جملات نمونه

<hr> معنی : ازدیاد غیر عادی مایع <hr> معانی دیگر : hydrocephalus طب ازدیاد غیر عادی مایع

معنی : ازدیاد غیر عادی مایع معانی دیگر : hydrocephalus طب ازدیاد غیر عادی مایع

hydrocephaly

<hr> (شیمی) اسید هیدروکلریک (hcl)، جوهر نمک hci

(شیمی) اسید هیدروکلریک (hcl)، جوهر نمک hci

hydrochloric acid

<hr> معنی : ترکیب جوهر نمک دار <hr> معانی دیگر : (شیمی) هیدروکلرید (ترکیب اسید هیدروکلریک با یک باز آلی)

معنی : ترکیب جوهر نمک دار معانی دیگر : (شیمی) هیدروکلرید (ترکیب اسید هیدروکلریک با یک باز آلی)

hydrochloride

<hr> (انواع مواد صمغی و غیره که در آب به صورت ژله در می آیند و برای غلیظ کردن مواد خوراکی به کار می روند) هیدروکلوئید، آب چسبه

(انواع مواد صمغی و غیره که در آب به صورت ژله در می آیند و برای غلیظ کردن مواد خوراکی به کار می روند) هیدروکلوئید، آب چسبه

hydrocolloid

<hr> (تنکرد شناسی - دارو سازی) هیدرو کورتیزون (c21h30o5)

(تنکرد شناسی - دارو سازی) هیدرو کورتیزون (c21h30o5)

hydrocortisone

<hr> (تولید بنزین اتومبیل و هواپیما در پالایشگاه: تحت فشار زیاد و حرارت نسبتا کم هیدروکربن های سنگین را با هیدروژن و کاتالیزورهای جامد ترکیب می کنند) هیدروکوبی، هیدروکراکینگ

(تولید بنزین اتومبیل و هواپیما در پالایشگاه: تحت فشار زیاد و حرارت نسبتا کم هیدروکربن های سنگین را با هیدروژن و کاتالیزورهای جامد ترکیب می کنند) هیدروکوبی، هیدروکراکینگ

hydrocracking

<hr> (شیمی) اسید هیدروسیانیک (hcn - زهرین و بی رنگ و آبگونه دارای بوی بادام تلخ)

(شیمی) اسید هیدروسیانیک (hcn - زهرین و بی رنگ و آبگونه دارای بوی بادام تلخ)

hydrocyanic acid

<hr> وابسته به آب پویاشناسی (هیدرودینامیک)، آبی، آبانهای

وابسته به آب پویاشناسی (هیدرودینامیک)، آبی، آبانهای

hydrodynamic

<hr> معنی : علم نیرو وجنبش ابگونه ها <hr> معانی دیگر : (با فعل مفرد - بخشی از فیزیک که با جنبش و عمل آبگونه ها سروکار دارد) آب پویاشناسی، هیدرودینامیک

معنی : علم نیرو وجنبش ابگونه ها معانی دیگر : (با فعل مفرد - بخشی از فیزیک که با جنبش و عمل آبگونه ها سروکار دارد) آب پویاشناسی، هیدرودینامیک

hydrodynamics

<hr> (وابسته به تولید برق با نیروی آب) برقابی، برقی - آبی، هیدروالکتریک، وابسته به تولید نیروی برق بوسیله اب یا بخار، وابسته به پیدایش الکتریک بوسیله مالش اب یا بخار

(وابسته به تولید برق با نیروی آب) برقابی، برقی - آبی، هیدروالکتریک، وابسته به تولید نیروی برق بوسیله اب یا بخار، وابسته به پیدایش الکتریک بوسیله مالش اب یا بخار

hydroelectric

<hr> معنی : برق تولید شده از اب یا بخار <hr> معانی دیگر : برق تولید شده ارز اب یا بخار

معنی : برق تولید شده از اب یا بخار معانی دیگر : برق تولید شده ارز اب یا بخار

hydroelectricity

<hr> (هریک از باله های اسکی مانندی که به بیرون و ته برخی کشتی ها وصل است و هنگام تند رفتن قایق روی آنها بلند می شود و در آب اسکی می کند) آب باله، آباله، سطح صاف یا موربی که در اثر حرکت اب از خلال ان بحرکت وعکس العمل دراید و غالبابشکل پرده یا باله ایست

(هریک از باله های اسکی مانندی که به بیرون و ته برخی کشتی ها وصل است و هنگام تند رفتن قایق روی آنها بلند می شود و در آب اسکی می کند) آب باله، آباله، سطح صاف یا موربی که در اثر حرکت اب از خلال ان بحرکت وعکس العمل دراید و غالبابشکل پرده یا باله ایست

hydrofoil

<hr> معنی : هیدروژن <hr> معانی دیگر : هیدروژن (عنصر آتشگیر و بی رنگ و بی بو و گاز مانند - نشان آن : h، وزن اتمی: 1/00797، شماره ی اتمی: 1، چگالی : 0/0899c، نقطه ی جوش: -252/8c، گدازش : -259/14c)، (شیمی)، یون هیدروژن (هسته ی هیدروژن که دارای بار مثبت و عاری از الکترون است نشان آن: h)

معنی : هیدروژن معانی دیگر : هیدروژن (عنصر آتشگیر و بی رنگ و بی بو و گاز مانند - نشان آن : h، وزن اتمی: 1/00797، شماره ی اتمی: 1، چگالی : 0/0899c، نقطه ی جوش: -252/8c، گدازش : -259/14c)، (شیمی)، یون هیدروژن (هسته ی هیدروژن که دارای بار مثبت و عاری از الکترون است نشان آن: h)

hydrogen

<hr> معنی : بمب هیدروژنی <hr> معانی دیگر : بمب هیدروژنی

معنی : بمب هیدروژنی معانی دیگر : بمب هیدروژنی

hydrogen bomb

<hr> (شیمی) پیوند هیدروژنی

hydrogen bond

<hr> یون +h با بار الکتریکی مثبت

یون +h با بار الکتریکی مثبت

hydrogen ion

<hr> معنی : اب اکسیژنه <hr> معانی دیگر : (شیمی) پراکسید هیدروژن (h2o2)، آب اکسیژنه، o2 h2

معنی : اب اکسیژنه معانی دیگر : (شیمی) پراکسید هیدروژن (h2o2)، آب اکسیژنه، o2 h2

hydrogen peroxide

<hr> هیدروژن دادن، هیدروژنی کردن، دارای هیدروژن کردن، سبب ترکیب چیزی با هیدروژن شدن

هیدروژن دادن، هیدروژنی کردن، دارای هیدروژن کردن، سبب ترکیب چیزی با هیدروژن شدن

hydrogenate

<hr> عمل تبدیل به هیدروژن

hydrogenation

<hr> معنی : هیدروژنی <hr> معانی دیگر : هیدروژنی

معنی : هیدروژنی معانی دیگر : هیدروژنی

hydrogenous

<hr> مربوط به اب نگارى، اب نگارى علوم نظامى : نقشه اب نگارى

مربوط به اب نگارى، اب نگارى علوم نظامى : نقشه اب نگارى

hydrographic

<hr> معنی : نقشه برداری از اب های روی زمین <hr> معانی دیگر : (بررسی و نقشه برداری دریا و دریاچه و رودها به ویژه ازنظر کشتیرانی و کاربردهای بازرگانی) آب نگاری

معنی : نقشه برداری از اب های روی زمین معانی دیگر : (بررسی و نقشه برداری دریا و دریاچه و رودها به ویژه ازنظر کشتیرانی و کاربردهای بازرگانی) آب نگاری

hydrography

hydrolase

hydrological

hydrologist

<hr> معنی : مبحی اب شناسی، علم میاه، گفتار درچگونگی اب های روی زمین <hr> معانی دیگر : (دانش شناخت آب های زیرزمینی و روزمینی و تبخیر و مکان و غیره ی آنها) آب شناسی، مبحک اب شناسی

معنی : مبحی اب شناسی، علم میاه، گفتار درچگونگی اب های روی زمین معانی دیگر : (دانش شناخت آب های زیرزمینی و روزمینی و تبخیر و مکان و غیره ی آنها) آب شناسی، مبحک اب شناسی

hydrology

hydrolyse

<hr> معنی : اب کافت، تجزیه بوسیله اب <hr> معانی دیگر : (شیمی - واکنش شیمیایی ماده در مجاورت آب) آبکافت، هیدرولیز

معنی : اب کافت، تجزیه بوسیله اب معانی دیگر : (شیمی - واکنش شیمیایی ماده در مجاورت آب) آبکافت، هیدرولیز

hydrolysis

<hr> معنی : تجزیه شدن، بوسیله آب تجزیه شدن <hr> معانی دیگر : (شیمی) آبکافت کردن یا شدن، هیدرولیز کردن یا شدن، بوسیله اب تجزیه شدن

معنی : تجزیه شدن، بوسیله آب تجزیه شدن معانی دیگر : (شیمی) آبکافت کردن یا شدن، هیدرولیز کردن یا شدن، بوسیله اب تجزیه شدن

hydrolyze

<hr> (با فعل مفرد - بخشی از فیزیک که با قوانین حرکت و همسنگی آبگونه ها سروکار دارد) هیدرومکانیک، آب افزارگان شناسی

(با فعل مفرد - بخشی از فیزیک که با قوانین حرکت و همسنگی آبگونه ها سروکار دارد) هیدرومکانیک، آب افزارگان شناسی

hydromechanics

<hr> معنی : چگالی سنج، الت سنجش وزن ویژه مایعات <hr> معانی دیگر : (چگالی سنج آبگونه ها) آب چگالسنج، هیدرومتر

معنی : چگالی سنج، الت سنجش وزن ویژه مایعات معانی دیگر : (چگالی سنج آبگونه ها) آب چگالسنج، هیدرومتر

hydrometer

<hr> اب درمانى، وابسته به درمان کردن ناخوشى با اب

اب درمانى، وابسته به درمان کردن ناخوشى با اب

hydropathic

<hr> آب آسیبی (نوعی آب درمانی که شامل نوشیدن آب معدنی نیز می شود)، طب معالجه امرا­ بوسیله اب وتجویز اب

آب آسیبی (نوعی آب درمانی که شامل نوشیدن آب معدنی نیز می شود)، طب معالجه امرا­ بوسیله اب وتجویز اب

hydropathy

<hr> معنی : علاقمند به اب، اب دوست <hr> معانی دیگر : (به ویژه شیمی) آب دوست، آبخواه (hydrophile هم می نویسند)، hydrophile اب دوست

معنی : علاقمند به اب، اب دوست معانی دیگر : (به ویژه شیمی) آب دوست، آبخواه (hydrophile هم می نویسند)، hydrophile اب دوست

hydrophilic

<hr> معنی : اب گریزی، مرضترس از اب <hr> معانی دیگر : (روان شناسی) آب هراسی، آب گریزی، طب مر­ترس از اب

معنی : اب گریزی، مرضترس از اب معانی دیگر : (روان شناسی) آب هراسی، آب گریزی، طب مر­ترس از اب

hydrophobia

<hr> (روانشناسی) آب هراس، مربوط به گزیدگی سگ هار، ناشی از اب ترسی، گزیده ء سگ هار

(روانشناسی) آب هراس، مربوط به گزیدگی سگ هار، ناشی از اب ترسی، گزیده ء سگ هار

hydrophobic

<hr> (دستگاه سنجش فاصله و جهت صدایی که توسط آب رسانایی شده باشد) آب صدا سنج، آب آوا سنج

(دستگاه سنجش فاصله و جهت صدایی که توسط آب رسانایی شده باشد) آب صدا سنج، آب آوا سنج

hydrophone

<hr> معنی : گیاه ابزی <hr> معانی دیگر : (گیاهی که فقط در آب یا زمین بسیار خیس می روید) آبرست، نم رست

معنی : گیاه ابزی معانی دیگر : (گیاهی که فقط در آب یا زمین بسیار خیس می روید) آبرست، نم رست

hydrophyte

<hr> معنی : هواپیمای دریایی <hr> معانی دیگر : (کشتی یا قایق) آباله دار، آب باله دار (رجوع شود به: hydrofoil)، کشتی اسکی دار، رجوع شود به: seaplane، آباله ی هواپیما (که آنرا قادر می کند برآب فرود آید)، (سکان افقی که موجب فرورفتن یا بالا آمدن زیردریایی می شود) باله ی زیردریایی، (کشتی آباله دار را) راندن، سوار شدن، هواپیمایی که بر روی دریا نشسته ویا از روی دریاپرواز کند

معنی : هواپیمای دریایی معانی دیگر : (کشتی یا قایق) آباله دار، آب باله دار (رجوع شود به: hydrofoil)، کشتی اسکی دار، رجوع شود به: seaplane، آباله ی هواپیما (که آنرا قادر می کند برآب فرود آید)، (سکان افقی که موجب فرورفتن یا بالا آمدن زیردریایی می شود) باله ی زیردریایی، (کشتی آباله دار را) راندن، سوار ش

hydroplane

hydroponic

<hr> (با فعل مفرد - دانش کشت گیاه در آبگونه یا شن و غیره ولی نه در خاک) آبکشت، آبکشتی، آبکشت شناسی، رشد ونمو گیاهان در ابهای مغذی برای تقویت ان

(با فعل مفرد - دانش کشت گیاه در آبگونه یا شن و غیره ولی نه در خاک) آبکشت، آبکشتی، آبکشت شناسی، رشد ونمو گیاهان در ابهای مغذی برای تقویت ان

hydroponics

<hr> (پزشکی - جمع شدن آب در اندام یا بافت) آب آوردگی، آب آورد، خیز، ادم

(پزشکی - جمع شدن آب در اندام یا بافت) آب آوردگی، آب آورد، خیز، ادم

hydrops

<hr> (شیمی - عکاسی) هیدروکینون (c6h4(oh)2 که سپید و بلورین است) (hydroquinol هم می گویند)

(شیمی - عکاسی) هیدروکینون (c6h4(oh)2 که سپید و بلورین است) (hydroquinol هم می گویند)

hydroquinone

<hr> (هرچیزی که آب عامل معلق ساز و پخشگر آن باشد) آب پخشه، ابوا، قطرات وذرات ریز اب در هوا، هیدروسل

(هرچیزی که آب عامل معلق ساز و پخشگر آن باشد) آب پخشه، ابوا، قطرات وذرات ریز اب در هوا، هیدروسل

hydrosol

<hr> معنی : اب کره، ابها و اقیانوس های کره زمین <hr> معانی دیگر : (همه ی آب های کره ی زمین اعم از دریا و رود و غیره) آب کره، ابهای روی زمین، اب محیط، جغ، اب کره، ابها واقیانوس های کره زمین

معنی : اب کره، ابها و اقیانوس های کره زمین معانی دیگر : (همه ی آب های کره ی زمین اعم از دریا و رود و غیره) آب کره، ابهای روی زمین، اب محیط، جغ، اب کره، ابها واقیانوس های کره زمین

hydrosphere

<hr> وابسته به فشار اب ساکن

hydrostatic

<hr> معنی : علم تعادل ابگونه ها، علم شار وموازنه ابهای ساکن <hr> معانی دیگر : (با فعل مفرد - بخشی از فیزیک که با فشار و همسنگی آبگونه ها سروکار دارد) آب ایستا شناسی، هیدرواستاتیک، علم فشار وموازنه ء ابهای ساکن، علم شار وموازنه ابهای ساکن، علم تعادل ابگونه ها

معنی : علم تعادل ابگونه ها، علم شار وموازنه ابهای ساکن معانی دیگر : (با فعل مفرد - بخشی از فیزیک که با فشار و همسنگی آبگونه ها سروکار دارد) آب ایستا شناسی، هیدرواستاتیک، علم فشار وموازنه ء ابهای ساکن، علم شار وموازنه ابهای ساکن، علم تعادل ابگونه ها

hydrostatics

<hr> معنی : اب درمانی <hr> معانی دیگر : آب درمانی، طب استفاده علمی اب در درمان بیماریها

معنی : اب درمانی معانی دیگر : آب درمانی، طب استفاده علمی اب در درمان بیماریها

واژه های حرف "h" - جملات نمونه