<hr> معنی : گلگیر <hr> معانی دیگر : (قدیمی) گلگیر (امروزه: fender)، گلگیر

معنی : گلگیر معانی دیگر : (قدیمی) گلگیر (امروزه: fender)، گلگیر

mudguard

<hr> معنی : گلرود <hr> معانی دیگر : (گلرود آهسته و همراه با سنگ و غیره) گل بهمن

معنی : گلرود معانی دیگر : (گلرود آهسته و همراه با سنگ و غیره) گل بهمن

mudslide

<hr> معنی : ساعی <hr> معانی دیگر : تهمت زدن

معنی : ساعی معانی دیگر : تهمت زدن

mudslinger

<hr> (به ویژه در مبارزات انتخاباتی و غیره) لجن مالی، توسل به تهمت و دشنام

(به ویژه در مبارزات انتخاباتی و غیره) لجن مالی، توسل به تهمت و دشنام

mudslinging

<hr> معنی : پنیر مونستر <hr> معانی دیگر : پنیر مونستر (زرد رنگ و نرم و دارای طعم ملایم)

معنی : پنیر مونستر معانی دیگر : پنیر مونستر (زرد رنگ و نرم و دارای طعم ملایم)

muenster

<hr> معنی : موذن، اذان گو <hr> معانی دیگر : (عربی) موذن، muazzn عربی است موذن

معنی : موذن، اذان گو معانی دیگر : (عربی) موذن، muazzn عربی است موذن

muezzin

<hr> معنی : خیط و پیت کردن، سردواندن <hr> معانی دیگر : بد انجام دادن، خیطی بالا آوردن، افتضاح کردن، گند بالا آوردن، (دستکش لوله مانند از پشم یا خز که دو دست را از دو طرف داخل آن می کنند) دست گرم کن، ماف، (برخی پرندگان) پرهای پرپشت پاها یا دو طرف سر، (برخی بازی های ورزشی) درست نگرفتن گوی و افتادن آن، از دست دادن توپ، بد بازی کردن، (ورزش) توپ را از دست دادن، (هنگام سعی در گرفتن گوی در هوا) آن را انداختن، دست پوش، دست گرم کن، بدبازیکن، ناشی

معنی : خیط و پیت کردن، سردواندن معانی دیگر : بد انجام دادن، خیطی بالا آوردن، افتضاح کردن، گند بالا آوردن، (دستکش لوله مانند از پشم یا خز که دو دست را از دو طرف داخل آن می کنند) دست گرم کن، ماف، (برخی پرندگان) پرهای پرپشت پاها یا دو طرف سر، (برخی بازی های ورزشی) درست نگرفتن گوی و افتادن آن، از دست دا

muff

<hr> معنی : بشقاب سفالی کوچک، کیک مافین <hr> معانی دیگر : (کیک کوچک که معمولا گرم می خورند) مافین، نوعی شیرینی یاکلوچه که گرماگرم باکره میخورند

معنی : بشقاب سفالی کوچک، کیک مافین معانی دیگر : (کیک کوچک که معمولا گرم می خورند) مافین، نوعی شیرینی یاکلوچه که گرماگرم باکره میخورند

muffin

<hr> معنی : صدا خفه کن، چیزی که صدا را از بین ببرد، دم دهان کسی را گرفتن، چشم بستن، پیچیدن، خاموش کردن <hr> معانی دیگر : (برای گرم نگهداشتن یا نهان سازی یا حفاظت) پتو پیچ کردن، شال پیچ کردن، (برای خفه کردن صدا) دور چیزی را بستن، پوشاندن، پارچه پیچ کردن، لفاف پیچ کردن، (صدا را) خفه کردن، (برخی نشخوار کنندگان مانند خرگوش) لب فرازین و بینی، لوچه ی بالا، (نادر) دور سر کسی را بستن (برای جلوگیری از دیدن و حرف زدن)، چشم و دهان کسی را بستن، (نادر) هر چیزی که برای پوشاندن و گرم کردن یا خفه کردن صدا به کار رود، کوره ی سفالگری بی شعله، ساکت کردن

معنی : صدا خفه کن، چیزی که صدا را از بین ببرد، دم دهان کسی را گرفتن، چشم بستن، پیچیدن، خاموش کردن معانی دیگر : (برای گرم نگهداشتن یا نهان سازی یا حفاظت) پتو پیچ کردن، شال پیچ کردن، (برای خفه کردن صدا) دور چیزی را بستن، پوشاندن، پارچه پیچ کردن، لفاف پیچ کردن، (صدا را) خفه کردن، (برخی نشخوار کنندگان م

muffle

<hr> پیچیده، کر شده، دستکش پوش

پیچیده، کر شده، دستکش پوش

muffled

<hr> معنی : شال گردن، نمد، صدا خفه کن، ساکت کننده، انبار لوله اگزوس <hr> معانی دیگر : گردن پیچ، (وسیله ی خفه کردن یا کاستن صدا) صدا کش، (اتومبیل) اتاق اگزوز، صداگیر

معنی : شال گردن، نمد، صدا خفه کن، ساکت کننده، انبار لوله اگزوس معانی دیگر : گردن پیچ، (وسیله ی خفه کردن یا کاستن صدا) صدا کش، (اتومبیل) اتاق اگزوز، صداگیر

muffler

<hr> معنی : فنجان، ابخوری، دهان، لیوان، دهن کجی، عکس شخص محکوم، پوزه، کتک زدن <hr> معانی دیگر : (جام فلزی یا سفالی و غیره دسته دار برای خوردن آبجو و غیره) لیوان دسته دار، جام دسته دار، (خودمانی) صورت، پک و پوز، لب و لوچه، دهن، شکلک، مورد ضرب و شتم قرار دادن (معمولا برای سرقت)، سر کسی ریختن، (به ویژه از تبهکار) عکس گرفتن، به اندازه ی یک لیوان، آدم خشن و زشت، آدم کریه، آدم رذل، عکس متهم یا جانی (معمولا با شماره ای که بر گردن آویخته است - mug shot هم می گویند)، (انگلیس - با: up) سخت درس خواندن و خود را برای امتحان آماده کردن، پشت درس گذاشتن، ساده لوح

معنی : فنجان، ابخوری، دهان، لیوان، دهن کجی، عکس شخص محکوم، پوزه، کتک زدن معانی دیگر : (جام فلزی یا سفالی و غیره دسته دار برای خوردن آبجو و غیره) لیوان دسته دار، جام دسته دار، (خودمانی) صورت، پک و پوز، لب و لوچه، دهن، شکلک، مورد ضرب و شتم قرار دادن (معمولا برای سرقت)، سر کسی ریختن، (به ویژه از تبهکار

<hr> معنی : غارتگر <hr> معانی دیگر : چاقوکش، کسی که به منظور سرقت دیگران را می زند، جیب زن، دزد کتک زن، (جانورشناسی) ماگر (سوسمار درشت و کم آزار بومی هند و مالزی به نام crocodylus palustris)، مگرویجهندی

معنی : غارتگر معانی دیگر : چاقوکش، کسی که به منظور سرقت دیگران را می زند، جیب زن، دزد کتک زن، (جانورشناسی) ماگر (سوسمار درشت و کم آزار بومی هند و مالزی به نام crocodylus palustris)، مگرویجهندی

mugger

<hr> معنی : گرم، خفه، گرفته <hr> معانی دیگر : (هوا) گرم و مرطوب، مرطوب

معنی : گرم، خفه، گرفته معانی دیگر : (هوا) گرم و مرطوب، مرطوب

muggy

<hr> معنی : دو رگه، زاده اروپایی و زنگی <hr> معانی دیگر : کسی که یکی از والدینش سیاه و دیگری سفید پوست باشد: دورگه، یکدش

معنی : دو رگه، زاده اروپایی و زنگی معانی دیگر : کسی که یکی از والدینش سیاه و دیگری سفید پوست باشد: دورگه، یکدش

mulatto

<hr> معنی : شاه توت، توت سفید، توت معمولی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، درخت توت (درختان و درختچه های جنس morus از خانواده ی توت ها)، توت

معنی : شاه توت، توت سفید، توت معمولی معانی دیگر : (گیاه شناسی)، درخت توت (درختان و درختچه های جنس morus از خانواده ی توت ها)، توت

mulberry

<hr> معنی : کود گیاهی، کودگیاهی دادن <hr> معانی دیگر : لاشبرگ افزودن، با لاشبرگ پوشاندن، (باغداری و گلکاری) لاشبرگ (برگ و خاشاک و غیره که دور ساقه ی گیاه انباشته می کنند تا سرما نخورد یا رطوبت از دست ندهد)، پهن

معنی : کود گیاهی، کودگیاهی دادن معانی دیگر : لاشبرگ افزودن، با لاشبرگ پوشاندن، (باغداری و گلکاری) لاشبرگ (برگ و خاشاک و غیره که دور ساقه ی گیاه انباشته می کنند تا سرما نخورد یا رطوبت از دست ندهد)، پهن

mulch

<hr> معنی : غرامت، لکه، تاوان، جریمه، جریمه کردن <hr> معانی دیگر : تاوان گرفتن، نقره داغ کردن، عیب

معنی : غرامت، لکه، تاوان، جریمه، جریمه کردن معانی دیگر : تاوان گرفتن، نقره داغ کردن، عیب

mulct

<hr> معنی : ستیزه جو، قاطر <hr> معانی دیگر : استر، قاطر (به ویژه اگر پدر الاغ و مادر مادیان باشد)، تراکتور کوچک (برای کشیدن قایق ها در آبراه های باریک یا کشیدن واگن معدن)، دستگاه نخ ریسی (که از پنبه نخ می سازد و دور دوک می پیچد)، هر جانور یا گیاه دورگه (به ویژه اگر عقیم باشد)، یکدش، اکدش، دورگه، (عامیانه) آدم لجوج، آدم یکدنده، کفش راحت خانگی، دمپایی

معنی : ستیزه جو، قاطر معانی دیگر : استر، قاطر (به ویژه اگر پدر الاغ و مادر مادیان باشد)، تراکتور کوچک (برای کشیدن قایق ها در آبراه های باریک یا کشیدن واگن معدن)، دستگاه نخ ریسی (که از پنبه نخ می سازد و دور دوک می پیچد)، هر جانور یا گیاه دورگه (به ویژه اگر عقیم باشد)، یکدش، اکدش، دورگه، (عامیانه) آدم

mule

<hr> معنی : مکاری <hr> معانی دیگر : قاطرچی، متصدی قاطرها، چاروادار، استربان

معنی : مکاری معانی دیگر : قاطرچی، متصدی قاطرها، چاروادار، استربان

muleteer

<hr> معنی : زنانگی، عالم نسوان، وظایف زنانه، مادینگی <hr> معانی دیگر : زن بودن، زنیت، مادگی

معنی : زنانگی، عالم نسوان، وظایف زنانه، مادینگی معانی دیگر : زن بودن، زنیت، مادگی

muliebrity

<hr> معنی : ترشرو، کله شق، چموش، لجوج، قاطر مانند <hr> معانی دیگر : لجباز، یکدنده، خیره سر، چشم سفید، استرسان

معنی : ترشرو، کله شق، چموش، لجوج، قاطر مانند معانی دیگر : لجباز، یکدنده، خیره سر، چشم سفید، استرسان

mulish

<hr> معنی : خریت <hr> معانی دیگر : چموشی، سرکشی، خیره سری، لجاجت، کله شقی

معنی : خریت معانی دیگر : چموشی، سرکشی، خیره سری، لجاجت، کله شقی

mulishness

<hr> معنی : ململ نازک، ژرف اندیشیدن، معطر کردن وبعمل اوردن مشروبات <hr> معانی دیگر : (معمولا با: over) مورد تفکر قرار دادن، (درباره ی چیزی خوب) فکر کردن، (شراب یا آب سیب و غیره) شیرین کردن و ادویه زدن و گرم نمودن، (پارچه) موسلن نازک، فارسی (ململ)، باover ژرف اندیشیدن

معنی : ململ نازک، ژرف اندیشیدن، معطر کردن وبعمل اوردن مشروبات معانی دیگر : (معمولا با: over) مورد تفکر قرار دادن، (درباره ی چیزی خوب) فکر کردن، (شراب یا آب سیب و غیره) شیرین کردن و ادویه زدن و گرم نمودن، (پارچه) موسلن نازک، فارسی (ململ)، باover ژرف اندیشیدن

mull

<hr> معنی : ملا، اخوند <hr> معانی دیگر : فارسی ملا

معنی : ملا، اخوند معانی دیگر : فارسی ملا

mullah

<hr> معنی : شاه ماهی، ستاره پنج راس <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی)، شاه ماهی (mullus barbatus از تیره ی mugilidae که از ماهی های استخوانی آب شیرین و آب دریا می باشد به ویژه نوع راه راه آن به نام mugil cephalus)

معنی : شاه ماهی، ستاره پنج راس معانی دیگر : (جانورشناسی)، شاه ماهی (mullus barbatus از تیره ی mugilidae که از ماهی های استخوانی آب شیرین و آب دریا می باشد به ویژه نوع راه راه آن به نام mugil cephalus)

mullet

<hr> معنی : جرز دار کردن <hr> معانی دیگر : (نجاری)، چوب عمود که شیشه های پنجره یا در را از هم جدا می کند، وادار، جرز یا الت عمودی میان قسمت های پنجره

معنی : جرز دار کردن معانی دیگر : (نجاری)، چوب عمود که شیشه های پنجره یا در را از هم جدا می کند، وادار، جرز یا الت عمودی میان قسمت های پنجره

mullion

<hr> معنی : چند سلولی <hr> معانی دیگر : چند سلولی

معنی : چند سلولی معانی دیگر : چند سلولی

multicellular

<hr> معنی : رنگارنگ <hr> معانی دیگر : رنگارنگ

معنی : رنگارنگ معانی دیگر : رنگارنگ

multicolored

<hr> معنی : چند بعدی، دارای ابعاد متعدد <hr> معانی دیگر : چند بعدی، دارای ابعاد متعدد

معنی : چند بعدی، دارای ابعاد متعدد معانی دیگر : چند بعدی، دارای ابعاد متعدد

multidimensional

<hr> معنی : چند بعدی <hr> معانی دیگر : چند بعدی

معنی : چند بعدی معانی دیگر : چند بعدی

multidimentional

<hr> معنی : بسیار، مختلف، گوناگون، دارای انواع مختلف <hr> معانی دیگر : چند بخشی، متنوع، پرگونه، چندین گونه، چندین سویه، متعدد

معنی : بسیار، مختلف، گوناگون، دارای انواع مختلف معانی دیگر : چند بخشی، متنوع، پرگونه، چندین گونه، چندین سویه، متعدد

multifarious

<hr> معنی : چندین، چند برابر، چند تا، چندگانه <hr> معانی دیگر : لابرلا، چند لا، چند چین

معنی : چندین، چند برابر، چند تا، چندگانه معانی دیگر : لابرلا، چند لا، چند چین

multifold

<hr> معنی : چند شکلی، بسیار شکل <hr> معانی دیگر : چند دیس، چند ریخت، بسیار شکلی

معنی : چند شکلی، بسیار شکل معانی دیگر : چند دیس، چند ریخت، بسیار شکلی

multiform

<hr> معنی : چند پهلو، چند جانبه، چند بر، کثیر الاضلاع <hr> معانی دیگر : چند سویه، همه جانبه

معنی : چند پهلو، چند جانبه، چند بر، کثیر الاضلاع معانی دیگر : چند سویه، همه جانبه

multilateral

<hr> معنی : چند سطحی <hr> معانی دیگر : چند سطحی

معنی : چند سطحی معانی دیگر : چند سطحی

multilevel

<hr> (آمیخته ای از چند رسانه مثلا رادیو و تلویزیون و فیلم برای آموزش یا تبلیغ بازرگانی و غیره) چند رسانه ای

(آمیخته ای از چند رسانه مثلا رادیو و تلویزیون و فیلم برای آموزش یا تبلیغ بازرگانی و غیره) چند رسانه ای

multimedia

<hr> وابسته به چند ملت، چند ملیتی، چند مردمگانی، (وابسته به شرکت بزرگ که در چند کشور شاخه و کارخانه دارد و یا اشخاصی از چند کشور مالک آن هستند) چند ملیتی، شرکت چند ملیتی

وابسته به چند ملت، چند ملیتی، چند مردمگانی، (وابسته به شرکت بزرگ که در چند کشور شاخه و کارخانه دارد و یا اشخاصی از چند کشور مالک آن هستند) چند ملیتی، شرکت چند ملیتی

multinational

<hr> معنی : چند جملهای <hr> معانی دیگر : چند جمله ای

معنی : چند جملهای معانی دیگر : چند جمله ای

multinomial

<hr> معنی : چند جزئی <hr> معانی دیگر : چند بخشی، چند قسمتی

معنی : چند جزئی معانی دیگر : چند بخشی، چند قسمتی

multipartite

<hr> معنی : هزار پا، بسیار پا <hr> معانی دیگر : چند پایی، وابسته به جانوران چندپا

معنی : هزار پا، بسیار پا معانی دیگر : چند پایی، وابسته به جانوران چندپا

multiped

<hr> معنی : چند حالتی، چند فاز، دارای چند نمود <hr> معانی دیگر : برق چند فاز

معنی : چند حالتی، چند فاز، دارای چند نمود معانی دیگر : برق چند فاز

multiphase

<hr> معنی : مضرب، فراوان، گوناگون، چند لا، متعدد، چندین، چند برابر، چندگانه، چند فاز <hr> معانی دیگر : چندتایی، چندتایه، چندلایی، برافزود، چند نفره، مورد مشارکت چندین نفر، همگانی، جمعی، دسته جمعی، (ریاضی) مضرب، بستا، (در ترکیب) چند-، (برق) چند رسانایی، مضاعف، مضروب

معنی : مضرب، فراوان، گوناگون، چند لا، متعدد، چندین، چند برابر، چندگانه، چند فاز معانی دیگر : چندتایی، چندتایه، چندلایی، برافزود، چند نفره، مورد مشارکت چندین نفر، همگانی، جمعی، دسته جمعی، (ریاضی) مضرب، بستا، (در ترکیب) چند-، (برق) چند رسانایی، مضاعف، مضروب

multiple

<hr> (گیاه شناسی) میوه ی چند بخشی

(گیاه شناسی) میوه ی چند بخشی

multiple fruit

<hr> معنی : تسهیم، مرکب، متعدد، چندتایی <hr> معانی دیگر : چندگانه، چندبخشی، چند عضوی، (الکترونیک) مولتی پلکس، تسهیم کننده، با مولتی پلکس سخن پراکنی کردن، تسهیم کردن

معنی : تسهیم، مرکب، متعدد، چندتایی معانی دیگر : چندگانه، چندبخشی، چند عضوی، (الکترونیک) مولتی پلکس، تسهیم کننده، با مولتی پلکس سخن پراکنی کردن، تسهیم کردن

multiplex

<hr> معنی : تسهیم <hr> معانی دیگر : تسهیم

معنی : تسهیم معانی دیگر : تسهیم

multiplexing

<hr> معنی : تسهیم کننده <hr> معانی دیگر : تسهیم کننده

معنی : تسهیم کننده معانی دیگر : تسهیم کننده

multiplexor

<hr> معنی : قابل تکثیر، قابل ضرب کردن <hr> معانی دیگر : قابل ضرب (multiplicable هم می گویند)

معنی : قابل تکثیر، قابل ضرب کردن معانی دیگر : قابل ضرب (multiplicable هم می گویند)

واژه های حرف "m" - مترادف و متضاد