<hr> معنی : رگه، تارچه، لیف کوچک، رشته کوچک <hr> معانی دیگر : (تار کوچکی که بخشی از تار بزرگتر را تشکیل می دهد) تارچه، نایچه

معنی : رگه، تارچه، لیف کوچک، رشته کوچک معانی دیگر : (تار کوچکی که بخشی از تار بزرگتر را تشکیل می دهد) تارچه، نایچه

fibril

<hr> معنی : تشکیل الیاف، رشتهرشته سازی، انقباض بی نظم رشته های عضلانی <hr> معانی دیگر : (پزشکی - ضربان نامرتب قلب) فیبریلاسون، دل لرزه، تار لرزش، انقبا­ بی نظم رشته های عضلانی

معنی : تشکیل الیاف، رشتهرشته سازی، انقباض بی نظم رشته های عضلانی معانی دیگر : (پزشکی - ضربان نامرتب قلب) فیبریلاسون، دل لرزه، تار لرزش، انقبا­ بی نظم رشته های عضلانی

fibrillation

<hr> معنی : فیبرین <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) فیبرین، تار لخته (پروتئین غیرقابل حل خون که لخته ی خون از آن است)، ماده پروتئینی رشته مانند وغیر محلول

معنی : فیبرین معانی دیگر : (زیست شناسی) فیبرین، تار لخته (پروتئین غیرقابل حل خون که لخته ی خون از آن است)، ماده پروتئینی رشته مانند وغیر محلول

fibrin

<hr> معنی : لیفی، ریشهای <hr> معانی دیگر : (مانند یا دارای یا سازنده ی لیف یا تار) تارسان، تار ساز، تار دار، تارگونه

معنی : لیفی، ریشهای معانی دیگر : (مانند یا دارای یا سازنده ی لیف یا تار) تارسان، تار ساز، تار دار، تارگونه

fibroid

<hr> معنی : تصلب بافت ها، فساد الیاف، ورم انساج لیفی، افزایش بافت لیفی <hr> معانی دیگر : (پزشکی - پیدایش بیش از حد بافت های تاری و همبند در اثر صدمه و یا زخم یا جراحی) فیبروز، تار فزونی، ایجاد بافت فیبری، طب فسادالیاف

معنی : تصلب بافت ها، فساد الیاف، ورم انساج لیفی، افزایش بافت لیفی معانی دیگر : (پزشکی - پیدایش بیش از حد بافت های تاری و همبند در اثر صدمه و یا زخم یا جراحی) فیبروز، تار فزونی، ایجاد بافت فیبری، طب فسادالیاف

fibrosis

<hr> معنی : لیفی <hr> معانی دیگر : لیف دار، تاردار، تارچه دار، رشته دار، تارین، ریشه دار، ریشه ای، لیف مانند

معنی : لیفی معانی دیگر : لیف دار، تاردار، تارچه دار، رشته دار، تارین، ریشه دار، ریشه ای، لیف مانند

fibrous

<hr> معنی : دروغ گو، چاپ زن <hr> معانی دیگر : دروه گو

معنی : دروغ گو، چاپ زن معانی دیگر : دروه گو

fibster

<hr> معنی : استخوان نازک نی، ساق کوچک، قصبه صغری <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) نازک نی (استخوان برونی که میان زانو و مچ پا قرار دارد)

معنی : استخوان نازک نی، ساق کوچک، قصبه صغری معانی دیگر : (کالبد شناسی) نازک نی (استخوان برونی که میان زانو و مچ پا قرار دارد)

fibula

<hr> معنی : دمدمی، لوس، بی وفا، متلون، بی ثبات <hr> معانی دیگر : هوس باز، بوالهوس، دمدمی مزاج، لان، بی مهر، ناپایدار

معنی : دمدمی، لوس، بی وفا، متلون، بی ثبات معانی دیگر : هوس باز، بوالهوس، دمدمی مزاج، لان، بی مهر، ناپایدار

fickle

<hr> معنی : گلی، ساخته شده از گل <hr> معانی دیگر : (قابل ریختن در قالب یا شکل دادن) شکل پذیر، دیس پذیر، دشتار، دشتاری، سفالین، ظرف سفالی

معنی : گلی، ساخته شده از گل معانی دیگر : (قابل ریختن در قالب یا شکل دادن) شکل پذیر، دیس پذیر، دشتار، دشتاری، سفالین، ظرف سفالی

fictile

fictile utensil

<hr> معنی : داستان، بهانه، خیال، اختراع، دروغ، وهم، افسانه، جعل، قصه <hr> معانی دیگر : (هر چیزی که ساخته ی تخیل و اندیشه است) چیز ساختگی، تخیلی، غیر واقع، پندار، پندار گونه، پندارش، وانمود، چیز مجهول، خیال پردازی، (داستان ادبی که وقایع و شخصیت های آن غیر واقعی هستند) داستان، رمان، حکایت، ادبیات داستانی، اثر داستانی، دروه، فریب

معنی : داستان، بهانه، خیال، اختراع، دروغ، وهم، افسانه، جعل، قصه معانی دیگر : (هر چیزی که ساخته ی تخیل و اندیشه است) چیز ساختگی، تخیلی، غیر واقع، پندار، پندار گونه، پندارش، وانمود، چیز مجهول، خیال پردازی، (داستان ادبی که وقایع و شخصیت های آن غیر واقعی هستند) داستان، رمان، حکایت، ادبیات داستانی، اثر د

fiction

<hr> معنی : ساختگی، افسانهای <hr> معانی دیگر : fictive ساختگی

معنی : ساختگی، افسانهای معانی دیگر : fictive ساختگی

fictional

<hr> معنی : داستان سرایی کردن، بصورت افسانه در اوردن، بصورت داستان در اوردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه: رخدادها و شخصیت های واقعی را در قالب داستان ارائه دادن) داستان سرایی کردن، به صورت داستان در آوردن، داستان گونه کردن (fictionize هم می گویند)، fictionize بصورت افسانه دراوردن

معنی : داستان سرایی کردن، بصورت افسانه در اوردن، بصورت داستان در اوردن معانی دیگر : (به ویژه: رخدادها و شخصیت های واقعی را در قالب داستان ارائه دادن) داستان سرایی کردن، به صورت داستان در آوردن، داستان گونه کردن (fictionize هم می گویند)، fictionize بصورت افسانه دراوردن

fictionalize

<hr> معنی : خیالی، جعلی، ساختگی، موهوم <hr> معانی دیگر : پندارشی، تخیلی، داستان مانند، داستان گونه، غیرواقعی، وانمودین، وهمی، دروغین

معنی : خیالی، جعلی، ساختگی، موهوم معانی دیگر : پندارشی، تخیلی، داستان مانند، داستان گونه، غیرواقعی، وانمودین، وهمی، دروغین

fictitious

<hr> معنی : ساختگی، افسانهای <hr> معانی دیگر : وابسته به داستان سرایی، داستان پردازانه، داستان سرایانه، fictional ساختگی

معنی : ساختگی، افسانهای معانی دیگر : وابسته به داستان سرایی، داستان پردازانه، داستان سرایانه، fictional ساختگی

fictive

<hr> معنی : سیخ، میله حائل، براز، با میله نگهداشتن <hr> معانی دیگر : (کشتی) میله ی فلزی یا چوبی که برای نگهداشتن و محکم سازی شاه تیر به کار می رود، سنجاق، با میله نگهداشتن <hr> fid _ پسوند: سوا شده، بخش شده [palmatifid]

معنی : سیخ، میله حائل، براز، با میله نگهداشتن معانی دیگر : (کشتی) میله ی فلزی یا چوبی که برای نگهداشتن و محکم سازی شاه تیر به کار می رود، سنجاق، با میله نگهداشتن fid _ پسوند: سوا شده، بخش شده [palmatifid]

<hr> معنی : کمانچه، ویولن، کار بیهوده کردن، ویولن زدن، زرزر کردن <hr> معانی دیگر : (عامیانه) ساز زهی (به ویژه ویولن)، ساز (زهی) زدن، (با: with - به طور عصبی با چیزی) ور رفتن، دست ور کردن به، (با: away یا about یا around - عامیانه) وقت تلف کردن، ول گشتن، (خودمانی) کلاهبرداری کوچک، حقه، حقه سوار کردن، گوش بری کردن، کلک زدن، دستکاری کردن، (کشتی) دیواره یا نرده ای که در کناره های میز کار می گذارند تا بشقاب و غیره در اثر حرکت کشتی نیافتد

معنی : کمانچه، ویولن، کار بیهوده کردن، ویولن زدن، زرزر کردن معانی دیگر : (عامیانه) ساز زهی (به ویژه ویولن)، ساز (زهی) زدن، (با: with - به طور عصبی با چیزی) ور رفتن، دست ور کردن به، (با: away یا about یا around - عامیانه) وقت تلف کردن، ول گشتن، (خودمانی) کلاهبرداری کوچک، حقه، حقه سوار کردن، گوش بری ک

fiddle

<hr> معنی : تمام کردن، خردخردتمام کردن، تحلیل بردن <hr> معانی دیگر : خردخردتمام کردن، تحلیل بردن، تمام کردن

معنی : تمام کردن، خردخردتمام کردن، تحلیل بردن معانی دیگر : خردخردتمام کردن، تحلیل بردن، تمام کردن

fiddle away

<hr> معنی : کمان، ارشه ویولون، ارشه، چیز بی معنی یا پوچ <hr> معانی دیگر : آرشه ی ویولن، کمان ساز زهی

معنی : کمان، ارشه ویولون، ارشه، چیز بی معنی یا پوچ معانی دیگر : آرشه ی ویولن، کمان ساز زهی

fiddlestick

<hr> معنی : جزئی، ناچیز <hr> معانی دیگر : کم ارزش، کم اهمیت، بی فایده

معنی : جزئی، ناچیز معانی دیگر : کم ارزش، کم اهمیت، بی فایده

fiddling

<hr> معنی : اطمینان، اعتماد، امانت <hr> معانی دیگر : (فلسفه و الهیات - این عقیده: بهترین راه شناخت خدا ایمان است و نه عقل و استدلال) ایمان گرایی

معنی : اطمینان، اعتماد، امانت معانی دیگر : (فلسفه و الهیات - این عقیده: بهترین راه شناخت خدا ایمان است و نه عقل و استدلال) ایمان گرایی

fideism

<hr> معنی : وفاداری، سرسپردگی، صداقت، راستی <hr> معانی دیگر : وفا، پایبندی، وظیفه شناسی، پیروی از تعهدات و وظایف، پیمان داری، وفاداری به همسر (در ازدواج)، پاکدامنی

معنی : وفاداری، سرسپردگی، صداقت، راستی معانی دیگر : وفا، پایبندی، وظیفه شناسی، پیروی از تعهدات و وظایف، پیمان داری، وفاداری به همسر (در ازدواج)، پاکدامنی

fidelity

<hr> معنی : بی قراری، بخودپیچی، لول خوری، بی قرار بودن، ناراحت بودن <hr> معانی دیگر : وول خوردن، (به واسطه ی ملالت یا عصبی بودن و غیره) مرتب با چیزی ور رفتن، آرام نگرفتن، (مرتب) جم خوردن، لوشیدن، دلواپس کردن یا بودن، نگران کردن یا شدن، بی قراری کردن، وول خوری، جم خوری، نا آرامی، نگرانی، دلواپسی، دلهره، بی ارامی

معنی : بی قراری، بخودپیچی، لول خوری، بی قرار بودن، ناراحت بودن معانی دیگر : وول خوردن، (به واسطه ی ملالت یا عصبی بودن و غیره) مرتب با چیزی ور رفتن، آرام نگرفتن، (مرتب) جم خوردن، لوشیدن، دلواپس کردن یا بودن، نگران کردن یا شدن، بی قراری کردن، وول خوری، جم خوری، نا آرامی، نگرانی، دلواپسی، دلهره، بی ارا

fidget

<hr> معنی : بی قراری <hr> معانی دیگر : لول خوری

معنی : بی قراری معانی دیگر : لول خوری

fidgetiness

<hr> معنی : بی قرار، ناراحت، بی آرامی <hr> معانی دیگر : نا آرام، در دلهره، مرتب در حال وول خوردن یا لوشیدن

معنی : بی قرار، ناراحت، بی آرامی معانی دیگر : نا آرام، در دلهره، مرتب در حال وول خوردن یا لوشیدن

fidgety

<hr> معنی : امانتی، ثابت، اعتمادی، وابسته به امین ترکه، معتمد <hr> معانی دیگر : بر پایه ی اعتماد و ایمان، وابسته به معیار یا سنجه ی بخصوص (برای اندازه گیری چیزی)

معنی : امانتی، ثابت، اعتمادی، وابسته به امین ترکه، معتمد معانی دیگر : بر پایه ی اعتماد و ایمان، وابسته به معیار یا سنجه ی بخصوص (برای اندازه گیری چیزی)

fiducial

<hr> معنی : امانتی <hr> معانی دیگر : (وابسته به نگهداری چیزی به طور امانتی یا به عنوان قیم یا امین) امانتی، قیومیتی، ایرمانی، سپرده ای، زینهاری، سرپرستانه، بابکی، اعتمادی، (به ویژه در مورد پول بی پشتوانه و غیره) به خاطر اعتماد (به دولت یا صادر کننده)

معنی : امانتی معانی دیگر : (وابسته به نگهداری چیزی به طور امانتی یا به عنوان قیم یا امین) امانتی، قیومیتی، ایرمانی، سپرده ای، زینهاری، سرپرستانه، بابکی، اعتمادی، (به ویژه در مورد پول بی پشتوانه و غیره) به خاطر اعتماد (به دولت یا صادر کننده)

fiduciary

<hr> معنی : ملک، تیول <hr> معانی دیگر : (در فئودالیسم) زمین قابل ارث گذاری که در مقابل خدمت به ارباب در اختیار کشاورز قرار داده می شد

معنی : ملک، تیول معانی دیگر : (در فئودالیسم) زمین قابل ارث گذاری که در مقابل خدمت به ارباب در اختیار کشاورز قرار داده می شد

fief

<hr> معنی : زمین، صحرا، میدان، پهنه، عرصه، رشته، دایره، مرغزار، دشت، مزرعه، کشتزار، بمیدان یا صحرا رفتن <hr> معانی دیگر : پالیز، کشتگاه، کردو، - زار، - گاه، زمین ویژه ی کاری، زمین دارای کان یا منابع بخصوص، خطه، ناحیه، هر جای گسترده و مسطح، میدان (ورزش)، زمین ورزش، شرکت کنندگان در مسابقه، هماوران، پادکوشان، مسابقه دهندگان، میدان جنگ، رزمگاه، آوردگاه، میدان عملیات رزمی، ناحیه ی رزمی که از ستاد یا پاسگاه یا پایگاه دور باشد، صحرایی، (دانش و فعالیت علمی و غیره) زمینه، (ریاضی) دامنه، هیئت، (فیزیک و الکترونیک) میدان، برد، رسایش، رسایی، وابسته به میدان عملیات (بازرگانی یا جنگی یا علمی و غیره)، میدانی، به میدان (عملیات یا کارزار یا مسابقه و غیره) آوردن، به مسابقه (یا رزم و غیره) فرستادن، هامون، زمین هموار، (جمع) زمین های دور شهر، (مثلا روی سکه یا پرچم) زمینه، بوم، (کامپیوتر) پای کار، فیلد (جزئی از یک ((رکورد)))، (نشان های نجابت خانوادگی) زمینه ی سپر، (فوتبال امریکایی، بیسبال، کریکت و غیره) توپ را گرفتن و مسابقه را آغاز کردن، (در آغاز مسابقه) توپ را گرفتن یا پراندن، (عامیانه - در مصاحبه های مطبوعاتی و غیره) پرسش ها را (بدون متن از پیش آماده شده) پاسخ دادن

معنی : زمین، صحرا، میدان، پهنه، عرصه، رشته، دایره، مرغزار، دشت، مزرعه، کشتزار، بمیدان یا صحرا رفتن معانی دیگر : پالیز، کشتگاه، کردو، - زار، - گاه، زمین ویژه ی کاری، زمین دارای کان یا منابع بخصوص، خطه، ناحیه، هر جای گسترده و مسطح، میدان (ورزش)، زمین ورزش، شرکت کنندگان در مسابقه، هماوران، پادکوشان، مس

field

<hr> معنی : عدسی درونی دوربین یاذره بین، دوربین صحرایی <hr> معانی دیگر : دوربین صحرایی، عدسی درونی دوربین یاذره بین

معنی : عدسی درونی دوربین یاذره بین، دوربین صحرایی معانی دیگر : دوربین صحرایی، عدسی درونی دوربین یاذره بین

field glass

<hr> معنی : افسر ارشد ارتش <hr> معانی دیگر : افسر ارشد ارتش

معنی : افسر ارشد ارتش معانی دیگر : افسر ارشد ارتش

field grade

<hr> (ارتش) بیمارستان صحرایی

(ارتش) بیمارستان صحرایی

field hospital

field house

<hr> معنی : سپهبد <hr> معانی دیگر : ارتشبد، فیلد مارشال

معنی : سپهبد معانی دیگر : ارتشبد، فیلد مارشال

field marshal

<hr> معنی : موش صحرایی <hr> معانی دیگر : موش صحرایی

معنی : موش صحرایی معانی دیگر : موش صحرایی

field mouse

field of honor

<hr> (آموزش) سفرکوتاه علمی، رفتن به جایی (نه چندان دور) برای مشاهده ی چیزی

(آموزش) سفرکوتاه علمی، رفتن به جایی (نه چندان دور) برای مشاهده ی چیزی

field trip

<hr> معنی : صحرا نورد، بازیکن میدان فوتبال و غیره <hr> معانی دیگر : (بیسبال و کریکت) بازیکن انتهای زمین (که کارش گرفتن گوی های هوایی است)

معنی : صحرا نورد، بازیکن میدان فوتبال و غیره معانی دیگر : (بیسبال و کریکت) بازیکن انتهای زمین (که کارش گرفتن گوی های هوایی است)

fielder

<hr> معنی : طرقه، باسترک اروپایی <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) باسترک دشتی (turdus pilaris - بومی اروپا)

معنی : طرقه، باسترک اروپایی معانی دیگر : (جانور شناسی) باسترک دشتی (turdus pilaris - بومی اروپا)

fieldfare

<hr> معنی : شیطان، خونی، دیو، روح پلید، عفریت، ادم بسیار شریر <hr> معانی دیگر : روح خبیث، اهریمن، ابلیس، (با لحن نیمه جدی) نسناس !، شیطون !، (عامیانه) کسی که به کاری بسیار علاقمند است (و در آن خیلی ماهر بوده و یا در آن زیاده روی می کند)، آدم بد جنس، بد نهاد، آدم شریر، بد کار، نابکار، آدم بد ذات

معنی : شیطان، خونی، دیو، روح پلید، عفریت، ادم بسیار شریر معانی دیگر : روح خبیث، اهریمن، ابلیس، (با لحن نیمه جدی) نسناس !، شیطون !، (عامیانه) کسی که به کاری بسیار علاقمند است (و در آن خیلی ماهر بوده و یا در آن زیاده روی می کند)، آدم بد جنس، بد نهاد، آدم شریر، بد کار، نابکار، آدم بد ذات

fiend

<hr> معنی : شیطانی، دیوسان <hr> معانی دیگر : اهریمنی، خبیث، بسیار مشکل، بسیار آزار دهنده، بسیار صعب، بسیار شاق، بسیار بد

معنی : شیطانی، دیوسان معانی دیگر : اهریمنی، خبیث، بسیار مشکل، بسیار آزار دهنده، بسیار صعب، بسیار شاق، بسیار بد

fiendish

<hr> معنی : خشمگین، سبع، ژیان، حریص، تندخو، قوی، درنده، خشم الود، شرزه <hr> معانی دیگر : دد منش، درنده خو، هار، شدید، لگام گسیخته، نا مهار، بی امان، بسیار مشتاق، دو آتشه، (عامیانه) ناخوشایند، زننده، اکبیری، کوفتی، بد

معنی : خشمگین، سبع، ژیان، حریص، تندخو، قوی، درنده، خشم الود، شرزه معانی دیگر : دد منش، درنده خو، هار، شدید، لگام گسیخته، نا مهار، بی امان، بسیار مشتاق، دو آتشه، (عامیانه) ناخوشایند، زننده، اکبیری، کوفتی، بد

fierce

<hr> ازروی درنده خویی، حریصانه، خشمگینانه، سخت، باتندی

ازروی درنده خویی، حریصانه، خشمگینانه، سخت، باتندی

fiercely

<hr> معنی : مهیج، اتشبار، اتشین، اتشی مزاج <hr> معانی دیگر : گرم و احساساتی، خونگرم، پرشور، داغ، آتش گیر، (زود) قابل اشتعال، زود افروز، زود خشم، جوشی، آتشی مزاج، تند خو، نارخو، (زخم و کورک و غیره) آماسیده و دردناک، سرخ و داغ و دردناک، سوزناک، دارای آتش، آتش دار، پر آتش، آتشین، آذرین، آتش مانند، آتش سان، آذر گون، سوزان، شعله فام، آتش گون، آتش فام

معنی : مهیج، اتشبار، اتشین، اتشی مزاج معانی دیگر : گرم و احساساتی، خونگرم، پرشور، داغ، آتش گیر، (زود) قابل اشتعال، زود افروز، زود خشم، جوشی، آتشی مزاج، تند خو، نارخو، (زخم و کورک و غیره) آماسیده و دردناک، سرخ و داغ و دردناک، سوزناک، دارای آتش، آتش دار، پر آتش، آتشین، آذرین، آتش مانند، آتش سان، آذر گ

fiery

<hr> معنی : جشن، روز مقدس <hr> معانی دیگر : عید مذهبی (به ویژه روز یادبود یکی از مقدسین کلیسا)

معنی : جشن، روز مقدس معانی دیگر : عید مذهبی (به ویژه روز یادبود یکی از مقدسین کلیسا)

fiesta

<hr> معنی : نی، نی لبک، فلوت، نی زدن، فلوت زدن <hr> معانی دیگر : (موسیقی)، فلوت هشت سوراخه، نی زن

معنی : نی، نی لبک، فلوت، نی زدن، فلوت زدن معانی دیگر : (موسیقی)، فلوت هشت سوراخه، نی زن

fife

<hr> معنی : نی زن، فلوت زن <hr> معانی دیگر : نی لبک زن

معنی : نی زن، فلوت زن معانی دیگر : نی لبک زن

واژه های حرف "f" - مترادف و متضاد