forgetting

forgetting himself

forghani

<hr> معنی : جعل، برسندان کوبیدن، جعل سند <hr> معانی دیگر : تقلب

معنی : جعل، برسندان کوبیدن، جعل سند معانی دیگر : تقلب

forging

forging a relationship

forgivable loan

<hr> معنی : بخشیدن، امرزیدن، عفو کردن، تبرئه کردن <hr> معانی دیگر : بخشیدن (گناه و تقصیر و غیره)، (از تقصیر کسی) درگذشتن، گذشت کردن، وخشودن، آمرزیدن، گنه بخشی کردن، اغماض کردن، ندیده گرفتن، (در اظهار ادب) ببخشید، پوزش می خواهم (می خواهیم)، معذرت می خواهم، (وام و غیره) بخشودن

معنی : بخشیدن، امرزیدن، عفو کردن، تبرئه کردن معانی دیگر : بخشیدن (گناه و تقصیر و غیره)، (از تقصیر کسی) درگذشتن، گذشت کردن، وخشودن، آمرزیدن، گنه بخشی کردن، اغماض کردن، ندیده گرفتن، (در اظهار ادب) ببخشید، پوزش می خواهم (می خواهیم)، معذرت می خواهم، (وام و غیره) بخشودن

forgive

<hr> بخشیدن و فراموش کردن، آشتی کردن

بخشیدن و فراموش کردن، آشتی کردن

forgive and forget

forgive me

forgive me god

forgive my ignorance

forgive yourself

forgiveable

<hr> (verb use participle) قسمت سوم فعل forgive

(verb use participle) قسمت سوم فعل forgive

forgiven

<hr> معنی : عفو، گذشت، بخشش، مغفرت <hr> معانی دیگر : بخشایش، آمرزش

معنی : عفو، گذشت، بخشش، مغفرت معانی دیگر : بخشایش، آمرزش

forgiveness

forgiveness hurt

<hr> معنی : سخاوتمند، غفور <hr> معانی دیگر : بخشنده، بخشاینده، متمایل به عفو و گذشت، باگذشت، دل رحیم

معنی : سخاوتمند، غفور معانی دیگر : بخشنده، بخشاینده، متمایل به عفو و گذشت، باگذشت، دل رحیم

forgiving

<hr> معنی : رها کردن، صرفنظر کردن از، خودداری کردن از، چشم پوشیدن از <hr> معانی دیگر : (انتقام و غیره) نگرفتن، (از سر تعارف و غیره) گذشتن، صرف نظر کردن، استفاده نکردن (از)، (در اصل) جلو زدن از، سبقت گرفتن بر، (در اصل) نادیده انگاشتن، قصور کردن، کوتاهی کردن

معنی : رها کردن، صرفنظر کردن از، خودداری کردن از، چشم پوشیدن از معانی دیگر : (انتقام و غیره) نگرفتن، (از سر تعارف و غیره) گذشتن، صرف نظر کردن، استفاده نکردن (از)، (در اصل) جلو زدن از، سبقت گرفتن بر، (در اصل) نادیده انگاشتن، قصور کردن، کوتاهی کردن

forgo

forgodsaken

forgoing

forgone

<hr> زمان گذشته و اسم مفعول: forget، فراموش کرد، غفلت کرد

زمان گذشته و اسم مفعول: forget، فراموش کرد، غفلت کرد

forgot

forgot me

<hr> معنی : فراموش <hr> معانی دیگر : اسم مفعول فعل: forget، فراموش کردن، غفلت کردن

معنی : فراموش معانی دیگر : اسم مفعول فعل: forget، فراموش کردن، غفلت کردن

forgotten

forgotten friendship

foriegn

foriegn body reaction

forigner

<hr> معنی : پنجه، چنگال، دو شاخه، سه شاخه، محل انشعاب، جند شاخه شدن، مثل چنگال شدن، منشعب شدن <hr> معانی دیگر : (هرچیز چنگال مانند) چنگاله، چنگالک، (تقسیم به دو یا چند شاخه ـ در مورد رودخانه و درخت و جاده و غیره) دو شاخه، چند شاخه، دوراهی، چندراهی، انشعاب، پراکنش، شعبه، محل دو شاخگی (یا دو راهی و غیره)، دو (یا چند) شاخه شدن (رود و راه و غیره)، شاخه شاخه شدن، با چنگال (یا چنگک یا چنگاله) بلند کردن، با چنگال فرو کردن به، (کشاورزی) چنگک، به شکل چنگال کردن، چنگال دیس کردن، چنگال مانند شدن، (شطرنج) با یک حرکت دو مهره ی حریف را به خطر انداختن

معنی : پنجه، چنگال، دو شاخه، سه شاخه، محل انشعاب، جند شاخه شدن، مثل چنگال شدن، منشعب شدن معانی دیگر : (هرچیز چنگال مانند) چنگاله، چنگالک، (تقسیم به دو یا چند شاخه ـ در مورد رودخانه و درخت و جاده و غیره) دو شاخه، چند شاخه، دوراهی، چندراهی، انشعاب، پراکنش، شعبه، محل دو شاخگی (یا دو راهی و غیره)، دو (ی

fork

fork chain

fork in the road

fork it over

fork lift pocket

fork lift truck

fork off

fork out

<hr> (عامیانه) دادن (با بی میلی)، سلفیدن

(عامیانه) دادن (با بی میلی)، سلفیدن

fork over

<hr> معنی : مبهم، شکافته، چنگال مانند، شاخه دار <hr> معانی دیگر : دوشاخه، چندشاخه، دوراهه، چندراهه، دوشقه، چنگالی، چنگال سان، چنگال دیس، (معمولا با هایفن) ـ شاخه

معنی : مبهم، شکافته، چنگال مانند، شاخه دار معانی دیگر : دوشاخه، چندشاخه، دوراهه، چندراهه، دوشقه، چنگالی، چنگال سان، چنگال دیس، (معمولا با هایفن) ـ شاخه

forked

<hr> برق جناغی، برق پیچاپیچ یا شکسته

برق جناغی، برق پیچاپیچ یا شکسته

forked lightning

<hr> (مجازی) نیرنگ آمیز، زبان دوشاخه (مانند زبان مار)

(مجازی) نیرنگ آمیز، زبان دوشاخه (مانند زبان مار)

forked tongue

<hr> معنی : جراثقال چنگک دار <hr> معانی دیگر : گرانکش چنگک دار، بار بردار چنگک دار، فورک لیفت، ماشین مخصوص بلند کردن چیزهای سنگین

معنی : جراثقال چنگک دار معانی دیگر : گرانکش چنگک دار، بار بردار چنگک دار، فورک لیفت، ماشین مخصوص بلند کردن چیزهای سنگین

forklift

forks

<hr> معنی : متروکه، متروک، بی چاره، بی کس، درمانده <hr> معانی دیگر : واهشته، هلیده، تنها و بی کس، یکه و تنها، بی نوا، (با: of) محروم (از)، بی بهره (از)، فاقد، نومید (انه)، مذبوحانه، بی حاصل، سرگردان

معنی : متروکه، متروک، بی چاره، بی کس، درمانده معانی دیگر : واهشته، هلیده، تنها و بی کس، یکه و تنها، بی نوا، (با: of) محروم (از)، بی بهره (از)، فاقد، نومید (انه)، مذبوحانه، بی حاصل، سرگردان

forlorn

<hr> (ارتش) گروه جانباز، جان نثاران، پیش مرگان، جانبازی، (اقدام به عمل خطرناکی که احتمال موفقیت آن کم است) جان نثاری، دسته ای که قبلامامورحمله وبمباران جای محصوری میشوند، طلایه

(ارتش) گروه جانباز، جان نثاران، پیش مرگان، جانبازی، (اقدام به عمل خطرناکی که احتمال موفقیت آن کم است) جان نثاری، دسته ای که قبلامامورحمله وبمباران جای محصوری میشوند، طلایه

forlorn hope

<hr> از روى پریشانى و درماندگى

از روى پریشانى و درماندگى

forlornly

<hr> معنی : ترکیب، ظرف، ظاهر، فرم، سیاق، صورت، برگه، گونه، تصویر، وجه، طرز، ریخت، ورقه، فورم، دیس، شکل، روش، سرشتن، تشکیل دادن، شکل گرفتن، فرم دادن، متشکل کردن، پروردن، ساختن، بشکل در اوردن، قالب کردن <hr> معانی دیگر : وش، پش، دیسه، قواره، کرپ، هیکل، شمایل، تنه، سنبات، پیکر، آدمک، مانکن، مدل (بدن انسان یا حیوان)، اندام، ماهیت، چیستی، (به ویژه در مورد ورزشکاران) آمادگی (دارا بودن بدن و مهارت لازم)، رفتار متداول، رسم، عرف، باب، جمله بندی، واژه آرایی، قاعده، پرسشنامه، درخواستنامه، نوع، قسم، رسته، جور، شکل دادن به، دیس دار کردن، دیس دادن، برپا کردن، ورزاندن، پرهیختن، آموزش و پرورش دادن، (از راه آموزش و پرورش) تبدیل کردن به، بارآوردن، (عادت) کردن، (خو) یاد گرفتن، (اندیشه و تصور و غیره) پروردن، به وجود آمدن (در مغز)، دیس دار شدن، تشکیل شدن، (به ویژه در ریختن سیمان) قالب، چهارچوب سیمان ریزی، دیس ده، فرم ریخته گری، ترتیب، طرز قرارگیری، دهناد، طرح، الگو، هیئت، نما، رجوع شود به: racing form، لانه یا سوراخ (خرگوش و غیره)، نیمکت بدون پشتی (که سابقا در مدارس انگلیس و امریکا به کار می رفت)، (در دبیرستان های انگلیس و برخی مدارس خصوصی) کلاس، مرتبه، (قدیمی) زیبایی، جمال، (دستور زبان) وجه، صیغه، (فلسفه ـ نهاد و ویژگی اساسی هرچیز در مقایسه با تجلی جسمانی و مادی آن) مینو، مفهوم فردی، (چاپخانه) فرم، حروف چیده شده (و در قالب گذاشته شده)، طریقه، فراگرفتن <hr> form_ پسوند: ـ شکل، ـ دیس، ـ سان [dentiform]

معنی : ترکیب، ظرف، ظاهر، فرم، سیاق، صورت، برگه، گونه، تصویر، وجه، طرز، ریخت، ورقه، فورم، دیس، شکل، روش، سرشتن، تشکیل دادن، شکل گرفتن، فرم دادن، متشکل کردن، پروردن، ساختن، بشکل در اوردن، قالب کردن معانی دیگر : وش، پش، دیسه، قواره، کرپ، هیکل، شمایل، تنه، سنبات، پیکر، آدمک، مانکن، مدل (بدن انسان یا حیو

واژه های حرف "f" - پیشنهاد کاربران