hr> معانی دیگر : خشک، دانه دانه، بلغور مانند، به صورت گرد آمیخته با دانه های ریز، بلغوری، بلغور دار، (رنگ و غیره) لکه دار، گوداب دار، به رنگ آرد، زرد مایل به سفید

معنی : ترد، اردی، لکه لکه، اردنما معانی دیگر : خشک، دانه دانه، بلغور مانند، به صورت گرد آمیخته با دانه های ریز، بلغوری، بلغور دار، (رنگ و غیره) لکه دار، گوداب دار، به رنگ آرد، زرد مایل به سفید

mealy

<hr> فاقد صراحت لهجه، اهل گوشه و کنایه، آهسته حرف زن، سخن له کن، بی خلوص، دریغ دارنده ازراست گویی، کتمان گر، ادم چرب زبان، شیرین زبان، اهل تملق

فاقد صراحت لهجه، اهل گوشه و کنایه، آهسته حرف زن، سخن له کن، بی خلوص، دریغ دارنده ازراست گویی، کتمان گر، ادم چرب زبان، شیرین زبان، اهل تملق

mealy mouthed

<hr> (حشره شناسی) خستر آردپوش (انواع حشرات تیره ی pseudococcidae که آفت میوه بوده و بدن آنها از گرد آرد مانندی پوشیده شده است)

(حشره شناسی) خستر آردپوش (انواع حشرات تیره ی pseudococcidae که آفت میوه بوده و بدن آنها از گرد آرد مانندی پوشیده شده است)

mealybug

<hr> معنی : میانگین، حد وسط، اعتدال، منابع درامد، بد، میانی، وسطی، بدجنس، پست فطرت، واقع در وسط، اب زیر کاه، متوسط، خسیس، پست، قصد داشتن، مقصود داشتن، هدف داشتن، معنی ومفهوم خاصی داشتن <hr> معانی دیگر : مصمم بودن، خواستن، برای، به منظور، منظور بودن، درنظر گرفتن یا درنظر گرفته شدن، قرار بودن، (منظور خود را) بیان کردن، معنی دادن یا معنی داشتن، یعنی، نشانه ی چیزی بودن، چم داشتن، آرش دادن، منظور داشتن، نیت داشتن، ارزش داشتن (در نظر کسی)، اهمیت داشتن، (بیشتر در ساختارهای منفی) کم، ناچیز، بی ارزش، اندک، (نادر) دون پایه، کم مقام، گدازاده، بی اصل و نسب، پایین، دون، زبون، خوار، محقر، بدنما، ژنده، مندرس، فقیرانه، فقیرنشین، فکسنی، (آدم) پست فطرت، سفله، کوته نظر، فرومایه، خبیث، شرور، بدسگال، زفت، بخیل، ممسک، (اسب) چموش، نافرمان، رموک، خودپسند، خودخواه، بدخلق، ناخوشایند، (سگ) گیرنده، خجل، شرمگین، سرافکنده، (عامیانه) علیل، ناتندرست، انگشتال، دردمند، (امریکا - خودمانی) دشوار، (امریکا - خودمانی) پرمهارت، ماهرانه، تردستانه، معدل، حد متوسط، (ریاضی) واسطه، (زمان یا مکان یا فاصله یا ارزش یا میزان و غیره) حد وسط، میانین، میانگیر، نه خوب نه بد، میانگر، میانه روی، رجوع شود به: arithmatic mean، عایدی

معنی : میانگین، حد وسط، اعتدال، منابع درامد، بد، میانی، وسطی، بدجنس، پست فطرت، واقع در وسط، اب زیر کاه، متوسط، خسیس، پست، قصد داشتن، مقصود داشتن، هدف داشتن، معنی ومفهوم خاصی داشتن معانی دیگر : مصمم بودن، خواستن، برای، به منظور، منظور بودن، درنظر گرفتن یا درنظر گرفته شدن، قرار بودن، (منظور خود را) بی

mean

<hr> جدی بودن، به حرف خود عمل کردن، شوخی نداشتن

جدی بودن، به حرف خود عمل کردن، شوخی نداشتن

mean business

<hr> (ریاضی) میانگین کژ رفت، میانگین قدرمطلق انحرافات، انحراف متوسط، انحراف متوسط در مقادیر ریاضی واماری

(ریاضی) میانگین کژ رفت، میانگین قدرمطلق انحرافات، انحراف متوسط، انحراف متوسط در مقادیر ریاضی واماری

mean deviation

<hr> (نجوم) میانگین فاصله، میانگین دوری، فاصله حداکثر وحداقل سیاره از قمر

(نجوم) میانگین فاصله، میانگین دوری، فاصله حداکثر وحداقل سیاره از قمر

mean distance

mean no harm

mean scheme

mean streak

mean temperature

mean time between failures

mean to

mean well

<hr> معنی : گردش، دور، خم، پیچ، راه پر پیچ و خم، چم اب، پیچ وخم داشتن، مسیر پیچیدهای را طیکردن <hr> معانی دیگر : پرسه زدن، ولگردی کردن، بدون هدف حرکت کردن، از این شاخ به آن شاخ پریدن، پیچ و تاب داشتن، پیچ خوردن (رودخانه یا راه)، پر پیچ و خم بودن، (جمع) پیچاپیچی، پرپیچ و خمی (به ویژه در مورد رود یا جاده)، چام، پرشکوخی، پیچایی، پیچان رود، پیچان راه، رود پیچ، (تزیین) طرح پیچاپیچ، رجوع شود به: labyrinth، پرسه زنی، گردش بدون هدف، رودخانه ی میاندر (در یونان که مسیر پرپیچ و خمی داشت) (maeander هم می نویسند)

معنی : گردش، دور، خم، پیچ، راه پر پیچ و خم، چم اب، پیچ وخم داشتن، مسیر پیچیدهای را طیکردن معانی دیگر : پرسه زدن، ولگردی کردن، بدون هدف حرکت کردن، از این شاخ به آن شاخ پریدن، پیچ و تاب داشتن، پیچ خوردن (رودخانه یا راه)، پر پیچ و خم بودن، (جمع) پیچاپیچی، پرپیچ و خمی (به ویژه در مورد رود یا جاده)، چام،

meander

meanderer

meanders

meanderthal

meanie

<hr> معنی : معنی، منظور، مقصود، مراد، مفهوم، مفاد، فحوا، ارش <hr> معانی دیگر : چم، آرش، خواسته، معنی دار، بیانگر، با معنی، چم دار، چمین، نیت، دلخواست، کام

معنی : معنی، منظور، مقصود، مراد، مفهوم، مفاد، فحوا، ارش معانی دیگر : چم، آرش، خواسته، معنی دار، بیانگر، با معنی، چم دار، چمین، نیت، دلخواست، کام

meaning

meaning relations

<hr> معنی : معنی دار <hr> معانی دیگر : پرمعنی، چم دار، چمین، هدف دار، هدفمند

معنی : معنی دار معانی دیگر : پرمعنی، چم دار، چمین، هدف دار، هدفمند

meaningful

meaningfully

meaningfulness

<hr> معنی : بی معنی، مهمل، مهمل نما <hr> معانی دیگر : بی چم، بی آرش، پوچ

معنی : بی معنی، مهمل، مهمل نما معانی دیگر : بی چم، بی آرش، پوچ

meaningless

meaningless words

meaninglessly

meaninglessness

<hr> معنی : بطور بد، از روی پستی، خسیسانه <hr> معانی دیگر : لئیمانه، فقیرانه

معنی : بطور بد، از روی پستی، خسیسانه معانی دیگر : لئیمانه، فقیرانه

meanly

<hr> معنی : پستی، خاتوله، خست، خشک دستی، خبی، سفلگی، خسیسی <hr> معانی دیگر : فرومایگی، گدا منشی

معنی : پستی، خاتوله، خست، خشک دستی، خبی، سفلگی، خسیسی معانی دیگر : فرومایگی، گدا منشی

meanness

<hr> معنی : چاره <hr> معانی دیگر : وسیله، راه، شیوه، روش، طریق، منابع (طبیعی یا اقتصادی و غیره)، ثروت، مکنت، دارایی، وسائل، توانائی، استطاعت، مال، در آمد

معنی : چاره معانی دیگر : وسیله، راه، شیوه، روش، طریق، منابع (طبیعی یا اقتصادی و غیره)، ثروت، مکنت، دارایی، وسائل، توانائی، استطاعت، مال، در آمد

means

means of communication

means of payment

means of protection

means of subsistence

means of transport

<hr> (امریکا) سنجش استطاعت مالی (برای کسانی که درخواست خانه ی ارزان قیمت یا کمک هزینه و غیره را دارند)

(امریکا) سنجش استطاعت مالی (برای کسانی که درخواست خانه ی ارزان قیمت یا کمک هزینه و غیره را دارند)

means test

means tested

means to

<hr> روش رسیدن به هدف مطلوب

means to an end

meanspirited

<hr> زمان گذشته و اسم مفعول: mean، میانه، متوسط، مشترک

زمان گذشته و اسم مفعول: mean، میانه، متوسط، مشترک

meant

meant something to him

meant to

<hr> معنی : ضمنا، در ضمن، ضمائم، در این ضمن، در اثناء، در خلال <hr> معانی دیگر : در این مدت، در این فاصله، در این اثنا (meanwhile هم می گویند)

معنی : ضمنا، در ضمن، ضمائم، در این ضمن، در اثناء، در خلال معانی دیگر : در این مدت، در این فاصله، در این اثنا (meanwhile هم می گویند)

meantime

<hr> معنی : ضمنا، در ضمن، در این ضمن، در اثناء، در خلال <hr> معانی دیگر : ضمنا، در این ضمن، درضمن، در اثناء، در خلال

معنی : ضمنا، در ضمن، در این ضمن، در اثناء، در خلال معانی دیگر : ضمنا، در این ضمن، درضمن، در اثناء، در خلال

واژه های حرف "m" - انگلیسی به انگلیسی