جملات نمونه

<hr> معنی : مواد کنه کش <hr> معانی دیگر : مواد کنه کش

معنی : مواد کنه کش معانی دیگر : مواد کنه کش

acaricide

<hr> معنی : بی ثمر، بی بر، بدون میوه <hr> معانی دیگر : نابارور، بی میوه، عقیم

معنی : بی ثمر، بی بر، بدون میوه معانی دیگر : نابارور، بی میوه، عقیم

acarpous

acarus

<hr> مخفف:، همراهی (accompaniment)، حساب (account)

مخفف:، همراهی (accompaniment)، حساب (account)

<hr> معنی : تن در دادن، راه یافتن، دست یافتن، رسیدن، نائل شدن، نزدیک شدن، رضایت دادن، موافقت کردن <hr> معانی دیگر : (به مقامی) رسیدن، دست یافتن به، وارث (مقامی) شدن، جلوس کردن، توافق کردن، (معاهدات بین المللی) شرکت کردن، طرف قرارداد شدن یا بودن

معنی : تن در دادن، راه یافتن، دست یافتن، رسیدن، نائل شدن، نزدیک شدن، رضایت دادن، موافقت کردن معانی دیگر : (به مقامی) رسیدن، دست یافتن به، وارث (مقامی) شدن، جلوس کردن، توافق کردن، (معاهدات بین المللی) شرکت کردن، طرف قرارداد شدن یا بودن

accede

<hr> شتاباننده، شتابنده، تسریع کننده

شتاباننده، شتابنده، تسریع کننده

accelerant

<hr> معنی : شتاب دادن، سرعت دادن، تسریع کردن، شتاب کردن، شتاباندن، تند کردن، بر سرعت افزودن، تند شدن، تندتر شدن <hr> معانی دیگر : شتابیدن، تندتر رفتن، سریع شدن، سرعت بخشیدن، وقوع چیزی راتسریع کردن، (اتومبیل) گاز دادن، افزایش یافتن، جلو انداختن، بالا رفتن، تشدید کردن، برسرعت چیزی افزودن

معنی : شتاب دادن، سرعت دادن، تسریع کردن، شتاب کردن، شتاباندن، تند کردن، بر سرعت افزودن، تند شدن، تندتر شدن معانی دیگر : شتابیدن، تندتر رفتن، سریع شدن، سرعت بخشیدن، وقوع چیزی راتسریع کردن، (اتومبیل) گاز دادن، افزایش یافتن، جلو انداختن، بالا رفتن، تشدید کردن، برسرعت چیزی افزودن

accelerate

<hr> شتاباندن، تسریع کردن، تند کردن، شتاب دادن، برسرعت (چیزی) افزودن، تند شدن، تندتر شدن تسریع کردن، سرعت دادن، سرعت گرفتن

شتاباندن، تسریع کردن، تند کردن، شتاب دادن، برسرعت (چیزی) افزودن، تند شدن، تندتر شدن تسریع کردن، سرعت دادن، سرعت گرفتن

accelerated

accelerating

<hr> معنی : شتاب، سرعت، تسریع، افزایش سرعت، تندی، تعجیل <hr> معانی دیگر : تشدید، بالاروی، سرعت گیری

معنی : شتاب، سرعت، تسریع، افزایش سرعت، تندی، تعجیل معانی دیگر : تشدید، بالاروی، سرعت گیری

acceleration

<hr> شتاب آور، شتاباننده، تسریع کننده، موجب ازدیاد سرعت، شتابی، شتاب دار

شتاب آور، شتاباننده، تسریع کننده، موجب ازدیاد سرعت، شتابی، شتاب دار

accelerative

<hr> معنی : شتاب دهنده، شتابنده، شتاباننده، تندکن <hr> معانی دیگر : تسریع کننده، شتابگر، تند کننده، (در اتومبیل) گاز، (زیست شناسی) عصب یا عضله ی شتاب دهنده (که قدرت اجرای یک عمل را تشدید می کند)

معنی : شتاب دهنده، شتابنده، شتاباننده، تندکن معانی دیگر : تسریع کننده، شتابگر، تند کننده، (در اتومبیل) گاز، (زیست شناسی) عصب یا عضله ی شتاب دهنده (که قدرت اجرای یک عمل را تشدید می کند)

accelerator

<hr> معنی : شتاب سنج <hr> معانی دیگر : سرعت نما و ارتعاش سنج هواپیما

معنی : شتاب سنج معانی دیگر : سرعت نما و ارتعاش سنج هواپیما

accelerometer

<hr> معنی : لهجه، تاکید، تلفظ، تشدید، مد، تکیهء صدا، علامت تکیهء صدا، طرز قرائت، قوت، صدا یا اهنگ اکسان، ضربه، با تکیه تلفظ کردن، تکیه دادن، تاکید کردن، اهمیت دادن، مد کردن <hr> معانی دیگر : لحن، سبک، ضرب، آهنگ، مشخصات برجسته، تکیه ی صدا، اکسان، فشار هجا، علامت فشار هجا (بدین شکل: ' )، (موسیقی) فشار یا تکیه بر نت بخصوص، با فشار ادا کردن (هجا یا واژه)، n : تکیه ء صدا، علامت تکیه ء صدا بدین شکل '، در شعر مد madd، صدا یا اهنگ اکسان فرانسه، vt : باتکیه تلفظ کردن

معنی : لهجه، تاکید، تلفظ، تشدید، مد، تکیهء صدا، علامت تکیهء صدا، طرز قرائت، قوت، صدا یا اهنگ اکسان، ضربه، با تکیه تلفظ کردن، تکیه دادن، تاکید کردن، اهمیت دادن، مد کردن معانی دیگر : لحن، سبک، ضرب، آهنگ، مشخصات برجسته، تکیه ی صدا، اکسان، فشار هجا، علامت فشار هجا (بدین شکل: ' )، (موسیقی) فشار یا تکیه ب

accent

<hr> تکیه صدا، علامت تکیه صدا(بدین شکل')، لهجه، تلفظ، تاکید، تشدید، (در شعر)مد( madd )، صدا یا اهنگ اکسان(فرانسه)، (. vt ): باتکیه تلفظ کردن، تکیه دادن، تاکید کردن، اهمیت دادن

تکیه صدا، علامت تکیه صدا(بدین شکل')، لهجه، تلفظ، تاکید، تشدید، (در شعر)مد( madd )، صدا یا اهنگ اکسان(فرانسه)، (. vt ): باتکیه تلفظ کردن، تکیه دادن، تاکید کردن، اهمیت دادن

accented

<hr> معنی : تکیه دار، لهجهای، مربوط به تکیهء صدا، دارای تاکید <hr> معانی دیگر : موکد، تاکیدی، دارای فشار هجا، (شعر) هجایی، مشدد

معنی : تکیه دار، لهجهای، مربوط به تکیهء صدا، دارای تاکید معانی دیگر : موکد، تاکیدی، دارای فشار هجا، (شعر) هجایی، مشدد

accentual

<hr> معنی : با تکیه تلفظ کردن، تکیه دادن، تاکید کردن، اهمیت دادن، برجسته نمودن <hr> معانی دیگر : با فشار یا تاکید ادا کردن، مشدد کردن، علامت تشدید را گذاشتن، (اثر چیزی را) تشدید کردن، مورد تاکید قرار دادن، برجسته ساختن، مشخص تر ساختن، با تکیه ادا کردن

معنی : با تکیه تلفظ کردن، تکیه دادن، تاکید کردن، اهمیت دادن، برجسته نمودن معانی دیگر : با فشار یا تاکید ادا کردن، مشدد کردن، علامت تشدید را گذاشتن، (اثر چیزی را) تشدید کردن، مورد تاکید قرار دادن، برجسته ساختن، مشخص تر ساختن، با تکیه ادا کردن

accentuate

<hr> تاکید، صدا، بکاربردن ایین تکیه صدا، پستی وبلندی صدا

تاکید، صدا، بکاربردن ایین تکیه صدا، پستی وبلندی صدا

accentuation

<hr> معنی : موافقت کردن، پذیرفتن، قبول کردن، قبول شدن، پسندیدن <hr> معانی دیگر : رضایت دادن، توافق کردن، اذعان کردن، تصدیق کردن، قبول داشتن، باور داشتن، به عهده گرفتن

معنی : موافقت کردن، پذیرفتن، قبول کردن، قبول شدن، پسندیدن معانی دیگر : رضایت دادن، توافق کردن، اذعان کردن، تصدیق کردن، قبول داشتن، باور داشتن، به عهده گرفتن

accept

<hr> معنی : شایستگی، قابلیت پذیرش، مقبولیت، قابلیت قبول، پذیرفتگی، پسندیدگی، قبول شدگی <hr> معانی دیگر : پذیرفتگی، قابلیت پذیرش

معنی : شایستگی، قابلیت پذیرش، مقبولیت، قابلیت قبول، پذیرفتگی، پسندیدگی، قبول شدگی معانی دیگر : پذیرفتگی، قابلیت پذیرش

acceptability

<hr> معنی : قابل قبول، قابل پذیرش، پذیرفتنی، مقبول، مناسب، پسندیده، پذیرا، خوشایند، خوب <hr> معانی دیگر : پسندیدنی، مورد قبول

معنی : قابل قبول، قابل پذیرش، پذیرفتنی، مقبول، مناسب، پسندیده، پذیرا، خوشایند، خوب معانی دیگر : پسندیدنی، مورد قبول

acceptable

acceptable use policy

<hr> چنانچه پذیرفته شود، بطورقابل قبول، بطورپسندیده

چنانچه پذیرفته شود، بطورقابل قبول، بطورپسندیده

acceptably

<hr> معنی : پذیرش، قبولی حواله، حوالهء قبول شده <hr> معانی دیگر : پسند، قبولی، تصدیق، تایید، پذیرفتگی، (عقیده و ایمان) اعتقاد، باور، (بانکداری) حواله ی قبول شده، قبولی برات

معنی : پذیرش، قبولی حواله، حوالهء قبول شده معانی دیگر : پسند، قبولی، تصدیق، تایید، پذیرفتگی، (عقیده و ایمان) اعتقاد، باور، (بانکداری) حواله ی قبول شده، قبولی برات

acceptance

<hr> پذیرنده، پذیرشگر، مشتاق، مقبل، آماده ی قبول، قبول کننده

پذیرنده، پذیرشگر، مشتاق، مقبل، آماده ی قبول، قبول کننده

acceptant

<hr> معنی : پذیرش، قبول معنی عرف، معنی مصطلح، قبول ضمنی <hr> معانی دیگر : معنی مورد قبول، معنی مصطلح (واژه یا جمله)

معنی : پذیرش، قبول معنی عرف، معنی مصطلح، قبول ضمنی معانی دیگر : معنی مورد قبول، معنی مصطلح (واژه یا جمله)

acceptation

<hr> معنی : مقبول، پذیرفته <hr> معانی دیگر : مورد توافق، مرسوم و معمول

معنی : مقبول، پذیرفته معانی دیگر : مورد توافق، مرسوم و معمول

accepted

<hr> معنی : پذیرنده، قبول کننده <hr> معانی دیگر : پذیرنده، قبول کننده

معنی : پذیرنده، قبول کننده معانی دیگر : پذیرنده، قبول کننده

accepter

accepting

<hr> معنی : پذیرنده، قبول کننده <hr> معانی دیگر : پذیرا، (حقوق) متقبل، کسی که پرداخت سند یا حواله ای را تقبل می کند، قبولی نویس

معنی : پذیرنده، قبول کننده معانی دیگر : پذیرا، (حقوق) متقبل، کسی که پرداخت سند یا حواله ای را تقبل می کند، قبولی نویس

acceptor

<hr> معنی : دسترسی، دسترس، دست یابی، راه، راه دسترس، مدخل، اجازه دخول، تقریب، وسیله حصول، بروز مرض، اصابت، دسترسی یا مجال مقاربت، تقرب به خدا، حمله <hr> معانی دیگر : نزدیک شدن به، راه رسیدن (به چیزی)، مدخل ورود، اجازه (برای دخول یا کاربرد)، دست یافتن، دسترسی داشتن به، (کامپیوتر) دسترسی داشتن، برداشت کردن، (بیماری) بروز، افزایش

معنی : دسترسی، دسترس، دست یابی، راه، راه دسترس، مدخل، اجازه دخول، تقریب، وسیله حصول، بروز مرض، اصابت، دسترسی یا مجال مقاربت، تقرب به خدا، حمله معانی دیگر : نزدیک شدن به، راه رسیدن (به چیزی)، مدخل ورود، اجازه (برای دخول یا کاربرد)، دست یافتن، دسترسی داشتن به، (کامپیوتر) دسترسی داشتن، برداشت کردن، (بی

access

access code

access control

access road

<hr> (کامپیوتر - تلویزیون) زمان دستیابی، زمان دستیابی

(کامپیوتر - تلویزیون) زمان دستیابی، زمان دستیابی

access time

<hr> معنی : معاون جرم، هم دست <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: accessory، accessory : حق

معنی : معاون جرم، هم دست معانی دیگر : رجوع شود به: accessory، accessory : حق

accessary

<hr> معنی : دسترسی، دستیابی پذیری، امکان نزدیکی، قابلیت وصول، وسیله وصول، امادگی برای پذیرایی <hr> معانی دیگر : دسترسی، امکان نزدیکی، وسیله وصول، امادگی برای پذیرایی، قابلیت وصول

معنی : دسترسی، دستیابی پذیری، امکان نزدیکی، قابلیت وصول، وسیله وصول، امادگی برای پذیرایی معانی دیگر : دسترسی، امکان نزدیکی، وسیله وصول، امادگی برای پذیرایی، قابلیت وصول

accessibility

<hr> معنی : نزدیک، در دسترس، دست یافتنی، قابل وصول، دستیابی پذیر، امادهء پذیرایی، حی و حاضر، دم دستی <hr> معانی دیگر : قابل دسترسی، قابل دخول، وارد شدنی، سهل الوصول، سهل آموز، قابل فهم، همه کس فهم، تاثیرپذیر، نفوذپذیر، خوش برخورد

معنی : نزدیک، در دسترس، دست یافتنی، قابل وصول، دستیابی پذیر، امادهء پذیرایی، حی و حاضر، دم دستی معانی دیگر : قابل دسترسی، قابل دخول، وارد شدنی، سهل الوصول، سهل آموز، قابل فهم، همه کس فهم، تاثیرپذیر، نفوذپذیر، خوش برخورد

accessible

<hr> چنانکه بتوان بدان راه یافت، بطورقابل دسترس

چنانکه بتوان بدان راه یافت، بطورقابل دسترس

accessibly

<hr> معنی : نزدیکی، ورود، جلوس، تابع وصول، دخول، پیشرفت، نیل، شیوع، تملک نماء، نمایات، الحاق حقوق، شرکت در مالکیت، افزایش، شییء اضافه یا الحاق شده، تابع وصول کردن <hr> معانی دیگر : (در مورد جاه و مقام به ویژه سلطنت) جلوس، نیل به مقام، رسیدن، کسب، تحصیل، بر لیست موجودی ها افزودن، ملحق کردن، الحاق کردن، توافق، رضا، رضایت، (کتابخانه و موزه) افزون (بر متعلقات)، افزوده، (حقوق) پیوستن به معاهده، n : نزدیکی، نیل بجاه و مقام بخصوص سلطنت، طب شیوع، بروز، نمائات حیوان و درخت

معنی : نزدیکی، ورود، جلوس، تابع وصول، دخول، پیشرفت، نیل، شیوع، تملک نماء، نمایات، الحاق حقوق، شرکت در مالکیت، افزایش، شییء اضافه یا الحاق شده، تابع وصول کردن معانی دیگر : (در مورد جاه و مقام به ویژه سلطنت) جلوس، نیل به مقام، رسیدن، کسب، تحصیل، بر لیست موجودی ها افزودن، ملحق کردن، الحاق کردن، توافق، 

accession

accessions

<hr> معنی : فرعی، شریک، مربوط بمعاون جرم <hr> معانی دیگر : وابسته به شریک جرم، معاونتی، هم دستانه، معین

معنی : فرعی، شریک، مربوط بمعاون جرم معانی دیگر : وابسته به شریک جرم، معاونتی، هم دستانه، معین

accessorial

<hr> معنی : لوازم، لوازم تزئینی <hr> معانی دیگر : لوازم

معنی : لوازم، لوازم تزئینی معانی دیگر : لوازم

accessories

<hr> (به لوازم یدکی یا اضافی) مجهز کردن

(به لوازم یدکی یا اضافی) مجهز کردن

accessorize

<hr> معنی : معاون جرم، هم دست، شریک، منضمات، لوازم فرعی، همدست، نمایات و نتایج، لوازم یدکی، تابع، فروع و ضمایم، لاحق، دعوای فرعی، فرعی <hr> معانی دیگر : اضافی، یدکی، همراه، ضمائم، لوازم، معین، ثانوی، (جمع) حشو و زوائد، مخلفات، اضافات، ملحقات، متعلقات، شریک جرم، (زمین شناسی) جز فرعی

معنی : معاون جرم، هم دست، شریک، منضمات، لوازم فرعی، همدست، نمایات و نتایج، لوازم یدکی، تابع، فروع و ضمایم، لاحق، دعوای فرعی، فرعی معانی دیگر : اضافی، یدکی، همراه، ضمائم، لوازم، معین، ثانوی، (جمع) حشو و زوائد، مخلفات، اضافات، ملحقات، متعلقات، شریک جرم، (زمین شناسی) جز فرعی

accessory

<hr> معنی : تصادف، حادثه، پیش امد، اصول صرف و نحو <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) صرف واژه، ساخت واژه، صورت های صرفی، تغییرات صرفی، n: accident : پیش امد، اتفاق

معنی : تصادف، حادثه، پیش امد، اصول صرف و نحو معانی دیگر : (دستور زبان) صرف واژه، ساخت واژه، صورت های صرفی، تغییرات صرفی، n: accident : پیش امد، اتفاق

accidence

<hr> معنی : تصادف، حادثه، پیش امد، سانحه، اتفاق، واقعه ناگوار، پا، تصادف اتومبیل، مصیبت ناگهانی، صفت، صرف، عارضه، شیی ء <hr> معانی دیگر : رخداد، واقعه ی ناگوار، قضا، عرض، فرعی، غیر اساسی، ناهمواری یا ناهنجاری سطح چیزی (مثلا سطح ماه)، طب علامت بد مر­، صفت عرضی arazy، در نشان خانوادگی علامت سلاح، عارضه صرفی، اتفاقی، تصادفی، ضمنی، عارضه در فلسفه

معنی : تصادف، حادثه، پیش امد، سانحه، اتفاق، واقعه ناگوار، پا، تصادف اتومبیل، مصیبت ناگهانی، صفت، صرف، عارضه، شیی ء معانی دیگر : رخداد، واقعه ی ناگوار، قضا، عرض، فرعی، غیر اساسی، ناهمواری یا ناهنجاری سطح چیزی (مثلا سطح ماه)، طب علامت بد مر­، صفت عرضی arazy، در نشان خانوادگی علامت سلاح، عارضه صرفی، ات

accident

<hr> بیمه ی حوادث، بیمه ی سوانح

بیمه ی حوادث، بیمه ی سوانح

واژه های حرف "a" - جملات نمونه