انگلیسی به فارسی

get onto

<hr> 1- بیرون رفتن، خارج شدن 2- رفتن، عزیمت کردن 3- بیرون آوردن، در آوردن 4- افشا شدن 5- منتشر شدن یا کردن، اعلام شدن یاکردن

1- بیرون رفتن، خارج شدن 2- رفتن، عزیمت کردن 3- بیرون آوردن، در آوردن 4- افشا شدن 5- منتشر شدن یا کردن، اعلام شدن یاکردن

get out

get out of

get out of hand

<hr> 1- بهبود یافتن، جبران کردن، دوباره به دست آوردن، بازیافتن، 2- فراموش کردن، نادیده انگاشتن

1- بهبود یافتن، جبران کردن، دوباره به دست آوردن، بازیافتن، 2- فراموش کردن، نادیده انگاشتن

get over

get over with

<hr> از سربازکردن، دک کردن، (از شر چیزی) خلاص شدن

از سربازکردن، دک کردن، (از شر چیزی) خلاص شدن

get rid of

get rolling

<hr> آغاز کردن، شروع کردن

get started

get stuck

get stuck in

get stuck into

get taken in

get the best

<hr> معنی : سبقت جستن <hr> معانی دیگر : پیشی گرفتن، بردن، فایق آمدن بر، چیره شدن

معنی : سبقت جستن معانی دیگر : پیشی گرفتن، بردن، فایق آمدن بر، چیره شدن

get the better of

get the goods

get the jump

get the picture

<hr> 1- تمام کردن، خاتمه یافتن، به پایان رسیدن 2- دوام آوردن، باقی ماندن 3- ارتباط برقرار کردن، تفهیم کردن

1- تمام کردن، خاتمه یافتن، به پایان رسیدن 2- دوام آوردن، باقی ماندن 3- ارتباط برقرار کردن، تفهیم کردن

get through

get through to

<hr> 1- ارتباط برقرار کردن با، دسترسی یافتن به 2- (با تهدید و تطمیع) تحت تاثیر قرار دادن

1- ارتباط برقرار کردن با، دسترسی یافتن به 2- (با تهدید و تطمیع) تحت تاثیر قرار دادن

get to

get to grips

<hr> 1- جمع آوری کردن، گرد آوردن، انباشتن 2- تجمع کردن، گردهم آمدن 3- (عامیانه) توافق کردن، 1- دور هم جمع شدن، گرد آمدن 2- توافق کردن

1- جمع آوری کردن، گرد آوردن، انباشتن 2- تجمع کردن، گردهم آمدن 3- (عامیانه) توافق کردن، 1- دور هم جمع شدن، گرد آمدن 2- توافق کردن

get together

<hr> (عامیانه) کسی را آزردن یا خشمگین کردن، کلافه کردن

(عامیانه) کسی را آزردن یا خشمگین کردن، کلافه کردن

get under one's skin

<hr> معنی : خاستن، برخاستن، بلند شدن، درست شدن، پاگردیدن <hr> معانی دیگر : 1- برخاستن، پاشدن، بلند شدن (از صندلی یا بستر) 2- به هم جور کردن، انشا کردن، سازمان دادن، برخاست طرز، ترکیب، شکل

معنی : خاستن، برخاستن، بلند شدن، درست شدن، پاگردیدن معانی دیگر : 1- برخاستن، پاشدن، بلند شدن (از صندلی یا بستر) 2- به هم جور کردن، انشا کردن، سازمان دادن، برخاست طرز، ترکیب، شکل

get up

get up to

get weaving

get wind

get wise

get with

get word

get worse

get-at-able

get-go

get-out

get-up

get-up-and-go

get-well card

geta

getable

getae

getah

getas

<hr> به دست آوردنی، قابل حصول، دردسترس، accessible قابل دسترس، توفیق یافتنی، بدست اوردنی، یافتنی، پیداکردنی، قابل حصول

به دست آوردنی، قابل حصول، دردسترس، accessible قابل دسترس، توفیق یافتنی، بدست اوردنی، یافتنی، پیداکردنی، قابل حصول

واژه های حرف "g" - انگلیسی به فارسی