انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : دافع <hr> معانی دیگر : زننده

معنی : دافع معانی دیگر : زننده

repeller

<hr> معنی : نادیده گرفتن، پشیمان شدن، اصلاح شدن، توبه کردن <hr> معانی دیگر : (معمولا با: of) پشیمان بودن یا شدن، نادم بودن یا شدن، (زیست شناسی) خزنده

معنی : نادیده گرفتن، پشیمان شدن، اصلاح شدن، توبه کردن معانی دیگر : (معمولا با: of) پشیمان بودن یا شدن، نادم بودن یا شدن، (زیست شناسی) خزنده

repent

repent sins

<hr> معنی : پشیمانی، ندامت، توبه، اصلاح مسیر زندگی <hr> معانی دیگر : پشیمانی، ندامت، توبه، اصلاح مسیر زندگی

معنی : پشیمانی، ندامت، توبه، اصلاح مسیر زندگی معانی دیگر : پشیمانی، ندامت، توبه، اصلاح مسیر زندگی

repentance

<hr> معنی : تائب <hr> معانی دیگر : وابسته به پشیمانی، نادمانه، ندامت آمیز، توبه آمیز، پشیمان، توبه کار

معنی : تائب معانی دیگر : وابسته به پشیمانی، نادمانه، ندامت آمیز، توبه آمیز، پشیمان، توبه کار

repentant

<hr> از روی توبه وپشیمانی

repentantly

<hr> معنی : توبه کار <hr> معانی دیگر : توبه کار

معنی : توبه کار معانی دیگر : توبه کار

repenter

<hr> دوباره دارای جمعیت کردن، دوباره دارای سکنه کردن، دوباره مسکون ساختن

دوباره دارای جمعیت کردن، دوباره دارای سکنه کردن، دوباره مسکون ساختن

repeople

reperceive

<hr> معنی : پس زنی، برگشت، عکس العمل، دفع، واکنش، انعکاس، باز گردانی، دفع یا پیشگیری <hr> معانی دیگر : (معمولا جمع) واکنش (غیر مستقیم یا دوردست یا گسترده و غیره)، اثر (اثرات)، پیامد، عواقب، نتایج، (قدیمی) واجهش، پسکوب، (به ویژه نور یا صدا) پستاب، پژواک، بازتاب، طب دفع یا پیشگیری

معنی : پس زنی، برگشت، عکس العمل، دفع، واکنش، انعکاس، باز گردانی، دفع یا پیشگیری معانی دیگر : (معمولا جمع) واکنش (غیر مستقیم یا دوردست یا گسترده و غیره)، اثر (اثرات)، پیامد، عواقب، نتایج، (قدیمی) واجهش، پسکوب، (به ویژه نور یا صدا) پستاب، پژواک، بازتاب، طب دفع یا پیشگیری

repercussion

repercussions

<hr> معنی : معکوس، پس زننده <hr> معانی دیگر : پس زننده

معنی : معکوس، پس زننده معانی دیگر : پس زننده

repercussive

repercussiveness

<hr> (نمایش ها یا نقش ها یا آوازها یا آهنگ ها و غیره ای که هنرمند یا دسته ی هنرمندان برآن مسلط اند و می توانند با کمی تمرین انجام دهند) مجموعه، اندوزه، گردآورد، رپرتوار، (کلیه ی روش ها و ترفندها و ابزار و غیره ی رشته ی بخصوصی از دانش یا فرد بخصوص) مجموعه، خزانه، (کلیه ی آثار نوع بخصوصی از هنر مثلا نمایش یا کنسرت که برای اجرا در دسترس اند) رپرتوار، گردآوره، افزانه، فهرست نمایش های اماده برای نمایش دادن

(نمایش ها یا نقش ها یا آوازها یا آهنگ ها و غیره ای که هنرمند یا دسته ی هنرمندان برآن مسلط اند و می توانند با کمی تمرین انجام دهند) مجموعه، اندوزه، گردآورد، رپرتوار، (کلیه ی روش ها و ترفندها و ابزار و غیره ی رشته ی بخصوصی از دانش یا فرد بخصوص) مجموعه، خزانه، (کلیه ی آثار نوع بخصوصی از هنر مثلا نمایش 

repertoire

repertorial

<hr> معنی : انبار، مخزن، کاتالوگ، فهرست <hr> معانی دیگر : اندوزگاه، مجموعه، موجودی انبار، ذخیره، اندوزه، رجوع شود به: repertoire

معنی : انبار، مخزن، کاتالوگ، فهرست معانی دیگر : اندوزگاه، مجموعه، موجودی انبار، ذخیره، اندوزه، رجوع شود به: repertoire

repertory

<hr> (تماشاخانه ای که در هر فصل شمار معینی نمایش را متناوبا اجرا می کند) تماشاخانه ی اندوزه ای، تئاتر رپرتوار

(تماشاخانه ای که در هر فصل شمار معینی نمایش را متناوبا اجرا می کند) تماشاخانه ی اندوزه ای، تئاتر رپرتوار

repertory theater

<hr> معنی : تجدید، تکرار، باز گویی، باز گو، اعاده، باز انجام <hr> معانی دیگر : بسکرد، چندبارگی، دمادمی، دمگیری، پدیساری، عمل تکرار شده

معنی : تجدید، تکرار، باز گویی، باز گو، اعاده، باز انجام معانی دیگر : بسکرد، چندبارگی، دمادمی، دمگیری، پدیساری، عمل تکرار شده

repetition

<hr> معنی : مکرر، تکراری <hr> معانی دیگر : تکراری (به ویژه به طور ملالت آور)، بازانجامی، پی درپی، دمگیر

معنی : مکرر، تکراری معانی دیگر : تکراری (به ویژه به طور ملالت آور)، بازانجامی، پی درپی، دمگیر

repetitious

repetitiously

repetitiousness

<hr> معنی : تکراری، راجع، بازانجامی <hr> معانی دیگر : وابسته به تکرار، پی در پی، مکرر، دمادم، پدیسار

معنی : تکراری، راجع، بازانجامی معانی دیگر : وابسته به تکرار، پی در پی، مکرر، دمادم، پدیسار

repetitive

repetitive operation

repetitively

repetitiveness

rephotograph

<hr> دوباره عبارت بندی کردن، (عبارت را) به طرز دیگری بیان کردن

دوباره عبارت بندی کردن، (عبارت را) به طرز دیگری بیان کردن

rephrase

<hr> معنی : شکایت کردن، ناراضی بودن <hr> معانی دیگر : شکوه کردن، نالیدن، غرولند کردن، گلایه کردن

معنی : شکایت کردن، ناراضی بودن معانی دیگر : شکوه کردن، نالیدن، غرولند کردن، گلایه کردن

repine

repiner

<hr> معنی : عوض کردن، تعویض کردن، جابجا کردن، جایگزین کردن، چیزی را تعویض کردن <hr> معانی دیگر : در جای پیشین قرار دادن، پس گذاشتن، سرجای خود گذاشتن، جای چیزی را گرفتن، جایگزین شدن، جانشین شدن یا کردن، بازگرداندن، پس دادن، مسترد کردن، چیزی را تعوی­ کردن

معنی : عوض کردن، تعویض کردن، جابجا کردن، جایگزین کردن، چیزی را تعویض کردن معانی دیگر : در جای پیشین قرار دادن، پس گذاشتن، سرجای خود گذاشتن، جای چیزی را گرفتن، جایگزین شدن، جانشین شدن یا کردن، بازگرداندن، پس دادن، مسترد کردن، چیزی را تعوی­ کردن

replace

replaceability

<hr> معنی : قابل تعویض <hr> معانی دیگر : قابل تعوی­

معنی : قابل تعویض معانی دیگر : قابل تعوی­

replaceable

replaced him

<hr> معنی : تعویض، جایگزینی، جایگیزنی <hr> معانی دیگر : پسگذاشت، سر جای اول گذاری، دوباره گذاری، جانشینی، (شخص یا چیز) زاپاس، یدک، عوض، علی البدل، سرباز احتیاط، جایگزن

معنی : تعویض، جایگزینی، جایگیزنی معانی دیگر : پسگذاشت، سر جای اول گذاری، دوباره گذاری، جانشینی، (شخص یا چیز) زاپاس، یدک، عوض، علی البدل، سرباز احتیاط، جایگزن

replacement

replacement cost

replacer

replan

replant

replantation

replate

replay

replead

<hr> (حقوق) دادخواهی مجدد، دفاع مجدد، درخواست تجدیدنظر، استیناف

(حقوق) دادخواهی مجدد، دفاع مجدد، درخواست تجدیدنظر، استیناف

repleader

<hr> معنی : دوباره پر کردن، باز پر کردن، ذخیره تازه دادن <hr> معانی دیگر : دوباره تکمیل کردن، باز تهیه کردن، دوباره سوخت دادن

معنی : دوباره پر کردن، باز پر کردن، ذخیره تازه دادن معانی دیگر : دوباره تکمیل کردن، باز تهیه کردن، دوباره سوخت دادن

replenish

<hr> استوانه ناظم روغن علوم نظامى : ناظم روغن

استوانه ناظم روغن علوم نظامى : ناظم روغن

replenisher

<hr> معنی : دوباره پر کردن، بازپرسازی <hr> معانی دیگر : دوباره پرکردن، بازپرسازی

معنی : دوباره پر کردن، بازپرسازی معانی دیگر : دوباره پرکردن، بازپرسازی

replenishment

<hr> معنی : مشبع، انباشته، لبریز، چاق، پر مایه، کاملا پر <hr> معانی دیگر : پر، مملو، لبالب، آکنده، رجوع شود به: honey pot، شکم پر، سیر سیر، کاملا سیر، تکمیل

معنی : مشبع، انباشته، لبریز، چاق، پر مایه، کاملا پر معانی دیگر : پر، مملو، لبالب، آکنده، رجوع شود به: honey pot، شکم پر، سیر سیر، کاملا سیر، تکمیل

واژه های حرف "r" - انگلیسی به انگلیسی