جملات نمونه

<hr> معنی : داشتن، دارا بودن، متصرف بودن، در تصرف داشتن، دارا شدن، متصرف شدن <hr> معانی دیگر : مالک بودن، در تملک داشتن، برخوردار بودن، واجد بودن، دانستن، مستولی شدن، تحت نفوذ گرفتن، تحت تاثیر قرار دادن، (معمولا با: of) در اختیار کسی گذاشتن، (با زن) جماع کردن، (زن را) تصرف کردن

معنی : داشتن، دارا بودن، متصرف بودن، در تصرف داشتن، دارا شدن، متصرف شدن معانی دیگر : مالک بودن، در تملک داشتن، برخوردار بودن، واجد بودن، دانستن، مستولی شدن، تحت نفوذ گرفتن، تحت تاثیر قرار دادن، (معمولا با: of) در اختیار کسی گذاشتن، (با زن) جماع کردن، (زن را) تصرف کردن

possess

<hr> معنی : مجذوب <hr> معانی دیگر : جن زده، کاملا وسوسه شده، دیوانه، تصاحب شده (رجوع شود به: possess)، برخوردار از، صاحب، دیوانه he acted like one possessed مثل آدمی که جن توی پوستش رفته باشد رفتار کرد be possessed of دارا بودن، در اختیار داشتن، بهرهمند بودن از

معنی : مجذوب معانی دیگر : جن زده، کاملا وسوسه شده، دیوانه، تصاحب شده (رجوع شود به: possess)، برخوردار از، صاحب، دیوانه he acted like one possessed مثل آدمی که جن توی پوستش رفته باشد رفتار کرد be possessed of دارا بودن، در اختیار داشتن، بهرهمند بودن از

possessed

<hr> معنی : مالکیت، دارایی، تسلط، خون سردی، تصرف، ثروت، ید تسلط <hr> معانی دیگر : تصاحب، داشتن، مالک (چیزی) بودن، هرچیز مورد تصاحب، (جمع) ثروت، داروندار، مال و منال، رجوع شود به: self-possession، (فوتبال و بسکتبال و غیره) در اختیار داشتن توپ

معنی : مالکیت، دارایی، تسلط، خون سردی، تصرف، ثروت، ید تسلط معانی دیگر : تصاحب، داشتن، مالک (چیزی) بودن، هرچیز مورد تصاحب، (جمع) ثروت، داروندار، مال و منال، رجوع شود به: self-possession، (فوتبال و بسکتبال و غیره) در اختیار داشتن توپ

possession

<hr> معنی : متصرفات <hr> معانی دیگر : قانون ـ فقه : مایملک

معنی : متصرفات معانی دیگر : قانون ـ فقه : مایملک

possessions

<hr> معنی : مضافالیه، حالت مضاف الیه <hr> معانی دیگر : تملک گرای، انحصارگر، سلطه گرای، (دستور زبان) ملکی (با افزودن اپوستروف و معمولا s بیان می شود)، (با تغییر دادن ضمیر بیان می شود مثلا i می شود my و who می شود whose)، (با قرار دادن of جلو اسم بیان می شود)، وابسته به داشتن یا مالک بودن (رجوع شود به: possess)، (دستور زبان) حالت ملکی (possessive case هم می گویند)، ملکی، حالت اضافه

معنی : مضافالیه، حالت مضاف الیه معانی دیگر : تملک گرای، انحصارگر، سلطه گرای، (دستور زبان) ملکی (با افزودن اپوستروف و معمولا s بیان می شود)، (با تغییر دادن ضمیر بیان می شود مثلا i می شود my و who می شود whose)، (با قرار دادن of جلو اسم بیان می شود)، وابسته به داشتن یا مالک بودن (رجوع شود به: possess)

possessive

possessively

<hr> روانشناسى : انحصارگرى

possessiveness

<hr> معنی : دارا، مالک، متصرف <hr> معانی دیگر : متصرف، مالک، دارا

معنی : دارا، مالک، متصرف معانی دیگر : متصرف، مالک، دارا

possessor

<hr> وابسته به مالک یا مالکیت، تملکی، تصاحبی، تصرفی، مالکانه

وابسته به مالک یا مالکیت، تملکی، تصاحبی، تصرفی، مالکانه

possessory

possibilities

<hr> معنی : شق، احتمال، امکان، چیز ممکن <hr> معانی دیگر : شدنش، شایش، شدنی بودن

معنی : شق، احتمال، امکان، چیز ممکن معانی دیگر : شدنش، شایش، شدنی بودن

possibility

<hr> معنی : امکان، میسر، مقدور، بالقوه، ممکن، امکان پذیر، محتمل، شدنی <hr> معانی دیگر : شایند، انجام پذیر، شایا، احتمالی، مناسب، دارای شرایط مورد قبول، پذیرفتنی

معنی : امکان، میسر، مقدور، بالقوه، ممکن، امکان پذیر، محتمل، شدنی معانی دیگر : شایند، انجام پذیر، شایا، احتمالی، مناسب، دارای شرایط مورد قبول، پذیرفتنی

possible

<hr> معنی : بالقوه <hr> معانی دیگر : شاید، احتمالا، امکان داشتن، یحتمل، هیچ، بهیچوجه، از روی امکان، اصلا

معنی : بالقوه معانی دیگر : شاید، احتمالا، امکان داشتن، یحتمل، هیچ، بهیچوجه، از روی امکان، اصلا

possibly

<hr> معنی : صاریغ <hr> معانی دیگر : (عامیانه) رجوع شود به: opossum، opossum : ج، وانمود کردن

معنی : صاریغ معانی دیگر : (عامیانه) رجوع شود به: opossum، opossum : ج، وانمود کردن

possum

<hr> معنی : پست، تعجیل، مسئولیت، منصب، سمت، موقعیت، مسند، مقام، شغل، چاپار، صندوق پست، بسته پستی، پستخانه، ارسال سریع، سیستم پستی، تیر تلفن و غیره، پست نظامی، مجموعه پستی، تیردگل کشتی و امثال آن، بدیوار زدن، اگهی و اعلان کردن، پست کردن <hr> معانی دیگر : امیلی پست (نویسنده ی کتاب های آداب معاشرت - امریکایی)، پیشوند:، (از نظر زمان) پس از، بعد از، پس -، پسا [postnatal]، تیر، دیرک، تیرک، شنگرک، تیرخیمه، (آگهی یا عکس و غیره) به دیوار زدن، چسباندن، به اطلاع رساندن، اعلام کردن، آگهی کردن، رجوع شود به: pillar، (مسابقه ی اسبدوانی و غیره) خط آغاز، خط پایان، (با چسباندن اعلان و غیره) هشدار دادن، نام کسی را در فهرست (به دیوار چسبانده شده یا چاپ شده) گذاشتن، (از طریق اعلامیه و غیره) نکوهش کردن، مورد انتقاد قرار دادن، (پاسدار و غیره) قرارگاه، قراولگاه، محل نگهبانی، کار، (گروه سرباز) پاسگاه، پادگان، محل قرارگیری، (در کارخانه یا بورس یا نمایشگاه) جای کار، مخفف: trading post، (انگلیس - ارتش) شیپور خاموشی، در قرارگاه یا پاسگاه مستقر کردن، به پاسداری (در محلی) گماشتن، (انگلیس) به ماموریت نظامی گسیل داشتن، گماردن، به فرماندهی منصوب کردن، (با سرعت) سفر کردن، شتابیدن، شتاب کردن، چاپاری رفتن، با پست فرستادن، پست کردن (بیشتر می گویند: mail)، (معمولا صیغه ی مجهول) در جریان امور گذاشتن، (از اوضاع) مطلع کردن، به سرعت، با تعجیل، (در اصل) چاپار، چابک سوار (یکی از سوارانی که در فواصل معین مستقر بوده و نامه و پیام می رساندند)، نامه رسان، مسیر چابک سواران، مسیر نامه بران، استراحتگاه نامه بران، اسب چاپار، اسب نامه بر، پست (بیشتر می گویند: mail)، (انگلیس) رجوع شود به: post office، (انگلیس) صندوق پست (امریکا: mailbox)، (قدیمی) با کالسکه یا اسب چاپار سفر کردن، (هنگام سواری بر اسبی که چهار نعل یا یورتمه می رود) هماهنگ با اسب خود را در زین بالا و پایین بردن، (حسابداری و کتابداری - اقلام را) از دفتر روزنامه به دفتر کل منتقل کردن، از طریق پستخانه، پستچی، عجله، تیردگل کشتی وامثال ان، پاسگاه

معنی : پست، تعجیل، مسئولیت، منصب، سمت، موقعیت، مسند، مقام، شغل، چاپار، صندوق پست، بسته پستی، پستخانه، ارسال سریع، سیستم پستی، تیر تلفن و غیره، پست نظامی، مجموعه پستی، تیردگل کشتی و امثال آن، بدیوار زدن، اگهی و اعلان کردن، پست کردن معانی دیگر : امیلی پست (نویسنده ی کتاب های آداب معاشرت - امریکایی)، پ

post

post hoc

<hr> معنی : بعد از ظهر <hr> معانی دیگر : (مخفف آن: .p.m یا pm یا pm) پس نیمروز، بعدازظهر (از ظهر تا 12 شب)، پس از نصف النهار، بعداز ظهر، پس از نیمروز مخفف ان m

معنی : بعد از ظهر معانی دیگر : (مخفف آن: .p.m یا pm یا pm) پس نیمروز، بعدازظهر (از ظهر تا 12 شب)، پس از نصف النهار، بعداز ظهر، پس از نیمروز مخفف ان m

post meridiem

<hr> پس از واقع، پس از مرگ، پس از مرگ، معاینه پس از مرگ، مرده را معاینه وکالبد شکافی کردن

پس از واقع، پس از مرگ، پس از مرگ، معاینه پس از مرگ، مرده را معاینه وکالبد شکافی کردن

post mortem

<hr> معنی : پستخانه، اداره پست، اداره مرکزی پست <hr> معانی دیگر : اداره ی پست، چاپارخانه

معنی : پستخانه، اداره پست، اداره مرکزی پست معانی دیگر : اداره ی پست، چاپارخانه

post office

post office protocol

post-mortem

<hr> معنی : ارسال پست، تمبر پستی، حمل بوسیله پست، مخارج پستی، حق پستی <hr> معانی دیگر : هزینه ی پست، تعداد تمبر لازم

معنی : ارسال پست، تمبر پستی، حمل بوسیله پست، مخارج پستی، حق پستی معانی دیگر : هزینه ی پست، تعداد تمبر لازم

postage

postage stamp

<hr> معنی : پستی، وابسته به پستخانه <hr> معانی دیگر : وابسته به پست یا پستخانه، چاپاری

معنی : پستی، وابسته به پستخانه معانی دیگر : وابسته به پست یا پستخانه، چاپاری

postal

<hr> (کانادا) کد پستی (انگلیس و امریکا: postcode)

(کانادا) کد پستی (انگلیس و امریکا: postcode)

postal code

postal order

<hr> کیسه نامه های پستی، کیف پستی، خرجین

کیسه نامه های پستی، کیف پستی، خرجین

postbag

<hr> (انگلیس) صندوق پست (امریکا: mailbox)، mailbox : صندوق پست

(انگلیس) صندوق پست (امریکا: mailbox)، mailbox : صندوق پست

postbox

<hr> معنی : کارت پستال <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: postal card، بوسیله کارت پستال مکاتبه کردن، کارت پستال، کارت غیر رسمی که تمبرروی ان چسبانده بجای کارت پستال است

معنی : کارت پستال معانی دیگر : رجوع شود به: postal card، بوسیله کارت پستال مکاتبه کردن، کارت پستال، کارت غیر رسمی که تمبرروی ان چسبانده بجای کارت پستال است

postcard

<hr> کدپستی (post code هم می نویسند)

کدپستی (post code هم می نویسند)

postcode

postcoital

<hr> معنی : تاریخ ماقبل، بتاریخ ماقبل نوشتن <hr> معانی دیگر : تاریخ چیزی را دیرتر گذاشتن، تاریخ بعد را گذاشتن (روی چیزی)، پس از چیز دیگری وقوع یافتن، بعدا اتفاق افتادن، بتاری&nbsp; ماقبل نوشتن، تاری&nbsp; ماقبل، تاریخی که از تاری&nbsp; واقعی چیزی عقب ترباشد

معنی : تاریخ ماقبل، بتاریخ ماقبل نوشتن معانی دیگر : تاریخ چیزی را دیرتر گذاشتن، تاریخ بعد را گذاشتن (روی چیزی)، پس از چیز دیگری وقوع یافتن، بعدا اتفاق افتادن، بتاری ماقبل نوشتن، تاری ماقبل، تاریخی که از تاری واقعی چیزی عقب ترباشد

postdate

postdated

<hr> (پژوهش و غیره) پس از اخذ درجه ی دکتری، پس دکترا، پس از دکترا، مربوط به دوره فوق دکترا، درجه فوق دکتری

(پژوهش و غیره) پس از اخذ درجه ی دکتری، پس دکترا، پس از دکترا، مربوط به دوره فوق دکترا، درجه فوق دکتری

postdoctoral

posted

<hr> معنی : اعلان، اگهی، اعلان نصب کردن <hr> معانی دیگر : پوستر، دیوار کوب، لادفرتور، عکس دیواری، لادنگاره، (در اصل) کسی که سریع یا با اسب چاپاری سفر می کرد

معنی : اعلان، اگهی، اعلان نصب کردن معانی دیگر : پوستر، دیوار کوب، لادفرتور، عکس دیواری، لادنگاره، (در اصل) کسی که سریع یا با اسب چاپاری سفر می کرد

poster

poster child

<hr> معنی : کفل، عقب تر، موخر، دیرتر، پسی، بعد از، عقبی <hr> معانی دیگر : درعقب، پشتی (در برابر: جلوی anterior)، خلفی (در برابر: قدامی)، (عامیانه) ماتحت، کون و کفل، کپل، پسین، بعدی، پس آیند، (گیاه شناسی) کنار ساقه ی اصلی، ساقه کناری

معنی : کفل، عقب تر، موخر، دیرتر، پسی، بعد از، عقبی معانی دیگر : درعقب، پشتی (در برابر: جلوی anterior)، خلفی (در برابر: قدامی)، (عامیانه) ماتحت، کون و کفل، کپل، پسین، بعدی، پس آیند، (گیاه شناسی) کنار ساقه ی اصلی، ساقه کناری

posterior

<hr> ازراه استقرار، با پی بردن از معلول بعلت، استقرائی، لمی

ازراه استقرار، با پی بردن از معلول بعلت، استقرائی، لمی

posteriori

posteriority

<hr> معنی : اعقاب، اولاد، زادگان، ایندگان، اخلاف <hr> معانی دیگر : نسل های آینده، آیندگان، نوادگان، پسینیان (در برابر: پیشینیان یا نیاکان)

معنی : اعقاب، اولاد، زادگان، ایندگان، اخلاف معانی دیگر : نسل های آینده، آیندگان، نوادگان، پسینیان (در برابر: پیشینیان یا نیاکان)

posterity

<hr> معنی : درب عقبی، راه فرار، واقع در عقب <hr> معانی دیگر : در عقب، دروازه ی پشت، در پشت، خلفی

معنی : درب عقبی، راه فرار، واقع در عقب معانی دیگر : در عقب، دروازه ی پشت، در پشت، خلفی

postern

<hr> معنی : پسوند، پسوندی <hr> معانی دیگر : پسوند (بیشتر می گویند: suffix)، در پایان واژه چسباندن

معنی : پسوند، پسوندی معانی دیگر : پسوند (بیشتر می گویند: suffix)، در پایان واژه چسباندن

postfix

<hr> وابسته به تحصیلات پس از لیسانس، وابسته به آموزش کارشناسی ارشد یا دکتری، وابسته به تحصیلات فوق لیسانس، دانش اموخته

وابسته به تحصیلات پس از لیسانس، وابسته به آموزش کارشناسی ارشد یا دکتری، وابسته به تحصیلات فوق لیسانس، دانش اموخته

postgraduate

<hr> معنی : عجله، پیک تندرو، انی، باعجله <hr> معانی دیگر : با شتاب، شتاب آمیز، باتعجیل، باسرعت، تند، باسرعت هرچه تمامتر، (قدیمی) شتاب، تعجیل، سرعت، فوری، سریع السیر، با شتاب فراوان، بسرعت، شتاب فراوان

معنی : عجله، پیک تندرو، انی، باعجله معانی دیگر : با شتاب، شتاب آمیز، باتعجیل، باسرعت، تند، باسرعت هرچه تمامتر، (قدیمی) شتاب، تعجیل، سرعت، فوری، سریع السیر، با شتاب فراوان، بسرعت، شتاب فراوان

posthaste

<hr> معنی : متولد شده پس از مرگ پدر <hr> معانی دیگر : مرده زاد، پس مرگی، (کتاب) منتشر شده پس از مرگ نویسنده، (فرزند) متولد پس از مرگ پدر، وابسته به پس از مرگ، متولد شده پس از مرگ پدر درمورد طفل، منتشر شده پس از مرگ نویسنده

معنی : متولد شده پس از مرگ پدر معانی دیگر : مرده زاد، پس مرگی، (کتاب) منتشر شده پس از مرگ نویسنده، (فرزند) متولد پس از مرگ پدر، وابسته به پس از مرگ، متولد شده پس از مرگ پدر درمورد طفل، منتشر شده پس از مرگ نویسنده

posthumous

posthumously

<hr> (روانشناسی) پس هیپنوتیزمی، ناشی از اثرات بعدی خواب مغناطیسی

(روانشناسی) پس هیپنوتیزمی، ناشی از اثرات بعدی خواب مغناطیسی

واژه های حرف "p" - جملات نمونه