جملات نمونه

utilisation

<hr> (انگلیس) رجوع شود به: utilize

(انگلیس) رجوع شود به: utilize

utilise

<hr> معنی : سودمندگر، معتقد باصل اخلاقی سودمند گرایی <hr> معانی دیگر : تاکید به سودمند بودن یا به کار خوردن (در برابر زیبا بودن وغیره)، کارور، عملی، مفید، سهل الاستفاده، وابسته به مفید بودن (رجوع شود به: utility)، مطلوبیت چیزی بخاطرسودمندی ان، سودمندگرا

معنی : سودمندگر، معتقد باصل اخلاقی سودمند گرایی معانی دیگر : تاکید به سودمند بودن یا به کار خوردن (در برابر زیبا بودن وغیره)، کارور، عملی، مفید، سهل الاستفاده، وابسته به مفید بودن (رجوع شود به: utility)، مطلوبیت چیزی بخاطرسودمندی ان، سودمندگرا

utilitarian

<hr> معنی : سودمند گرایی، کاربرد گرایی، اعتقاد باینکه نیکی <hr> معانی دیگر : (فلسفه) مکتب اصالت سودمندی و به کار خوری (اشیا و اصول)، کارورگرایی، فایده باوری، سودمندباوری، سودگرایی، بدی هر چیزی بسته بدرجه سودمندی ان برای عامه مردم است

معنی : سودمند گرایی، کاربرد گرایی، اعتقاد باینکه نیکی معانی دیگر : (فلسفه) مکتب اصالت سودمندی و به کار خوری (اشیا و اصول)، کارورگرایی، فایده باوری، سودمندباوری، سودگرایی، بدی هر چیزی بسته بدرجه سودمندی ان برای عامه مردم است

utilitarianism

<hr> معنی : سود، فایده، سودمندی، صنایع همگانی، مفیدیت، کاربردپذیری <hr> معانی دیگر : کاروری، به درد خوردن، مفید بودن، هوده، کارایی، عملی بودن، سهل الاستفادگی، سهولت استفاده، شرکت برق، شرکت گاز، سهل الاستفاده، کاری، (جانور) ویژه ی تولید (نه تفریح یا مسابقه وغیره)، وابسته به گوشت نامرغوب (معمولا گوشت جانور شخم زن یا شیرده وغیره)، هر چیز به درد خور، چیزکارور، (معمولا جمع) خدمات رفاهی، خدمات شهری: برق، آب، گاز، تلفن، (جمع) سهام شرکت های برق یا تلفن وغیره، (اقتصاد) توانایی ارضای نیازهای انسانی، صنایع همگانی مثل برق و تلفن

معنی : سود، فایده، سودمندی، صنایع همگانی، مفیدیت، کاربردپذیری معانی دیگر : کاروری، به درد خوردن، مفید بودن، هوده، کارایی، عملی بودن، سهل الاستفادگی، سهولت استفاده، شرکت برق، شرکت گاز، سهل الاستفاده، کاری، (جانور) ویژه ی تولید (نه تفریح یا مسابقه وغیره)، وابسته به گوشت نامرغوب (معمولا گوشت جانور شخم 

utility

utility program

<hr> (در خانه ها و ساختمان ها) اتاقی که دستگاه شوفاژ و ماشین رختشویی وغیره در آن قرار دارد

(در خانه ها و ساختمان ها) اتاقی که دستگاه شوفاژ و ماشین رختشویی وغیره در آن قرار دارد

utility room

<hr> معنی : قابل استفاده، قابل مصرف، بکاربری <hr> معانی دیگر : مصرف

معنی : قابل استفاده، قابل مصرف، بکاربری معانی دیگر : مصرف

utilizable

<hr> معنی : استفاده، مصرف، بکارگیری، بهره برداری، بکار بری، بکارگرفتگی <hr> معانی دیگر : سودمندی

معنی : استفاده، مصرف، بکارگیری، بهره برداری، بکار بری، بکارگرفتگی معانی دیگر : سودمندی

utilization

<hr> معنی : بکار زدن، بکار گرفتن، بهرهبرداری کردن، استفاده کردن از، مورد استفاده قرار دادن، بمصرف رساندن <hr> معانی دیگر : به کار زدن، به کاربردن، به کارگرفتن

معنی : بکار زدن، بکار گرفتن، بهرهبرداری کردن، استفاده کردن از، مورد استفاده قرار دادن، بمصرف رساندن معانی دیگر : به کار زدن، به کاربردن، به کارگرفتن

utilize

utilized

<hr> معنی : منتهای کوشش، حد اعلی، دورترین، حد اکثر، بیشترین <hr> معانی دیگر : اقصی، بیشینه، نهایت، مهست، غایت، بیشتر میزان، حداکثر مقدار، نهایت کوشش، مهینه

معنی : منتهای کوشش، حد اعلی، دورترین، حد اکثر، بیشترین معانی دیگر : اقصی، بیشینه، نهایت، مهست، غایت، بیشتر میزان، حداکثر مقدار، نهایت کوشش، مهینه

utmost

<hr> معنی : خیال پرستی، مدینه فاضله، دولت یا کشور کامل و ایده الی <hr> معانی دیگر : ناکجاآباد، مدینه ی فاضله، آرمانشهر (در برابر: کابوس شهر dystopia)

معنی : خیال پرستی، مدینه فاضله، دولت یا کشور کامل و ایده الی معانی دیگر : ناکجاآباد، مدینه ی فاضله، آرمانشهر (در برابر: کابوس شهر dystopia)

utopia

<hr> معنی : خیال پرور، خیال پرست <hr> معانی دیگر : وابسته به آرمانشهر، آرمانشهری، آرمانی، آرمان گرایانه، واهی، خیال پردازانه، خواب و خیالی، خیالباف، رویا گرای، خیال گرای، ساکن جزیره aipotu، اهل اتویپی، خیالی، تخیلی

معنی : خیال پرور، خیال پرست معانی دیگر : وابسته به آرمانشهر، آرمانشهری، آرمانی، آرمان گرایانه، واهی، خیال پردازانه، خواب و خیالی، خیالباف، رویا گرای، خیال گرای، ساکن جزیره aipotu، اهل اتویپی، خیالی، تخیلی

utopian

<hr> معنی : خیال پرستی <hr> معانی دیگر : رویاگرایی، آرمانشهرگرایی، utopism خیالبافی، تهیه طرح های غیر عملی برای اصلاحات

معنی : خیال پرستی معانی دیگر : رویاگرایی، آرمانشهرگرایی، utopism خیالبافی، تهیه طرح های غیر عملی برای اصلاحات

utopianism

<hr> (کالبدشناسی - گیاه شناسی) توبریزه، کیسچه، گوشک (utriculous هم می گویند)، انبان چه، یاخته

(کالبدشناسی - گیاه شناسی) توبریزه، کیسچه، گوشک (utriculous هم می گویند)، انبان چه، یاخته

utricle

<hr> استان اوتارپرادش (در شمال هند - مرکز: 294363 - lucknow کیلومتر مربع)

استان اوتارپرادش (در شمال هند - مرکز: 294363 - lucknow کیلومتر مربع)

uttar pradesh

<hr> معنی : غیر عادی، مطلق، کاملا، بحداکثر، باعلی درجه، بزبان اوردن، فاش کردن، ادا کردن، گفتن <hr> معانی دیگر : محض، صرف، کامل، تمام عیار، بی چون و چرا، سراپا، (در اصل) بیرون دادن، ذکر کردن، برزبان آوردن، (بانگ یا سوت و غیره) زدن، کشیدن، (خنده و غیره) کردن، (به ویژه پول تقلبی) به جریان گذاشتن، دست به دست گرداندن، جمعا، حداعلی

معنی : غیر عادی، مطلق، کاملا، بحداکثر، باعلی درجه، بزبان اوردن، فاش کردن، ادا کردن، گفتن معانی دیگر : محض، صرف، کامل، تمام عیار، بی چون و چرا، سراپا، (در اصل) بیرون دادن، ذکر کردن، برزبان آوردن، (بانگ یا سوت و غیره) زدن، کشیدن، (خنده و غیره) کردن، (به ویژه پول تقلبی) به جریان گذاشتن، دست به دست گردا

utter

<hr> معنی : نطق، گفتن، اظهار، سخن، اداء <hr> معانی دیگر : طرز گفتن، قدرت بیان، سخنوری، گفته، حرف، بیان، (مهجور) مرگ

معنی : نطق، گفتن، اظهار، سخن، اداء معانی دیگر : طرز گفتن، قدرت بیان، سخنوری، گفته، حرف، بیان، (مهجور) مرگ

utterance

<hr> معنی : اظهار کننده، ادا کننده <hr> معانی دیگر : اظهار کننده، ادا کننده

معنی : اظهار کننده، ادا کننده معانی دیگر : اظهار کننده، ادا کننده

utterer

<hr> معنی : کاملا، بکلی، جمعا، مطلقا <hr> معانی دیگر : مطلقا، کاملا، بکلی

معنی : کاملا، بکلی، جمعا، مطلقا معانی دیگر : مطلقا، کاملا، بکلی

utterly

<hr> معنی : حد اعلی، حد اکثر، بیشترین <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: utmost

معنی : حد اعلی، حد اکثر، بیشترین معانی دیگر : رجوع شود به: utmost

uttermost

<hr> (پزشکی) تورم رنگینه ی چشم، رنگینه تبسی، التهاب مشیمیه

(پزشکی) تورم رنگینه ی چشم، رنگینه تبسی، التهاب مشیمیه

uveitis

<hr> معنی : زبانه، ملازه، زبان کوچک، لهات <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) ملاز، ملازو

معنی : زبانه، ملازه، زبان کوچک، لهات معانی دیگر : (کالبد شناسی) ملاز، ملازو

uvula

<hr> معنی : زن پرست، عیال پرست، بنده و مطیع عیال خود <hr> معانی دیگر : مطیع و شیفته ی زن خود

معنی : زن پرست، عیال پرست، بنده و مطیع عیال خود معانی دیگر : مطیع و شیفته ی زن خود

uxorious

<hr> معنی : ازبک، ازبکی <hr> معانی دیگر : اهل ازبکستان، وابسته به ازبک ها و ازبکستان

معنی : ازبک، ازبکی معانی دیگر : اهل ازبکستان، وابسته به ازبک ها و ازبکستان

واژه های حرف "u" - جملات نمونه