انگلیسی به انگلیسی

enclosure sale

<hr> معنی : رمزی کردن، بصورت رمز دراوردن، برمز نوشتن، برمز در اوردن <hr> معانی دیگر : به رمز درآوردن

معنی : رمزی کردن، بصورت رمز دراوردن، برمز نوشتن، برمز در اوردن معانی دیگر : به رمز درآوردن

encode

encodement

encoder

<hr> معنی : رمز گذاری <hr> معانی دیگر : رمز گذاری

معنی : رمز گذاری معانی دیگر : رمز گذاری

encoding

<hr> معنی : ثناگو <hr> معانی دیگر : مدیحه سرا، مداح

معنی : ثناگو معانی دیگر : مدیحه سرا، مداح

encomiast

<hr> وابسته به مدیحه سرایی و مدیحه سرایان، مدیحه سرایانه، ستایش امیز، مداحانه

وابسته به مدیحه سرایی و مدیحه سرایان، مدیحه سرایانه، ستایش امیز، مداحانه

encomiastic

<hr> معنی : ستایش، ثنا <hr> معانی دیگر : (شعر) مدیحه

معنی : ستایش، ثنا معانی دیگر : (شعر) مدیحه

encomium

<hr> معنی : محاصره کردن، احاطه کردن، دور گرفتن، شامل بودن، دارا بودن، در بر گرفتن، حلقه زدن <hr> معانی دیگر : دور (چیزی را) گرفتن، پیراگیری کردن، (دور چیزی) دایره زدن، حاوی بودن، در برداشتن، (در خود) گنجاندن، پیراگر بودن، موجب شدن، نایل شدن، ترتیب دادن

معنی : محاصره کردن، احاطه کردن، دور گرفتن، شامل بودن، دارا بودن، در بر گرفتن، حلقه زدن معانی دیگر : دور (چیزی را) گرفتن، پیراگیری کردن، (دور چیزی) دایره زدن، حاوی بودن، در برداشتن، (در خود) گنجاندن، پیراگر بودن، موجب شدن، نایل شدن، ترتیب دادن

encompass

<hr> احاطه، محاصره، گردگیری

احاطه، محاصره، گردگیری

encompassment

<hr> روانشناسى : بى اختیارى دفع

روانشناسى : بى اختیارى دفع

encopresis

<hr> معنی : دوباره به نواز دعوت کردن <hr> معانی دیگر : (فریاد تماشاچیان در پایان کنسرت ها و غیره به این معنی:) دوباره !، یک برنامه ی دیگر (اجرا کنید)!، باز هم بخوانید (یا بزنید)!، (برنامه ای که به خاطر درخواست تماشاگران در پایان برنامه تکرار یا افزوده می شود) برنامه ی افزوده، برنامه ی افزوده اجرا کردن، درموسیقی دوباره بنوازید

معنی : دوباره به نواز دعوت کردن معانی دیگر : (فریاد تماشاچیان در پایان کنسرت ها و غیره به این معنی:) دوباره !، یک برنامه ی دیگر (اجرا کنید)!، باز هم بخوانید (یا بزنید)!، (برنامه ای که به خاطر درخواست تماشاگران در پایان برنامه تکرار یا افزوده می شود) برنامه ی افزوده، برنامه ی افزوده اجرا کردن، درموسی

encore

<hr> معنی : ملاقات، رویارویی، تصادف، برخورد، مواجهه، روبرو شدن، مواجه شدن با، رویاروی شدن، ملاقات کردن، تصادف کردن، مصادف شدن با، دست بگریبان شدن با <hr> معانی دیگر : (اتفاقا) برخوردن به، (در نبرد یا کشمش و غیره) برخورد پیدا کردن با، مصاف دادن، رودر رو شدن، جلو (کسی) ایستادن، نبرد، رزم، رو در رویی، درگیری، (روان شناسی) وابسته به گروه رویارویی

معنی : ملاقات، رویارویی، تصادف، برخورد، مواجهه، روبرو شدن، مواجه شدن با، رویاروی شدن، ملاقات کردن، تصادف کردن، مصادف شدن با، دست بگریبان شدن با معانی دیگر : (اتفاقا) برخوردن به، (در نبرد یا کشمش و غیره) برخورد پیدا کردن با، مصاف دادن، رودر رو شدن، جلو (کسی) ایستادن، نبرد، رزم، رو در رویی، درگیری، (ر

encounter

encounter battle

encounter group

encounterer

<hr> معنی : تشویق کردن، پیش بردن، تقویت کردن، تشجیع کردن، پروردن، ترغیب کردن، دلگرم کردن <hr> معانی دیگر : خواهان کردن، انگیزاندن، شوردادن، دلگرمی دادن، یاری دادن، کمک کردن، ترویج کردن، رو دادن به، تشجیح کردن

معنی : تشویق کردن، پیش بردن، تقویت کردن، تشجیع کردن، پروردن، ترغیب کردن، دلگرم کردن معانی دیگر : خواهان کردن، انگیزاندن، شوردادن، دلگرمی دادن، یاری دادن، کمک کردن، ترویج کردن، رو دادن به، تشجیح کردن

encourage

encourage streamlining

encouraged him

<hr> معنی : تشویق، پشت گرمی، دل گرمی، ترغیب، تشجیع <hr> معانی دیگر : خواهانسازی، ایزانش، برآغالش، (چیز یا کسی که تشویق می کند) مشوق، انگیزان، انگیزگر

معنی : تشویق، پشت گرمی، دل گرمی، ترغیب، تشجیع معانی دیگر : خواهانسازی، ایزانش، برآغالش، (چیز یا کسی که تشویق می کند) مشوق، انگیزان، انگیزگر

encouragement

encouragement of investments

<hr> معنی : مشوق <hr> معانی دیگر : تشویق کننده، پرورنده

معنی : مشوق معانی دیگر : تشویق کننده، پرورنده

encourager

<hr> معنی : مشوق، دلگرم کننده <hr> معانی دیگر : تشویق کننده، ترغیب کننده، خواهانساز، نویدبخش، امیدوار کننده، امید بخش

معنی : مشوق، دلگرم کننده معانی دیگر : تشویق کننده، ترغیب کننده، خواهانساز، نویدبخش، امیدوار کننده، امید بخش

encouraging

encouraging piece of news

encouragingly

<hr> قرمز کردن، برنگ لاکی دراوردن، جگری کردن

قرمز کردن، برنگ لاکی دراوردن، جگری کردن

encrimson

<hr> معنی : تخطی کردن، دست درازی کردن، دست اندازی کردن، تجاوز کردن <hr> معانی دیگر : (به تدریج یا یواشکی) تجاوز کردن (به ملک یا حقوق یا مرز دیگران)، فراروی کردن، تعدی کردن، دست یازیدن، فزون روی کردن، غصب کردن، (با: on یا upon)، ستم کردن، زیرپا گذاشتن، تاخت و تاز کردن بر، پیشروی کردن در، هجوم بردن، تازیدن بر

معنی : تخطی کردن، دست درازی کردن، دست اندازی کردن، تجاوز کردن معانی دیگر : (به تدریج یا یواشکی) تجاوز کردن (به ملک یا حقوق یا مرز دیگران)، فراروی کردن، تعدی کردن، دست یازیدن، فزون روی کردن، غصب کردن، (با: on یا upon)، ستم کردن، زیرپا گذاشتن، تاخت و تاز کردن بر، پیشروی کردن در، هجوم بردن، تازیدن بر

encroach

encroach on

encroached upon him

<hr> متجاسر علوم نظامى : متجاوز

متجاسر علوم نظامى : متجاوز

encroacher

<hr> معنی : تجاوز، دست اندازی، تخطی <hr> معانی دیگر : دست اندازی، تخطی، تجاوز

معنی : تجاوز، دست اندازی، تخطی معانی دیگر : دست اندازی، تخطی، تجاوز

encroachment

<hr> معنی : روکش کردن، بشکل پوسته در اوردن، با پوسته یا قشری پوشاندن <hr> معانی دیگر : (با رویه ای مثل پوست نان پوشاندن) پوسته دار (یا پوستک دار) کردن، رویه بستن، دلمه بستن، پوشش دار کردن، پوشاندن، مرصع کردن، با جواهر پوشاندن

معنی : روکش کردن، بشکل پوسته در اوردن، با پوسته یا قشری پوشاندن معانی دیگر : (با رویه ای مثل پوست نان پوشاندن) پوسته دار (یا پوستک دار) کردن، رویه بستن، دلمه بستن، پوشش دار کردن، پوشاندن، مرصع کردن، با جواهر پوشاندن

encrust

<hr> پوسته، پوستک، رویه، روکش (سفت)، پوشش، پوسته (یا پوستک) دار سازی، دلمه شدگی، رویه بندی، پوسته بندی، لایه ی مرصع، لایه ی گوهرین، پوست زخم

پوسته، پوستک، رویه، روکش (سفت)، پوشش، پوسته (یا پوستک) دار سازی، دلمه شدگی، رویه بندی، پوسته بندی، لایه ی مرصع، لایه ی گوهرین، پوست زخم

encrustation

encrusted

<hr> به رمز درآوردن، کد کردن

به رمز درآوردن، کد کردن

encrypt

encryption

<hr> معنی : باز داشتن، اسباب زحمت شدن، دست و پای کسی را گرفتن <hr> معانی دیگر : (با افزودن بار و غیره) کند کردن، مختل کردن، دست و بال (کسی را) بستن، بار بر دوش (کسی) گذاشتن، مزاحم شدن، (راه و لوله و غیره) بندآوردن، گرفتن، سدراه شدن، مانع شدن، (از خرت و پرت) پر کردن، (قرض و ادعا و غیره) گرفتار کردن، سنگین کردن

معنی : باز داشتن، اسباب زحمت شدن، دست و پای کسی را گرفتن معانی دیگر : (با افزودن بار و غیره) کند کردن، مختل کردن، دست و بال (کسی را) بستن، بار بر دوش (کسی) گذاشتن، مزاحم شدن، (راه و لوله و غیره) بندآوردن، گرفتن، سدراه شدن، مانع شدن، (از خرت و پرت) پر کردن، (قرض و ادعا و غیره) گرفتار کردن، سنگین کردن

encumber

encumbered with debts

<hr> معنی : بار، گرفتاری، قید، مانع، گرو، اسباب زحمت، سربار <hr> معانی دیگر : (هر چیز سنگین کننده یا مزاحم) بار، دردسر، مزاحم، وبال گردن، دست و پاگیر، رادع، مختل سازی، بازداری، دست و بال بندی، مزاحمت، مضیقه (به ویژه مالی)، کندسازی، (نادر) نان خور، طفل صغیر، زن و بچه

معنی : بار، گرفتاری، قید، مانع، گرو، اسباب زحمت، سربار معانی دیگر : (هر چیز سنگین کننده یا مزاحم) بار، دردسر، مزاحم، وبال گردن، دست و پاگیر، رادع، مختل سازی، بازداری، دست و بال بندی، مزاحمت، مضیقه (به ویژه مالی)، کندسازی، (نادر) نان خور، طفل صغیر، زن و بچه

encumbrance

<hr> مدعی ملک، طلبکارخانه

encumbrancer

<hr> ency_ پسوند برابر با: emergency] ence-]

ency_ پسوند برابر با: emergency] ence-]

ency

<hr> بدست چندنفر رونده، عمومى، دورى، بخشنامه پاپ

بدست چندنفر رونده، عمومى، دورى، بخشنامه پاپ

encyclic

<hr> معنی : عمومی، وابسته به بخشنامه پاپ، بدست چند نفر گشته <hr> معانی دیگر : (برای بخشنامه کردن و اطلاع همگان) همگانی، بخشنامه ای، انتشاری (encyclic هم می گویند)

معنی : عمومی، وابسته به بخشنامه پاپ، بدست چند نفر گشته معانی دیگر : (برای بخشنامه کردن و اطلاع همگان) همگانی، بخشنامه ای، انتشاری (encyclic هم می گویند)

encyclical

<hr> معنی : داریه المعارف، دانش جنگ، دایرهالعلوم <hr> معانی دیگر : دایره المعارف، فرهنگ جامع، کتاب حاوی

معنی : داریه المعارف، دانش جنگ، دایرهالعلوم معانی دیگر : دایره المعارف، فرهنگ جامع، کتاب حاوی

encyclopaedia

encyclopaedial

<hr> معنی : جامع، دایرهالمعارفی <hr> معانی دیگر : وابسته به دایره المعارف، حاوی

معنی : جامع، دایرهالمعارفی معانی دیگر : وابسته به دایره المعارف، حاوی

encyclopaedic

<hr> معنی : دارای معلومات جامع، دایرهالمعارف نویس <hr> معانی دیگر : نویسنده دایره المعارف

معنی : دارای معلومات جامع، دایرهالمعارف نویس معانی دیگر : نویسنده دایره المعارف

encyclopaedist

<hr> معنی : داریه المعارف، دانش جنگ، دایرهالعلوم <hr> معانی دیگر : دایره المعارف

معنی : داریه المعارف، دانش جنگ، دایرهالعلوم معانی دیگر : دایره المعارف

واژه های حرف "e" - انگلیسی به انگلیسی