مترادف و متضاد

<hr> معنی : اگر چه، هر چند، گرچه، بااینکه <hr> معانی دیگر : با وجود آنکه (در امریکا altho هم می نویسند)

معنی : اگر چه، هر چند، گرچه، بااینکه معانی دیگر : با وجود آنکه (در امریکا altho هم می نویسند)

although

<hr> معنی : ارتفاع سنج، فرازیاب، اوج نما، افرازیاب <hr> معانی دیگر : فرازسنج، فرازاسنج (دستگاهی که ارتفاع هواپیما و غیره را معلوم می کند)

معنی : ارتفاع سنج، فرازیاب، اوج نما، افرازیاب معانی دیگر : فرازسنج، فرازاسنج (دستگاهی که ارتفاع هواپیما و غیره را معلوم می کند)

altimeter

<hr> معنی : فراز، ارتفاع، بلندی، مقام رفیع <hr> معانی دیگر : (نسبت به سطح دریا یا زمین) ارتفاع، فرازا، فرازی، (معمولا جمع) بلندی ها، ارتفاعات، فرازی(ها)، فرازها، (هندسه) ارتفاع، (مقام و رتبه و غیره) رفعت، جاه، (نجوم) زاویه ی بلندی ستاره نسبت به افق، فرازگوشه، منتها درجه، منزلت

معنی : فراز، ارتفاع، بلندی، مقام رفیع معانی دیگر : (نسبت به سطح دریا یا زمین) ارتفاع، فرازا، فرازی، (معمولا جمع) بلندی ها، ارتفاعات، فرازی(ها)، فرازها، (هندسه) ارتفاع، (مقام و رتبه و غیره) رفعت، جاه، (نجوم) زاویه ی بلندی ستاره نسبت به افق، فرازگوشه، منتها درجه، منزلت

altitude

<hr> معنی : ارتفاعی، وابسته به اوج <hr> معانی دیگر : وابسته به اوج، ارتفاعی

معنی : ارتفاعی، وابسته به اوج معانی دیگر : وابسته به اوج، ارتفاعی

altitudinal

<hr> معنی : صدای التو، صدای اوج <hr> معانی دیگر : (موسیقی)، آلتو (کسی که آوازش از نظر زیر و بمی بین تنور و متزوسوپرانو قرار دارد) کنترآلتو، کنترتنور، صدا یا آواز آلتو، آلت موسیقی آلتو، پیشوند: فراز، بلند، فرازین، در اواز صدای التو

معنی : صدای التو، صدای اوج معانی دیگر : (موسیقی)، آلتو (کسی که آوازش از نظر زیر و بمی بین تنور و متزوسوپرانو قرار دارد) کنترآلتو، کنترتنور، صدا یا آواز آلتو، آلت موسیقی آلتو، پیشوند: فراز، بلند، فرازین، در اواز صدای التو

alto

<hr> معنی : مجموع، همگی، تماما، کاملا، روی هم رفته، با هم، اجماعا، از همه جهت، یکسره <hr> معانی دیگر : کلا، سر به سر، اصلا، جمعا، رویهم، در جمع، در مجموع، منصفا

معنی : مجموع، همگی، تماما، کاملا، روی هم رفته، با هم، اجماعا، از همه جهت، یکسره معانی دیگر : کلا، سر به سر، اصلا، جمعا، رویهم، در جمع، در مجموع، منصفا

altogether

<hr> معنی : نوع دوستی، بشر دوستی، غیرپرستی، نوع پرستی <hr> معانی دیگر : همنوع گرایی، از خود گذشتگی، دگردوستی (در برابر: خوددوستی egoism)، ایثارگری

معنی : نوع دوستی، بشر دوستی، غیرپرستی، نوع پرستی معانی دیگر : همنوع گرایی، از خود گذشتگی، دگردوستی (در برابر: خوددوستی egoism)، ایثارگری

altruism

<hr> معنی : نوع دوست <hr> معانی دیگر : نوعدوست

معنی : نوع دوست معانی دیگر : نوعدوست

altruist

<hr> معنی : نوع دوستانه <hr> معانی دیگر : وابسته به نوع دوستی، بشردوستانه، دگردوستانه، همگان دوستانه، ایثارگرانه

معنی : نوع دوستانه معانی دیگر : وابسته به نوع دوستی، بشردوستانه، دگردوستانه، همگان دوستانه، ایثارگرانه

altruistic

<hr> معنی : زاج سفید، زاج <hr> معانی دیگر : (شیمی) زاک، آلوم، زاغ، (امریکا ـ عامیانه) فارغ التحصیل، آموخته، دانش آموخته، زاه

معنی : زاج سفید، زاج معانی دیگر : (شیمی) زاک، آلوم، زاغ، (امریکا ـ عامیانه) فارغ التحصیل، آموخته، دانش آموخته، زاه

alum

<hr> معنی : فلز الومینیوم، الومینیوم بنام اختصاری، مربوط به الومینیوم <hr> معانی دیگر : آلومینیم (در امریکا و کانادا aluminum می نویسند)، aluminum : فلز الومینیوم، الومینیوم بنام اختصاری al

معنی : فلز الومینیوم، الومینیوم بنام اختصاری، مربوط به الومینیوم معانی دیگر : آلومینیم (در امریکا و کانادا aluminum می نویسند)، aluminum : فلز الومینیوم، الومینیوم بنام اختصاری al

aluminium

<hr> معنی : دارای زاج <hr> معانی دیگر : وابسته به آلومینیم یا آلومینا یا زاج، دارای آلومینیم یا زاج یا آلومینا، مربوط به الومینیوم

معنی : دارای زاج معانی دیگر : وابسته به آلومینیم یا آلومینا یا زاج، دارای آلومینیم یا زاج یا آلومینا، مربوط به الومینیوم

aluminous

<hr> معنی : فلز الومینیوم، الومینیوم بنام اختصاری، مربوط به الومینیوم <hr> معانی دیگر : آلومینیم (عنصر فلزی - نشان: al، شماره ی اتمی: 13، چگالی: 2/698، نقطه ی گداز: 660/2c، نقطه ی جوش: 2494c، وزن اتمی: 26/8915)، aluminium : فلز الومینیوم، الومینیوم بنام اختصاری al

معنی : فلز الومینیوم، الومینیوم بنام اختصاری، مربوط به الومینیوم معانی دیگر : آلومینیم (عنصر فلزی - نشان: al، شماره ی اتمی: 13، چگالی: 2/698، نقطه ی گداز: 660/2c، نقطه ی جوش: 2494c، وزن اتمی: 26/8915)، aluminium : فلز الومینیوم، الومینیوم بنام اختصاری al

aluminum

<hr> (امریکا ـ مونث) فارغ التحصیل، آموخته، دانش آموخته، دختریازن فارهالتحصیل

(امریکا ـ مونث) فارغ التحصیل، آموخته، دانش آموخته، دختریازن فارهالتحصیل

alumna

<hr> معنی : فارغ التحصیل <hr> معانی دیگر : (معمولا مذکر) فارغ التحصیل، آموخته، دانش آموخته، pl فاره التحصیل

معنی : فارغ التحصیل معانی دیگر : (معمولا مذکر) فارغ التحصیل، آموخته، دانش آموخته، pl فاره التحصیل

alumnus

<hr> معنی : حفره ای، حفره دار، حبابک دار، حفره مانند <hr> معانی دیگر : حباب مانند، حبابی، مانند حفره ی سر چپق، چپقی، حقه مانند، حفره حفره، ارگی، خانه ای، (کالبدشناسی) وابسته به بخشی از فک ها که حاوی حفره های دندان است، دندان خانه ای، (کالبدشناسی) وابسته به لثه ی درونی دندان های بالا و جلو، (کالبدشناسی) وابسته به حبابک های ریه، سورا&nbsp; سورا

معنی : حفره ای، حفره دار، حبابک دار، حفره مانند معانی دیگر : حباب مانند، حبابی، مانند حفره ی سر چپق، چپقی، حقه مانند، حفره حفره، ارگی، خانه ای، (کالبدشناسی) وابسته به بخشی از فک ها که حاوی حفره های دندان است، دندان خانه ای، (کالبدشناسی) وابسته به لثه ی درونی دندان های بالا و جلو، (کالبدشناسی) وابسته

alveolar

<hr> معنی : خانه خانه، حفرهدار <hr> معانی دیگر : حفره حفره، سوراخ سوراخ، پرحبابک (alveolated هم می گویند)، ارگی، خانه ای، حفره دار مثل کندوی عسل

معنی : خانه خانه، حفرهدار معانی دیگر : حفره حفره، سوراخ سوراخ، پرحبابک (alveolated هم می گویند)، ارگی، خانه ای، حفره دار مثل کندوی عسل

alveolate

<hr> معنی : حفرهء کوچک، شش خانه، حبابچه، حفرهء دندانی <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی ـ جانورشناسی)، آلوئول، حبابک، حفره ی کوچک (مثل خانه های شانه ی عسل یا حبابک های ریه)، دندان خانه، حقه، چپقک

معنی : حفرهء کوچک، شش خانه، حبابچه، حفرهء دندانی معانی دیگر : (کالبدشناسی ـ جانورشناسی)، آلوئول، حبابک، حفره ی کوچک (مثل خانه های شانه ی عسل یا حبابک های ریه)، دندان خانه، حقه، چپقک

alveolus

<hr> معنی : همیشه، همواره، همه وقت <hr> معانی دیگر : پیوسته، مداوما، بی وقفه، در هر موقع، به دلخواه

معنی : همیشه، همواره، همه وقت معانی دیگر : پیوسته، مداوما، بی وقفه، در هر موقع، به دلخواه

always

<hr> معنی : قدومه، الیسون <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) انواع گیاهان جنس الیسون (از خانواده ی چلیپاییان: crucifers)، سنبل

معنی : قدومه، الیسون معانی دیگر : (گیاه شناسی) انواع گیاهان جنس الیسون (از خانواده ی چلیپاییان: crucifers)، سنبل

alyssum

<hr> معنی : هستم، اول شخص <hr> معانی دیگر : (اول شخص مفرد زمان حال فعل: to be) هستم، صبح، بامداد، صبحگاه (.a.m و .a.m هم می نویسند)، مخفف:، تعدیل میدان نوسان، امریکا، امریکایی، (شیمی) فلز آمریکیم، هستم، اول شخص

معنی : هستم، اول شخص معانی دیگر : (اول شخص مفرد زمان حال فعل: to be) هستم، صبح، بامداد، صبحگاه (.a.m و .a.m هم می نویسند)، مخفف:، تعدیل میدان نوسان، امریکا، امریکایی، (شیمی) فلز آمریکیم، هستم، اول شخص

<hr> معنی : خف <hr> معانی دیگر : اتش زنه، قاو

معنی : خف معانی دیگر : اتش زنه، قاو

amadou

<hr> معنی : باسرعت کامل، باتمام فشار، شدیدا، باعجله <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، به شدت، با حرارت، باسرعت، ناگهان، وحشیانه

معنی : باسرعت کامل، باتمام فشار، شدیدا، باعجله معانی دیگر : (قدیمی)، به شدت، با حرارت، باسرعت، ناگهان، وحشیانه

amain

<hr> معنی : ملقمه، ترکیب مخلوط <hr> معانی دیگر : آمیزه، آمیخ، مخلوط، اختلاط، (شیمی) ملغمه (آلیاژ جیوه با یک یا چند فلز)، الیاژ جیوه باچند فلز دیگرکه برای پرکردن دندان وایینه سازی بکار میرود

معنی : ملقمه، ترکیب مخلوط معانی دیگر : آمیزه، آمیخ، مخلوط، اختلاط، (شیمی) ملغمه (آلیاژ جیوه با یک یا چند فلز)، الیاژ جیوه باچند فلز دیگرکه برای پرکردن دندان وایینه سازی بکار میرود

amalgam

<hr> معنی : توام کردن، امیختن، یکی کردن <hr> معانی دیگر : در هم آمیختن، ادغام کردن، ائتلاف کردن، (شیمی) ملغمه کردن یا شدن، توام کردن ملقمه فلزات با جیوه

معنی : توام کردن، امیختن، یکی کردن معانی دیگر : در هم آمیختن، ادغام کردن، ائتلاف کردن، (شیمی) ملغمه کردن یا شدن، توام کردن ملقمه فلزات با جیوه

amalgamate

<hr> معنی : ملقمه، امتزاج، امیزش، امیختگی <hr> معانی دیگر : آمیخ، آمیزه، آمیخته، ادغام، ائتلاف، اختلاط، آمیزش، (شیمی) ملغمه، ملغمه سازی، (فلزشناسی) برون کشی فلز پربها از سنگ معدن

معنی : ملقمه، امتزاج، امیزش، امیختگی معانی دیگر : آمیخ، آمیزه، آمیخته، ادغام، ائتلاف، اختلاط، آمیزش، (شیمی) ملغمه، ملغمه سازی، (فلزشناسی) برون کشی فلز پربها از سنگ معدن

amalgamation

<hr> معنی : منشی، محرر، نوشتگر <hr> معانی دیگر : (در قدیم) محرر، نسخه بردار، میرزابنویس

معنی : منشی، محرر، نوشتگر معانی دیگر : (در قدیم) محرر، نسخه بردار، میرزابنویس

amanuensis

<hr> معنی : گل تاج خروس، همیشه بهار، جاوید <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) زلف عروسان، باروتک (از جنس تاج خروسان amaranthus)، (شعر قدیم) گل پژمردگی ناپذیر، گل جاوید، قرمز مایل به ارغوانی

معنی : گل تاج خروس، همیشه بهار، جاوید معانی دیگر : (گیاه شناسی) زلف عروسان، باروتک (از جنس تاج خروسان amaranthus)، (شعر قدیم) گل پژمردگی ناپذیر، گل جاوید، قرمز مایل به ارغوانی

amaranth

<hr> معنی : منسوب به تاج خروس، تاج خروسی، برنگ تاج خروسی <hr> معانی دیگر : وابسته به گل زلف عروس، جاوید، ناپژمردنی

معنی : منسوب به تاج خروس، تاج خروسی، برنگ تاج خروسی معانی دیگر : وابسته به گل زلف عروس، جاوید، ناپژمردنی

amaranthine

<hr> معنی : گل نرگس، انواع تیرهء نرگسیان <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل آماریلیس (از تیره ی سوسن ها و از جنس hippeastrum)

معنی : گل نرگس، انواع تیرهء نرگسیان معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل آماریلیس (از تیره ی سوسن ها و از جنس hippeastrum)

amaryllis

<hr> معنی : متراکم کردن، توده کردن، گرد اوردن <hr> معانی دیگر : (بیشتر در مورد پول و اطلاعات) توده کردن، انباشتن، گرد آوردن، اندوختن، جمع کردن، کپه کردن

معنی : متراکم کردن، توده کردن، گرد اوردن معانی دیگر : (بیشتر در مورد پول و اطلاعات) توده کردن، انباشتن، گرد آوردن، اندوختن، جمع کردن، کپه کردن

amass

<hr> معنی : گرد اوری <hr> معانی دیگر : گرداوری

معنی : گرد اوری معانی دیگر : گرداوری

amassment

<hr> معنی : غیرحرفهای <hr> معانی دیگر : (بیشتر در ورزش و هنر) غیر حرفه ای، ناپیشه کار، دوستار، آماتور، وابسته به دوستاران، منحصر به دوستاران، ناشی، تازه کار، بی تجربه، خامدست، ناشیانه، دوستدار هنر

معنی : غیرحرفهای معانی دیگر : (بیشتر در ورزش و هنر) غیر حرفه ای، ناپیشه کار، دوستار، آماتور، وابسته به دوستاران، منحصر به دوستاران، ناشی، تازه کار، بی تجربه، خامدست، ناشیانه، دوستدار هنر

amateur

<hr> معنی : اماتوروار، ناشی <hr> معانی دیگر : ناشیانه، خام دستانه، ناوارد

معنی : اماتوروار، ناشی معانی دیگر : ناشیانه، خام دستانه، ناوارد

amateurish

<hr> معنی : دوستاری <hr> معانی دیگر : غیر حرفه ای، ناپیشه کاری، اشتغال هنر بخاطر ذوق نه برای امرار معاش

معنی : دوستاری معانی دیگر : غیر حرفه ای، ناپیشه کاری، اشتغال هنر بخاطر ذوق نه برای امرار معاش

amateurism

<hr> معنی : عاشق پیشه، علاقمند بامور جنسی، عشقی <hr> معانی دیگر : حشری، شهوتی، شهوانی

معنی : عاشق پیشه، علاقمند بامور جنسی، عشقی معانی دیگر : حشری، شهوتی، شهوانی

amative

<hr> وابسته به عشق (به ویژه عشق شهوانی)، شهوت انگیز، عشقی، عاشقانه، عشق امیز، عشق انگیز

وابسته به عشق (به ویژه عشق شهوانی)، شهوت انگیز، عشقی، عاشقانه، عشق امیز، عشق انگیز

amatory

<hr> معنی : تعجب، مات کردن، خیره کردن، مبهوت کردن، متعجب ساختن، متحیرساختن، سردرگم کردن <hr> معانی دیگر : شگفت زده کردن، متحیر کردن، بهت زده کردن، (مهجور) سردرگم کردن، گیج کردن، (شعر قدیم) شگفتی

معنی : تعجب، مات کردن، خیره کردن، مبهوت کردن، متعجب ساختن، متحیرساختن، سردرگم کردن معانی دیگر : شگفت زده کردن، متحیر کردن، بهت زده کردن، (مهجور) سردرگم کردن، گیج کردن، (شعر قدیم) شگفتی

amaze

<hr> معنی : خیره، متعجب، متحیر، سر در گم <hr> معانی دیگر : سرگشته، حیران، مبهوت، مات

معنی : خیره، متعجب، متحیر، سر در گم معانی دیگر : سرگشته، حیران، مبهوت، مات

amazed

<hr> معنی : شگفت، حیرت، تعجب، شگفتی، بهت، خیرگی <hr> معانی دیگر : تعجب شدید، سرگشتگی

معنی : شگفت، حیرت، تعجب، شگفتی، بهت، خیرگی معانی دیگر : تعجب شدید، سرگشتگی

amazement

<hr> معنی : شگفت انگیز، عجیب، متحیر کننده <hr> معانی دیگر : متحیر کننده، شگفت انگیز

معنی : شگفت انگیز، عجیب، متحیر کننده معانی دیگر : متحیر کننده، شگفت انگیز

amazing

<hr> معنی : زن سلحشور و بلندقامت <hr> معانی دیگر : رودخانه ی آمازون (در امریکای جنوبی)، (اسطوره ی یونان) آمازون (قومی از زنان افسانه ای و جنگجو)، (a کوچک) زن مردمانند، شیرزن، (جانورشناسی) طوطی آمازون (از جنس amazona)، زنانی که در اسیای صغیر زندگی میکردند و بایونانیان می جنگیدند، رودامازون در امریکای جنوبی

معنی : زن سلحشور و بلندقامت معانی دیگر : رودخانه ی آمازون (در امریکای جنوبی)، (اسطوره ی یونان) آمازون (قومی از زنان افسانه ای و جنگجو)، (a کوچک) زن مردمانند، شیرزن، (جانورشناسی) طوطی آمازون (از جنس amazona)، زنانی که در اسیای صغیر زندگی میکردند و بایونانیان می جنگیدند، رودامازون در امریکای جنوبی

amazon

<hr> معنی : سفیر، ایلچی، پیک، مامور رسمی یک دولت <hr> معانی دیگر : سفیرکبیر، فرستاده، فرستاده ی ویژه، نماینده یا مامور رسمی

معنی : سفیر، ایلچی، پیک، مامور رسمی یک دولت معانی دیگر : سفیرکبیر، فرستاده، فرستاده ی ویژه، نماینده یا مامور رسمی

ambassador

<hr> معنی : وابسته به سفارت <hr> معانی دیگر : وابسته به سفارت

معنی : وابسته به سفارت معانی دیگر : وابسته به سفارت

ambassadorial

<hr> معنی : سفیر زن، همسر سفیر <hr> معانی دیگر : (نادر - مونث) سفیر، سفیرکبیر

معنی : سفیر زن، همسر سفیر معانی دیگر : (نادر - مونث) سفیر، سفیرکبیر

ambassadress

<hr> معنی : کهربا، کهربایی، عنبر، رنگ کهربایی <hr> معانی دیگر : کهربامانند، دارای کهربا، (از ریشه ی عربی)، زرد مایل به قهوه ای

معنی : کهربا، کهربایی، عنبر، رنگ کهربایی معانی دیگر : کهربامانند، دارای کهربا، (از ریشه ی عربی)، زرد مایل به قهوه ای

amber

<hr> معنی : عنبر سائل، شاهبوی <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی عربی) عنبر سائل (ماده ی خاکستری رنگ و موم مانند)

معنی : عنبر سائل، شاهبوی معانی دیگر : (از ریشه ی عربی) عنبر سائل (ماده ی خاکستری رنگ و موم مانند)

ambergris

<hr> معنی : محیط <hr> معانی دیگر : نقوش و تزئینات اطراف یک تابلو نقاشی

معنی : محیط معانی دیگر : نقوش و تزئینات اطراف یک تابلو نقاشی

واژه های حرف "a" - مترادف و متضاد