<hr> معنی : تصدیق کردن، تضمین کردن، شهادت کتبی دادن، مطمئن کردن، گواهی کردن، صحت و سقم چیزی را معلوم کردن <hr> معانی دیگر : (معمولا به طور کتبی) گواهی کردن، (صحت چیزی را) تضمین کردن، شهادت دادن، دیوانه اعلام کردن، (بانکداری) چک (و غیره) را تضمین کردن، گواهینامه صادر کردن

معنی : تصدیق کردن، تضمین کردن، شهادت کتبی دادن، مطمئن کردن، گواهی کردن، صحت و سقم چیزی را معلوم کردن معانی دیگر : (معمولا به طور کتبی) گواهی کردن، (صحت چیزی را) تضمین کردن، شهادت دادن، دیوانه اعلام کردن، (بانکداری) چک (و غیره) را تضمین کردن، گواهینامه صادر کردن

certify

<hr> معنی : دقت، اطمینان، یقین <hr> معانی دیگر : اطمینان کامل، وثوق، قطعیت

معنی : دقت، اطمینان، یقین معانی دیگر : اطمینان کامل، وثوق، قطعیت

certitude

<hr> معنی : برنگ آبی نیلگون <hr> معانی دیگر : آسمانی رنگ، لاجوردی، نیلگون، برنگ ابی نیلگون

معنی : برنگ آبی نیلگون معانی دیگر : آسمانی رنگ، لاجوردی، نیلگون، برنگ ابی نیلگون

cerulean

<hr> معنی : سفیداب سرب، اسفداج <hr> معانی دیگر : اسپیداب، سفیداب (که سابقا در بزک به کار می رفت)

معنی : سفیداب سرب، اسفداج معانی دیگر : اسپیداب، سفیداب (که سابقا در بزک به کار می رفت)

ceruse

<hr> معنی : گردنی، وابسته به گردن <hr> معانی دیگر : وابسته به گردن رحم (عنق)، زهدانگردنی، (کالبد شناسی)

معنی : گردنی، وابسته به گردن معانی دیگر : وابسته به گردن رحم (عنق)، زهدانگردنی، (کالبد شناسی)

cervical

<hr> معنی : شبیه گوزن <hr> معانی دیگر : آهو مانند، غزال مانند، آهوسان، گوزنی

معنی : شبیه گوزن معانی دیگر : آهو مانند، غزال مانند، آهوسان، گوزنی

cervine

<hr> معنی : گردنه، قفا <hr> معانی دیگر : گردن رحم، زهدانگردن، (کالبدشناسی)، گردن (به ویژه پس گردن) گرم، pl پشت گردن

معنی : گردنه، قفا معانی دیگر : گردن رحم، زهدانگردن، (کالبدشناسی)، گردن (به ویژه پس گردن) گرم، pl پشت گردن

cervix

<hr> معنی : تشخیص و تعیین مالیات <hr> معانی دیگر : (ایرلند) مالیات، عوارض، سرازیری کنار رودخانه وغیره

معنی : تشخیص و تعیین مالیات معانی دیگر : (ایرلند) مالیات، عوارض، سرازیری کنار رودخانه وغیره

cess

<hr> معنی : متارکه، ایست، توقف، پایان، انقطاع <hr> معانی دیگر : توقف (دایمی یا موقت)، ایستش

معنی : متارکه، ایست، توقف، پایان، انقطاع معانی دیگر : توقف (دایمی یا موقت)، ایستش

cessation

<hr> معنی : واگذاری، نقل و انتقال، انتقال قرض یا دین <hr> معانی دیگر : (در مورد حقوق مدنی و قضایی یا اموال یا سرزمین و غیره) واگذاری، تفویض، انتقال، انتقال قر­ یا دین

معنی : واگذاری، نقل و انتقال، انتقال قرض یا دین معانی دیگر : (در مورد حقوق مدنی و قضایی یا اموال یا سرزمین و غیره) واگذاری، تفویض، انتقال، انتقال قر­ یا دین

cession

<hr> معنی : چاه مستراح، گودال فاضل اب <hr> معانی دیگر : گودال یا مخزن فاضلاب و فضولات، چالاب، آبریز، گنداب

معنی : چاه مستراح، گودال فاضل اب معانی دیگر : گودال یا مخزن فاضلاب و فضولات، چالاب، آبریز، گنداب

cesspit

<hr> معنی : چاه مستراح <hr> معانی دیگر : مرکز فساد (اخلاقی)، گودال یا مخزن فاضلاب و فضولات، چالاب، منجلاب، پارگین، ماندآب، گنداب، آبریز

معنی : چاه مستراح معانی دیگر : مرکز فساد (اخلاقی)، گودال یا مخزن فاضلاب و فضولات، چالاب، منجلاب، پارگین، ماندآب، گنداب، آبریز

cesspool

<hr> معنی : نوعی شراب سفید <hr> معانی دیگر : شراب شبلی (نوعی شراب بورگاندی که سک و سفید است)، pl نوعی شراب سفید

معنی : نوعی شراب سفید معانی دیگر : شراب شبلی (نوعی شراب بورگاندی که سک و سفید است)، pl نوعی شراب سفید

chablis

<hr> معنی : خرده کاغذ <hr> معانی دیگر : کشور چاد (در مرکز آفریقا - وسعت: 12843634 کیلومتر مربع - پایتخت: n'djamena)، دریاچه ی چاد (lake chad)

معنی : خرده کاغذ معانی دیگر : کشور چاد (در مرکز آفریقا - وسعت: 12843634 کیلومتر مربع - پایتخت: n'djamena)، دریاچه ی چاد (lake chad)

chad

<hr> معنی : عصبانیت، خراش، ساییدگی، پوست رفتگی، ساییدن، خونکسی را بجوش اوردن، بوسیله اصطکاک گرم کردن، اوقات تلخی کردن به، خراشیدن، بههیجان اوردن، سابیدن <hr> معانی دیگر : (به منظور تحریک کردن یا گرم کردن) به هم مالیدن (مثلا دست ها)، مالش دادن، سودن (عضوی بر عضو دیگر)، بر ماسیدن، بساویدن، (معمولا با on یا against) اصطکاک پیدا کردن با، ساییده شدن یا کردن، ریشیدن، خراشیدگی پیدا کردن، پوست رفتگی پیدا کردن (در اثر سایش)، ریش کردن یا شدن، رنجاندن، آزرده خاطر کردن یا شدن، برزخ شدن یا کردن، بر آشفتن (معمولا با at یا under)، ریشیدگی، پوست رفتگی (در اثر به هم مالیدگی)، آزردگی

معنی : عصبانیت، خراش، ساییدگی، پوست رفتگی، ساییدن، خونکسی را بجوش اوردن، بوسیله اصطکاک گرم کردن، اوقات تلخی کردن به، خراشیدن، بههیجان اوردن، سابیدن معانی دیگر : (به منظور تحریک کردن یا گرم کردن) به هم مالیدن (مثلا دست ها)، مالش دادن، سودن (عضوی بر عضو دیگر)، بر ماسیدن، بساویدن، (معمولا با on یا agai

chafe

<hr> معنی : سبوس، پوسته، کاه، پوشال، چیز کم بها یا بی اهمیت، خنده کردن <hr> معانی دیگر : هر چیز بی ارزش، زوائد، نخاله، (به طور دوستانه) دست انداختن، سر به سر گذاشتن، مسخره کردن، شوخی و مسخرگی، خس، خاشه، خاشاک، پخل، تراشه ی فلز که برای گمراه کردن رادار دشمن به کار می رود

معنی : سبوس، پوسته، کاه، پوشال، چیز کم بها یا بی اهمیت، خنده کردن معانی دیگر : هر چیز بی ارزش، زوائد، نخاله، (به طور دوستانه) دست انداختن، سر به سر گذاشتن، مسخره کردن، شوخی و مسخرگی، خس، خاشه، خاشاک، پخل، تراشه ی فلز که برای گمراه کردن رادار دشمن به کار می رود

chaff

<hr> معنی : سرند، غربال، داد و ستد، ادم شوخ و خوش مشرب، چانه زدن، وراجی کردن، چانه، مبادله کردن <hr> معانی دیگر : (قدیمی) حرفه، کار و زندگی، کاسبی، (قدیمی) چانه زدن، چانه زنی، ادم شو&nbsp; وخوش مشرب

معنی : سرند، غربال، داد و ستد، ادم شوخ و خوش مشرب، چانه زدن، وراجی کردن، چانه، مبادله کردن معانی دیگر : (قدیمی) حرفه، کار و زندگی، کاسبی، (قدیمی) چانه زدن، چانه زنی، ادم شو وخوش مشرب

chaffer

<hr> معنی : پوچ، پوشالی <hr> معانی دیگر : پر خس و خاشاک، کاه آلود، کاه آکند، کاهی

معنی : پوچ، پوشالی معانی دیگر : پر خس و خاشاک، کاه آلود، کاه آکند، کاهی

chaffy

<hr> معنی : سایش، عرق گزی

chafing

<hr> معنی : ازردگی، سوزش، غم وغصه، اندوه، الم، تنگدلی، اندوهگین کردن، ازرده کردن <hr> معانی دیگر : سر افکندگی، آزردگی خاطر، دلخوری، احساس شرم و دلزدگی (به خاطر شکست یا نومیدی یا نارو خوردن)، حسرت، سر افکنده کردن، تنگدل شدن

معنی : ازردگی، سوزش، غم وغصه، اندوه، الم، تنگدلی، اندوهگین کردن، ازرده کردن معانی دیگر : سر افکندگی، آزردگی خاطر، دلخوری، احساس شرم و دلزدگی (به خاطر شکست یا نومیدی یا نارو خوردن)، حسرت، سر افکنده کردن، تنگدل شدن

chagrin

<hr> معنی : حلقه، زنجیر، رشته، سلسله، ریسه، کند و زنجیز، زنجیر کردن، زنجیرهای کردن <hr> معانی دیگر : مرس، (در جمع) کند و زنجیر، غل و زنجیر، یک سلسه چیزهای وابسته به هم، زنجیره، شماری فروشگاه یا رستوران و غیره که متعلق به شرکت واحدی باشند، (شیمی) روش اتصال اتم ها در مولکول، غل و زنجیر کردن، مرس کردن، قید، محدودیت، رجوع شود به: tire chain، (ابزار زنجیر مانندی که برای اندازه گیری درازا به کار می رود - طول آن: 66 پا یا 20/1 متر - surveyor's chain هم می گویند) زنجیر مساحی، در قید و بند قرار دادن، دست و پا بسته کردن، محدود کردن، مقید کردن

معنی : حلقه، زنجیر، رشته، سلسله، ریسه، کند و زنجیز، زنجیر کردن، زنجیرهای کردن معانی دیگر : مرس، (در جمع) کند و زنجیر، غل و زنجیر، یک سلسه چیزهای وابسته به هم، زنجیره، شماری فروشگاه یا رستوران و غیره که متعلق به شرکت واحدی باشند، (شیمی) روش اتصال اتم ها در مولکول، غل و زنجیر کردن، مرس کردن، قید، محدو

chain

chain mail

<hr> (فیزیک - شیمی) واکنش زنجیری (واکنش های پی در پی شیمیایی یا اتمی که طی آن انرژی حاصله موجب تکرار فرآیند می شود)، رویدادهای پی در پی که هر یک نتیجه ی رویداد قبلی است یا به طریقی از آن متاثر است، واکنش زنجیری یاهسته ای

(فیزیک - شیمی) واکنش زنجیری (واکنش های پی در پی شیمیایی یا اتمی که طی آن انرژی حاصله موجب تکرار فرآیند می شود)، رویدادهای پی در پی که هر یک نتیجه ی رویداد قبلی است یا به طریقی از آن متاثر است، واکنش زنجیری یاهسته ای

chain reaction

<hr> معنی : اره برقی، اره زنجیری <hr> معانی دیگر : اره ی زنجیری، زنجیر اره

معنی : اره برقی، اره زنجیری معانی دیگر : اره ی زنجیری، زنجیر اره

chain saw

<hr> معنی : مقید، زنجیرهای <hr> معانی دیگر : زنجیره ای کردن

معنی : مقید، زنجیرهای معانی دیگر : زنجیره ای کردن

chained

<hr> معنی : مقر، صندلی، کرسی استادی در دانشگاه، بر کرسی یا صندلی نشاندن <hr> معانی دیگر : کرسی استادی دانشگاه، ریاست (جلسه یا کمیته)، رئیس جلسه، (در گردهمایی و کمیته و غیره) ریاست کردن، رئیس جلسه شدن، (انگلیس) سوار تخت روان کردن و بر دوش تحسین کنندگان در شهر گرداندن، مقام، قدرت یا اعتبار، رجوع شود به: sedan chair، در صندلی قرار دادن، نشاندن، در مسند یا مقامی قرار دادن، دارای اعتبار یا قدرت کردن

معنی : مقر، صندلی، کرسی استادی در دانشگاه، بر کرسی یا صندلی نشاندن معانی دیگر : کرسی استادی دانشگاه، ریاست (جلسه یا کمیته)، رئیس جلسه، (در گردهمایی و کمیته و غیره) ریاست کردن، رئیس جلسه شدن، (انگلیس) سوار تخت روان کردن و بر دوش تحسین کنندگان در شهر گرداندن، مقام، قدرت یا اعتبار، رجوع شود به: sedan c

chair

chair car

<hr> معنی : رئیس، فرنشین، ریاست کردن، اداره کردن <hr> معانی دیگر : رئیس جلسه، رئیس کمیته، رئیس کمیسیون، (در جلسه یا کمیته) ریاست کردن

معنی : رئیس، فرنشین، ریاست کردن، اداره کردن معانی دیگر : رئیس جلسه، رئیس کمیته، رئیس کمیسیون، (در جلسه یا کمیته) ریاست کردن

chairman

<hr> معنی : تصدی، ریاست <hr> معانی دیگر : ریاست

معنی : تصدی، ریاست معانی دیگر : ریاست

chairmanship

<hr> رئیس جلسه (مرد یا زن)

chairperson

<hr> معنی : درشکه دو چرخه دو نفره <hr> معانی دیگر : انواع کالسکه های سبک دو یا چهار چرخه که سقف آن تاشو است، رجوع شود به: post chaise، یکجوردرشکه تک اسبه یادواسبه که معمولاچهارچر&nbsp;دارد

معنی : درشکه دو چرخه دو نفره معانی دیگر : انواع کالسکه های سبک دو یا چهار چرخه که سقف آن تاشو است، رجوع شود به: post chaise، یکجوردرشکه تک اسبه یادواسبه که معمولاچهارچر دارد

chaise

<hr> معنی : کلبه ییلاقی، کلبه یاالونک چوبی <hr> معانی دیگر : (در کوه های کشور سوئیس) کلبه ی شبانی، آلونک چوپانان

معنی : کلبه ییلاقی، کلبه یاالونک چوبی معانی دیگر : (در کوه های کشور سوئیس) کلبه ی شبانی، آلونک چوپانان

chalet

<hr> معنی : پیاله، جام، کاسه، فنجان، جام باده، در عشاء ربانی <hr> معانی دیگر : لیوان شراب، چمانه، (گیاه شناسی) استکانی، گل استکانی شکل

معنی : پیاله، جام، کاسه، فنجان، جام باده، در عشاء ربانی معانی دیگر : لیوان شراب، چمانه، (گیاه شناسی) استکانی، گل استکانی شکل

chalice

<hr> معنی : نشان، گچ، طباشیر، با گچ خط کشیدن، علامت سفید کردن، با گچ نشان گذاردن <hr> معانی دیگر : گل سفید، گل کیوه، (انگلیس - در مورد خاک کشاورزی) گچ و آهک زدن، گچ آمیز کردن، کود دادن، با گچ نوشتن یا رسم کردن، علامت یا طرح ترسیم شده با گچ، (انگلیس) صورتحساب، تعداد امتیاز (در مسابقه)، حساب نسیه، گچی، نوشته شده با گچ، (امریکا - خودمانی - در مسابقه ی اسبدوانی) اسبی که احتمال بردن او در مسابقه زیاد است، شرط بندی روی اسب های خوب، گچ زدن به، (در بازی بیلیارد و غیره) به سر چوب (cue) گچ مالیدن، رنگ پریده کردن یا شدن، مثل گچ سفید شدن، (به ویژه در مورد سطوح نقاشی شده) گچ مانند شدن، نرم و پودر مانند شدن

معنی : نشان، گچ، طباشیر، با گچ خط کشیدن، علامت سفید کردن، با گچ نشان گذاردن معانی دیگر : گل سفید، گل کیوه، (انگلیس - در مورد خاک کشاورزی) گچ و آهک زدن، گچ آمیز کردن، کود دادن، با گچ نوشتن یا رسم کردن، علامت یا طرح ترسیم شده با گچ، (انگلیس) صورتحساب، تعداد امتیاز (در مسابقه)، حساب نسیه، گچی، نوشته شد

chalk

<hr> معنی : سنگ گچ <hr> معانی دیگر : سفیده نقرسی، رجوع شود به: tophus، سنگ گچ

معنی : سنگ گچ معانی دیگر : سفیده نقرسی، رجوع شود به: tophus، سنگ گچ

chalk stone

<hr> معنی : گچی <hr> معانی دیگر : گچ مانند، گچ رنگ، گچدار، گچ اندود، گچ پوش

معنی : گچی معانی دیگر : گچ مانند، گچ رنگ، گچدار، گچ اندود، گچ پوش

chalky

<hr> معنی : گردنکشی، طلب حق، دعوت بجنگ، رقابت کردن، بمبارزه طلبیدن، سرپیچی کردن <hr> معانی دیگر : ستیزه جویی کردن، برمخیدن، به مبارزه طلبیدن، ستیزیدن، چالش کردن، عرض اندام کردن، نفس کش طلبیدن، هماورد جویی کردن، مورد پرسش و تردید قرار دادن، مخالفت کردن، حساب پس خواستن، ستیزگان، دعوت به جنگ تن به تن، هل من مبارز، عناد، کلنجار، فرمان دادن اسم شب، دستور دادن شناسایی (که پاسدار به عابر و غیره می دهد)، (پاسدار) فرمان ایست دادن، فرمان ایست، (حقوق) رد کردن عضو ژوری، (در انتخابات) صحت رای یا آرا را مورد پرسش و تردید قرار دادن، صلاحیت رای دادن کسی را مورد تردید قرار دادن، سرتافتن، متهم کردن

معنی : گردنکشی، طلب حق، دعوت بجنگ، رقابت کردن، بمبارزه طلبیدن، سرپیچی کردن معانی دیگر : ستیزه جویی کردن، برمخیدن، به مبارزه طلبیدن، ستیزیدن، چالش کردن، عرض اندام کردن، نفس کش طلبیدن، هماورد جویی کردن، مورد پرسش و تردید قرار دادن، مخالفت کردن، حساب پس خواستن، ستیزگان، دعوت به جنگ تن به تن، هل من مبار

challenge

<hr> معنی : مشوق <hr> معانی دیگر : روانشناسى : چالش انگیز

معنی : مشوق معانی دیگر : روانشناسى : چالش انگیز

challenging

<hr> معنی : اهن دار، دارای مزه شبیه باهن <hr> معانی دیگر : (شیمی) دارای املاح آهن، دارای مزه ی آهن، آهن مزه

معنی : اهن دار، دارای مزه شبیه باهن معانی دیگر : (شیمی) دارای املاح آهن، دارای مزه ی آهن، آهن مزه

chalybeate

<hr> معنی : تالار، اپارتمان، خوابگاه، خان، حجره، اتاق، اتاق خواب، فشنگ خوریاخزانه، دفترکار، در اطاق قرار دادن، جا دادن <hr> معانی دیگر : مجلس، نشستگاه، قرارگاه، هر اتاق یا اتاقکی که برای کار ویژه ای به کار رود، (گیاه شناسی - جانور شناسی) حفره، فضای خالی، سراچه، (علم و صنعت) محفظه، اتاق (به ویژه اتاق خواب)، (در کاخ) تالار پذیرایی، (انگلیس) چند اتاق تودرتو، (جمع) اتاق یا دفتر قاضی، تالار عمومی، (در جنگ افزار) فشنگ خور، خزانه، اتاق خرج، (گلوله را) در خان قرار دادن، اتاق دادن به، اتاق دار کردن، خان تفنگ، فشنگ خوریاخزانه درششلول، درجمع دفترکار

معنی : تالار، اپارتمان، خوابگاه، خان، حجره، اتاق، اتاق خواب، فشنگ خوریاخزانه، دفترکار، در اطاق قرار دادن، جا دادن معانی دیگر : مجلس، نشستگاه، قرارگاه، هر اتاق یا اتاقکی که برای کار ویژه ای به کار رود، (گیاه شناسی - جانور شناسی) حفره، فضای خالی، سراچه، (علم و صنعت) محفظه، اتاق (به ویژه اتاق خواب)، (د

chamber

<hr> موسیقی مجلسی (دسته ی کوچکی از نوازندگان که برای شمار کمی برنامه اجرا می کنند)، موزیک اطاقی، موزیک سالونی

موسیقی مجلسی (دسته ی کوچکی از نوازندگان که برای شمار کمی برنامه اجرا می کنند)، موزیک اطاقی، موزیک سالونی

chamber music

<hr> معنی : لگن <hr> معانی دیگر : (در اتاق بیماران و غیره) لگن، پیشاب دان، لگن ظرف ادرار، شاشدان

معنی : لگن معانی دیگر : (در اتاق بیماران و غیره) لگن، پیشاب دان، لگن ظرف ادرار، شاشدان

chamber pot

<hr> معنی : پیشکار، ناظر، حاجب، رئیس خلوت <hr> معانی دیگر : (در اصل) فراش اتاق خواب، پرده دار، سرپیشخدمت (در خانه ی اشرافی)، (در برخی دربارها) رئیس خلوت، کارمند ارشد دربار، (انگلیس - در شهرداری ها و غیره) خزانه دار، گنجور، نویل چمبرلین (نخست وزیر انگلیس)

معنی : پیشکار، ناظر، حاجب، رئیس خلوت معانی دیگر : (در اصل) فراش اتاق خواب، پرده دار، سرپیشخدمت (در خانه ی اشرافی)، (در برخی دربارها) رئیس خلوت، کارمند ارشد دربار، (انگلیس - در شهرداری ها و غیره) خزانه دار، گنجور، نویل چمبرلین (نخست وزیر انگلیس)

chamberlain

<hr> معنی : خدمتکار، کلفت، خادمه <hr> معانی دیگر : (در هتل ها و غیره) زنی که کارش نظافت اتاق است، مستخدمه، کلفت، کنیز، خادمه

معنی : خدمتکار، کلفت، خادمه معانی دیگر : (در هتل ها و غیره) زنی که کارش نظافت اتاق است، مستخدمه، کلفت، کنیز، خادمه

chambermaid

<hr> معنی : کتان یا چیت راه راه شطرنجی <hr> معانی دیگر : پارچه ی کتانی راه راه

معنی : کتان یا چیت راه راه شطرنجی معانی دیگر : پارچه ی کتانی راه راه

chambray

<hr> معنی : سوسمار کوچک، حرباء، ادم متلون المزاج و دمدمی <hr> معانی دیگر : آدم دمدمی، متلون المزاج، چند رنگ، (جانور شناسی) حربا (تیره ی chamaeleontidae - مارمولک های دم دراز و درخت پیما که می توانند رنگ بدن خود را تغییر داده و با محیط جور کنند)، هر نوع مارمولکی که رنگ پوستش متغیر باشد

معنی : سوسمار کوچک، حرباء، ادم متلون المزاج و دمدمی معانی دیگر : آدم دمدمی، متلون المزاج، چند رنگ، (جانور شناسی) حربا (تیره ی chamaeleontidae - مارمولک های دم دراز و درخت پیما که می توانند رنگ بدن خود را تغییر داده و با محیط جور کنند)، هر نوع مارمولکی که رنگ پوستش متغیر باشد

chameleon

<hr> معنی : بز کوهی، شوکا <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) شوکا، بزآهو، بز کوهی (rupicapra rupicapra ـ بومی کوه های اروپا و قفقاز - کوچک جثه است و شاخ های راست و سر خم دارد)، چرم نرم (از پوست گوسفند و آهو و بز)، شورو، تیماج، پرنداخ، ساختیان، دستمال چرمی، چرمینه (chammy هم می نویسند)، رنگ قهوه ای مایل به زرد، chamoix chamois چرم بسیارنازک از پوست گوسفندو بز و گوزن، نوعی رنگ زرد

معنی : بز کوهی، شوکا معانی دیگر : (جانور شناسی) شوکا، بزآهو، بز کوهی (rupicapra rupicapra ـ بومی کوه های اروپا و قفقاز - کوچک جثه است و شاخ های راست و سر خم دارد)، چرم نرم (از پوست گوسفند و آهو و بز)، شورو، تیماج، پرنداخ، ساختیان، دستمال چرمی، چرمینه (chammy هم می نویسند)، رنگ قهوه ای مایل به زرد، c

chamois

<hr> معنی : جیر <hr> معانی دیگر : جیر جیر، پوست بزکوهی

معنی : جیر معانی دیگر : جیر جیر، پوست بزکوهی

واژه های حرف "c" - مترادف و متضاد