جملات نمونه

abstracting

<hr> معنی : ربایش، انتزاع، تجرید، تجرد، چکیدگی، اختلاس، دزدی، براهنگ، بیخبری از کیفیات واقعی و ظاهری <hr> معانی دیگر : سرقت، آهنجش، برآهنجش، اسم معنی، چیز مجرد، امر انتزاعی، جداسازی، تصفیه، غیرعملی، غیر واقع بینانه، حواس پرتی، پریشان خیالی، تصویر آبستره، پریشان حواسی

معنی : ربایش، انتزاع، تجرید، تجرد، چکیدگی، اختلاس، دزدی، براهنگ، بیخبری از کیفیات واقعی و ظاهری معانی دیگر : سرقت، آهنجش، برآهنجش، اسم معنی، چیز مجرد، امر انتزاعی، جداسازی، تصفیه، غیرعملی، غیر واقع بینانه، حواس پرتی، پریشان خیالی، تصویر آبستره، پریشان حواسی

abstraction

<hr> مجردگرایی، نظریه و عملکرد تجریدی (به ویژه در هنر)، مکتبی که از کیفیات واقعی هنر دوراست، خیال بافی

مجردگرایی، نظریه و عملکرد تجریدی (به ویژه در هنر)، مکتبی که از کیفیات واقعی هنر دوراست، خیال بافی

abstractionism

<hr> معنی : اغفال کننده، تجردی، موجد تجرد، رباینده <hr> معانی دیگر : منتزع کننده، مجردساز، تجریدگر، آهنجشی، تجریدی، انتزاعی

معنی : اغفال کننده، تجردی، موجد تجرد، رباینده معانی دیگر : منتزع کننده، مجردساز، تجریدگر، آهنجشی، تجریدی، انتزاعی

abstractive

<hr> بطورمطلق، مطلقا، بطورمجرد، بخودی خود

بطورمطلق، مطلقا، بطورمجرد، بخودی خود

abstractly

abstractness

<hr> معنی : مغلق، پیچیده، غامض، پنهان <hr> معانی دیگر : مشکل، بغرنج، سخت آموز، مبهم، ژرف، دشوار

معنی : مغلق، پیچیده، غامض، پنهان معانی دیگر : مشکل، بغرنج، سخت آموز، مبهم، ژرف، دشوار

abstruse

<hr> پیچیدگی، تعقید، غام­بودن

پیچیدگی، تعقید، غام­بودن

abstruseness

<hr> معنی : مزخرف، مهملی، ناپسند، پوچ، مضحک، نامعقول، بی معنی، یاوه، چرند، نا مربوط <hr> معانی دیگر : احمقانه، عبث، گزافه، (منطق) باطل، محال، عبک

معنی : مزخرف، مهملی، ناپسند، پوچ، مضحک، نامعقول، بی معنی، یاوه، چرند، نا مربوط معانی دیگر : احمقانه، عبث، گزافه، (منطق) باطل، محال، عبک

absurd

<hr> معنی : پوچی، چرندی، مزخرف بودن، خلی، نا مربوطی <hr> معانی دیگر : بیهودگی، بی معنایی، نامعقولی، عقیده یا چیز پوچ، مطابقت، امر محال، حرف نامربوط

معنی : پوچی، چرندی، مزخرف بودن، خلی، نا مربوطی معانی دیگر : بیهودگی، بی معنایی، نامعقولی، عقیده یا چیز پوچ، مطابقت، امر محال، حرف نامربوط

absurdity

<hr> بطوربیهوده ومزخرف، غیرمعقولانه، بطورمحال

بطوربیهوده ومزخرف، غیرمعقولانه، بطورمحال

absurdly

absurdness

<hr> معنی : فراوانی، وفور، فزونی، سرک <hr> معانی دیگر : وفور نعمت، ثروت، غنا

معنی : فراوانی، وفور، فزونی، سرک معانی دیگر : وفور نعمت، ثروت، غنا

abundance

<hr> معنی : فراوان، وافر، بسیار <hr> معانی دیگر : سرشار، غنی، ثروتمند، پرنعمت

معنی : فراوان، وافر، بسیار معانی دیگر : سرشار، غنی، ثروتمند، پرنعمت

abundant

<hr> بطورفراوان، بفراوانی، بحدوفور

بطورفراوان، بفراوانی، بحدوفور

abundantly

<hr> معنی : خفت، خواری، سوء استعمال، توهین، فحش، پرخاش، تهمت، بد زبانی، بد دهانی، سب، فحش دادن، بد بکار بردن، بد استعمال کردن، سو استفاده کردن از، بدرفتاری کردن نسبت به، به زنی تجاوز کردن، ننگین کردن، بدگویی کردن، پرخاش کردن، خوار کردن، خفت دادن، بدزبانی کردن، توهین کردن به، تجاوز به حقوق کسی کردن <hr> معانی دیگر : سواستفاده کردن، بد رفتاری کردن، خشونت کردن، آسیب رساندن، ضایع کردن، ناسزا گفتن، بد دهنی کردن، رنجاندن، هتاکی، اجحاف کردن، تعدی کردن، عادت یا رسم بد، سنت غلط، بی عدالتی، تجاوز به حقوق کسی

معنی : خفت، خواری، سوء استعمال، توهین، فحش، پرخاش، تهمت، بد زبانی، بد دهانی، سب، فحش دادن، بد بکار بردن، بد استعمال کردن، سو استفاده کردن از، بدرفتاری کردن نسبت به، به زنی تجاوز کردن، ننگین کردن، بدگویی کردن، پرخاش کردن، خوار کردن، خفت دادن، بدزبانی کردن، توهین کردن به، تجاوز به حقوق کسی کردن معانی 

abuse

<hr> ضایع کننده، بدزبان، فحاش، دشنام دهنده

ضایع کننده، بدزبان، فحاش، دشنام دهنده

abuser

<hr> معنی : نا مربوط، تهمت، دشنام، فحاش، بدزبان، زبان دراز، توهینامیز، تجاوز به عصمت، تعدی، قابل استفاده، پرتوپ وتشر <hr> معانی دیگر : بد دهن، فحش آمیز، تند، بد رفتار، سو استفاده آمیز، اجحاف آمیز، n : سوء استفاده، سوء استعمال، شیادی، فریب، بد زبانی، adj : ناسزاوار

معنی : نا مربوط، تهمت، دشنام، فحاش، بدزبان، زبان دراز، توهینامیز، تجاوز به عصمت، تعدی، قابل استفاده، پرتوپ وتشر معانی دیگر : بد دهن، فحش آمیز، تند، بد رفتار، سو استفاده آمیز، اجحاف آمیز، n : سوء استفاده، سوء استعمال، شیادی، فریب، بد زبانی، adj : ناسزاوار

abusive

<hr> بطورناسزا، بطورناصحیح، بطرف دشنام، بافحش، باحرف بد

بطورناسزا، بطورناصحیح، بطرف دشنام، بافحش، باحرف بد

abusively

<hr> معنی : متصل بودن یا شدن، مماس بودن، مجاور بودن <hr> معانی دیگر : متصل بودن، تلاقی کردن، در یک انتها با چیزی تماس داشتن (با on)، یا روی چیزی قرار گرفتن (با upon)، هم مرز بودن، جفت بودن، نزدیک بودن، خوردن

معنی : متصل بودن یا شدن، مماس بودن، مجاور بودن معانی دیگر : متصل بودن، تلاقی کردن، در یک انتها با چیزی تماس داشتن (با on)، یا روی چیزی قرار گرفتن (با upon)، هم مرز بودن، جفت بودن، نزدیک بودن، خوردن

abut

<hr> معنی : مجاورت، زمین همسایه، کنار، زمین سر حدی، طرف، زمین مجاور، حد، نیم پایه، پایه جناحی، مرز، بست دیوار، نزدیکی، اتصال، پشتیبان، سرحد، خرپا، سامان، پشت بند دیوار <hr> معانی دیگر : اتصال (در یک انتها)، تماس (از یک طرف)، روی هم قرارگیری، محل تماس، (پل سازی) دیواره های حائل طرفین پل، پایه های جناحی، (جغرافی) انتهای گسله، در پل سازی نیم پایه

معنی : مجاورت، زمین همسایه، کنار، زمین سر حدی، طرف، زمین مجاور، حد، نیم پایه، پایه جناحی، مرز، بست دیوار، نزدیکی، اتصال، پشتیبان، سرحد، خرپا، سامان، پشت بند دیوار معانی دیگر : اتصال (در یک انتها)، تماس (از یک طرف)، روی هم قرارگیری، محل تماس، (پل سازی) دیواره های حائل طرفین پل، پایه های جناحی، (جغراف

abutment

<hr> معنی : مجاور، همسایه، هم مرز <hr> معانی دیگر : مجاور، هم مرز، همسایه

معنی : مجاور، همسایه، هم مرز معانی دیگر : مجاور، هم مرز، همسایه

abutting

<hr> پر سر و صدا، پر چنب و جوش، پر فعالیت

پر سر و صدا، پر چنب و جوش، پر فعالیت

abuzz

<hr> (قدیمی) مغاک، هاویه، ژرف گودال، چاه ویل، پرتگاه، ورطه، چهچال (abyss هم می گویند)، abyss : بسیار عمیق، بی پایان، غوطه ورساختن، مغاک

(قدیمی) مغاک، هاویه، ژرف گودال، چاه ویل، پرتگاه، ورطه، چهچال (abyss هم می گویند)، abyss : بسیار عمیق، بی پایان، غوطه ورساختن، مغاک

abysm

<hr> معنی : عمیق، ژرف، بی پایان، گردابی، ناپیمودنی <hr> معانی دیگر : مغاک مانند، گودال مانند، ورطه ای، ژرفناک، شدید، فوق العاده، وحشتناک، بسیار زیاد

معنی : عمیق، ژرف، بی پایان، گردابی، ناپیمودنی معانی دیگر : مغاک مانند، گودال مانند، ورطه ای، ژرفناک، شدید، فوق العاده، وحشتناک، بسیار زیاد

abysmal

abysmally

<hr> دارای شدت یا ژرفای سنجش ناپذیر، شکاف ژرف (در زمین)، ژرف گودال، ژرف گسله، مغاک، هاویه، ورطه، چهچال، اعماق (دریا)، ژرفنا، abysm : بسیار عمیق، بی پایان، غوطه ورساختن

دارای شدت یا ژرفای سنجش ناپذیر، شکاف ژرف (در زمین)، ژرف گودال، ژرف گسله، مغاک، هاویه، ورطه، چهچال، اعماق (دریا)، ژرفنا، abysm : بسیار عمیق، بی پایان، غوطه ورساختن

abyss

<hr> معنی : بسیار عمیق <hr> معانی دیگر : گردابی، ژرف، ورطه ای، ناپیمودنی

معنی : بسیار عمیق معانی دیگر : گردابی، ژرف، ورطه ای، ناپیمودنی

abyssal

<hr> معنی : اهل حبشه، مربوط به کشور حبش <hr> معانی دیگر : حبشی، اهل کشور حبشه، مربوط به کشور abyssinia

معنی : اهل حبشه، مربوط به کشور حبش معانی دیگر : حبشی، اهل کشور حبشه، مربوط به کشور abyssinia

abyssinian

<hr> مخفف:، (شیمی) اکتینیم، پیشوند: قبل از واژه هایی که با c و q شروع می شوند می آید (رجوع شود به: ad-)، تهویه ی مطبوع (air conditioning)، جریان برق متناوب (alternating current)، باشگاه ورزشی (athletic club)، قبل از مسیح (ante christum)، مخفف اصطلاح شیمیایی alicyclic می باشد <hr> ac_ پسوند (صفت ساز):، مانند، وابسته به [cardiac و demoniac]، alternating current شیمى : جریان متناوب

مخفف:، (شیمی) اکتینیم، پیشوند: قبل از واژه هایی که با c و q شروع می شوند می آید (رجوع شود به: ad-)، تهویه ی مطبوع (air conditioning)، جریان برق متناوب (alternating current)، باشگاه ورزشی (athletic club)، قبل از مسیح (ante christum)، مخفف اصطلاح شیمیایی alicyclic می باشد ac_ پسوند (صفت ساز):، مانند، 

<hr> معنی : اقاقیا، اکاسیا، اکاکیا، درخت صمغ عربی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، آکاسیا (درختان جنس acasia از خانواده ی mimosa)، رجوع شود به: gum arabic

معنی : اقاقیا، اکاسیا، اکاکیا، درخت صمغ عربی معانی دیگر : (گیاه شناسی)، آکاسیا (درختان جنس acasia از خانواده ی mimosa)، رجوع شود به: gum arabic

acacia

<hr> دانشگاه، مدرسه ی عالی، دانشگاهیان

دانشگاه، مدرسه ی عالی، دانشگاهیان

academe

<hr> دانشگاه، مدرسه ی عالی، محیط دانشگاهی، دانشگاهیان، آکادمی

دانشگاه، مدرسه ی عالی، محیط دانشگاهی، دانشگاهیان، آکادمی

academia

<hr> معنی : عضو فرهنگستان، طرفدار حکمت و فلسفه افلاطون <hr> معانی دیگر : تحصیلی، آموزشی، غیر عملی، نظری (academical هم می گویند)، معلم، مدرس، استاد دانشگاه، دانشجو، دانشگاهی، وابسته به مدرسه ی عالی یا تحصیلات عالی، فرهنگستانی، وابسته به فرهنگستان، آکادمیک، اهل مطالعه، درس خوان، علم دوست، محقق، علمی، مربوط به فرهنگستان ادبی یا انجمن علمی

معنی : عضو فرهنگستان، طرفدار حکمت و فلسفه افلاطون معانی دیگر : تحصیلی، آموزشی، غیر عملی، نظری (academical هم می گویند)، معلم، مدرس، استاد دانشگاه، دانشجو، دانشگاهی، وابسته به مدرسه ی عالی یا تحصیلات عالی، فرهنگستانی، وابسته به فرهنگستان، آکادمیک، اهل مطالعه، درس خوان، علم دوست، محقق، علمی، مربوط به 

academic

academic degree

<hr> آزادی دانشگاهی، آزادی علمی، آزادی آموزشی (که به استاد و دانشجو حق می دهد آزادانه مطالب مربوط به درس را بدون ترس از بازخواست مورد بحث و مطالعه قرار دهند)، ازادی عمل و بیان معلم یا استاد

آزادی دانشگاهی، آزادی علمی، آزادی آموزشی (که به استاد و دانشجو حق می دهد آزادانه مطالب مربوط به درس را بدون ترس از بازخواست مورد بحث و مطالعه قرار دهند)، ازادی عمل و بیان معلم یا استاد

academic freedom

academic institution

<hr> سال دانشگاهی، سال تحصیلی

سال دانشگاهی، سال تحصیلی

academic year

<hr> از دیدگاه دانشگاه، از نظر تحصیلی، شایسته ی دانشگاه یا فرهنگستان، فضل فروشانه، ادیبانه، ملا نقطی وار، چنانچه شایست ه انجمن دانش یافرهنگستانی باشد، ادبیانه

از دیدگاه دانشگاه، از نظر تحصیلی، شایسته ی دانشگاه یا فرهنگستان، فضل فروشانه، ادیبانه، ملا نقطی وار، چنانچه شایست ه انجمن دانش یافرهنگستانی باشد، ادبیانه

academically

<hr> معنی : عضو فرهنگستان، عضوانجمن علمی، عضو اکادمی، عضو انجمن دانش <hr> معانی دیگر : عضو فرهنگستان، عضو انجمن دانش، عضو اکادمی

معنی : عضو فرهنگستان، عضوانجمن علمی، عضو اکادمی، عضو انجمن دانش معانی دیگر : عضو فرهنگستان، عضو انجمن دانش، عضو اکادمی

academician

<hr> دانشگاه گرایی، فرهنگستان گرایی، بطریق یا بروش اکادمی

دانشگاه گرایی، فرهنگستان گرایی، بطریق یا بروش اکادمی

academicism

<hr> تعلیمات افلاطون، فلسفه افلاطون

تعلیمات افلاطون، فلسفه افلاطون

academics

<hr> بطریق یا بروش اکادمی

academism

<hr> معنی : فرهنگستان، دانشگاه، اکادمی، اموزشگاه، انجمن ادباء و علماء، انجمن دانش، مکتب و روش تدریس افلاطونی <hr> معانی دیگر : آکادمی، هنرسرا، هنرکده، دانشکده، مدرسه، مدرسه ی عالی، (امریکا) دبیرستان خصوصی، انجمن یا موسسه ی نویسندگان و هنرمندان، انجمن ادبی (یا هنری)، مکتب، نام باغی در نزدیکی اتن که افلاطون در ان تدریس میکرده است academy

معنی : فرهنگستان، دانشگاه، اکادمی، اموزشگاه، انجمن ادباء و علماء، انجمن دانش، مکتب و روش تدریس افلاطونی معانی دیگر : آکادمی، هنرسرا، هنرکده، دانشکده، مدرسه، مدرسه ی عالی، (امریکا) دبیرستان خصوصی، انجمن یا موسسه ی نویسندگان و هنرمندان، انجمن ادبی (یا هنری)، مکتب، نام باغی در نزدیکی اتن که افلاطون در 

academy

<hr> (امریکا) جایزه ای که فرهنگستان هنر و علوم سینمایی سالیانه اعطا می کند (جایزه ی اسکار)

(امریکا) جایزه ای که فرهنگستان هنر و علوم سینمایی سالیانه اعطا می کند (جایزه ی اسکار)

academy award

acadian

<hr> معنی : کنگر، جنسی از فامیل اکانتاسه <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) آکانتوس (جنس acanthus از تیره ی acanthaceae)

معنی : کنگر، جنسی از فامیل اکانتاسه معانی دیگر : (گیاه شناسی) آکانتوس (جنس acanthus از تیره ی acanthaceae)

acanthus

<hr> شهر آکاپولکو (در مکزیک)

شهر آکاپولکو (در مکزیک)

واژه های حرف "a" - جملات نمونه