high-minded

high-powered

high-priced

high-strung

<hr> معنی : قطار سریع السیر <hr> معانی دیگر : مشروب الکلی (آمیزه ای از ویسکی یا براندی با نوشیدنی گازدار مانند سون آپ)، (راه آهن) چراغ سبز، نشان حرکت مجاز، یک لیوان بزرگ ویسکی یا عرق مخلوط بانوشابه گازدار

معنی : قطار سریع السیر معانی دیگر : مشروب الکلی (آمیزه ای از ویسکی یا براندی با نوشیدنی گازدار مانند سون آپ)، (راه آهن) چراغ سبز، نشان حرکت مجاز، یک لیوان بزرگ ویسکی یا عرق مخلوط بانوشابه گازدار

highball

<hr> معنی : جانی، جاسوس یا مراقب دیگری <hr> معانی دیگر : (امریکا - عامیانه) سیاستچی عوام فریب و نادرست، بپا

معنی : جانی، جاسوس یا مراقب دیگری معانی دیگر : (امریکا - عامیانه) سیاستچی عوام فریب و نادرست، بپا

highbinder

<hr> معنی : اصیل، نیک نژاد، پاک زاده <hr> معانی دیگر : اعیان زاده، نجیب زاده، اشرافی، بزرگزاده، با اصل و نسب، خوص اصل، پاک زاد، اصیل، نجیب زاده

معنی : اصیل، نیک نژاد، پاک زاده معانی دیگر : اعیان زاده، نجیب زاده، اشرافی، بزرگزاده، با اصل و نسب، خوص اصل، پاک زاد، اصیل، نجیب زاده

highborn

<hr> معنی : کمد یا اشکاف ظروف، ادم بلند پرواز در سیاست <hr> معانی دیگر : کمد کشو دار (دارای پایه های بلند)

معنی : کمد یا اشکاف ظروف، ادم بلند پرواز در سیاست معانی دیگر : کمد کشو دار (دارای پایه های بلند)

highboy

<hr> معنی : اصیل، با تربیت، دارای تربیت یا نجابت خانوادگی <hr> معانی دیگر : پاک تبار، والا تبار، اصیل، باتربیت

معنی : اصیل، با تربیت، دارای تربیت یا نجابت خانوادگی معانی دیگر : پاک تبار، والا تبار، اصیل، باتربیت

highbred

<hr> معنی : عالم ودانشمند، دارای ابرو و پیشانی بلند، روشن فکر، دارای سعه نظر <hr> معانی دیگر : اهل فضل و هنر، اندیشمند، دارای طبع بلند و سلیقه ی خوب، (از نظر علمی و غیره) در سطح بالا، (عامیانه)

معنی : عالم ودانشمند، دارای ابرو و پیشانی بلند، روشن فکر، دارای سعه نظر معانی دیگر : اهل فضل و هنر، اندیشمند، دارای طبع بلند و سلیقه ی خوب، (از نظر علمی و غیره) در سطح بالا، (عامیانه)

highbrow

higher

<hr> آموزش عالی، آموزش دانشگاهی

آموزش عالی، آموزش دانشگاهی

higher education

<hr> معنی : بلند، قلنبه، اغراق امیز، پرطمطراق <hr> معانی دیگر : بلند، پرطمطراق، اغراق امیز، قلنبه

معنی : بلند، قلنبه، اغراق امیز، پرطمطراق معانی دیگر : بلند، پرطمطراق، اغراق امیز، قلنبه

highfalutin

<hr> معنی : احمقانه، کوهستانی <hr> معانی دیگر : فلات، بلندا، کوهپایه، کوهستان، کوهسار، (وابسته به سرزمینی که از دریا خیلی بلندتر است) کوهستانی، کوهپایه ای، نارسا

معنی : احمقانه، کوهستانی معانی دیگر : فلات، بلندا، کوهپایه، کوهستان، کوهسار، (وابسته به سرزمینی که از دریا خیلی بلندتر است) کوهستانی، کوهپایه ای، نارسا

highland

<hr> معنی : پشت کوهی، اهل کوهستان، ساکن کوه <hr> معانی دیگر : کوهپایه نشین، بلندا نشین، فلات زی

معنی : پشت کوهی، اهل کوهستان، ساکن کوه معانی دیگر : کوهپایه نشین، بلندا نشین، فلات زی

highlander

<hr> معنی : نکات برجسته یا جالب، تشکیل نکته روشن یاجالب دادن <hr> معانی دیگر : بخش پر نورتر (هرچیز)، بخش درخشان، (جالب ترین یا مهم ترین بخش یا صحنه ی هرچیز) بخش جالب، نکته ی مهم، نکته ی برجسته، اوج، نورانی کردن (بخشی از فرتور یا نقاشی و غیره)، رنگ روشن زدن به، درخشان کردن، زیر جملات یا مطالب مهم متن خط کشیدن، برجسته بودن، چشمگیر بودن، درخشانترین بخش چیزی بودن، (عکس یا نقاشی و غیره) بخش روشن (از سایه روشن)، بخش نورانی (high light هم می نویسند)، مورد تاکید قرار دادن، برجسته قلمداد کردن، چشمگیر کردن، درخشان کردن to show the effect of the window light, he highlighted half of the face برای نشان دادن اثر نور پنجره، نیمی از چهره را روشنتر کشید زیر جملات یا مطالب مهم متن خط کشیدن he had read and carefully highlighted the textbook او کتاب درسی را خوانده و با دقت زیر مطالب مهم خط کشیده بود مورد تاکید قرار دادن، چشمگیر کردن برجسته بودن، درخشانترین بخش چیزی بودن her dance highlighted the program رقص او جالبترین بخش برنامه بود، نکات برجسته یا جالب، تشکیل نکته روشن یاجالب دادن

معنی : نکات برجسته یا جالب، تشکیل نکته روشن یاجالب دادن معانی دیگر : بخش پر نورتر (هرچیز)، بخش درخشان، (جالب ترین یا مهم ترین بخش یا صحنه ی هرچیز) بخش جالب، نکته ی مهم، نکته ی برجسته، اوج، نورانی کردن (بخشی از فرتور یا نقاشی و غیره)، رنگ روشن زدن به، درخشان کردن، زیر جملات یا مطالب مهم متن خط کشیدن،

highlight

<hr> معنی : خیلی <hr> معانی دیگر : بسیار، زیاد، به شدت، قویا، خوب، مورد تایید، با موافقت، (حقوق یا مزد و غیره) گزاف، بالا، عالیرتبه، بلند زینه، جاهمند، به جای مرتفع

معنی : خیلی معانی دیگر : بسیار، زیاد، به شدت، قویا، خوب، مورد تایید، با موافقت، (حقوق یا مزد و غیره) گزاف، بالا، عالیرتبه، بلند زینه، جاهمند، به جای مرتفع

highly

<hr> (h بزرگ) اشرافی بلند پایه، (عنوانی که برای اشرافی های بلندپایه به کار می رود - پس از your یا his یا her)، بلندی، فرازی، ارتفاع، رفعت، جاه و مقام

(h بزرگ) اشرافی بلند پایه، (عنوانی که برای اشرافی های بلندپایه به کار می رود - پس از your یا his یا her)، بلندی، فرازی، ارتفاع، رفعت، جاه و مقام

highness

<hr> معنی : راه، بزرگراه، شاهراه <hr> معانی دیگر : معبر عمومی، جاده، گذر (در برابر : راه اختصاصی private way)، راه اصلی (در برابر : راه فرعی by way)، آبراه اصلی

معنی : راه، بزرگراه، شاهراه معانی دیگر : معبر عمومی، جاده، گذر (در برابر : راه اختصاصی private way)، راه اصلی (در برابر : راه فرعی by way)، آبراه اصلی

highway

<hr> معنی : راهزن و سارق جاده، دزد سرگردنه <hr> معانی دیگر : دزد سر گردنه (به ویژه سوار بر اسب)، راهزن

معنی : راهزن و سارق جاده، دزد سرگردنه معانی دیگر : دزد سر گردنه (به ویژه سوار بر اسب)، راهزن

highwayman

<hr> معنی : ربودن <hr> معانی دیگر : دزدیدن (به ویژه وسیله ی نقلیه با محتویات آن)، (با اعمال زور) گول زدن، کلاه سر کسی گذاشتن، اجحاف کردن، هواپیما ربایی کردن، اتوبوس ربایی کردن (بزور گرفتن هر نوع وسیله ی نقلیه با سرنشینان آن)، (عامیانه)، (در حین حمل و نقل) کالا ربایی کردن، سرقت مسلحانه کردن، زدن، jack high دزدی هواپیما وسایر وسائط نقلیه ومسافران ان

معنی : ربودن معانی دیگر : دزدیدن (به ویژه وسیله ی نقلیه با محتویات آن)، (با اعمال زور) گول زدن، کلاه سر کسی گذاشتن، اجحاف کردن، هواپیما ربایی کردن، اتوبوس ربایی کردن (بزور گرفتن هر نوع وسیله ی نقلیه با سرنشینان آن)، (عامیانه)، (در حین حمل و نقل) کالا ربایی کردن، سرقت مسلحانه کردن، زدن، jack high دزد

hijack

<hr> معنی : گردش، پیاده روی، مبلغ را بالا بردن <hr> معانی دیگر : راه پیمایی کردن، رهنوردی کردن، پیاده روی کردن، بالا کشیدن، بالا انداختن، بلند کردن و انداختن، قیمت را بالا بردن، (هر چیزی را) بالا بردن، پیاده روی (برای ورزش یا تفریح)، پی سپاری، گلگشت، گام زنی، (قیمت و مزد و غیره) افزایش، بالا روی

معنی : گردش، پیاده روی، مبلغ را بالا بردن معانی دیگر : راه پیمایی کردن، رهنوردی کردن، پیاده روی کردن، بالا کشیدن، بالا انداختن، بلند کردن و انداختن، قیمت را بالا بردن، (هر چیزی را) بالا بردن، پیاده روی (برای ورزش یا تفریح)، پی سپاری، گلگشت، گام زنی، (قیمت و مزد و غیره) افزایش، بالا روی

hike

hiking

<hr> معنی : مضحک، خنده دار <hr> معانی دیگر : شاد، مسرت بخش، خنده آور

معنی : مضحک، خنده دار معانی دیگر : شاد، مسرت بخش، خنده آور

hilarious

<hr> معنی : نشاط، خوشی، بشاشت، شوق و شعف <hr> معانی دیگر : شادی و سروصدا، قهقهه ی شادی، شور و شعف

معنی : نشاط، خوشی، بشاشت، شوق و شعف معانی دیگر : شادی و سروصدا، قهقهه ی شادی، شور و شعف

hilarity

<hr> معنی : خس، ادم بیکاره و مهمل، جانور یا اسب بی ارزش <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، آدم پست و قابل تحقیر، حیوان چموش

معنی : خس، ادم بیکاره و مهمل، جانور یا اسب بی ارزش معانی دیگر : (قدیمی)، آدم پست و قابل تحقیر، حیوان چموش

hilding

<hr> معنی : پشته، تپه، ماهور، تل، توده، توده کردن، انباشتن <hr> معانی دیگر : کوهچه، انباشته، کپه، گریو، شیب، سربالایی (یا سرازیری) تند، (جمع) برجستگی روی هر سطح، به صورت تپه یا پشته کردن، (دور گیاه را) خاک انباشتن، با خاک پوشاندن، خاکپوش کردن

معنی : پشته، تپه، ماهور، تل، توده، توده کردن، انباشتن معانی دیگر : کوهچه، انباشته، کپه، گریو، شیب، سربالایی (یا سرازیری) تند، (جمع) برجستگی روی هر سطح، به صورت تپه یا پشته کردن، (دور گیاه را) خاک انباشتن، با خاک پوشاندن، خاکپوش کردن

hill

<hr> معنی : ادم جنگلی <hr> معانی دیگر : وابسته به دهات کوهستانی جنوب، (امریکا - عامیانه - معمولا تحقیر آمیز)، دهاتی اهل کوهستان های جنوب، روستایی، جوزعلی، ادم جنگلی غالبا از روی تحقیر

معنی : ادم جنگلی معانی دیگر : وابسته به دهات کوهستانی جنوب، (امریکا - عامیانه - معمولا تحقیر آمیز)، دهاتی اهل کوهستان های جنوب، روستایی، جوزعلی، ادم جنگلی غالبا از روی تحقیر

hillbilly

<hr> معنی : پشته، برامدگی در سطح صاف، تپه کوچک، گریوه، پرندک <hr> معانی دیگر : تپه ی کوچک، کتل

معنی : پشته، برامدگی در سطح صاف، تپه کوچک، گریوه، پرندک معانی دیگر : تپه ی کوچک، کتل

hillock

<hr> معنی : دامنه، سینه کش، سرازیری تپه، دامنه کوه <hr> معانی دیگر : کنار تپه، دامنه ی تپه، شیب تپه

معنی : دامنه، سینه کش، سرازیری تپه، دامنه کوه معانی دیگر : کنار تپه، دامنه ی تپه، شیب تپه

hillside

<hr> معنی : ستیغ <hr> معانی دیگر : نوک تپه، سر تپه

معنی : ستیغ معانی دیگر : نوک تپه، سر تپه

hilltop

<hr> معنی : پر از تپه <hr> معانی دیگر : پر تپه، پر تپه ماهور، پر پستی و بلندی، ناهموار، پر ماهور

معنی : پر از تپه معانی دیگر : پر تپه، پر تپه ماهور، پر پستی و بلندی، ناهموار، پر ماهور

hilly

<hr> معنی : دسته، قبضه، دسته شمشیر <hr> معانی دیگر : (به ویژه شمشیر و چاقو و غیره) دسته، مشته، دستینه

معنی : دسته، قبضه، دسته شمشیر معانی دیگر : (به ویژه شمشیر و چاقو و غیره) دسته، مشته، دستینه

hilt

<hr> معنی : پیوندگاه گیاه، محل دخول رگ وپی، چیز خیلی ریز و کوچک <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: hilus، (گیاه شناسی) ناف (محل اتصال دانه به بند تخمک)

معنی : پیوندگاه گیاه، محل دخول رگ وپی، چیز خیلی ریز و کوچک معانی دیگر : رجوع شود به: hilus، (گیاه شناسی) ناف (محل اتصال دانه به بند تخمک)

hilum

<hr> معنی : او را، به او <hr> معانی دیگر : (ضمیر مفعولی سوم شخص مفرد مذکر) به او، مخفف : علیاحضرت، اعلیحضرت همایونی، او را ان مرد را، به او به ان مرد

معنی : او را، به او معانی دیگر : (ضمیر مفعولی سوم شخص مفرد مذکر) به او، مخفف : علیاحضرت، اعلیحضرت همایونی، او را ان مرد را، به او به ان مرد

<hr> معنی : هیمالیایی، وابسته بکوه های هیمالیا <hr> معانی دیگر : وابسته به کوه های هیمالیا، خرگوش اهلی (بدن سپید و نوک گوش ها و دست ها و دم سیاه)

معنی : هیمالیایی، وابسته بکوه های هیمالیا معانی دیگر : وابسته به کوه های هیمالیا، خرگوش اهلی (بدن سپید و نوک گوش ها و دست ها و دم سیاه)

himalayan

<hr> معنی : خود، خودش، خود او <hr> معانی دیگر : (ضمیر انعکاسی سوم شخص مفرد مذکر) خودش را، به خودش، از خودش، (ضمیر تاکیدی) خودش، خود او درحال تاکید، خود ان مرد

معنی : خود، خودش، خود او معانی دیگر : (ضمیر انعکاسی سوم شخص مفرد مذکر) خودش را، به خودش، از خودش، (ضمیر تاکیدی) خودش، خود او درحال تاکید، خود ان مرد

himself

<hr> معنی : گوزن ماده، پشت پای گاو، عقبی <hr> معانی دیگر : مخفف:، هندی، هندو، هندوستان، عقب، پشت، پسین، واپس (به ویژه درمورد چیزهای دوگانه)، (جانور شناسی)، گوزن ماده (بیش از سه ساله)، ماده گوزن، (در شمال انگلیس و اسکاتلند) کارگر خبره ی کشاورزی، مستخدم کارکشته

معنی : گوزن ماده، پشت پای گاو، عقبی معانی دیگر : مخفف:، هندی، هندو، هندوستان، عقب، پشت، پسین، واپس (به ویژه درمورد چیزهای دوگانه)، (جانور شناسی)، گوزن ماده (بیش از سه ساله)، ماده گوزن، (در شمال انگلیس و اسکاتلند) کارگر خبره ی کشاورزی، مستخدم کارکشته

hind

<hr> معنی : عقبی، پسین، واقع در عقب، مانع شدن، منع کردن، بتاخیر انداختن، پاگیرشدن، بازمانده کردن <hr> معانی دیگر : بازداری کردن، جلوگیری کردن، سد راه شدن، باز ایستاندن، به تاخیر انداختن، دیراندن، پرویشیدن، اشکال ایجاد کردن، مزاحم شدن، دشوار کردن، (نادر) پشت، عقب، بخش خلفی، پشتی، عقب انداختن

معنی : عقبی، پسین، واقع در عقب، مانع شدن، منع کردن، بتاخیر انداختن، پاگیرشدن، بازمانده کردن معانی دیگر : بازداری کردن، جلوگیری کردن، سد راه شدن، باز ایستاندن، به تاخیر انداختن، دیراندن، پرویشیدن، اشکال ایجاد کردن، مزاحم شدن، دشوار کردن، (نادر) پشت، عقب، بخش خلفی، پشتی، عقب انداختن

hinder

<hr> معنی : منع، مانع، مزاحمت، حاجز، مزاحم

معنی : منع، مانع، مزاحمت، حاجز، مزاحم

hindering

<hr> معنی : عقب ترین، پسین، دورترین <hr> معانی دیگر : پسین ترین، پسترین، آخرین (hindermost هم می گویند)

معنی : عقب ترین، پسین، دورترین معانی دیگر : پسین ترین، پسترین، آخرین (hindermost هم می گویند)

hindmost

<hr> معنی : ران گاو، نیم شقه، پای گاو <hr> معانی دیگر : (قصابی) ران (گاو و گوسفند و گوساله و غیره)، نصف قسمت خلفی گوشت گاو یا گوساله وگوسفند

معنی : ران گاو، نیم شقه، پای گاو معانی دیگر : (قصابی) ران (گاو و گوسفند و گوساله و غیره)، نصف قسمت خلفی گوشت گاو یا گوساله وگوسفند

hindquarter

<hr> معنی : پا بند، اذیت، ازار، منع، بازماندگی، مانع، سبب تاخیر، پاگیری <hr> معانی دیگر : بازداری، جلوگیری، ممانعت، مزاحمت، بازایستانی، بازدارنده، سد راه، رادع

معنی : پا بند، اذیت، ازار، منع، بازماندگی، مانع، سبب تاخیر، پاگیری معانی دیگر : بازداری، جلوگیری، ممانعت، مزاحمت، بازایستانی، بازدارنده، سد راه، رادع

hindrance

<hr> معنی : ادراک <hr> معانی دیگر : واپس نگری، باز اندایشی، قهقرانگری، ادراک ماوقع، پس نگری (دربرابر : مال اندیشی، آینده نگری foresight)، (سلاح آتشین) شکاف درجه ی تفنگ، مگسک عقب، درک یا فهم امری که واقع شده

معنی : ادراک معانی دیگر : واپس نگری، باز اندایشی، قهقرانگری، ادراک ماوقع، پس نگری (دربرابر : مال اندیشی، آینده نگری foresight)، (سلاح آتشین) شکاف درجه ی تفنگ، مگسک عقب، درک یا فهم امری که واقع شده

hindsight

<hr> معنی : هندوستانی <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی و سانسکریت)، زبان هندوستانی (مهمترین گویش زبان هندی که در شمال هندوستان رواج دارد و شبیه به اردو است)، وابسته به کشور هندوستان و مردم آن

معنی : هندوستانی معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی و سانسکریت)، زبان هندوستانی (مهمترین گویش زبان هندی که در شمال هندوستان رواج دارد و شبیه به اردو است)، وابسته به کشور هندوستان و مردم آن

hindustani

<hr> معنی : بند، لولا، مدار، مفصل، وابسته بودن، لولا زدن، منوط بودنبر <hr> معانی دیگر : (در و پنجره و غیره) لولا، لولادار کردن، لولا زدن به، با لولا وصل کردن، (مثلا در بندپایان و سخت پوستان دوکفه ای) بند، (مجازی - هر چیزی که چیز دیگر روی آن بچرخد یا منوط به آن باشد) اصل، پایه، محور، نقطه ی عطف، پاشنه

معنی : بند، لولا، مدار، مفصل، وابسته بودن، لولا زدن، منوط بودنبر معانی دیگر : (در و پنجره و غیره) لولا، لولادار کردن، لولا زدن به، با لولا وصل کردن، (مثلا در بندپایان و سخت پوستان دوکفه ای) بند، (مجازی - هر چیزی که چیز دیگر روی آن بچرخد یا منوط به آن باشد) اصل، پایه، محور، نقطه ی عطف، پاشنه

hinge

<hr> معنی : شیهه اسب، شیهه، شیهه کشیدن <hr> معانی دیگر : قاطر (که پدرش اسب و مادرش خر باشد - از قاطر معمولی آرامتر و پاکوتاه تر است و دم پشمالوتر دارد)، چمنا، استر

معنی : شیهه اسب، شیهه، شیهه کشیدن معانی دیگر : قاطر (که پدرش اسب و مادرش خر باشد - از قاطر معمولی آرامتر و پاکوتاه تر است و دم پشمالوتر دارد)، چمنا، استر

hinny

<hr> معنی : اشاره، تذکر، سخن رهنما، ایما، چیز خیلی جزئی، اشاره کردن <hr> معانی دیگر : نمار، نماریدن، (با کنایه یا اشاره) رساندن، بروز دادن، پند، اندرز، راهنمایی، نشان، نشانه، پیشنما، اثر، مقدار کم، میزان بسیار ناچیز، (مهجور) فرصت

معنی : اشاره، تذکر، سخن رهنما، ایما، چیز خیلی جزئی، اشاره کردن معانی دیگر : نمار، نماریدن، (با کنایه یا اشاره) رساندن، بروز دادن، پند، اندرز، راهنمایی، نشان، نشانه، پیشنما، اثر، مقدار کم، میزان بسیار ناچیز، (مهجور) فرصت

واژه های حرف "h" - مترادف و متضاد