انگلیسی به انگلیسی

hard to digest

hard to forget

hard to reach

hard to swallow

hard to understand

<hr> (عامیانه) نیازمند (به ویژه به پول)، در عسرت، تنگدست

(عامیانه) نیازمند (به ویژه به پول)، در عسرت، تنگدست

hard up

hard water

hard winter

<hr> (کامپیوتر)، سیم بندی شده (hardwired هم می نویسند)، سیم بندی شده،سیم بستی،هم پیوند، سیم بندى شده، سخت افزارى کامپیوتر : سخت سیم پیچى شده

(کامپیوتر)، سیم بندی شده (hardwired هم می نویسند)، سیم بندی شده،سیم بستی،هم پیوند، سیم بندى شده، سخت افزارى کامپیوتر : سخت سیم پیچى شده

hard wired

hard won

hard words

hard work

hard worker

<hr> (آدم) پرکار، کاری، گویر، سختکوش، پرکار، زحمت کش سخت کارکن، رنجبر

(آدم) پرکار، کاری، گویر، سختکوش، پرکار، زحمت کش سخت کارکن، رنجبر

hard working

<hr> (کتاب) جلد مقوایی، جلد پارچه ای، پارچه پوش، گالینگور

(کتاب) جلد مقوایی، جلد پارچه ای، پارچه پوش، گالینگور

hardback

<hr> معنی : بازی بیس بال <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: baseball، (به ویژه در امور سیاسی یا بازرگانی) فعالیت سخت و عاری از ملاحظه و مروت، رقابت شدید و بی رحمانه

معنی : بازی بیس بال معانی دیگر : رجوع شود به: baseball، (به ویژه در امور سیاسی یا بازرگانی) فعالیت سخت و عاری از ملاحظه و مروت، رقابت شدید و بی رحمانه

hardball

<hr> (تخته ای که از هم فشردن و گرما دادن به تراشه های چوب درست شده) فیبر، چوب (یا تخته ی) همفشرد، تخته فشاری

(تخته ای که از هم فشردن و گرما دادن به تراشه های چوب درست شده) فیبر، چوب (یا تخته ی) همفشرد، تخته فشاری

hardboard

<hr> (کتاب) جلد مقوایی، جلد پارچه ای، جلد گالینگوری

(کتاب) جلد مقوایی، جلد پارچه ای، جلد گالینگوری

hardbound

hardbox

hardcoding

<hr> وابسته به کتاب جلد مقوایی یا جلد پارچه ای، پارچه پوش، پارچه پوش the book was first published in a hardcover edition در ابتدا آن کتاب به صورت جلد مقوایی منتشر شد کتاب جلد مقوایی

وابسته به کتاب جلد مقوایی یا جلد پارچه ای، پارچه پوش، پارچه پوش the book was first published in a hardcover edition در ابتدا آن کتاب به صورت جلد مقوایی منتشر شد کتاب جلد مقوایی

hardcover

<hr> معنی : سفت شدن، سخت شدن، سخت کردن، ماسیدن، سفت کردن، تبدیل به جسم جامد کردن <hr> معانی دیگر : سخت شدن یا کردن، سفت شدن یا کردن، ماساندن، شتک زدن، سختیدن، (عاری از احساس یا رحم کردن) سنگدل کردن، (به شرایط سخت) عادت دادن یا کردن، پر تاب و توان کردن، پر طاقت کردن، (مثل) گرگ باران دیده کردن، مصمم تر کردن، پر اراده تر کردن، نیرومندتر کردن، محکم کردن، پابرجا کردن، مشکل کردن

معنی : سفت شدن، سخت شدن، سخت کردن، ماسیدن، سفت کردن، تبدیل به جسم جامد کردن معانی دیگر : سخت شدن یا کردن، سفت شدن یا کردن، ماساندن، شتک زدن، سختیدن، (عاری از احساس یا رحم کردن) سنگدل کردن، (به شرایط سخت) عادت دادن یا کردن، پر تاب و توان کردن، پر طاقت کردن، (مثل) گرگ باران دیده کردن، مصمم تر کردن، پر

harden

harden one's heart

harden one's stand

<hr> (تداعی منفی) سرسخت، خوگرفته، اصلاح ناپذیر، سخت شده (رجوع شود به: harden)، سفت شده

(تداعی منفی) سرسخت، خوگرفته، اصلاح ناپذیر، سخت شده (رجوع شود به: harden)، سفت شده

hardened

<hr> معنی : سفت کننده <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیزی که سخت می کند) سختگر، سفت کن (به ویژه کسی که پولاد را آبدیده می کند یا ابزار فلزی را با حرارت و آبگیری سخت می نماید)

معنی : سفت کننده معانی دیگر : (شخص یا چیزی که سخت می کند) سختگر، سفت کن (به ویژه کسی که پولاد را آبدیده می کند یا ابزار فلزی را با حرارت و آبگیری سخت می نماید)

hardener

<hr> سخت شدگی، سختگری، سختشآور

سخت شدگی، سختگری، سختشآور

hardening

hardening of positions

<hr> رجوع شود به: steeplebush، بوته کوتاهی که در اتازونی میروید، اسپیره

رجوع شود به: steeplebush، بوته کوتاهی که در اتازونی میروید، اسپیره

hardhack

<hr> دارای دست های پینه بسته (در اثر کار زیاد)، زمخت دست، ستمگر، دارای دست های پینه خورده، سخت گیر، خسیس دارای دست های پینه خورده، کلفت دست سخت

دارای دست های پینه بسته (در اثر کار زیاد)، زمخت دست، ستمگر، دارای دست های پینه خورده، سخت گیر، خسیس دارای دست های پینه خورده، کلفت دست سخت

hardhanded

hardhandedness

<hr> آدم سرسخت، آدم متعصب، دیر انگیزه، دیرجوش، بی احساس، کله خر، ادم بی کله، بی م، شا&nbsp; جنگی

آدم سرسخت، آدم متعصب، دیر انگیزه، دیرجوش، بی احساس، کله خر، ادم بی کله، بی م، شا جنگی

hardhead

<hr> لجوج، لجباز، کله شق، کله خر، زرنگ، حسابگر، سختگیر و واقع بین، کله خر she was always hardheaded about what she wanted او همیشه دربارهی آنچه که میخواست لجاجت میکرد، مردمنطقى، مردعملى

لجوج، لجباز، کله شق، کله خر، زرنگ، حسابگر، سختگیر و واقع بین، کله خر she was always hardheaded about what she wanted او همیشه دربارهی آنچه که میخواست لجاجت میکرد، مردمنطقى، مردعملى

hardheaded

hardheadedly

hardheadedness

<hr> معنی : جسارت، خود سری، بی باکی <hr> معانی دیگر : دلیری، بی پروایی، سرسختی، نیرومندی

معنی : جسارت، خود سری، بی باکی معانی دیگر : دلیری، بی پروایی، سرسختی، نیرومندی

hardihood

<hr> با شهامت، با دلیری، با پرطاقتی (رجوع شود به: hardy)

با شهامت، با دلیری، با پرطاقتی (رجوع شود به: hardy)

hardily

<hr> دلیری، شهامت، دلداری، شجاعت (رجوع شود به: hardy)، طاقت، بنیه

دلیری، شهامت، دلداری، شجاعت (رجوع شود به: hardy)، طاقت، بنیه

hardiness

<hr> وارن هاردینگ (بیست و نهمین رئیس جمهور امریکا)

وارن هاردینگ (بیست و نهمین رئیس جمهور امریکا)

harding

hardish

<hr> معنی : بشدت <hr> معانی دیگر : (مودبانه یا طعنه آمیز) به سختی، به ندرت، کم، نه چندان، (نادر) با دشواری، با شدت تمام، با سفتی، سخت، بسختی، مشکل، بزحمت، بادرشتی

معنی : بشدت معانی دیگر : (مودبانه یا طعنه آمیز) به سختی، به ندرت، کم، نه چندان، (نادر) با دشواری، با شدت تمام، با سفتی، سخت، بسختی، مشکل، بزحمت، بادرشتی

hardly

hardly ever

hardly more than

hardly worth one's salt

<hr> معنی : شدت، سختی، اشکال، سفتی، دشواری <hr> معانی دیگر : سنگدلی (رجوع شود به: hard)

معنی : شدت، سختی، اشکال، سفتی، دشواری معانی دیگر : سنگدلی (رجوع شود به: hard)

hardness

<hr> معنی : زمین سفت، خاک سفت <hr> معانی دیگر : (کشاورزی) خاک سفت (که از نفوذ آب یا ریشه ی گیاه جلوگیری می کند)، شولات، سخت لایه، سخته، زمین شخم نشده، زمین سخت

معنی : زمین سفت، خاک سفت معانی دیگر : (کشاورزی) خاک سفت (که از نفوذ آب یا ریشه ی گیاه جلوگیری می کند)، شولات، سخت لایه، سخته، زمین شخم نشده، زمین سخت

hardpan

hards

<hr> معنی : پرمشغله، سخت مشغول، دارای زندگانی سخت و مشکل <hr> معانی دیگر : کم تولید، کم بازده، کم فرآور، کم حاصل، کم بر

معنی : پرمشغله، سخت مشغول، دارای زندگانی سخت و مشکل معانی دیگر : کم تولید، کم بازده، کم فرآور، کم حاصل، کم بر

واژه های حرف "h" - انگلیسی به انگلیسی