جملات نمونه

<hr> معنی : لطیفه، طعنه، گول، شوخی، فریب دادن، مسخره کردن، دست انداختن شخص، لطیفه زدن، گمراه کردن <hr> معانی دیگر : (نادر) مسخره کردن (کسی را)، مسخرگی، لودگی، شوخی کردن، مسخرگی کردن، بامبول زدن، دست انداختن، فریب، جماع کردن

معنی : لطیفه، طعنه، گول، شوخی، فریب دادن، مسخره کردن، دست انداختن شخص، لطیفه زدن، گمراه کردن معانی دیگر : (نادر) مسخره کردن (کسی را)، مسخرگی، لودگی، شوخی کردن، مسخرگی کردن، بامبول زدن، دست انداختن، فریب، جماع کردن

jape

<hr> معنی : به ژاپونی، گلابی ژاپونی، گل چای ژاپونی، کاملیا <hr> معانی دیگر : نام انواع درختان و گل ها و غیره که با خاور دور وابستگی دارند

معنی : به ژاپونی، گلابی ژاپونی، گل چای ژاپونی، کاملیا معانی دیگر : نام انواع درختان و گل ها و غیره که با خاور دور وابستگی دارند

japonica

<hr> معنی : جنبش، خم، تکان، سبو، لرزه، بلونی، کوزه دهن گشاد، شیشه دهن گشاد، دعوا و نزاع، لرزیدن صدای ناهنجار، اثر نامطلوب باقی گذاردن، مرتعش شدن، ناجور بودن، تصادف کردن، نزاع کردن، لرزاندن، طنین انداختن، تکان دادن <hr> معانی دیگر : (صدای خشن و ناموزون ایجاد کردن) صدای گوشخراش در آوردن، صدای ناهنجار ایجاد کردن، (با: on) اثر ناخوشایند داشتن (بر کسی)، (به شدت) برخورد کردن، اختلاف پیدا کردن، دعوا کردن، ناسازگار بودن، (با ضربه ی ناگهانی) تکان دادن، مرتعش کردن، یکه خوردن، تکانه، ضربه، برخورد (شدید)، مرافعه، لرزش، ارتعاش، (ظرف شیشه ای یا سفالی یا سنگی دهان گشاد و معمولا استوانه ای و بدون گردن) بستو، بستک، بانکه، خمره، شیشه، به اندازه ی یک بستو (jarful هم می گویند)، (از ریشه ی عربی)، (قدیمی) چرخش، گردش، ضربت، خوردن، تصادف

معنی : جنبش، خم، تکان، سبو، لرزه، بلونی، کوزه دهن گشاد، شیشه دهن گشاد، دعوا و نزاع، لرزیدن صدای ناهنجار، اثر نامطلوب باقی گذاردن، مرتعش شدن، ناجور بودن، تصادف کردن، نزاع کردن، لرزاندن، طنین انداختن، تکان دادن معانی دیگر : (صدای خشن و ناموزون ایجاد کردن) صدای گوشخراش در آوردن، صدای ناهنجار ایجاد کردن

<hr> معنی : اصطلاحات مخصوص یک صنف، لهجه خاص، سخن دست و پا شکسته <hr> معانی دیگر : (زبان حرفه ای یا محلی یا بیگانه که برای شنونده نامفهوم و عجیب و غریب می نماید) زبان بیگانه، زبان فنی، زبان زرگری، سخن نامفهوم، زبان نامفهوم، (زبان یا گویشی که از آمیختن چند زبان یا گویش باشد) زبان آمیخته، جارگن، (از ریشه ی فارسی: زرگون) سنگ زرگون بی رنگ یا خاکستری (رجوع شود به: jargoon) (zircon هم می نویسند)، سخن بی معنی

معنی : اصطلاحات مخصوص یک صنف، لهجه خاص، سخن دست و پا شکسته معانی دیگر : (زبان حرفه ای یا محلی یا بیگانه که برای شنونده نامفهوم و عجیب و غریب می نماید) زبان بیگانه، زبان فنی، زبان زرگری، سخن نامفهوم، زبان نامفهوم، (زبان یا گویشی که از آمیختن چند زبان یا گویش باشد) زبان آمیخته، جارگن، (از ریشه ی فارسی

jargon

<hr> تکان دهنده، مخالف، مغایر، مصادف، مغایرت، تصادف، ستیزه

تکان دهنده، مخالف، مغایر، مصادف، مغایرت، تصادف، ستیزه

jarring

<hr> معنی : یاسمن، گل یاس <hr> معانی دیگر : یاسمن، گل یاس

معنی : یاسمن، گل یاس معانی دیگر : یاسمن، گل یاس

jasmine

<hr> اسم خاص مذکر، افسانه یونان جیسون

اسم خاص مذکر، افسانه یونان جیسون

jason

<hr> معنی : یشم، یشم سبز، یشب <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی عبری یشپه) یشب (سنگ نیمه بها دار به رنگ زرد یا سرخ یا قهوه ای که نوعی کوارتز است)، ژاسپ، (انجیل) گوهر (احتمالا کوارتز سبز)، اسم خاص مذکر

معنی : یشم، یشم سبز، یشب معانی دیگر : (از ریشه ی عبری یشپه) یشب (سنگ نیمه بها دار به رنگ زرد یا سرخ یا قهوه ای که نوعی کوارتز است)، ژاسپ، (انجیل) گوهر (احتمالا کوارتز سبز)، اسم خاص مذکر

jasper

<hr> (هند) جات (هر یک از مردم بومی دره ی کشمیر و پنجاب و راجپوتانا)

(هند) جات (هر یک از مردم بومی دره ی کشمیر و پنجاب و راجپوتانا)

<hr> معنی : زردی، یرقان، دچار یرقان کردن، برشک و حسد در افتادن <hr> معانی دیگر : عداوت، غرض ورزی، دلزدگی، بد بینی، بدبین کردن، غرض آلود کردن، (پزشکی) یرقان، یرقان گرفتن یا دادن، دچار بیماری زردی شدن یا کردن، طب زردی

معنی : زردی، یرقان، دچار یرقان کردن، برشک و حسد در افتادن معانی دیگر : عداوت، غرض ورزی، دلزدگی، بد بینی، بدبین کردن، غرض آلود کردن، (پزشکی) یرقان، یرقان گرفتن یا دادن، دچار بیماری زردی شدن یا کردن، طب زردی

jaundice

jaundiced

<hr> معنی : گردش، تفریح، مسافرت کوچک، سفر کوچک کردن، تفرخ کردن <hr> معانی دیگر : (سفر کوتاه تفریحی) گلگشت، گشت و گردش، (به سفر کوتاه رفتن) گردش رفتن، (به) گلگشت رفتن، گشت زدن، تفر&nbsp; کردن

معنی : گردش، تفریح، مسافرت کوچک، سفر کوچک کردن، تفرخ کردن معانی دیگر : (سفر کوتاه تفریحی) گلگشت، گشت و گردش، (به سفر کوتاه رفتن) گردش رفتن، (به) گلگشت رفتن، گشت زدن، تفر کردن

jaunt

<hr> ازروی خودنمایی، از روی خودسازی یاجلفی

ازروی خودنمایی، از روی خودسازی یاجلفی

jauntily

<hr> معنی : زرنگ، خود نما، گستاخ، لا قید، جلف <hr> معانی دیگر : شیک، متداول، (به) مد روز، سر زنده، سرحال، مست و ملنگ، شنگول، خود ساز، مغرور، گستا

معنی : زرنگ، خود نما، گستاخ، لا قید، جلف معانی دیگر : شیک، متداول، (به) مد روز، سر زنده، سرحال، مست و ملنگ، شنگول، خود ساز، مغرور، گستا

jaunty

<hr> معنی : جاوه <hr> معانی دیگر : جزیره ی جاوه (در کشور اندونزی - 129486 کیلومتر مربع)، مرغ و خروس جاوه (به رنگ سیاه یا سیاه و سفید)

معنی : جاوه معانی دیگر : جزیره ی جاوه (در کشور اندونزی - 129486 کیلومتر مربع)، مرغ و خروس جاوه (به رنگ سیاه یا سیاه و سفید)

java

javan

<hr> معنی : زوبین، پرتاب نیزه، نیزه دستی سبک <hr> معانی دیگر : (ورزش) نیزه (به درازی هشت و نیم فوت)، نیزه پرانی (javelin throw هم می گویند)

معنی : زوبین، پرتاب نیزه، نیزه دستی سبک معانی دیگر : (ورزش) نیزه (به درازی هشت و نیم فوت)، نیزه پرانی (javelin throw هم می گویند)

javelin

<hr> (از ریشه ی عربی) رجوع شود به: peccary

(از ریشه ی عربی) رجوع شود به: peccary

javelina

<hr> معنی : گیره، تنگنا، وراجی، فک، ارواره، دم گیره، هرزه درایی کردن، پرچانگی کردن <hr> معانی دیگر : فک یا اندام فک مانند جانوران، زفرواره، پوزه، (مجازی - جمع) دهان، کام، (دو زبانه یا فک هر آلت مکانیکی که با آن چیزی را می گیرند یا می فشارند) هر یک از دو طرف پرس، هر یک از دو طرف گاز انبر، نیم گیره، زبانه، (خودمانی) حرف زدن (به ویژه به طور ملالت انگیز یا تعدی آمیز)، پرچانگی، (قدیمی) سرزنش کردن (به طور مکرر)، نکوهیدن، (کالبد شناسی - هر یک از دو فک: فک زیرین mandible یا lower jaw و فک زبرین maxilla یا upper jaw) فک، آرواره، (جمع - مدخل باریک دره یا آبراه و غیره) تنگه، تنگراه، تنگ دهانه

معنی : گیره، تنگنا، وراجی، فک، ارواره، دم گیره، هرزه درایی کردن، پرچانگی کردن معانی دیگر : فک یا اندام فک مانند جانوران، زفرواره، پوزه، (مجازی - جمع) دهان، کام، (دو زبانه یا فک هر آلت مکانیکی که با آن چیزی را می گیرند یا می فشارند) هر یک از دو طرف پرس، هر یک از دو طرف گاز انبر، نیم گیره، زبانه، (خود

<hr> معنی : استخوان فک، استخوان ارواره <hr> معانی دیگر : استخوان آرواره، استخوان فک (به ویژه آرواره ی زیرین)، (امریکا: با استفاده از مقام و قدرت و شهرت خود) وادار کردن، فشار آوردن

معنی : استخوان فک، استخوان ارواره معانی دیگر : استخوان آرواره، استخوان فک (به ویژه آرواره ی زیرین)، (امریکا: با استفاده از مقام و قدرت و شهرت خود) وادار کردن، فشار آوردن

jawbone

jawboning

<hr> (ماشین دارای دو فک که سنگ و غیره را خرد می کند) سنگ شکن، سنگ خرد کن، آب نبات گرد و سخت، فکشکن، واژه ی دهان پیچ، واژه ای که تلفظ ان دشواراست، سیرینی بسیار سخت، ارواره شکن

(ماشین دارای دو فک که سنگ و غیره را خرد می کند) سنگ شکن، سنگ خرد کن، آب نبات گرد و سخت، فکشکن، واژه ی دهان پیچ، واژه ای که تلفظ ان دشواراست، سیرینی بسیار سخت، ارواره شکن

jawbreaker

jaws

<hr> معنی : زاغ کبود، شخص پر حرف و احمق <hr> معانی دیگر : جان جی (دولتمرد و حقوقدان امریکایی)، (جانور شناسی) جی جاغ، زاغ کبود (تیره ی corvidae که معمولا رنگ های چشمگیر و به ویژه آبی دارند مخصوصا glandarius garrulus)، (خودمانی) سیگار ماری جوانا (ماریوانا)، زاه کبود

معنی : زاغ کبود، شخص پر حرف و احمق معانی دیگر : جان جی (دولتمرد و حقوقدان امریکایی)، (جانور شناسی) جی جاغ، زاغ کبود (تیره ی corvidae که معمولا رنگ های چشمگیر و به ویژه آبی دارند مخصوصا glandarius garrulus)، (خودمانی) سیگار ماری جوانا (ماریوانا)، زاه کبود

<hr> (امریکا- در مورد پیاده ها که می خواهند از یک سو به سوی دیگر خیابان بروند) به طور غیرقانونی رد شدن، از محل غیر مجاز رد شدن، با بی توجهی از وسط خیابان راه رفتن

(امریکا- در مورد پیاده ها که می خواهند از یک سو به سوی دیگر خیابان بروند) به طور غیرقانونی رد شدن، از محل غیر مجاز رد شدن، با بی توجهی از وسط خیابان راه رفتن

jaywalk

<hr> پیاده ایکه از وسط مناطق ممنوعه خیابان عبور میکند

پیاده ایکه از وسط مناطق ممنوعه خیابان عبور میکند

jaywalker

<hr> معنی : نشاط، جاز، موسیقی جاز، جاز نواختن <hr> معانی دیگر : جاز مانند، جازی، تسریع کردن، تند کردن، (معمولا با: up) جاز مانند کردن، (مثل جاز) تند و شادی انگیز کردن، سرزنده کردن، آذین کردن، شور و نشاط بخشیدن، با نشاط و حرارت حرکت کردن، (موسیقی) جاز، (جاز مانند) تند و شاد، پر جنب و جوش، سرزندگی، تندی و شادی (موسیقی)، سبک روحی، (خودمانی: حرف یا عمل) متظاهرانه، خودنمایانه، عوام فریبانه، جماع، جماع کردن، سر و صدا، فریب

معنی : نشاط، جاز، موسیقی جاز، جاز نواختن معانی دیگر : جاز مانند، جازی، تسریع کردن، تند کردن، (معمولا با: up) جاز مانند کردن، (مثل جاز) تند و شادی انگیز کردن، سرزنده کردن، آذین کردن، شور و نشاط بخشیدن، با نشاط و حرارت حرکت کردن، (موسیقی) جاز، (جاز مانند) تند و شاد، پر جنب و جوش، سرزندگی، تندی و شادی 

jazz

jazz band

jazz up

<hr> معنی : جاز مانند <hr> معانی دیگر : دارای ویژگی های موسیقی جاز، نمایشی و سطحی، چشمگیر ولی کم مایه

معنی : جاز مانند معانی دیگر : دارای ویژگی های موسیقی جاز، نمایشی و سطحی، چشمگیر ولی کم مایه

jazzy

<hr> (فرانسه: نمی دانم چه) هر چیزی که بیان آن دشوار باشد، ان، انیت، چیزغیرقابل تشریح

(فرانسه: نمی دانم چه) هر چیزی که بیان آن دشوار باشد، ان، انیت، چیزغیرقابل تشریح

je ne sais quoi

<hr> معنی : غیور، حسود، رشک بر، حسادت امیز، رشک مند، رشک ورز، بارشک <hr> معانی دیگر : رشکین، از روی حسادت، رشکمندانه، (در مورد حقوق فردی یا متعلقات و غیره) هشیار، غیرتمند(انه)، پاسدارانه، مراقب، مواظب، (نادر) اطاعت طلب، کرنش خواه، با غیرت

معنی : غیور، حسود، رشک بر، حسادت امیز، رشک مند، رشک ورز، بارشک معانی دیگر : رشکین، از روی حسادت، رشکمندانه، (در مورد حقوق فردی یا متعلقات و غیره) هشیار، غیرتمند(انه)، پاسدارانه، مراقب، مواظب، (نادر) اطاعت طلب، کرنش خواه، با غیرت

jealous

<hr> معنی : حسد <hr> معانی دیگر : حسودانه، رشک مندانه، ازروی رشک، ازروی حسادت، غیورانه

معنی : حسد معانی دیگر : حسودانه، رشک مندانه، ازروی رشک، ازروی حسادت، غیورانه

jealously

<hr> معنی : حسادت، رشک <hr> معانی دیگر : حسودی، رشکمندی، غیرت، مراقبت، حمیت

معنی : حسادت، رشک معانی دیگر : حسودی، رشکمندی، غیرت، مراقبت، حمیت

jealousy

<hr> معنی : فاستونی نخی <hr> معانی دیگر : پارچه ی جین، اسم خاص مونث، شلوار فاستونی نخی مخصوص کار

معنی : فاستونی نخی معانی دیگر : پارچه ی جین، اسم خاص مونث، شلوار فاستونی نخی مخصوص کار

jean

<hr> معنی : شلوار جین، شلوار فاستونی نخی مخصوص کار

معنی : شلوار جین، شلوار فاستونی نخی مخصوص کار

jeans

jeddah

<hr> معنی : جیپ، اتومبیل نیرومند و جنگی امریکا <hr> معانی دیگر : (اتومبیل نظامی و صحرایی) جیپ

معنی : جیپ، اتومبیل نیرومند و جنگی امریکا معانی دیگر : (اتومبیل نظامی و صحرایی) جیپ

jeep

<hr> معنی : مسخره، ریشخند، طعنه، استهزاء، طنز، سخن مسخره امیز گفتن، هو کردن <hr> معانی دیگر : (معمولا با: at) هو کردن، مورد تمسخر (یا شیشکی یا طعنه و خنده) قرار دادن، لاغیدن، تمسخر، سر و صدا و مرده بادگویی، سر کوفت، طعنه زدن

معنی : مسخره، ریشخند، طعنه، استهزاء، طنز، سخن مسخره امیز گفتن، هو کردن معانی دیگر : (معمولا با: at) هو کردن، مورد تمسخر (یا شیشکی یا طعنه و خنده) قرار دادن، لاغیدن، تمسخر، سر و صدا و مرده بادگویی، سر کوفت، طعنه زدن

jeer

<hr> طعنه زن، طنزگو، استهزاکننده، ریشخند کن

طعنه زن، طنزگو، استهزاکننده، ریشخند کن

jeerer

jeering

<hr> توماس جفرسون (سومین رئیس جمهور امریکا)

توماس جفرسون (سومین رئیس جمهور امریکا)

jefferson

<hr> وابسته به توماس جفرسون و اندیشه های او، جفرسونی، جفرسونی پیرو جفرسون

وابسته به توماس جفرسون و اندیشه های او، جفرسونی، جفرسونی پیرو جفرسون

jeffersonian

<hr> معنی : یهوه، خدای بنی اسرائیل <hr> معانی دیگر : یهوه، خدا، خداوند، الله، یهو خدای بنی اسرائیل

معنی : یهوه، خدای بنی اسرائیل معانی دیگر : یهوه، خدا، خداوند، الله، یهو خدای بنی اسرائیل

jehovah

jehovah's witness

<hr> (انجیل) ییهو (راننده ی بی محابای ارابه)، (نادر) کالسکه چی، درشکه چی، کسی که تند و بی پروا میراند

(انجیل) ییهو (راننده ی بی محابای ارابه)، (نادر) کالسکه چی، درشکه چی، کسی که تند و بی پروا میراند

jehu

<hr> معنی : خشک، بی لطافت، بی مزه، تهی، بیهوده، نارس، وابسته به روده تهی <hr> معانی دیگر : (به ویژه اثر ادبی یا هنری) عاری از لطف و گیرایی، ملال انگیز، پوچ و بی مزه، (خوراک) نامغذی، کم نیرو، کودکانه، خامدست، از روی خامدستی

معنی : خشک، بی لطافت، بی مزه، تهی، بیهوده، نارس، وابسته به روده تهی معانی دیگر : (به ویژه اثر ادبی یا هنری) عاری از لطف و گیرایی، ملال انگیز، پوچ و بی مزه، (خوراک) نامغذی، کم نیرو، کودکانه، خامدست، از روی خامدستی

واژه های حرف "j" - جملات نمونه