انگلیسی به انگلیسی

intercompany

intercomparison

<hr> معنی : بهم پیوستن، بهم وصل کردن <hr> معانی دیگر : به هم پیوستن، به هم وصل کردن یا بودن، هم پیوند کردن یا بودن

معنی : بهم پیوستن، بهم وصل کردن معانی دیگر : به هم پیوستن، به هم وصل کردن یا بودن، هم پیوند کردن یا بودن

interconnect

interconnected

interconnectedness

interconnecting

<hr> معنی : اتصالی داخلی <hr> معانی دیگر : اتصالی داخلی

معنی : اتصالی داخلی معانی دیگر : اتصالی داخلی

interconnection

<hr> معنی : بین قاره ای، درون بری <hr> معانی دیگر : (وابسته به یا رفت و آمد کننده میان دو یا چند قاره) میان اقلیمی، قاره پیما

معنی : بین قاره ای، درون بری معانی دیگر : (وابسته به یا رفت و آمد کننده میان دو یا چند قاره) میان اقلیمی، قاره پیما

intercontinental

intercontinental ballistic missile

<hr> معنی : واقع در میان دندهها، واقع در بین رگبرگها <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی: واقع در بین دنده ها) میان دنده ای، عضله ی میان دنده ای

معنی : واقع در میان دندهها، واقع در بین رگبرگها معانی دیگر : (کالبد شناسی: واقع در بین دنده ها) میان دنده ای، عضله ی میان دنده ای

intercostal

intercostal neuralgia

intercostally

intercountry

intercounty

<hr> معنی : امیزش، معامله، داد و ستد، مقاربت، مراوده، معامله جنسی <hr> معانی دیگر : مبادله، تبادل، گهولش، رمش، درآمیزش، رابطه، جماع، مرزش، گایه، آمیغ

معنی : امیزش، معامله، داد و ستد، مقاربت، مراوده، معامله جنسی معانی دیگر : مبادله، تبادل، گهولش، رمش، درآمیزش، رابطه، جماع، مرزش، گایه، آمیغ

intercourse

<hr> (دو گیاه مختلف را در رج های متناوب در مزرعه) کشت کردن، هم رویان کردن، هم کاشت کردن، همکاشت کردن هم کاشت

(دو گیاه مختلف را در رج های متناوب در مزرعه) کشت کردن، هم رویان کردن، هم کاشت کردن، همکاشت کردن هم کاشت

intercrop

<hr> معنی : جفت گیری، از هم گذشتن، تقاطع کردن <hr> معانی دیگر : (نادر) یکدیگر را قطع کردن، هم بری کردن، رجوع شود به: hybridize

معنی : جفت گیری، از هم گذشتن، تقاطع کردن معانی دیگر : (نادر) یکدیگر را قطع کردن، هم بری کردن، رجوع شود به: hybridize

intercross

<hr> (میان مردمان دو یا چند فرهنگ گوناگون) میان فرهنگی، وابسته به فرهنگ دو کشور، بین فرهنگی

(میان مردمان دو یا چند فرهنگ گوناگون) میان فرهنگی، وابسته به فرهنگ دو کشور، بین فرهنگی

intercultural

interculturally

<hr> معنی : در میان اینده، مداخله کننده، تداخل کننده، در میان چیزهای دیگر رخ دهنده <hr> معانی دیگر : (پزشکی - وابسته به یک بیماری که در حین ابتلا به یک بیماری دیگری رخ می دهد و آن را تعدیل می کند) همایند، همزمان، میان رونده، میانگیر (رجوع شود به: intervene)، درمیان چیزهای دیگرر&nbsp; دهنده

معنی : در میان اینده، مداخله کننده، تداخل کننده، در میان چیزهای دیگر رخ دهنده معانی دیگر : (پزشکی - وابسته به یک بیماری که در حین ابتلا به یک بیماری دیگری رخ می دهد و آن را تعدیل می کند) همایند، همزمان، میان رونده، میانگیر (رجوع شود به: intervene)، درمیان چیزهای دیگرر دهنده

intercurrent

<hr> (فیلم و تلویزیون و غیره: صحنه را قطع کردن و صحنه یا عکس دیگری را گاهی به طور مکرر نشان دادن) میان برش

(فیلم و تلویزیون و غیره: صحنه را قطع کردن و صحنه یا عکس دیگری را گاهی به طور مکرر نشان دادن) میان برش

intercut

interdealer

<hr> (وابسته به روابط متقابل چند فرقه یا کلیسا) میان فرقه ای، وابسته به فرقه های مذهبی و روابط انها با یکدیگر

(وابسته به روابط متقابل چند فرقه یا کلیسا) میان فرقه ای، وابسته به فرقه های مذهبی و روابط انها با یکدیگر

interdenominational

<hr> (قرار گرفته بین دو یا چند دندان) میان دندانی، واقع در میان دو دندان، بین دندانی

(قرار گرفته بین دو یا چند دندان) میان دندانی، واقع در میان دو دندان، بین دندانی

interdental

<hr> معنی : وابسته به ادارات داخلی، بین ادارهای <hr> معانی دیگر : (وابسته به روابط دو یا چند وزارتخانه یا اداره و غیره با یکدیگر) میان بخشی، میان وزارتخانه ای، میان اداری

معنی : وابسته به ادارات داخلی، بین ادارهای معانی دیگر : (وابسته به روابط دو یا چند وزارتخانه یا اداره و غیره با یکدیگر) میان بخشی، میان وزارتخانه ای، میان اداری

interdepartmental

interdepartmentally

<hr> بیکدیگر متکی بودن، بسته بهم بودن، بهم موکول بودن، مربوط بهم بودن، وابسته بهم بودن

بیکدیگر متکی بودن، بسته بهم بودن، بهم موکول بودن، مربوط بهم بودن، وابسته بهم بودن

interdepend

<hr> معنی : وابستگی، اتکاء متقابل <hr> معانی دیگر : اتکای متقابل، برهمبستگی (interdependency هم می گویند)، interdependency اتکاء متقابل

معنی : وابستگی، اتکاء متقابل معانی دیگر : اتکای متقابل، برهمبستگی (interdependency هم می گویند)، interdependency اتکاء متقابل

interdependence

<hr> معنی : وابستگی، اتکاء متقابل <hr> معانی دیگر : interdependence اتکاء متقابل

معنی : وابستگی، اتکاء متقابل معانی دیگر : interdependence اتکاء متقابل

interdependency

<hr> معنی : وابسته، متکی یا موکول بیکدیگر <hr> معانی دیگر : وابسته به یکدیگر

معنی : وابسته، متکی یا موکول بیکدیگر معانی دیگر : وابسته به یکدیگر

interdependent

interdependently

<hr> معنی : جلو گیری، تحریم، نهی، قدغن، حکم بازداشت، حکم نهی، حکم اداری، نهی کردن، محجور کردن، ممانعت کردن، ممنوع کردن، قدغن کردن، باز داشتن، رد کردن، اجازه ندادن <hr> معانی دیگر : بازمان کردن، (به ویژه مذهبی) نهی کردن، حرام کردن، ناشایا کردن، (ارتش: با بمب افکنی یا آتش توپخانه و غیره جلوی دشمن را گرفتن یا ناحیه ای را منزوی کردن) ممانعت کردن، عملیات ممانعتی انجام دادن، بازداری کردن، بازدارش، (کلیسای کاتولیک) از برخی امتیازات دینی با مراسم کلیسایی و غیره محروم کردن، حرامسازی، منع، ممنوعیت

معنی : جلو گیری، تحریم، نهی، قدغن، حکم بازداشت، حکم نهی، حکم اداری، نهی کردن، محجور کردن، ممانعت کردن، ممنوع کردن، قدغن کردن، باز داشتن، رد کردن، اجازه ندادن معانی دیگر : بازمان کردن، (به ویژه مذهبی) نهی کردن، حرام کردن، ناشایا کردن، (ارتش: با بمب افکنی یا آتش توپخانه و غیره جلوی دشمن را گرفتن یا نا

interdict

<hr> معنی : جلو گیری، منع، ممانعت، ممنوعیت، نهی کردن <hr> معانی دیگر : نهی کردن، جلوگیری

معنی : جلو گیری، منع، ممانعت، ممنوعیت، نهی کردن معانی دیگر : نهی کردن، جلوگیری

interdiction

interdictor

<hr> نهی امیز، متضمن نهی، بازدارنده، نهی کننده

نهی امیز، متضمن نهی، بازدارنده، نهی کننده

interdictory

<hr> معنی : بهم اتصال دادن، بهم اتصال پیدا کردن، بهم جفت کردن <hr> معانی دیگر : درهم قفل کردن (انگشتان دست)، درهم جفت کردن، واقع در میان انگشتان

معنی : بهم اتصال دادن، بهم اتصال پیدا کردن، بهم جفت کردن معانی دیگر : درهم قفل کردن (انگشتان دست)، درهم جفت کردن، واقع در میان انگشتان

interdigitate

interdigitated

interdigitation

<hr> معنی : مربوط به رشته های مختلف علمی <hr> معانی دیگر : (وابسته به آمیزش یا ارتباط دو یا چند رشته ی آموزشی) میان رشته ای

معنی : مربوط به رشته های مختلف علمی معانی دیگر : (وابسته به آمیزش یا ارتباط دو یا چند رشته ی آموزشی) میان رشته ای

interdisciplinary

interdistrict

interdivisional

interesse

<hr> معنی : سهم، سود، مصلحت، علاقه، دلبستگی، فرع، تنزیل، بهره، علاقه و علاقمند کردن، ذینفع کردن، بر سر میل اوردن <hr> معانی دیگر : تمایل، گرایش، خواهانی، رغبت، دیدگیری، توجه، کشش، جذبه، هر چیز مورد علاقه، اندیشگیری، حق، ادعا، هده، سهم قانونی، نفع (منافع)، (معمولا جمع) سعادت، نیکباش، پدرام، بهروزی، (معمولا جمع) افراد ذی نفوذ (در کاری)، صاحبان شرکت، نفوذ شخصی، اهمیت، دربایی، دربایستی، بهره(ی پول)، ربح، بیش از بدهی، (معمولا با: in) علاقمند کردن، دلبسته کردن، توجه (کسی را) جلب کردن، خواهان کردن، جلب علاقه کردن، کنجکاو کردن، اندیشگیری کردن، دیدگیری کردن، گیرا بودن، vt علاقمند کردن

معنی : سهم، سود، مصلحت، علاقه، دلبستگی، فرع، تنزیل، بهره، علاقه و علاقمند کردن، ذینفع کردن، بر سر میل اوردن معانی دیگر : تمایل، گرایش، خواهانی، رغبت، دیدگیری، توجه، کشش، جذبه، هر چیز مورد علاقه، اندیشگیری، حق، ادعا، هده، سهم قانونی، نفع (منافع)، (معمولا جمع) سعادت، نیکباش، پدرام، بهروزی، (معمولا جمع

واژه های حرف "i" - انگلیسی به انگلیسی