انگلیسی به انگلیسی

<hr> مکانیک، تعمیر کننده، مرمت کننده

مکانیک، تعمیر کننده، مرمت کننده

repairman

repaper

<hr> معنی : اصلاح پذیر، قابل جبران، تعمیر پذیر <hr> معانی دیگر : مرمت کردنی، بازسازی شونده، جبران پذیر

معنی : اصلاح پذیر، قابل جبران، تعمیر پذیر معانی دیگر : مرمت کردنی، بازسازی شونده، جبران پذیر

reparable

<hr> معنی : اصلاح، غرامت، عوض، تاوان، تعمیر، جبران غرامت، غرامت جنگی <hr> معانی دیگر : جبران خسارت، (جمع) غرامت، مرمت، بازسازی، نوسازی، عو­

معنی : اصلاح، غرامت، عوض، تاوان، تعمیر، جبران غرامت، غرامت جنگی معانی دیگر : جبران خسارت، (جمع) غرامت، مرمت، بازسازی، نوسازی، عو­

reparation

<hr> معنی : مرمت <hr> معانی دیگر : غرامات( جنگى) بازرگانى : غرامات

معنی : مرمت معانی دیگر : غرامات( جنگى) بازرگانى : غرامات

reparations

<hr> معنی : جبرانی <hr> معانی دیگر : مرمتی، ترمیمی، وابسته به تعمیر یا بازسازی

معنی : جبرانی معانی دیگر : مرمتی، ترمیمی، وابسته به تعمیر یا بازسازی

reparative

reparatory

<hr> معنی : حاضر جوابی، جواب شوخی امیز <hr> معانی دیگر : پیش جوابی، پاسخ سریع و زیرکانه، جواب دندان شکن، پاسخ تر و چسبان

معنی : حاضر جوابی، جواب شوخی امیز معانی دیگر : پیش جوابی، پاسخ سریع و زیرکانه، جواب دندان شکن، پاسخ تر و چسبان

repartee

<hr> معنی : تقسیم، توزیع، توزیع مجدد <hr> معانی دیگر : تقسیم مجدد، تجزیه ی دوباره، بازبخش، وابسته به تقسیمات

معنی : تقسیم، توزیع، توزیع مجدد معانی دیگر : تقسیم مجدد، تجزیه ی دوباره، بازبخش، وابسته به تقسیمات

repartition

repartition a city

<hr> مجددا عبور کردن، دوباره تصویب کردن، دوباره عبورکردن، مجددا تصویب کردن

مجددا عبور کردن، دوباره تصویب کردن، دوباره عبورکردن، مجددا تصویب کردن

repass

repassage

<hr> معنی : ضیافت، خوراک، وقت غذاخوری <hr> معانی دیگر : غذا، خورد و خوراک، نان و آب، خوراک و نوشیدنی، وعده(ی خوراک)، (قدیمی) صرف (شام یا نهار یا صبحانه)، (قدیمی) هنگام خوراک، وقت غذا، غذا خوردن

معنی : ضیافت، خوراک، وقت غذاخوری معانی دیگر : غذا، خورد و خوراک، نان و آب، خوراک و نوشیدنی، وعده(ی خوراک)، (قدیمی) صرف (شام یا نهار یا صبحانه)، (قدیمی) هنگام خوراک، وقت غذا، غذا خوردن

repast

<hr> معنی : بمیهن خود برگرداندن، بمیهن خود برگشتن <hr> معانی دیگر : به میهن بازگرداندن یا بازگشتن

معنی : بمیهن خود برگرداندن، بمیهن خود برگشتن معانی دیگر : به میهن بازگرداندن یا بازگشتن

repatriate

<hr> معنی : برگشتن یا برگرداندن به میهن <hr> معانی دیگر : برگشتن یا برگرداندن به میهن

معنی : برگشتن یا برگرداندن به میهن معانی دیگر : برگشتن یا برگرداندن به میهن

repatriation

repave

<hr> معنی : تلافی کردن، بر گرداندن، پس دادن، پس دادن به <hr> معانی دیگر : (پول) پس دادن، بازپرداخت کردن یا شدن، عوض دادن، جبران کردن، بازپس دادن، عمل متقابل کردن، پاداش دادن، سزا دادن، تقاص دادن یا گرفتن

معنی : تلافی کردن، بر گرداندن، پس دادن، پس دادن به معانی دیگر : (پول) پس دادن، بازپرداخت کردن یا شدن، عوض دادن، جبران کردن، بازپس دادن، عمل متقابل کردن، پاداش دادن، سزا دادن، تقاص دادن یا گرفتن

repay

<hr> معنی : پس دادنی <hr> معانی دیگر : پس دادنی

معنی : پس دادنی معانی دیگر : پس دادنی

repayable

<hr> معنی : تلافی، پرداخت مجدد <hr> معانی دیگر : غرامت، عمران : بازپرداخت

معنی : تلافی، پرداخت مجدد معانی دیگر : غرامت، عمران : بازپرداخت

repayment

repayment of a loan

repayment power

<hr> معنی : لغو، فسخ، الغاء، باز گردانی، لغو کردن <hr> معانی دیگر : باطل کردن، بیهوده کردن، الغا، ابطال، بیهوده سازی، (مهجور) فراخواندن (به ویژه از تبعید)، احضار کردن

معنی : لغو، فسخ، الغاء، باز گردانی، لغو کردن معانی دیگر : باطل کردن، بیهوده کردن، الغا، ابطال، بیهوده سازی، (مهجور) فراخواندن (به ویژه از تبعید)، احضار کردن

repeal

repeal a law

repealable

repealer

<hr> معنی : تجدید، تکرار، باز گو، باز انجام، دوباره ساختن، باز گفتن، تکرار شدن، دوباره انجام دادن، تکرار کردن، باز گو کردن، دوباره گفتن <hr> معانی دیگر : واگفتن، (حرف را) تکرار کردن، (حرف شخص دیگری را) بازگو کردن، (به دیگری) گفتن، دوباره کردن، از سرگرفتن، (با: -self) حرف خود را تکرار کردن، باز آمدن، باز روی دادن، باز رخ دادن، ترش کردن، دوباره بر دهان آوردن (خوراک از معده)، (شعر و غیره) بازخواندن، پیاپی قرائت کردن، (آمریکا) بیش از یک بار رای دادن (در انتخابات)، بسایند، بسکرد، بازکرد، پدیساری، دمگیری (رجوع شود به: repetition)، هر چیز تکراری (به ویژه برنامه ی تلویزیون یا رادیو و غیره)

معنی : تجدید، تکرار، باز گو، باز انجام، دوباره ساختن، باز گفتن، تکرار شدن، دوباره انجام دادن، تکرار کردن، باز گو کردن، دوباره گفتن معانی دیگر : واگفتن، (حرف را) تکرار کردن، (حرف شخص دیگری را) بازگو کردن، (به دیگری) گفتن، دوباره کردن، از سرگرفتن، (با: -self) حرف خود را تکرار کردن، باز آمدن، باز روی د

repeat

repeat broadcast

repeat buying

repeat fault

<hr> تکرارپذیری، قابلیت تکرار

تکرارپذیری، قابلیت تکرار

repeatability

<hr> معنی : قابل تکرار، تکرارپذیر، تکرار کردنی <hr> معانی دیگر : تکرارپذیر، قابل تکرار

معنی : قابل تکرار، تکرارپذیر، تکرار کردنی معانی دیگر : تکرارپذیر، قابل تکرار

repeatable

<hr> معنی : مکرر، پی در پی <hr> معانی دیگر : تکراری، بازانجامیده، بسکرده، چندباره، دمگیر، گروگر

معنی : مکرر، پی در پی معانی دیگر : تکراری، بازانجامیده، بسکرده، چندباره، دمگیر، گروگر

repeated

repeated after him

repeated himself

repeated refrain

repeated signal

repeated the same mistakes

repeated use

<hr> معنی : مکرر، مکررا <hr> معانی دیگر : مکررا

معنی : مکرر، مکررا معانی دیگر : مکررا

repeatedly

<hr> معنی : ساعت زنگی، تکرار کننده، بازگو کننده <hr> معانی دیگر : (شخص یا دستگاه) تکرارکننده، بسکننده، ساعت زنگدار، رجوع شود به: repeating firearm، تبهکار حرفه ای (که چند بار محکوم شده است)، (آمریکا) کسی که در انتخابات (به طور تقلب آمیز) بیش از یکبار رای می دهد، (آموزش) شاگردی که به خاطر رفوزگی دوباره کلاس می گیرد

معنی : ساعت زنگی، تکرار کننده، بازگو کننده معانی دیگر : (شخص یا دستگاه) تکرارکننده، بسکننده، ساعت زنگدار، رجوع شود به: repeating firearm، تبهکار حرفه ای (که چند بار محکوم شده است)، (آمریکا) کسی که در انتخابات (به طور تقلب آمیز) بیش از یکبار رای می دهد، (آموزش) شاگردی که به خاطر رفوزگی دوباره کلاس می

repeater

<hr> تکرار کننده، تکرارشونده، دوری، وقت شمار، پی درپی زن

تکرار کننده، تکرارشونده، دوری، وقت شمار، پی درپی زن

repeating

<hr> (ریاضی) عدد دهدهی تکراری، اعشاری مکرر

(ریاضی) عدد دهدهی تکراری، اعشاری مکرر

repeating decimal

<hr> معنی : دفع کردن، بیزار کردن، رد کردن، جلوگیری کردن از، نپذیرفتن، عقب نشاندن <hr> معانی دیگر : پس زدن، پس راندن، پسکوب کردن، تاراندن، (با شدت) رد کردن، پاسخ منفی دادن، منزجر کردن، مشمئز کردن، وازدن، زده کردن، رماندن، فراری دادن، متفرق کردن، دور کردن، مقاوم بودن، پاد بودن، راه ندادن، آمیخته نشدن، نیامیختن، سرکوب کردن

معنی : دفع کردن، بیزار کردن، رد کردن، جلوگیری کردن از، نپذیرفتن، عقب نشاندن معانی دیگر : پس زدن، پس راندن، پسکوب کردن، تاراندن، (با شدت) رد کردن، پاسخ منفی دادن، منزجر کردن، مشمئز کردن، وازدن، زده کردن، رماندن، فراری دادن، متفرق کردن، دور کردن، مقاوم بودن، پاد بودن، راه ندادن، آمیخته نشدن، نیامیختن،

repel

repel an attack

repellant

repellency

<hr> معنی : زننده، مانع، دافع، بیزار کننده <hr> معانی دیگر : پس زننده، پسران، پسکوب (repellant هم می نویسند)، ناخوشایند، مشمئز کننده، منزجر کننده، مقاوم، پاد، پادگر، ضد، راننده

معنی : زننده، مانع، دافع، بیزار کننده معانی دیگر : پس زننده، پسران، پسکوب (repellant هم می نویسند)، ناخوشایند، مشمئز کننده، منزجر کننده، مقاوم، پاد، پادگر، ضد، راننده

واژه های حرف "r" - انگلیسی به انگلیسی