<hr> معنی : سیاح، جهانگرد، توریست، گشت گر <hr> معانی دیگر : رهگیر، گردشگر، وابسته به جهان گردی یا گشتگری، درجه دو، جهانگردی کردن

معنی : سیاح، جهانگرد، توریست، گشت گر معانی دیگر : رهگیر، گردشگر، وابسته به جهان گردی یا گشتگری، درجه دو، جهانگردی کردن

tourist

<hr> معنی : کهربای اصل <hr> معانی دیگر : (شیمی - کانی بلورین که دارای سیلیکات بورون و آلومینیم و کمی منیزیم و آهن است) تورمالین

معنی : کهربای اصل معانی دیگر : (شیمی - کانی بلورین که دارای سیلیکات بورون و آلومینیم و کمی منیزیم و آهن است) تورمالین

tourmaline

<hr> معنی : مسابقه، مسابقات قهرمانی، تشکیل مسابقات <hr> معانی دیگر : (یک دوره مسابقات که چند تیم یا حریف در آن شرکت دارند) تورنمنت، دوره ی مسابقات، ناوردگان، (قرون وسطی) مسابقه ی سواران نیزه دار (برنده کسی بود که حریف خود را از اسب می انداخت)، یک دوره از این نوع مسابقات

معنی : مسابقه، مسابقات قهرمانی، تشکیل مسابقات معانی دیگر : (یک دوره مسابقات که چند تیم یا حریف در آن شرکت دارند) تورنمنت، دوره ی مسابقات، ناوردگان، (قرون وسطی) مسابقه ی سواران نیزه دار (برنده کسی بود که حریف خود را از اسب می انداخت)، یک دوره از این نوع مسابقات

tournament

<hr> معنی : مسابقه، مسابقه دادن <hr> معانی دیگر : در یک دوره ی مسابقه (ناوردگان) شرکت کردن

معنی : مسابقه، مسابقه دادن معانی دیگر : در یک دوره ی مسابقه (ناوردگان) شرکت کردن

tourney

<hr> معنی : شریان بند <hr> معانی دیگر : (جراحی و پزشکی) شریان بند، رگبند، تورنیکه

معنی : شریان بند معانی دیگر : (جراحی و پزشکی) شریان بند، رگبند، تورنیکه

tourniquet

<hr> معنی : نزاع، ژولیدگی، ژولیدگی مو، پریشان کردن، اذیت کردن، بر هم زدن، چروک شدن، مچاله کردن <hr> معانی دیگر : ژولیده کردن، (گیسو) پریشان کردن، آشفته کردن، آشفتگی (به ویژه موی سر) پریشانی

معنی : نزاع، ژولیدگی، ژولیدگی مو، پریشان کردن، اذیت کردن، بر هم زدن، چروک شدن، مچاله کردن معانی دیگر : ژولیده کردن، (گیسو) پریشان کردن، آشفته کردن، آشفتگی (به ویژه موی سر) پریشانی

tousle

<hr> معنی : مشتری جلب کردن، خریدار پیدا کردن، صدای نکره ایجاد کردن، بلند جار زدن، با صدای بلند انتشار دادن <hr> معانی دیگر : (از کسی یا چیزی بسیار) تعریف کردن، ستودن، بازارگرمی کردن، (مشتری یا رای دهنده و غیره) جلب کردن، بابوق و کرنا اعلام یا ادعا کردن، لفت و لعاب دادن، (انگلیس - بلیت سینما و غیره) بازار سیاه ایجاد کردن (امریکا: scalp)، (انگلیس) بلیت فروش بازار سیاه (امریکا: scalper)، دلال بلیت های قاچاق، (اسب دوانی) جاسوس

معنی : مشتری جلب کردن، خریدار پیدا کردن، صدای نکره ایجاد کردن، بلند جار زدن، با صدای بلند انتشار دادن معانی دیگر : (از کسی یا چیزی بسیار) تعریف کردن، ستودن، بازارگرمی کردن، (مشتری یا رای دهنده و غیره) جلب کردن، بابوق و کرنا اعلام یا ادعا کردن، لفت و لعاب دادن، (انگلیس - بلیت سینما و غیره) بازار سیاه

tout

tout de suite

<hr> معنی : زنجیر، طناب، دوتا، یدک کش، یدک کشی، هر دو تا، با طناب بدنبال کشیدن <hr> معانی دیگر : (باطناب یا سیم و غیره به دنبال خود) کشیدن، یدک کشیدن، بکسل کردن، کشان کشان بردن، رجوع شود به: towline، هر چیزی که یدک کشی شود، الیاف کتان، الیاف شاهدانه (پیش از ریسندگی)، (کتان و غیره) الیاف خام، پس مانده الیاف کتان یاشاهدانه

معنی : زنجیر، طناب، دوتا، یدک کش، یدک کشی، هر دو تا، با طناب بدنبال کشیدن معانی دیگر : (باطناب یا سیم و غیره به دنبال خود) کشیدن، یدک کشیدن، بکسل کردن، کشان کشان بردن، رجوع شود به: towline، هر چیزی که یدک کشی شود، الیاف کتان، الیاف شاهدانه (پیش از ریسندگی)، (کتان و غیره) الیاف خام، پس مانده الیاف کت

<hr> معنی : کشش، یدک کشی، عوارض یدک کشی <hr> معانی دیگر : بکسل، عوار­ یدک کشی

معنی : کشش، یدک کشی، عوارض یدک کشی معانی دیگر : بکسل، عوار­ یدک کشی

towage

<hr> معنی : اینده، بسوی، بطرف، برای، نسبت به، در راه، نزدیک به، روی، در باره <hr> معانی دیگر : به سوی، در جهت، به طرف (towards هم می نویسند)، به خاطر، نزدیک (به)، مجاور، (در) حدود، در حوالی، در شرف وقوع، (نادر) خوش یمن، آمددار، نیک فرجام، مقارن

معنی : اینده، بسوی، بطرف، برای، نسبت به، در راه، نزدیک به، روی، در باره معانی دیگر : به سوی، در جهت، به طرف (towards هم می نویسند)، به خاطر، نزدیک (به)، مجاور، (در) حدود، در حوالی، در شرف وقوع، (نادر) خوش یمن، آمددار، نیک فرجام، مقارن

toward

<hr> معنی : طرف <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: toward، سوی، بسوی، بطرف، نسبت به، درباره، نزدیک، مقارن، درراه، برای

معنی : طرف معانی دیگر : رجوع شود به: toward، سوی، بسوی، بطرف، نسبت به، درباره، نزدیک، مقارن، درراه، برای

towards

<hr> معنی : دستمال کاغذی، حوله، ابچین، باحوله خشک کردن <hr> معانی دیگر : آبچین، بشگیر، روستره، (با حوله) خشک کردن، پاک کردن

معنی : دستمال کاغذی، حوله، ابچین، باحوله خشک کردن معانی دیگر : آبچین، بشگیر، روستره، (با حوله) خشک کردن، پاک کردن

towel

<hr> معنی : برج، قلعه بلند بودن <hr> معانی دیگر : (مانند برج) بلند بودن، سر به فلک کشیدن، دکل آنتن، دژ، قلعه، ارگ، (شخص یا دستگاه) یدک کش، بکسل کننده، قلعه مثل برج بلند بودن

معنی : برج، قلعه بلند بودن معانی دیگر : (مانند برج) بلند بودن، سر به فلک کشیدن، دکل آنتن، دژ، قلعه، ارگ، (شخص یا دستگاه) یدک کش، بکسل کننده، قلعه مثل برج بلند بودن

tower

<hr> معنی : دخمه <hr> معانی دیگر : دخمه

معنی : دخمه معانی دیگر : دخمه

tower of silence

<hr> معنی : قوی <hr> معانی دیگر : بلند، رفیع، سر به فلک کشیده، ستهم، شدید، سخت

معنی : قوی معانی دیگر : بلند، رفیع، سر به فلک کشیده، ستهم، شدید، سخت

towering

<hr> معنی : طناب بوکسل، طناب مخصوص صید بالن <hr> معانی دیگر : (برای یدک کشی) طناب، کابل، طناب بکسل، طناب یا ریسمانی که بوسیله ان چیزی را می کشند

معنی : طناب بوکسل، طناب مخصوص صید بالن معانی دیگر : (برای یدک کشی) طناب، کابل، طناب بکسل، طناب یا ریسمانی که بوسیله ان چیزی را می کشند

towline

<hr> معنی : قصبه، شهر، شهرک، شهر کوچک، قصبه حومه شهر <hr> معانی دیگر : شهر (معمولا از village بزرگتر و از city کوچک تر)، مرکز شهر، (در شهر) مرکز دادوستد، اهل شهر، شهروندان، شهری، وابسته به شهر، (امریکا) رجوع شود به: township، (انگلیس) رجوع شود به: hamlet

معنی : قصبه، شهر، شهرک، شهر کوچک، قصبه حومه شهر معانی دیگر : شهر (معمولا از village بزرگتر و از city کوچک تر)، مرکز شهر، (در شهر) مرکز دادوستد، اهل شهر، شهروندان، شهری، وابسته به شهر، (امریکا) رجوع شود به: township، (انگلیس) رجوع شود به: hamlet

town

<hr> معنی : جارچی، منادی <hr> معانی دیگر : (سابقا) جارچی

معنی : جارچی، منادی معانی دیگر : (سابقا) جارچی

town crier

<hr> ساختمان شهرداری، کاخ شهرداری، تالار شهرداری یا فرمانداری

ساختمان شهرداری، کاخ شهرداری، تالار شهرداری یا فرمانداری

town hall

<hr> معنی : خسته خانه، گدا خانه، دار المساکین، خانه شهری <hr> معانی دیگر : خانه ی شهری (در برابر: خانه ی ییلاقی country house)

معنی : خسته خانه، گدا خانه، دار المساکین، خانه شهری معانی دیگر : خانه ی شهری (در برابر: خانه ی ییلاقی country house)

town house

<hr> معنی : شهری، ساکنشهر <hr> معانی دیگر : ساکن شهر، شهری

معنی : شهری، ساکنشهر معانی دیگر : ساکن شهر، شهری

townee

<hr> معنی : شهرستان، ساکنین قصبه یاشهرستان <hr> معانی دیگر : (در اصل) برزن، محله، بخش شهری، (امریکا و کانادا) ناحیه، حوزه ی آموزشی یا مالیاتی

معنی : شهرستان، ساکنین قصبه یاشهرستان معانی دیگر : (در اصل) برزن، محله، بخش شهری، (امریکا و کانادا) ناحیه، حوزه ی آموزشی یا مالیاتی

township

<hr> معنی : شهری، اهل شهر <hr> معانی دیگر : آدم شهری، شهر نشین، شهرزی، همشهری

معنی : شهری، اهل شهر معانی دیگر : آدم شهری، شهر نشین، شهرزی، همشهری

townsman

<hr> معنی : شهری، اهالی شهر <hr> معانی دیگر : مردم شهر، شهرزیان، شهروندان، شهر نشینان

معنی : شهری، اهالی شهر معانی دیگر : مردم شهر، شهرزیان، شهروندان، شهر نشینان

townspeople

<hr> معنی : جنده، زن شهری، دختر شهری <hr> معانی دیگر : فاحشه

معنی : جنده، زن شهری، دختر شهری معانی دیگر : فاحشه

townswoman

<hr> معنی : سمی، زهری، ناشی از زهر اگینی، زهراگین <hr> معانی دیگر : زهرگین، زهرین، زهرآگین، زهرناک

معنی : سمی، زهری، ناشی از زهر اگینی، زهراگین معانی دیگر : زهرگین، زهرین، زهرآگین، زهرناک

toxic

<hr> معنی : زهر، سم، سمی، مسموم کننده، مسموم، داروی سمی <hr> معانی دیگر : عامل مسموم کننده

معنی : زهر، سم، سمی، مسموم کننده، مسموم، داروی سمی معانی دیگر : عامل مسموم کننده

toxicant

toxication

<hr> معنی : متخصص زهر شناسی، زهر شناس <hr> معانی دیگر : زهر شناس، متخصص زهر شناسی

معنی : متخصص زهر شناسی، زهر شناس معانی دیگر : زهر شناس، متخصص زهر شناسی

toxicologist

<hr> معنی : زهر شناسی، مبحث داروهای سمی <hr> معانی دیگر : مبحث مواد سمی، مبحک داروهای سمی

معنی : زهر شناسی، مبحث داروهای سمی معانی دیگر : مبحث مواد سمی، مبحک داروهای سمی

toxicology

<hr> معنی : داروی سمی، زهرابه، ترکیب زهردار <hr> معانی دیگر : زهر، شرنگ، سم

معنی : داروی سمی، زهرابه، ترکیب زهردار معانی دیگر : زهر، شرنگ، سم

toxin

<hr> معنی : کماندار، تیرانداز، دوستدار تیروکمان <hr> معانی دیگر : (شخص علاقمند به تیراندازی با کمان) کمانگیر، عاشق تیروکمان

معنی : کماندار، تیرانداز، دوستدار تیروکمان معانی دیگر : (شخص علاقمند به تیراندازی با کمان) کمانگیر، عاشق تیروکمان

toxophilite

<hr> معنی : عروسک، بازیچه، اسباب بازی، الت بازی، ور رفتن، بازی کردن <hr> معانی دیگر : وسیله ی سرگرمی، کوچک، ریزه، کودکانه، برای بازی، عروسکی، (با: with) بازی کردن با، به بازی گرفتن، لاس زدن، (دراصل) لاس زدن، مغازله، (دراصل) سرگرمی، تفریح، ماژ، خرم داشت، آلت دست، ملعبه، هر چیز کم ارزش یا کم اهمیت، زلم زیمبو، پشیز، پاپاسی، سرگرمی

معنی : عروسک، بازیچه، اسباب بازی، الت بازی، ور رفتن، بازی کردن معانی دیگر : وسیله ی سرگرمی، کوچک، ریزه، کودکانه، برای بازی، عروسکی، (با: with) بازی کردن با، به بازی گرفتن، لاس زدن، (دراصل) لاس زدن، مغازله، (دراصل) سرگرمی، تفریح، ماژ، خرم داشت، آلت دست، ملعبه، هر چیز کم ارزش یا کم اهمیت، زلم زیمبو، پ

<hr> معنی : میله میله، دارای فواصل در بین یاخته ها <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی - جانورشناسی - کالبدشناسی) سازواره ای میله ای شکل، میلچه، میل سانه

معنی : میله میله، دارای فواصل در بین یاخته ها معانی دیگر : (گیاه شناسی - جانورشناسی - کالبدشناسی) سازواره ای میله ای شکل، میلچه، میل سانه

trabecula

<hr> معنی : میله میله <hr> معانی دیگر : میله میله

معنی : میله میله معانی دیگر : میله میله

trabecular

<hr> معنی : میله میله <hr> معانی دیگر : میله دار

معنی : میله میله معانی دیگر : میله دار

trabeculate

<hr> معنی : رد، اثر، نشان، مقدار ناچیز، جای پا، رد پا، مقدار کم، طرح، دنبال کردن، رسم کردن، ردیابی کردن، اثر گذاشتن، پی کردن، پی بردن به، ترسیم کردن، ضبط کردن، کشیدن <hr> معانی دیگر : بنک، نشانه، جای چرخ (و غیره)، (جمع) بقایا، ذره، کوره راه، راه باریک، (ریاضی) سایه، ایز، تریس، ردپای کسی یا حیوانی را گرفتن، پی جویی کردن، علت جویی کردن، (منحنی چیزی یا نوسانات چیزی را) ثبت کردن، (در اصل) راه برگزیده شده، مسیر، رسم الخط، هر چیز رسم شده یا کشیده شده، پرداز، (هواشناسی - شیمی) کم مقدار، کم ایاره، ناسنجیدنی، نم نمک، (روان شناسی) رد عصبی، اختلاف مرتسم (engram هم می گویند)، (مهجور) مسیری را طی کردن، (راهی را) پیمودن، (معمولا به صورت اسم مفعول - با خط کشی و ترسیم) تزیین کردن، تور بافت کردن، منقوش کردن، کپی کردن، نسخه برداری کردن، گرته برداری کردن، سواد برداشتن، هر یک از دو تسمه ای که اسب را به گاری یا کالسکه وصل می کند، ز ترسیم

معنی : رد، اثر، نشان، مقدار ناچیز، جای پا، رد پا، مقدار کم، طرح، دنبال کردن، رسم کردن، ردیابی کردن، اثر گذاشتن، پی کردن، پی بردن به، ترسیم کردن، ضبط کردن، کشیدن معانی دیگر : بنک، نشانه، جای چرخ (و غیره)، (جمع) بقایا، ذره، کوره راه، راه باریک، (ریاضی) سایه، ایز، تریس، ردپای کسی یا حیوانی را گرفتن، پی

trace

<hr> مقدار کم، مقدار ناچیز و غیر قابل اندازه گیری

مقدار کم، مقدار ناچیز و غیر قابل اندازه گیری

trace element

<hr> معنی : یافتنی، قابل تعقیب، جستجو کردنی <hr> معانی دیگر : قابل ردیابی

معنی : یافتنی، قابل تعقیب، جستجو کردنی معانی دیگر : قابل ردیابی

traceable

<hr> معنی : بی اثر، بی نشان <hr> معانی دیگر : بی نشان، بی اثر

معنی : بی اثر، بی نشان معانی دیگر : بی نشان، بی اثر

traceless

<hr> معنی : نقشه کش، دنبال کننده، ردیاب، رسام، جستجو کننده <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیز) ردیاب، پی گیر، رسم کننده، طراح، (دستگاه) نسخه بردار، سود بردار، (ارتش) مهمات رسام، فشنگ رسام

معنی : نقشه کش، دنبال کننده، ردیاب، رسام، جستجو کننده معانی دیگر : (شخص یا چیز) ردیاب، پی گیر، رسم کننده، طراح، (دستگاه) نسخه بردار، سود بردار، (ارتش) مهمات رسام، فشنگ رسام

tracer

<hr> معنی : نای، قصبه الریه <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) نای، خرخره، تراشه، اوند کامل، و تش

معنی : نای، قصبه الریه معانی دیگر : (کالبد شناسی) نای، خرخره، تراشه، اوند کامل، و تش

trachea

<hr> معنی : نایی، مربوط به نای، نای مانند <hr> معانی دیگر : وابسته به نای، tracheary مربوط به نای

معنی : نایی، مربوط به نای، نای مانند معانی دیگر : وابسته به نای، tracheary مربوط به نای

tracheal

<hr> معنی : سبب خستگی یا دردسر، اماس نای <hr> معانی دیگر : (پزشکی) التهاب نای، نای افروختگی، نای تبسی، طب اماس نای

معنی : سبب خستگی یا دردسر، اماس نای معانی دیگر : (پزشکی) التهاب نای، نای افروختگی، نای تبسی، طب اماس نای

tracheitis

<hr> معنی : تراخم <hr> معانی دیگر : (چشم پزشکی) تراخم، طب تراخم

معنی : تراخم معانی دیگر : (چشم پزشکی) تراخم، طب تراخم

trachoma

<hr> معنی : ردیابی، ترسیم <hr> معانی دیگر : رسم کردن

معنی : ردیابی، ترسیم معانی دیگر : رسم کردن

tracing

<hr> معنی : راه، اثر، نشان، خط، باریکه، زنجیر، لبه، جاده، تسلسل، توالی، شیار، مسیر، رد پا، مسابقه دویدن، خط اهن، خط راه آهن، ردپا را گرفتن، پی کردن، پیگردی کردن، دنبال کردن <hr> معانی دیگر : جای پا، بنک، جای چرخ، زمین مسابقه ی دو، تاختگاه، خط سیر، گذشت راه، گذار، روش، طریقه، حساب، رشته، (ورزش) دو، وابسته به دو، ورزش های دو و میدانی، (راه آهن) خط (ریل و تراورس)، رد پای کسی یا چیزی را گرفتن، ردیابی کردن، پی جویی کردن، پیگیری کردن، (با ردیابی) گیرآوردن، عبور کردن، گذشتن، (با پای کثیف یا گلی) جای پا گذاشتن، گلی کردن، کثیف کردن، (کامپیوتر- بخشی از نوار یا دیسک یا طبله که از زیر ایستگاه خواندن رد می شود) لبه، زیرگذر، (تانک و تراکتور) زنجیر، شنی، رجوع شود به: soundtrack، (تایراتومبیل) عاج، (روی صفحه ی گرامافون یا نوار صوتی و غیره) شیار، (هواپیما و موشک و غیره) مسیریابی کردن، مسیرسنجی کردن، (فیلمبرداری) با دوربین متحرک (از چیز در حال حرکت) فیلم برداشتن، فیلمبرداری کردن

معنی : راه، اثر، نشان، خط، باریکه، زنجیر، لبه، جاده، تسلسل، توالی، شیار، مسیر، رد پا، مسابقه دویدن، خط اهن، خط راه آهن، ردپا را گرفتن، پی کردن، پیگردی کردن، دنبال کردن معانی دیگر : جای پا، بنک، جای چرخ، زمین مسابقه ی دو، تاختگاه، خط سیر، گذشت راه، گذار، روش، طریقه، حساب، رشته، (ورزش) دو، وابسته به د

واژه های حرف "t" - مترادف و متضاد