<hr> معنی : متوازی الاضلاع <hr> معانی دیگر : (هندسه) متوازی الاضلاع، همرو بر

معنی : متوازی الاضلاع معانی دیگر : (هندسه) متوازی الاضلاع، همرو بر

parallelogram

<hr> معنی : استدلال غلط، مغالطه، قیاس نادرست <hr> معانی دیگر : استدلال غیر منطقی، سفسطه، پاراگویی

معنی : استدلال غلط، مغالطه، قیاس نادرست معانی دیگر : استدلال غیر منطقی، سفسطه، پاراگویی

paralogism

<hr> معنی : فلج کردن <hr> معانی دیگر : فالجکردن، افلیجکردن، زمین گیر کردن، مفلوجکردن، لنگ کردن

معنی : فلج کردن معانی دیگر : فالجکردن، افلیجکردن، زمین گیر کردن، مفلوجکردن، لنگ کردن

paralyse

<hr> معنی : وقفه، رخوت، از کار افتادگی، عجز، بی حالی، فلج، رعشه، سکته ناقص، خواب رفتگی <hr> معانی دیگر : پراکافت، لوک، خوابیدگی، لمسی

معنی : وقفه، رخوت، از کار افتادگی، عجز، بی حالی، فلج، رعشه، سکته ناقص، خواب رفتگی معانی دیگر : پراکافت، لوک، خوابیدگی، لمسی

paralysis

<hr> معنی : فالج، فلج، وابسته به فلج، افلیج <hr> معانی دیگر : فلجی، پراکافتی

معنی : فالج، فلج، وابسته به فلج، افلیج معانی دیگر : فلجی، پراکافتی

paralytic

<hr> معنی : بی حس کردن، فلج کردن، از کار انداختن <hr> معانی دیگر : پراکافتن، پراکافت کردن، خواباندن

معنی : بی حس کردن، فلج کردن، از کار انداختن معانی دیگر : پراکافتن، پراکافت کردن، خواباندن

paralyze

<hr> پیراپزشک، کمک پزشک، بهیار (به ویژه بهیار ارتشی که برای پرستاری با چتر نجات در جبهه فرود می آید)، بهیار ارتش، (ارتش) پیراپزشک

پیراپزشک، کمک پزشک، بهیار (به ویژه بهیار ارتشی که برای پرستاری با چتر نجات در جبهه فرود می آید)، بهیار ارتش، (ارتش) پیراپزشک

paramedic

<hr> معنی : پارامتر، مقدار معلوم و مشخص، مقداری از یک مدار، نسبت میان تقاطع دو سطح <hr> معانی دیگر : پراسنجه، شاخص، محدودیت، (جمع) حدود و ثغور، محدوده ها، (ریاضی) پارامون، پراما، پرما

معنی : پارامتر، مقدار معلوم و مشخص، مقداری از یک مدار، نسبت میان تقاطع دو سطح معانی دیگر : پراسنجه، شاخص، محدودیت، (جمع) حدود و ثغور، محدوده ها، (ریاضی) پارامون، پراما، پرما

parameter

<hr> معنی : پارامتری <hr> معانی دیگر : پارامتری

معنی : پارامتری معانی دیگر : پارامتری

parametric

<hr> معنی : اختلال حافظه، حالت فراموشی <hr> معانی دیگر : (روان شناسی) تحریف حافظه، یاد اریبش، طب اختلال حافظه

معنی : اختلال حافظه، حالت فراموشی معانی دیگر : (روان شناسی) تحریف حافظه، یاد اریبش، طب اختلال حافظه

paramnesia

<hr> معنی : تغییر شکل، دارای خاصیت تغییر یابی <hr> معانی دیگر : paramorphous دارای خاصیت تغییر یابی ازیک ماده معدنی بماده الی

معنی : تغییر شکل، دارای خاصیت تغییر یابی معانی دیگر : paramorphous دارای خاصیت تغییر یابی ازیک ماده معدنی بماده الی

paramorphic

<hr> معنی : تغییر شکل، دارای خاصیت تغییر یابی <hr> معانی دیگر : paramorphic دارای خاصیت تغییر یابی ازیک ماده معدنی بماده الی

معنی : تغییر شکل، دارای خاصیت تغییر یابی معانی دیگر : paramorphic دارای خاصیت تغییر یابی ازیک ماده معدنی بماده الی

paramorphous

<hr> معنی : برتر، بزرگتر، برترین، حاکم عالیمقام <hr> معانی دیگر : ارشد، سرآمد، ارجمند (ترین)، والاترین، سرکرده، سر -، فرازین، مهمترین، مهندین، فائق

معنی : برتر، بزرگتر، برترین، حاکم عالیمقام معانی دیگر : ارشد، سرآمد، ارجمند (ترین)، والاترین، سرکرده، سر -، فرازین، مهمترین، مهندین، فائق

paramount

<hr> معنی : یار، عاشق، معشوقه، رفیقه، فاسق، موله، مول <hr> معانی دیگر : معشوق یا معشوقه (ی شخص زن دار یا شوهردار)

معنی : یار، عاشق، معشوقه، رفیقه، فاسق، موله، مول معانی دیگر : معشوق یا معشوقه (ی شخص زن دار یا شوهردار)

paramour

<hr> معنی : پارانویا <hr> معانی دیگر : کج خیالی، بدگمانی، (روان پزشکی)، کژپنداری، همه دشمن پنداری، طب جنون ایجاد سوء ذن شدید و هذیان گویی و فقدان بصیرت

معنی : پارانویا معانی دیگر : کج خیالی، بدگمانی، (روان پزشکی)، کژپنداری، همه دشمن پنداری، طب جنون ایجاد سوء ذن شدید و هذیان گویی و فقدان بصیرت

paranoia

<hr> معنی : نادر، ماورای پدیدههای علمی مکشوف، فوقالطبیعه <hr> معانی دیگر : (پدیده های روانی) پراهنجار، غیر طبیعی

معنی : نادر، ماورای پدیدههای علمی مکشوف، فوقالطبیعه معانی دیگر : (پدیده های روانی) پراهنجار، غیر طبیعی

paranormal

<hr> معنی : ساقدوش، دختر ملازم عروس به خانه داماد <hr> معانی دیگر : (یونان باستان) مردی که داماد را همراهی می کرد، زنی که عروس را همراهی می کرد، ساقدوش داماد یا عروس

معنی : ساقدوش، دختر ملازم عروس به خانه داماد معانی دیگر : (یونان باستان) مردی که داماد را همراهی می کرد، زنی که عروس را همراهی می کرد، ساقدوش داماد یا عروس

paranymph

<hr> معنی : نرده، دیواره، جان پناه، محجر <hr> معانی دیگر : (استحکامات و دژها) خاکریز یا دیواره ی جلو سنگر، سنگر، سپر

معنی : نرده، دیواره، جان پناه، محجر معانی دیگر : (استحکامات و دژها) خاکریز یا دیواره ی جلو سنگر، سنگر، سپر

parapet

<hr> معنی : پاراف، امضای مختصر، پاراف کردن <hr> معانی دیگر : (پیچ و تاب و قوسی که برای جلوگیری از جعل به امضای خود می دهند) پیچ وتاب امضا

معنی : پاراف، امضای مختصر، پاراف کردن معانی دیگر : (پیچ و تاب و قوسی که برای جلوگیری از جعل به امضای خود می دهند) پیچ وتاب امضا

paraph

<hr> معنی : لوازم، متعلقات، اسباب، ضمائم، اموال شخصی زن، اثایالبیت، اثای <hr> معانی دیگر : لوازم و اسباب شخصی، ابزار، وسایل، تجهیزات، ابزارگان، ساز و برگ، مخلفات، بساط، اثاکالبیت، لفافه

معنی : لوازم، متعلقات، اسباب، ضمائم، اموال شخصی زن، اثایالبیت، اثای معانی دیگر : لوازم و اسباب شخصی، ابزار، وسایل، تجهیزات، ابزارگان، ساز و برگ، مخلفات، بساط، اثاکالبیت، لفافه

paraphernalia

<hr> معنی : تفسیر، نقل قول، توضیح، تاویل، ترجمه ازاد، نقل بیان، ترجمه و تفسیر کردن <hr> معانی دیگر : به بیان دیگر گفتن یا نوشتن، پرانگاشت کردن، تعبیرکردن، سفرنگیدن، (موسیقی) تغییر دادن آهنگ یا متن موسیقی، ربط

معنی : تفسیر، نقل قول، توضیح، تاویل، ترجمه ازاد، نقل بیان، ترجمه و تفسیر کردن معانی دیگر : به بیان دیگر گفتن یا نوشتن، پرانگاشت کردن، تعبیرکردن، سفرنگیدن، (موسیقی) تغییر دادن آهنگ یا متن موسیقی، ربط

paraphrase

<hr> معنی : تفسیری، تاویلی، مبنی بر تفسیر، تفسیروار <hr> معانی دیگر : وابسته به نگارش یا گفتار به طرز دیگر (رجوع شود به: paraphrase)

معنی : تفسیری، تاویلی، مبنی بر تفسیر، تفسیروار معانی دیگر : وابسته به نگارش یا گفتار به طرز دیگر (رجوع شود به: paraphrase)

paraphrastic

<hr> معنی : فلج پا، فلج پایین تنه، فلج نیمه بدن، فلج اعضای سافل، پا فلجی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) فلج پاها، پاپراکافتی، پالسی، پالوکی، لوکی

معنی : فلج پا، فلج پایین تنه، فلج نیمه بدن، فلج اعضای سافل، پا فلجی معانی دیگر : (پزشکی) فلج پاها، پاپراکافتی، پالسی، پالوکی، لوکی

paraplegia

<hr> معنی : طفیلی، انگل، صدای مزاحم، پا رازیت <hr> معانی دیگر : دنباله رو، سربار، کاسه لیس، آویزگن، سورچران، ایرمان، (یونان باستان) کسی که در مقابل خوراک رایگان میزبان را سرگرم می کرد و چاپلوسی می نمود

معنی : طفیلی، انگل، صدای مزاحم، پا رازیت معانی دیگر : دنباله رو، سربار، کاسه لیس، آویزگن، سورچران، ایرمان، (یونان باستان) کسی که در مقابل خوراک رایگان میزبان را سرگرم می کرد و چاپلوسی می نمود

parasite

<hr> معنی : انگلی، پارازیتی <hr> معانی دیگر : وابسته به انگل (ها)، (بیماری و آفت و غیره) ایجاد شده توسط انگل، انگل زاد، طفیلی وار، پارازیتی <hr> parasitic(al) انگل، بندشو، سورچران، مفت خور، طفیلی

معنی : انگلی، پارازیتی معانی دیگر : وابسته به انگل (ها)، (بیماری و آفت و غیره) ایجاد شده توسط انگل، انگل زاد، طفیلی وار، پارازیتی parasitic(al) انگل، بندشو، سورچران، مفت خور، طفیلی

parasitic

<hr> معنی : انگلی، زندگی طفیلی، کاسه لیسی <hr> معانی دیگر : انگل بودن، ویژگی ها و عادات انگل، (زیست شناسی: همزیستی که برای مهمان مفید و برای میزبان مضر است) انگل زیستی، زندگی انگلی، سور چرانی، مزاحمت

معنی : انگلی، زندگی طفیلی، کاسه لیسی معانی دیگر : انگل بودن، ویژگی ها و عادات انگل، (زیست شناسی: همزیستی که برای مهمان مفید و برای میزبان مضر است) انگل زیستی، زندگی انگلی، سور چرانی، مزاحمت

parasitism

<hr> معنی : انگل شناسی <hr> معانی دیگر : انگل شناسی

معنی : انگل شناسی معانی دیگر : انگل شناسی

parasitology

<hr> معنی : سایبان، هواپیمای یک باله، چتر افتابی <hr> معانی دیگر : چتر آفتابی

معنی : سایبان، هواپیمای یک باله، چتر افتابی معانی دیگر : چتر آفتابی

parasol

<hr> معنی : پاراسمپاتی <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی - اعصاب) پراهم سوهشی، پاراسمپاتیک، عمل کننده مانند دستگاه عصبی نباتی، وابسته به دستگاه عصبی نباتی

معنی : پاراسمپاتی معانی دیگر : (زیست شناسی - اعصاب) پراهم سوهشی، پاراسمپاتیک، عمل کننده مانند دستگاه عصبی نباتی، وابسته به دستگاه عصبی نباتی

parasympathetic

<hr> معنی : سرباز چترباز <hr> معانی دیگر : سرباز چترباز

معنی : سرباز چترباز معانی دیگر : سرباز چترباز

paratrooper

<hr> معنی : دسته چتربازان <hr> معانی دیگر : (ارتش) سربازان چترباز، گروه چترباز

معنی : دسته چتربازان معانی دیگر : (ارتش) سربازان چترباز، گروه چترباز

paratroops

<hr> معنی : بیماری شبه حصبه، مربوط به شبه حصبه <hr> معانی دیگر : (پزشکی) شبه حصبه، پاراتیفوئید، طب بیماری شبه حصبه

معنی : بیماری شبه حصبه، مربوط به شبه حصبه معانی دیگر : (پزشکی) شبه حصبه، پاراتیفوئید، طب بیماری شبه حصبه

paratyphoid

<hr> معنی : اندکی جوشاندن، جوشانده کردن، نیمه پختن <hr> معانی دیگر : خیلی گرم کردن، (از شدت گرما)ناراحت کردن، (خوراکپزی) نیم پز کردن، (در آب جوش) کمی پختن، کمی جوشاندن

معنی : اندکی جوشاندن، جوشانده کردن، نیمه پختن معانی دیگر : خیلی گرم کردن، (از شدت گرما)ناراحت کردن، (خوراکپزی) نیم پز کردن، (در آب جوش) کمی پختن، کمی جوشاندن

parboil

<hr> معنی : قسمت، دسته، بسته، بخش، گره، جزئی از یک کل، امانت پستی، به قطعات تقسیم کردن، در بسته گذاشتن، بسته بندی کردن، توزیع کردن <hr> معانی دیگر : (با تداعی منفی) دسته، گروه، قطعه زمین، قواره، قسمت (امروزه فقط به این صورت: part and parcel)، (با: out) بخش کردن، سهم دادن، حصه کردن، تقسیم کردن، بسته بسته کردن

معنی : قسمت، دسته، بسته، بخش، گره، جزئی از یک کل، امانت پستی، به قطعات تقسیم کردن، در بسته گذاشتن، بسته بندی کردن، توزیع کردن معانی دیگر : (با تداعی منفی) دسته، گروه، قطعه زمین، قواره، قسمت (امروزه فقط به این صورت: part and parcel)، (با: out) بخش کردن، سهم دادن، حصه کردن، تقسیم کردن، بسته بسته کردن

parcel

<hr> معنی : بسته پستی <hr> معانی دیگر : بسته ی پستی، (امریکا) پست درجه ی چهارم

معنی : بسته پستی معانی دیگر : بسته ی پستی، (امریکا) پست درجه ی چهارم

parcel post

<hr> معنی : شرکت در اری، هم میراثی، شرکت مشاع <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: coparcenary، شرکت در ارک، مشارکت

معنی : شرکت در اری، هم میراثی، شرکت مشاع معانی دیگر : رجوع شود به: coparcenary، شرکت در ارک، مشارکت

parcenary

<hr> معنی : شریک مشاع <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: coparcener

معنی : شریک مشاع معانی دیگر : رجوع شود به: coparcener

parcener

<hr> معنی : خشک شدن، بریان کردن، برشته کردن، نیم سوز کردن، تفتیدن، افتاب سوخته کردن <hr> معانی دیگر : (در معرض حرارت و هوای خشک قرار دادن یا گرفتن) بو دادن، تفسیدن، برشتن، خشکاندن (با حرارت)، خشکیدن، (بسیار) تشنه شدن یا کردن، (در اثر حرارت یا سرما) خشک و چروکیده شدن یا کردن، خشک شدن باحرارت

معنی : خشک شدن، بریان کردن، برشته کردن، نیم سوز کردن، تفتیدن، افتاب سوخته کردن معانی دیگر : (در معرض حرارت و هوای خشک قرار دادن یا گرفتن) بو دادن، تفسیدن، برشتن، خشکاندن (با حرارت)، خشکیدن، (بسیار) تشنه شدن یا کردن، (در اثر حرارت یا سرما) خشک و چروکیده شدن یا کردن، خشک شدن باحرارت

parch

<hr> معنی : کاغذ پوست، نسخه خطی روی پوست اهو <hr> معانی دیگر : (پوست حیوان معمولا پوست آهو که روی آن می نویسند یا نقاشی می کنند) کاغذ پوستی، پوستینه، طومار پوستی، دست نوشته (یا سند یا تصویر و غیره) روی پوست، پوست نگاشت، (کاغذ ساخته شده از پلاس و خمیر چوب که ظاهرا مثل پوست است) کاغذ پوست نما، کاغذ روغنی (که حباب چراغ را از آن می ساختند)

معنی : کاغذ پوست، نسخه خطی روی پوست اهو معانی دیگر : (پوست حیوان معمولا پوست آهو که روی آن می نویسند یا نقاشی می کنند) کاغذ پوستی، پوستینه، طومار پوستی، دست نوشته (یا سند یا تصویر و غیره) روی پوست، پوست نگاشت، (کاغذ ساخته شده از پلاس و خمیر چوب که ظاهرا مثل پوست است) کاغذ پوست نما، کاغذ روغنی (که حب

parchment

<hr> معنی : یار <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی) پلنگ سیاه، پلنگ، مخفف: pardner، یوز پلنگ

معنی : یار معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی) پلنگ سیاه، پلنگ، مخفف: pardner، یوز پلنگ

pard

<hr> معنی : پوزش، حکم، بخشش، فرمان عفو، امرزش، گذشت، معذرت خواستن، بخشیدن <hr> معانی دیگر : عفو کردن، (در پوزش خواهی) معذور داشتن یا بخشیدن، پوزش (کسی را) پذیرفتن، عذر خواهی، پوزش پذیری، معذور داری، مغفرت

معنی : پوزش، حکم، بخشش، فرمان عفو، امرزش، گذشت، معذرت خواستن، بخشیدن معانی دیگر : عفو کردن، (در پوزش خواهی) معذور داشتن یا بخشیدن، پوزش (کسی را) پذیرفتن، عذر خواهی، پوزش پذیری، معذور داری، مغفرت

pardon

<hr> معنی : قابل بخشیدن <hr> معانی دیگر : قابل بخشیدن

معنی : قابل بخشیدن معانی دیگر : قابل بخشیدن

pardonable

<hr> معنی : بخشنده، کشیش امرزنده گناه <hr> معانی دیگر : بخشاینده، رحمان

معنی : بخشنده، کشیش امرزنده گناه معانی دیگر : بخشاینده، رحمان

pardoner

<hr> معنی : کاستن، چیدن، پوست کندن، تراشیدن، سرشاخه زدن، قسمت ای زائد چیزی را چیدن <hr> معانی دیگر : (پوست یا رویه یا پستی و بلندی سطح چیزی را) تراشیدن، زدن، کندن، (معمولا با: down) کاستن (به ویژه هزینه را)، (به تدریج) کم کردن، سرشاخه چیدن، قسمت های زائد چیزی را چیدن

معنی : کاستن، چیدن، پوست کندن، تراشیدن، سرشاخه زدن، قسمت ای زائد چیزی را چیدن معانی دیگر : (پوست یا رویه یا پستی و بلندی سطح چیزی را) تراشیدن، زدن، کندن، (معمولا با: down) کاستن (به ویژه هزینه را)، (به تدریج) کم کردن، سرشاخه چیدن، قسمت های زائد چیزی را چیدن

pare

<hr> معنی : تنتور مسکن، مسکن درد، تخفیف دهنده درد <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، دردکش، مسکن، تنتور مسکن <hr> paregoric(elixir) تعفین کافوری مرکب، تعفین کافوری افیون که تخم بادیان و جوهرحسن بان میزند

معنی : تنتور مسکن، مسکن درد، تخفیف دهنده درد معانی دیگر : (قدیمی)، دردکش، مسکن، تنتور مسکن paregoric(elixir) تعفین کافوری مرکب، تعفین کافوری افیون که تخم بادیان و جوهرحسن بان میزند

paregoric

<hr> معنی : دژپیه، جرم اصلی، مغز غده، بافت اصلی <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی - جانور شناسی - گیاه شناسی) پراگند، پارانشیم

معنی : دژپیه، جرم اصلی، مغز غده، بافت اصلی معانی دیگر : (کالبد شناسی - جانور شناسی - گیاه شناسی) پراگند، پارانشیم

parenchyma

<hr> معنی : منبع، والدین، پدر یا مادر، بعنوان والدین عمل کردن <hr> معانی دیگر : پدر، مادر، والد، والده، پدر و مادر، پدر و فرزندی، مادر و فرزندی، (گیاه یا جانور یا سازواره) زادگر، اصل، سرچشمه، منشا، (به ویژه شرکت ها) اصلی، زادگر، پدر یا مادر بودن یا شدن، پس انداختن، پدری (یا مادری) کردن، نیا (نیاکان)، جد (اجداد)، درجمع والدین، منشاء

معنی : منبع، والدین، پدر یا مادر، بعنوان والدین عمل کردن معانی دیگر : پدر، مادر، والد، والده، پدر و مادر، پدر و فرزندی، مادر و فرزندی، (گیاه یا جانور یا سازواره) زادگر، اصل، سرچشمه، منشا، (به ویژه شرکت ها) اصلی، زادگر، پدر یا مادر بودن یا شدن، پس انداختن، پدری (یا مادری) کردن، نیا (نیاکان)، جد (اجدا

parent

<hr> معنی : نسب <hr> معانی دیگر : تبار، اصل و نسب، سرچشمه، زادگر، مقام مادری (یا پدری)

معنی : نسب معانی دیگر : تبار، اصل و نسب، سرچشمه، زادگر، مقام مادری (یا پدری)

واژه های حرف "p" - مترادف و متضاد