جملات نمونه

<hr> معنی : شهادت دادن، گواهی دادن، سوگند یاد کردن، تصدیق امضاء کردن <hr> معانی دیگر : گواه بودن، تصدیق کردن، تصدیق امضاکردن، سوگند دادن، قسم دادن، گواهی دادن با to

معنی : شهادت دادن، گواهی دادن، سوگند یاد کردن، تصدیق امضاء کردن معانی دیگر : گواه بودن، تصدیق کردن، تصدیق امضاکردن، سوگند دادن، قسم دادن، گواهی دادن با to

attest

<hr> معنی : تحلیف، گواهی، شهادت، تصدیق امضاء <hr> معانی دیگر : تصدیق، تصدیق امضا، سوگند

معنی : تحلیف، گواهی، شهادت، تصدیق امضاء معانی دیگر : تصدیق، تصدیق امضا، سوگند

attestation

<hr> (verb transitive) گواهی دادن (با to )، شهادت دادن، سوگند یاد کردن، تصدیق امضا کردن

(verb transitive) گواهی دادن (با to )، شهادت دادن، سوگند یاد کردن، تصدیق امضا کردن

attested

attestor

<hr> معنی : اطاق کوچک زیر شیروانی <hr> معانی دیگر : اتاق زیر شیروانی (که معمولا تاق آن مورب است)، (معماری کلاسیک) دیواره ی بالای سرستون ها، وابسته به ناحیه ی آتیکا در یونان باستان، وابسته به آتن، آتنی، (سبک) ساده، کلاسیک، وابسته به شهر اتن

معنی : اطاق کوچک زیر شیروانی معانی دیگر : اتاق زیر شیروانی (که معمولا تاق آن مورب است)، (معماری کلاسیک) دیواره ی بالای سرستون ها، وابسته به ناحیه ی آتیکا در یونان باستان، وابسته به آتن، آتنی، (سبک) ساده، کلاسیک، وابسته به شهر اتن

attic

<hr> آتیلا (پادشاه قوم هان که اروپا را دستخوش تاخت و تازهای خونین کرد)

آتیلا (پادشاه قوم هان که اروپا را دستخوش تاخت و تازهای خونین کرد)

attila

attila the hun

<hr> معنی : ارایش، لباس، لباس پوشاندن، اراستن، ارایش کردن <hr> معانی دیگر : جامه (به ویژه جامه ی فاخر)، تن پوش، پوشیدن (به ویژه جامه ی فاخر)، جامه تن کردن

معنی : ارایش، لباس، لباس پوشاندن، اراستن، ارایش کردن معانی دیگر : جامه (به ویژه جامه ی فاخر)، تن پوش، پوشیدن (به ویژه جامه ی فاخر)، جامه تن کردن

attire

attired

<hr> معنی : هیئت، گرایش، طرز برخورد، حالت، روش و رفتار <hr> معانی دیگر : ایستار، طرز قرارگیری، نهش، (طرز) برخورد، (فکر یا احساس یا عمل) روش، رویکرد، نگرش، خلق، (هواپیمایی) موقعیت هواپیما (و غیره) نسبت به خط یا سطح بخصوصی (مثلا افق)

معنی : هیئت، گرایش، طرز برخورد، حالت، روش و رفتار معانی دیگر : ایستار، طرز قرارگیری، نهش، (طرز) برخورد، (فکر یا احساس یا عمل) روش، رویکرد، نگرش، خلق، (هواپیمایی) موقعیت هواپیما (و غیره) نسبت به خط یا سطح بخصوصی (مثلا افق)

attitude

attitudinal

attn

<hr> معنی : وکالت، وکیل مدافع، نمایندگی، وکیل <hr> معانی دیگر : وکیل دادگستری، وکیل دعاوی، رایزن، مدعی

معنی : وکالت، وکیل مدافع، نمایندگی، وکیل معانی دیگر : وکیل دادگستری، وکیل دعاوی، رایزن، مدعی

attorney

<hr> معنی : دادستان، مدعی العموم <hr> معانی دیگر : (امریکا) دادستان کل ایالت، (a و g بزرگ) دادستان کل امریکا (که مقامش معادل وزیر دادگستری است)، pl مدعی العموم، مدعی العموم

معنی : دادستان، مدعی العموم معانی دیگر : (امریکا) دادستان کل ایالت، (a و g بزرگ) دادستان کل امریکا (که مقامش معادل وزیر دادگستری است)، pl مدعی العموم، مدعی العموم

attorney general

<hr> معنی : جذب کردن، جلب کردن، مجذوب ساختن، مجذوب کردن <hr> معانی دیگر : به خود کشیدن، گرایش داشتن، شیفتن، جلب توجه کردن، دلکش بودن، دلربا بودن، دلبری کردن

معنی : جذب کردن، جلب کردن، مجذوب ساختن، مجذوب کردن معانی دیگر : به خود کشیدن، گرایش داشتن، شیفتن، جلب توجه کردن، دلکش بودن، دلربا بودن، دلبری کردن

attract

<hr> معنی : مجذوب ساختنی <hr> معانی دیگر : مجذوب ساختنی

معنی : مجذوب ساختنی معانی دیگر : مجذوب ساختنی

attractable

<hr> جذاب، به خودکش (به ویژه حشره کشی که آنان را به خود جلب می کند)

جذاب، به خودکش (به ویژه حشره کشی که آنان را به خود جلب می کند)

attractant

<hr> معنی : مجذوب <hr> معانی دیگر : جلب کردن، جذب کردن، مجذوب ساختن

معنی : مجذوب معانی دیگر : جلب کردن، جذب کردن، مجذوب ساختن

attracted

<hr> معنی : جذب، جاذبه، جلب، کشش، کشندگی <hr> معانی دیگر : دلبری، دلربایی، دلکشی، گرایش، مجذوب سازی، جذابیت، گیرایی، چیز جالب، چیز دلربا یا گیرا، به خودکشی، ربایش، (فیزیک) جاذبه، همگرایش (در مقابل: دفع، وازنش repulsion)

معنی : جذب، جاذبه، جلب، کشش، کشندگی معانی دیگر : دلبری، دلربایی، دلکشی، گرایش، مجذوب سازی، جذابیت، گیرایی، چیز جالب، چیز دلربا یا گیرا، به خودکشی، ربایش، (فیزیک) جاذبه، همگرایش (در مقابل: دفع، وازنش repulsion)

attraction

<hr> معنی : جاذب، جالب، دلربا، خوش نما، فریبنده، مورد توجه، دلکش، کشنده <hr> معانی دیگر : جذاب، گیرا، به خودکش، دلبر، شیفته ساز، رباینده، (فیزیک) جاذبه، کشش

معنی : جاذب، جالب، دلربا، خوش نما، فریبنده، مورد توجه، دلکش، کشنده معانی دیگر : جذاب، گیرا، به خودکش، دلبر، شیفته ساز، رباینده، (فیزیک) جاذبه، کشش

attractive

attractive price

attractively

<hr> معنی : خوش رویی <hr> معانی دیگر : کشندگی، جاذبیت، دلربایی

معنی : خوش رویی معانی دیگر : کشندگی، جاذبیت، دلربایی

attractiveness

<hr> معنی : مجذوب کننده <hr> معانی دیگر : مجذوب کننده

معنی : مجذوب کننده معانی دیگر : مجذوب کننده

attractor

<hr> معنی : قابل اسناد، نسبت دادنی، قابل نسبت دادن <hr> معانی دیگر : قابل اسناد، قابل نسبت دادن، نسبت دادنی

معنی : قابل اسناد، نسبت دادنی، قابل نسبت دادن معانی دیگر : قابل اسناد، قابل نسبت دادن، نسبت دادنی

attributable

<hr> معنی : صفت، نشان، جنبه، افتخار، شهرت، نسبت دادن، حمل کردن <hr> معانی دیگر : وابسته دانستن، دانستن از، حمل کردن بر، منتسب کردن به، خصوصیت، ویژگی، خصلت، خوی، خصیصه، خواص

معنی : صفت، نشان، جنبه، افتخار، شهرت، نسبت دادن، حمل کردن معانی دیگر : وابسته دانستن، دانستن از، حمل کردن بر، منتسب کردن به، خصوصیت، ویژگی، خصلت، خوی، خصیصه، خواص

attribute

attributed

attributes

<hr> معنی : اختیار، تخصیص، نسبت دادن <hr> معانی دیگر : نسبت دادن، اختیار، تخصیص

معنی : اختیار، تخصیص، نسبت دادن معانی دیگر : نسبت دادن، اختیار، تخصیص

attribution

<hr> معنی : اسنادی، مستقیم <hr> معانی دیگر : نسبت دادنی، انتساب پذیر، خصلت مانند، همانند ویژگی فردی، (دستور زبان) وصفی، توصیفی، صفت وصفی (در عبارت black cat واژه ی black صفت وصفی است)، مستقیم در مورد صفات

معنی : اسنادی، مستقیم معانی دیگر : نسبت دادنی، انتساب پذیر، خصلت مانند، همانند ویژگی فردی، (دستور زبان) وصفی، توصیفی، صفت وصفی (در عبارت black cat واژه ی black صفت وصفی است)، مستقیم در مورد صفات

attributive

<hr> بطوراسنادی، بطورمستقیم چنانکه صورت فرع پیداکند

بطوراسنادی، بطورمستقیم چنانکه صورت فرع پیداکند

attributively

<hr> معنی : سایش، خراش، اصطکاک، مالش <hr> معانی دیگر : ساییدگی، رفتگی (در اثر مالش)، همسایش، فرسایش، فرسودگی، از دست دادن کارمند (و غیره) به طور عادی (مثلا بازنشستگی و غیره)

معنی : سایش، خراش، اصطکاک، مالش معانی دیگر : ساییدگی، رفتگی (در اثر مالش)، همسایش، فرسایش، فرسودگی، از دست دادن کارمند (و غیره) به طور عادی (مثلا بازنشستگی و غیره)

attrition

<hr> معنی : وفق دادن، هم اهنگ کردن، هم کوک کردن <hr> معانی دیگر : کوک کردن، میزان کردن، مج وفق دادن، مناسبت، موافق

معنی : وفق دادن، هم اهنگ کردن، هم کوک کردن معانی دیگر : کوک کردن، میزان کردن، مج وفق دادن، مناسبت، موافق

attune

<hr> (verb transitive) هم اهنگ کردن، هم کوک کردن، (مج) وفق دادن، مناسبت، موافق

(verb transitive) هم اهنگ کردن، هم کوک کردن، (مج) وفق دادن، مناسبت، موافق

attuned

atwain

<hr> چهچهه زنان، جیک جیک کنان، جیک جیک کنان the birds were loudly atwitter پرندگان با صدای بلند جیکجیک میکردند

چهچهه زنان، جیک جیک کنان، جیک جیک کنان the birds were loudly atwitter پرندگان با صدای بلند جیکجیک میکردند

atwitter

<hr> معنی : غیر معمولی، بی قاعده <hr> معانی دیگر : ناهمگون، نابهنجار، استثنایی، ناهمسنخ، نامون، نامونه، نامعمول (atypic هم می گویند)

معنی : غیر معمولی، بی قاعده معانی دیگر : ناهمگون، نابهنجار، استثنایی، ناهمسنخ، نامون، نامونه، نامعمول (atypic هم می گویند)

atypical

atypically

<hr> مخفف:، واحد انگستروم، نویسنده

مخفف:، واحد انگستروم، نویسنده

<hr> معنی : در جریان روز، مطلع، باخبر <hr> معانی دیگر : (فرانسه) در جریان، وارد به کار و آخرین روش ها، date to up : در جریان روز

معنی : در جریان روز، مطلع، باخبر معانی دیگر : (فرانسه) در جریان، وارد به کار و آخرین روش ها، date to up : در جریان روز

au courant

<hr> (فرانسه)، آشنا به واقعیات، مطلع، کارشناس، خبره، ویژه گر

(فرانسه)، آشنا به واقعیات، مطلع، کارشناس، خبره، ویژه گر

au fait

<hr> (فرانسه - خوراک) با شیره و شیر، شیردار، دارای شیر

(فرانسه - خوراک) با شیره و شیر، شیردار، دارای شیر

au lait

<hr> (فرانسه) وابسته به مبادله ی خدمت (مثلا دختر فرانسوی که در انگلیس در مقابل اتاق و خوراک با بچه ها فرانسه صحبت می کند)، خدمت تهاتری

(فرانسه) وابسته به مبادله ی خدمت (مثلا دختر فرانسوی که در انگلیس در مقابل اتاق و خوراک با بچه ها فرانسه صحبت می کند)، خدمت تهاتری

au pair

au poivre

<hr> معنی : خداحافظ، بامید دیدار <hr> معانی دیگر : (فرانسه) خداحافظ، تا دیدار بعدی

معنی : خداحافظ، بامید دیدار معانی دیگر : (فرانسه) خداحافظ، تا دیدار بعدی

au revoir

<hr> (از ریشه ی فارسی)، بادنجان

(از ریشه ی فارسی)، بادنجان

aubergine

<hr> معنی : رنگ قرمز مایل به زرد، قهوهای مایل به قرمز، بور، طلایی <hr> معانی دیگر : رنگ قهوه ای مایل به قرمز

معنی : رنگ قرمز مایل به زرد، قهوهای مایل به قرمز، بور، طلایی معانی دیگر : رنگ قهوه ای مایل به قرمز

auburn

<hr> شهر اوکلند (در شمال جزیره ی شمالی زلاندنو)

شهر اوکلند (در شمال جزیره ی شمالی زلاندنو)

واژه های حرف "a" - جملات نمونه