انگلیسی به انگلیسی

idi amin dada

<hr> حالت مزاجی ویژه، حالت مخصوص، طبیعت ویژه - طرز فکر ویژه

حالت مزاجی ویژه، حالت مخصوص، طبیعت ویژه - طرز فکر ویژه

idiocrasy

idiocratic

idiocratical

<hr> معنی : خبط دماغ، خرق، خرف، حماقت، ابلهی، سبک مغزی <hr> معانی دیگر : خریت، بی خردی، کالیوگی، بلاهت، پخمگی، نابخردی، خبط دماه

معنی : خبط دماغ، خرق، خرف، حماقت، ابلهی، سبک مغزی معانی دیگر : خریت، بی خردی، کالیوگی، بلاهت، پخمگی، نابخردی، خبط دماه

idiocy

<hr> روانشناسى : نامفهوم گویى

روانشناسى : نامفهوم گویى

idioglossia

<hr> (زبان شناسی) گویش فردی، طرزبیان و لحن سخن شخص در یک مرحله زندگی

(زبان شناسی) گویش فردی، طرزبیان و لحن سخن شخص در یک مرحله زندگی

idiolect

<hr> معنی : لهجه، زبان ویژه، اصطلاح <hr> معانی دیگر : سبک ویژه، سبک منحصر به فرد، نحوه ی بیان، زبانزد، گویش، زبان محلی، گویش حرفه ای یا صنفی

معنی : لهجه، زبان ویژه، اصطلاح معانی دیگر : سبک ویژه، سبک منحصر به فرد، نحوه ی بیان، زبانزد، گویش، زبان محلی، گویش حرفه ای یا صنفی

idiom

<hr> معنی : مجازی، مصطلح، اصطلاحی <hr> معانی دیگر : زبانزدی، پر از اصطلاح، ویژه ی فرد یا گروه مشخص <hr> idiomatic(al) اصطلاحى علوم مهندسى : مصطلح

معنی : مجازی، مصطلح، اصطلاحی معانی دیگر : زبانزدی، پر از اصطلاح، ویژه ی فرد یا گروه مشخص idiomatic(al) اصطلاحى علوم مهندسى : مصطلح

idiomatic

idiomatic expression

<hr> بشکل اصطلاح یا عبارت ویژه

بشکل اصطلاح یا عبارت ویژه

idiomatically

<hr> (دارای شکل وابسته به خود یا شکل معمول نوع خود) گزین ریخت، دارای شکل مخصوص بخود، دارای شکل صحیح خود

(دارای شکل وابسته به خود یا شکل معمول نوع خود) گزین ریخت، دارای شکل مخصوص بخود، دارای شکل صحیح خود

idiomorphic

idiomorphous

<hr> (پزشکی - وابسته به بیماری که علت آن معلوم نیست) گزین آسیب، وابسته بناخوشی جداگانه، مربوط بعلت اصلی یا ذاتی

(پزشکی - وابسته به بیماری که علت آن معلوم نیست) گزین آسیب، وابسته بناخوشی جداگانه، مربوط بعلت اصلی یا ذاتی

idiopathic

idiopathically

<hr> معنی : صفت خاص، علاقه خاص، ناخوشی جداگانه <hr> معانی دیگر : صفت خاص، علاقه خاص، ناخوشی جداگانه

معنی : صفت خاص، علاقه خاص، ناخوشی جداگانه معانی دیگر : صفت خاص، علاقه خاص، ناخوشی جداگانه

idiopathy

<hr> (زیست شناسی) گزین دشته، ایدئوپلاسم

(زیست شناسی) گزین دشته، ایدئوپلاسم

idioplasm

idioplasmatic

idioplasmic

idiosyncracy

<hr> معنی : شیوه ویژه هر نویسنده، حال مخصوص، طبیعت ویژه، طرز فکر ویژه، خصوصیاتاخلاقی <hr> معانی دیگر : (ویژگی منحصر به یک فرد یا گروه معین) تک ویژگی، خصیصه ی فردی، تک سرشت

معنی : شیوه ویژه هر نویسنده، حال مخصوص، طبیعت ویژه، طرز فکر ویژه، خصوصیاتاخلاقی معانی دیگر : (ویژگی منحصر به یک فرد یا گروه معین) تک ویژگی، خصیصه ی فردی، تک سرشت

idiosyncrasy

<hr> وابسته به حالت ویژه مزاجی - وابسته بطرز فکریاشیوه ویژه کسی

وابسته به حالت ویژه مزاجی - وابسته بطرز فکریاشیوه ویژه کسی

idiosyncratic

idiosyncratically

<hr> معنی : خرفت، ادم سفیه و احمق، لاده <hr> معانی دیگر : پخمه، کالیو، احمق، خر، ابله، دبنگ، بی خرد، خرف، سبک مغز، ساده

معنی : خرفت، ادم سفیه و احمق، لاده معانی دیگر : پخمه، کالیو، احمق، خر، ابله، دبنگ، بی خرد، خرف، سبک مغز، ساده

idiot

<hr> (خودمانی - تلویزیون و غیره) برگ یادآورنده، پهنه ی یاد انداز

(خودمانی - تلویزیون و غیره) برگ یادآورنده، پهنه ی یاد انداز

idiot board

idiot card

<hr> (فرانسه - روان شناسی) کانای هوشمند نما، (آدم عقب افتاده ای که در یک زمینه بخصوص بسیار استعداد دارد) کانای تک زبده

(فرانسه - روان شناسی) کانای هوشمند نما، (آدم عقب افتاده ای که در یک زمینه بخصوص بسیار استعداد دارد) کانای تک زبده

idiot savant

<hr> معنی : ابلهانه <hr> معانی دیگر : احمقانه، نابخردانه، تهی مغزانه

معنی : ابلهانه معانی دیگر : احمقانه، نابخردانه، تهی مغزانه

idiotic

idiotical

<hr> سفیهانه، از روی سبک مغزی

سفیهانه، از روی سبک مغزی

idiotically

idioticon

<hr> معنی : سفاهت، حماقت، جهالت، بی خبری <hr> معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: idiocy

معنی : سفاهت، حماقت، جهالت، بی خبری معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: idiocy

idiotism

<hr> معنی : سست، بی اساس، تنبل، بیهوده، بی کار، عاطل، بیخود، بی پر و پا، وقت گذراندن، تنبل شدن، وقت تلف کردن <hr> معانی دیگر : بی ارزش، بی فایده، بی هدف، مهمل، یاوه، چرند، بیکاره، ولگرد، کاهل، لش، هنجام، بلا استفاده، عاطل و باطل، ناکنش ور، ولگردی کردن، ول گشتن، تنبلی کردن، بی هدف کار کردن، کاهلی کردن، به آهستگی حرکت کردن، پلکیدن، (با: away) به بطالت گذراندن، حرام کردن، به هدر دادن، هرزگردی (موتور)، کاردرجا، بیکار کردن، بلااستفاده گذاشتن، (از کار) باز ایستاندن، (ماشین به ویژه موتور اتومبیل) در جا کار کردن، هرز گردیدن یا گرداندن

معنی : سست، بی اساس، تنبل، بیهوده، بی کار، عاطل، بیخود، بی پر و پا، وقت گذراندن، تنبل شدن، وقت تلف کردن معانی دیگر : بی ارزش، بی فایده، بی هدف، مهمل، یاوه، چرند، بیکاره، ولگرد، کاهل، لش، هنجام، بلا استفاده، عاطل و باطل، ناکنش ور، ولگردی کردن، ول گشتن، تنبلی کردن، بی هدف کار کردن، کاهلی کردن، به آهست

idle

idle attempt

idle chatter

idle hours

idle money

idle rumors

idle running

<hr> معنی : یاوه، حرف مفت <hr> معانی دیگر : سخن بیهوده، ژاژخایی

معنی : یاوه، حرف مفت معانی دیگر : سخن بیهوده، ژاژخایی

idle talk

idle time

idled

idled away

<hr> معنی : گیجی، بیهودگی، بطالت، کند ذهنی، بیکاری تنبلی <hr> معانی دیگر : idlesse بیکاری تنبلی

معنی : گیجی، بیهودگی، بطالت، کند ذهنی، بیکاری تنبلی معانی دیگر : idlesse بیکاری تنبلی

idleness

<hr> معنی : گیجی، ادم بیکار و تنبل، ادم بیکاره و مهمل، ادم تنبل، بیکاره، کند ذهنی، چرخ دلاله <hr> معانی دیگر : آدم تنبل، آدم بیکاره، آدم لش، چر&nbsp; دلاله

معنی : گیجی، ادم بیکار و تنبل، ادم بیکاره و مهمل، ادم تنبل، بیکاره، کند ذهنی، چرخ دلاله معانی دیگر : آدم تنبل، آدم بیکاره، آدم لش، چر دلاله

idler

<hr> معنی : بیهودگی، بطالت، بیکاری تنبلی <hr> معانی دیگر : (شعر قدیم) تنبلی، لشی، لترگی، idleness بیکاری تنبلی، گیجی، کند ذهنی

معنی : بیهودگی، بطالت، بیکاری تنبلی معانی دیگر : (شعر قدیم) تنبلی، لشی، لترگی، idleness بیکاری تنبلی، گیجی، کند ذهنی

idlesse

idli

<hr> به بیکاری، ازروی بیکاری، از روی تنبلی، به بیهودگی، ببطالت

به بیکاری، ازروی بیکاری، از روی تنبلی، به بیهودگی، ببطالت

واژه های حرف "i" - انگلیسی به انگلیسی