جملات نمونه

<hr> معنی : بدشگون، بدیمن، بدفرجام، دارای فال بد <hr> معانی دیگر : شوم، ناخجسته، نحس، ناهمایون، پرفیس و افاده، بوشی، با خودنمایی، تفرعن آمیز، شگفت انگیز، اعجاب آور، سرنوشت ساز، مهم، خطیر

معنی : بدشگون، بدیمن، بدفرجام، دارای فال بد معانی دیگر : شوم، ناخجسته، نحس، ناهمایون، پرفیس و افاده، بوشی، با خودنمایی، تفرعن آمیز، شگفت انگیز، اعجاب آور، سرنوشت ساز، مهم، خطیر

portentous

<hr> چنانکه نشانه بدی باشد، بطور شگفت اور

چنانکه نشانه بدی باشد، بطور شگفت اور

portentously

<hr> معنی : ابجو، باربر، حامل، حمال، حاجب، دربان، آبجو پورتر، ناقل امراض <hr> معانی دیگر : سرایدار، (ایستگاه راه آهن یا هتل و غیره) باربر، چمدان کش، (رستوران و بانک و فروشگاه و غیره) مامور نظافت، مستخدم، فراش، (راه آهن) مستخدم قطار، پیشخدمت، حمالی کردن، حمل کردن، ناقل امرا­

معنی : ابجو، باربر، حامل، حمال، حاجب، دربان، آبجو پورتر، ناقل امراض معانی دیگر : سرایدار، (ایستگاه راه آهن یا هتل و غیره) باربر، چمدان کش، (رستوران و بانک و فروشگاه و غیره) مامور نظافت، مستخدم، فراش، (راه آهن) مستخدم قطار، پیشخدمت، حمالی کردن، حمل کردن، ناقل امرا­

porter

<hr> معنی : باربری، حمالی، مخارج باربری <hr> معانی دیگر : باربری، حمالی، مخارج باربری

معنی : باربری، حمالی، مخارج باربری معانی دیگر : باربری، حمالی، مخارج باربری

porterage

<hr> معنی : ابجو و اغذیه فروشی <hr> معانی دیگر : (در اصل) اغذیه و آبجو فروشی، جایگاه فروش و صرف ابجوو کباب و مانند انها

معنی : ابجو و اغذیه فروشی معانی دیگر : (در اصل) اغذیه و آبجو فروشی، جایگاه فروش و صرف ابجوو کباب و مانند انها

porterhouse

<hr> معنی : مقام، کیف کاغذ، کیف چرمی بزرگ <hr> معانی دیگر : مقام وزارت، (برای حمل کاغذ و اسناد و غیره) کیف (briefcase هم می گویند)، کیف اوراق و اسناد دولتی، موجودی اوراق بهادار، کلیه ی سهام یک نفر، فهرست سهام و اوراق بهادار (شخص یا موسسه)، عضو کابینه، سهام

معنی : مقام، کیف کاغذ، کیف چرمی بزرگ معانی دیگر : مقام وزارت، (برای حمل کاغذ و اسناد و غیره) کیف (briefcase هم می گویند)، کیف اوراق و اسناد دولتی، موجودی اوراق بهادار، کلیه ی سهام یک نفر، فهرست سهام و اوراق بهادار (شخص یا موسسه)، عضو کابینه، سهام

portfolio

<hr> معنی : مزغل، دریچه، پنجره کشتی یا هواپیما، سوراخ برج <hr> معانی دیگر : (هواپیما و کشتی) پنجره (معمولا گرد یا بیضی)، سورا&nbsp; برج، روزنه، مزغل

معنی : مزغل، دریچه، پنجره کشتی یا هواپیما، سوراخ برج معانی دیگر : (هواپیما و کشتی) پنجره (معمولا گرد یا بیضی)، سورا برج، روزنه، مزغل

porthole

<hr> معنی : ایوان، ستاوند، رواق <hr> معانی دیگر : ایوان ستون دار، پشکم، سرسرا

معنی : ایوان، ستاوند، رواق معانی دیگر : ایوان ستون دار، پشکم، سرسرا

portico

<hr> معنی : پرده درب ورودی <hr> معانی دیگر : پرده درب ورودی

معنی : پرده درب ورودی معانی دیگر : پرده درب ورودی

portiere

portio

<hr> معنی : سهم، جزء، قسمت، اری، تکه، قطعه، پاره، بخش، برخه، شقه، بهره، نصیب، تسهیم کردن، بخشیدن، سهم بندی کردن <hr> معانی دیگر : حصه، بهر، پرس (خوراک)، روزی، لخت، دانگ، آبشخور، کیله، جیره، راستاد، روزیاب، پرزه، آبستا، پرمه، سرنوشت، مقدار، بخش کردن (به قطعات یا مبالغ)، قسمت کردن، حصه کردن (معمولا با: out)، سرشکن کردن، سهم ارث، ارثیه ی هرنفر، میراث، رجوع شود به: dower، ارک

معنی : سهم، جزء، قسمت، اری، تکه، قطعه، پاره، بخش، برخه، شقه، بهره، نصیب، تسهیم کردن، بخشیدن، سهم بندی کردن معانی دیگر : حصه، بهر، پرس (خوراک)، روزی، لخت، دانگ، آبشخور، کیله، جیره، راستاد، روزیاب، پرزه، آبستا، پرمه، سرنوشت، مقدار، بخش کردن (به قطعات یا مبالغ)، قسمت کردن، حصه کردن (معمولا با: out)، سر

portion

portioned

<hr> معنی : چاق و چله <hr> معانی دیگر : (همراه با وقار) هیکل دار، هیکل وار، تنومند، جثه دار، با وقار

معنی : چاق و چله معانی دیگر : (همراه با وقار) هیکل دار، هیکل وار، تنومند، جثه دار، با وقار

portly

<hr> معنی : خورجین، چمدان، جالباسی، جا رختی، جامه دان، واژه مرکب از دو واژه <hr> معانی دیگر : چمدان کوچک (به ویژه اگر مثل کتاب باز شود)، چمدانچه، امیخته

معنی : خورجین، چمدان، جالباسی، جا رختی، جامه دان، واژه مرکب از دو واژه معانی دیگر : چمدان کوچک (به ویژه اگر مثل کتاب باز شود)، چمدانچه، امیخته

portmanteau

porto

<hr> معنی : شبیه، نقاشی، پیکر، تصویر، عکس یا تصویر صورت، تصویر کردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه از صورت) تصویر، فرتور، عکس، رخ نگاشت، رخساره، (مجازی) شرح، بازنمود، مجسمه ی نیم تنه (بیشتر bust می گویند)، نیم تندیس

معنی : شبیه، نقاشی، پیکر، تصویر، عکس یا تصویر صورت، تصویر کردن معانی دیگر : (به ویژه از صورت) تصویر، فرتور، عکس، رخ نگاشت، رخساره، (مجازی) شرح، بازنمود، مجسمه ی نیم تنه (بیشتر bust می گویند)، نیم تندیس

portrait

<hr> معنی : پیکر نگار، صورتگر <hr> معانی دیگر : رخساره پرداز، فرتورگر، عکس بردار، تصویر ساز، نقاش، چهره پرداز

معنی : پیکر نگار، صورتگر معانی دیگر : رخساره پرداز، فرتورگر، عکس بردار، تصویر ساز، نقاش، چهره پرداز

portraitist

<hr> معنی : تعریف، نقاشی از صورت <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: portrait، صورتگری، رخساره پردازی، رخ نگاشتگری، تصویرسازی، پیکر نگاری، تصویر کردن

معنی : تعریف، نقاشی از صورت معانی دیگر : رجوع شود به: portrait، صورتگری، رخساره پردازی، رخ نگاشتگری، تصویرسازی، پیکر نگاری، تصویر کردن

portraiture

<hr> معنی : مجسم کردن، توصیف کردن، تصویر کشیدن <hr> معانی دیگر : تصویر کردن، (رخساره) کشیدن، فرتور کردن، رخ نگاشت کردن، شرح دادن، باز نمود کردن، نشان دادن، وصف کردن، (فیلم و تئاتر و غیره) نقش کسی را بازی کردن، در نقش کسی ظاهر شدن

معنی : مجسم کردن، توصیف کردن، تصویر کشیدن معانی دیگر : تصویر کردن، (رخساره) کشیدن، فرتور کردن، رخ نگاشت کردن، شرح دادن، باز نمود کردن، نشان دادن، وصف کردن، (فیلم و تئاتر و غیره) نقش کسی را بازی کردن، در نقش کسی ظاهر شدن

portray

<hr> معنی : نمایش، تجسم، تعریف، تصویر <hr> معانی دیگر : تصویر سازی، عکس کشی، رخساره کشی، رخ نگاشتگری، فرتورگری، شرح، بازنمود، مجسم سازی

معنی : نمایش، تجسم، تعریف، تصویر معانی دیگر : تصویر سازی، عکس کشی، رخساره کشی، رخ نگاشتگری، فرتورگری، شرح، بازنمود، مجسم سازی

portrayal

portside

<hr> کشور پرتغال (88941 کیلومتر مربع)

کشور پرتغال (88941 کیلومتر مربع)

portugal

<hr> معنی : زبان پرتقالی، اهل کشور پرتقال <hr> معانی دیگر : وابسته به کشور پرتغال و مردم و فرهنگ آن، اهل پرتغال، پرتغالی

معنی : زبان پرتقالی، اهل کشور پرتقال معانی دیگر : وابسته به کشور پرتغال و مردم و فرهنگ آن، اهل پرتغال، پرتغالی

portuguese

<hr> مخفف:، جا، موقعیت، مقام، مخفف: جا، مقام مخفف: مثبت، مخفف: جا، موقعیت، مقام مخفف: مثبت

مخفف:، جا، موقعیت، مقام، مخفف: جا، مقام مخفف: مثبت، مخفف: جا، موقعیت، مقام مخفف: مثبت

<hr> معنی : حالت، قیافهگیری برای عکسبرداری، وضع، اقامه کردن، ژست گرفتن، وانمود شدن، قیافه گرفتن، خود نمایی کردن، قرار دادن، گذاردن <hr> معانی دیگر : (ادعا یا استدلال و غیره) اقامه کردن، مطرح کردن، پیش گذاشتن، پیش گذاشت کردن، ایراد کردن، (برای نقاشی یا عکسبرداری شدن) نشستن، (جلو دوربین) قرار گرفتن، جعل هویت کردن، خود را (به عنوان کس دیگر) جا زدن، تظاهر، وانمود، خود جازنی، وانمود کردن، تظاهر کردن، قیافه گیری، قرارگیری (به ویژه جلو دوربین عکاسی)، حیران کردن، سرگشته کردن، هاج و واج کردن، question سوال پیچ کردن باسئوال گیر انداختن

معنی : حالت، قیافهگیری برای عکسبرداری، وضع، اقامه کردن، ژست گرفتن، وانمود شدن، قیافه گرفتن، خود نمایی کردن، قرار دادن، گذاردن معانی دیگر : (ادعا یا استدلال و غیره) اقامه کردن، مطرح کردن، پیش گذاشتن، پیش گذاشت کردن، ایراد کردن، (برای نقاشی یا عکسبرداری شدن) نشستن، (جلو دوربین) قرار گرفتن، جعل هویت کر

pose

posed

<hr> معنی : خدای دریا <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) پوسایدون (خدای دریاها که رومی ها به او نپتون neptune می گفتند)، در افسانه یونان خدای دریا

معنی : خدای دریا معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) پوسایدون (خدای دریاها که رومی ها به او نپتون neptune می گفتند)، در افسانه یونان خدای دریا

poseidon

<hr> معنی : ژستو، وانمود کن، پرسش دشوار، قیافه گیر <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: poseur، (پرسش یا مسئله) حیرت انگیز، بهت انگیز، poseur وانمود کن

معنی : ژستو، وانمود کن، پرسش دشوار، قیافه گیر معانی دیگر : رجوع شود به: poseur، (پرسش یا مسئله) حیرت انگیز، بهت انگیز، poseur وانمود کن

poser

<hr> معنی : ژستو، وانمود کن، قیافه گیر <hr> معانی دیگر : آدم ژستی، اهل قیافه گرفتن، اهل ادا و اطوار، poser وانمود کن، پرسش دشوار

معنی : ژستو، وانمود کن، قیافه گیر معانی دیگر : آدم ژستی، اهل قیافه گرفتن، اهل ادا و اطوار، poser وانمود کن، پرسش دشوار

poseur

<hr> معنی : شیک و مد، مطابق مد روز <hr> معانی دیگر : (عامیانه) مجلل، اعیانی، شیک، elegant : شیک ومد

معنی : شیک و مد، مطابق مد روز معانی دیگر : (عامیانه) مجلل، اعیانی، شیک، elegant : شیک ومد

posh

<hr> معنی : فرض کردن، ثابت کردن، قرار دادن <hr> معانی دیگر : گذاشتن، ادعا، فر­ کردن

معنی : فرض کردن، ثابت کردن، قرار دادن معانی دیگر : گذاشتن، ادعا، فر­ کردن

posit

<hr> معنی : وضع، موقعیت، مسند، مقام، وضعیت، مرتبه، مکان، شغل، جایگاه، محل، موضع، نهش، موضعی کردن، مقام یافتن، قرار دادن یا گرفتن <hr> معانی دیگر : قرار دادن، نهادن، مستقر کردن، نهستن، نظر، دیدگاه، موضع فکری، جا، موضع نظامی، ایستارگاه، پایه، کار، طرز قرارگیری، حالت، عمل قرار دادن یا نهادن، استقرار، نهشت، سمت، منصب

معنی : وضع، موقعیت، مسند، مقام، وضعیت، مرتبه، مکان، شغل، جایگاه، محل، موضع، نهش، موضعی کردن، مقام یافتن، قرار دادن یا گرفتن معانی دیگر : قرار دادن، نهادن، مستقر کردن، نهستن، نظر، دیدگاه، موضع فکری، جا، موضع نظامی، ایستارگاه، پایه، کار، طرز قرارگیری، حالت، عمل قرار دادن یا نهادن، استقرار، نهشت، سمت، 

position

<hr> معنی : موضعی، وابسته به موقعیت یامقام <hr> معانی دیگر : وابسته به موقعیت یامقام

معنی : موضعی، وابسته به موقعیت یامقام معانی دیگر : وابسته به موقعیت یامقام

positional

positioned

<hr> معنی : موضع گیری، تثبیت موقعیت، موقع یابی <hr> معانی دیگر : موقع یابی، تثبیت موقعیت

معنی : موضع گیری، تثبیت موقعیت، موقع یابی معانی دیگر : موقع یابی، تثبیت موقعیت

positioning

positions

<hr> معنی : قطعی، مثبت، محقق، یقین <hr> معانی دیگر : بیشند، مطمئن، بی شبهه، بی چون و چرا، کامل، دقیق، صریح، قاطع، سازنده، خوش بینانه، مفید، قراردادی، سنتی، عرفی، (دستور زبان) صفت مطلق، قید مطلق (در برابر: تفضیلی comparative و عالی superlative)

معنی : قطعی، مثبت، محقق، یقین معانی دیگر : بیشند، مطمئن، بی شبهه، بی چون و چرا، کامل، دقیق، صریح، قاطع، سازنده، خوش بینانه، مفید، قراردادی، سنتی، عرفی، (دستور زبان) صفت مطلق، قید مطلق (در برابر: تفضیلی comparative و عالی superlative)

positive

positive feedback

positive integer

<hr> قانون مورد اجرای دولت در مقابل قانون طبیعت

قانون مورد اجرای دولت در مقابل قانون طبیعت

positive law

positive number

<hr> مسلما، قطعا، یقینا، محققا، بطور مثبت، بطور مطلق

مسلما، قطعا، یقینا، محققا، بطور مثبت، بطور مطلق

positively

<hr> ثبوت، اثبات، مسلمیت، اطمینان، قطعیت

ثبوت، اثبات، مسلمیت، اطمینان، قطعیت

positiveness

<hr> معنی : قطع، یقین، مثبت گرایی، فلسفه عملی ومثبت، تحقق <hr> معانی دیگر : (فلسفه ی comte) مثبت گرایی، اثبات گرایی، پوزیتیویسم، اصالت تحقق، اطمینان، یقین داشتن، آور

معنی : قطع، یقین، مثبت گرایی، فلسفه عملی ومثبت، تحقق معانی دیگر : (فلسفه ی comte) مثبت گرایی، اثبات گرایی، پوزیتیویسم، اصالت تحقق، اطمینان، یقین داشتن، آور

positivism

<hr> معنی : اثبات، یقین، صراحت، مثبت بودن <hr> معانی دیگر : اطلاق، قطع

معنی : اثبات، یقین، صراحت، مثبت بودن معانی دیگر : اطلاق، قطع

positivity

<hr> معنی : پوزیترن، ذره کوچک مثبت <hr> معانی دیگر : (فیزیک - مخفف: positive electron) پوزیترون، الکترون مثبت، فیزیک پوزیترن

معنی : پوزیترن، ذره کوچک مثبت معانی دیگر : (فیزیک - مخفف: positive electron) پوزیترون، الکترون مثبت، فیزیک پوزیترن

positron

positron emission tomography

<hr> معنی : قدرت، جماعت، قدرت قانونی، دسته افراد پلیس، نیروی اجتماعی <hr> معانی دیگر : (در اصل) افرادی که در صورت احضار ملزم بودند به یاری کلانتر شهر بروند، گروه مسلح (که معمولا از سوی کلانتر احضار شده اند - posse comitatus هم می گویند)، گروه مسلح (و دارای مجوز قانونی)، امکان

معنی : قدرت، جماعت، قدرت قانونی، دسته افراد پلیس، نیروی اجتماعی معانی دیگر : (در اصل) افرادی که در صورت احضار ملزم بودند به یاری کلانتر شهر بروند، گروه مسلح (که معمولا از سوی کلانتر احضار شده اند - posse comitatus هم می گویند)، گروه مسلح (و دارای مجوز قانونی)، امکان

واژه های حرف "p" - جملات نمونه