<hr> محبوب، سوگلی، دلپسند، پسند، (کار یا چیز) دلخواه، اهل شنا نیست writing is my cup of tea نگارش کار دلخواه من است مطلب، قضیهای سوای این

محبوب، سوگلی، دلپسند، پسند، (کار یا چیز) دلخواه، اهل شنا نیست writing is my cup of tea نگارش کار دلخواه من است مطلب، قضیهای سوای این

cup of tea

<hr> معنی : ساقی <hr> معانی دیگر : چمانی، پیاله دار، ساقی ,چمانی

معنی : ساقی معانی دیگر : چمانی، پیاله دار، ساقی ,چمانی

cupbearer

<hr> معنی : گنجه، قفسه، گنجه ظروف غذا و غیره <hr> معانی دیگر : جاظرفی، ظرفدان، کابینت

معنی : گنجه، قفسه، گنجه ظروف غذا و غیره معانی دیگر : جاظرفی، ظرفدان، کابینت

cupboard

<hr> معنی : نوعی کیک کوچک <hr> معانی دیگر : کیک فنجانی (که در قالب پیاله سانی پخته می شود)، کیک کوچک

معنی : نوعی کیک کوچک معانی دیگر : کیک فنجانی (که در قالب پیاله سانی پخته می شود)، کیک کوچک

cupcake

<hr> معنی : جام، قال، بوته قالگری، در بوته گذاشتن <hr> معانی دیگر : بوته ی قالگری، کوره ی ذوب و ناب سازی (فلزات)

معنی : جام، قال، بوته قالگری، در بوته گذاشتن معانی دیگر : بوته ی قالگری، کوره ی ذوب و ناب سازی (فلزات)

cupel

<hr> معنی : قالگری، قال گذاری، گرفتن فلزات قیمتی از سرب <hr> معانی دیگر : قالگری، قال گذاری، گرفتن فلزات قیمتی از سرب

معنی : قالگری، قال گذاری، گرفتن فلزات قیمتی از سرب معانی دیگر : قالگری، قال گذاری، گرفتن فلزات قیمتی از سرب

cupellation

<hr> معنی : کوپید <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی روم) کوپید (دارگونه ی عشق که پسر ونوس بود و به صورت پسربچه ی بالداری با تیر و پیکان تجسم می شود)، افسانه یونان کوپید، خدای عشق که بصورت کودک برهنه مجسم شده

معنی : کوپید معانی دیگر : (اسطوره ی روم) کوپید (دارگونه ی عشق که پسر ونوس بود و به صورت پسربچه ی بالداری با تیر و پیکان تجسم می شود)، افسانه یونان کوپید، خدای عشق که بصورت کودک برهنه مجسم شده

cupid

<hr> معنی : طمع، حرص واز برای بدست اوردن مال <hr> معانی دیگر : آز، آزمندی، حرص

معنی : طمع، حرص واز برای بدست اوردن مال معانی دیگر : آز، آزمندی، حرص

cupidity

<hr> معنی : طاق، کلاهک، گنبد، قبه <hr> معانی دیگر : (برآمدگی کوچک و گنبد مانند روی بام) قبه، گنبدچه، گردبام، کوره ی کوچک (برای گدازش فلزات)

معنی : طاق، کلاهک، گنبد، قبه معانی دیگر : (برآمدگی کوچک و گنبد مانند روی بام) قبه، گنبدچه، گردبام، کوره ی کوچک (برای گدازش فلزات)

cupola

<hr> معنی : گود، فنجانی <hr> معانی دیگر : (فنجان مانند) کاو، پنگان دیس، پنگان سان، پیاله سان

معنی : گود، فنجانی معانی دیگر : (فنجان مانند) کاو، پنگان دیس، پنگان سان، پیاله سان

cupped

<hr> معنی : بادکش، فنجانی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) بادکش، خون گیری

معنی : بادکش، فنجانی معانی دیگر : (پزشکی) بادکش، خون گیری

cupping

<hr> معنی : مسی <hr> معانی دیگر : مس دار، مسین

معنی : مسی معانی دیگر : مس دار، مسین

cupreous

<hr> معنی : مسی <hr> معانی دیگر : (شیمی) وابسته به یا دارای مس دو ظرفیتی، cuprous : مسی

معنی : مسی معانی دیگر : (شیمی) وابسته به یا دارای مس دو ظرفیتی، cuprous : مسی

cupric

<hr> معنی : مسی <hr> معانی دیگر : (شیمی) وابسته به یا دارای مس یک ظرفیتی، cupric : مسی

معنی : مسی معانی دیگر : (شیمی) وابسته به یا دارای مس یک ظرفیتی، cupric : مسی

cuprous

<hr> معنی : ادم پست، سگ بد اصل، سگ دورگه <hr> معانی دیگر : (سگ چند رگه و پست نژاد) سگ بداصل، سگ کوچه، سگ گازگیر، سگ هرز، مخفف:، پول

معنی : ادم پست، سگ بد اصل، سگ دورگه معانی دیگر : (سگ چند رگه و پست نژاد) سگ بداصل، سگ کوچه، سگ گازگیر، سگ هرز، مخفف:، پول

<hr> معنی : علاج پذیری، شفایافتنی <hr> معانی دیگر : علاج پذیری، شفایافتنی

معنی : علاج پذیری، شفایافتنی معانی دیگر : علاج پذیری، شفایافتنی

curability

<hr> معنی : علاج پذیر <hr> معانی دیگر : درمان پذیر

معنی : علاج پذیر معانی دیگر : درمان پذیر

curable

<hr> معنی : معاون کشیش بخش <hr> معانی دیگر : (در اصل) کشیش، معاون کشیش (دهکده یا شهرک)

معنی : معاون کشیش بخش معانی دیگر : (در اصل) کشیش، معاون کشیش (دهکده یا شهرک)

curate

<hr> معنی : دارای خاصیت درمانی، علاج بخش، شفاء بخش <hr> معانی دیگر : درمانی، معالج، درمان بخش، شفا بخش، علاج، چاره

معنی : دارای خاصیت درمانی، علاج بخش، شفاء بخش معانی دیگر : درمانی، معالج، درمان بخش، شفا بخش، علاج، چاره

curative

<hr> معنی : نگهدار، کتاب دار، نگهبان، موزه دار <hr> معانی دیگر : (موزه و کتابخانه و نمایشگاه و غیره) سرپرست، متصدی، کاردار

معنی : نگهدار، کتاب دار، نگهبان، موزه دار معانی دیگر : (موزه و کتابخانه و نمایشگاه و غیره) سرپرست، متصدی، کاردار

curator

<hr> معنی : جلو گیری، بازداشت، زنجیر، عنان، جدول، لبه پیاده رو، هویزه، حاشیه پیاده رو، ممانعت کردن، تحت کنترل دراوردن، محکم مهارکردن، دارای دیواره یا حایل کردن، محدود کردن، فرو نشاندن <hr> معانی دیگر : (تسمه ی زیر چانه ی اسب که یک سرش به افسار و سر دیگرش به دهنه وصل است) هویزه، لگام، (هرچیزی که کنترل یا بازداری یا سرکوب کند) افسار، مهار، محدودیت، مرس، (خیابان و راه) جدول، کناره، لبه، لبه ی جوی کنار خیابان، مهار کردن، لگام کردن، بازداری کردن، مرس کردن، مهاردار کردن، دارای لگام کردن، (سهام) بازار سهامی که در بورس خرید و فروش نمی شود

معنی : جلو گیری، بازداشت، زنجیر، عنان، جدول، لبه پیاده رو، هویزه، حاشیه پیاده رو، ممانعت کردن، تحت کنترل دراوردن، محکم مهارکردن، دارای دیواره یا حایل کردن، محدود کردن، فرو نشاندن معانی دیگر : (تسمه ی زیر چانه ی اسب که یک سرش به افسار و سر دیگرش به دهنه وصل است) هویزه، لگام، (هرچیزی که کنترل یا بازدا

curb

curb service

<hr> معنی : ممانعت <hr> معانی دیگر : تسمه ی لگام

معنی : ممانعت معانی دیگر : تسمه ی لگام

curbing

<hr> معنی : سنگ جدول پیاده رو خیابان <hr> معانی دیگر : سنگ (یا بلوک سیمانی) جدول خیابان، سنگ کناره ی خیابان

معنی : سنگ جدول پیاده رو خیابان معانی دیگر : سنگ (یا بلوک سیمانی) جدول خیابان، سنگ کناره ی خیابان

curbstone

<hr> معنی : کشک، بستن، دلمه شدن <hr> معانی دیگر : (بیشتر به صورت جمع) لور، کرک، شیر دلمه شده (که شیرابه ی آن را گرفته باشند)، شیربسته شده، بستن در مورد شیر

معنی : کشک، بستن، دلمه شدن معانی دیگر : (بیشتر به صورت جمع) لور، کرک، شیر دلمه شده (که شیرابه ی آن را گرفته باشند)، شیربسته شده، بستن در مورد شیر

curd

<hr> معنی : بستن، دلمه شدن، دلمه کردن <hr> معانی دیگر : دلمه کردن یا شدن (شیر)، لخته شدن (خون)، بریدن (شیر)، (از ترس) منجمد کردن یا شدن، منعقد کردن یا شدن، منجمد کردن

معنی : بستن، دلمه شدن، دلمه کردن معانی دیگر : دلمه کردن یا شدن (شیر)، لخته شدن (خون)، بریدن (شیر)، (از ترس) منجمد کردن یا شدن، منعقد کردن یا شدن، منجمد کردن

curdle

<hr> معنی : علاج، دارو، شفاء، شفاء دادن، بهبودی دادن، سالم کردن <hr> معانی دیگر : درمان، معالجه، مداوا، چاره، شفا، دوا، اصلاح روحی و اخلاقی، درمان کردن، معالجه کردن، مداوا کردن، علاج کردن، شفا بخشیدن، چاره کردن، گزیردن، از شر (بیماری یا عادت بد و غیره) راحت شدن (بیشتر با: of)، (گوشت) دودی کردن، در نمک خواباندن، (از فساد) حفظ کردن، (چرم و توتون و غیره - از طریق خشک کردن و افزودن مواد لازم و غیره) پروردن، پرورده کردن یا شدن، عمل آوردن یا آمدن، مقام و کار معاون کشیش (رجوع شود به: curate)، شفا دادن

معنی : علاج، دارو، شفاء، شفاء دادن، بهبودی دادن، سالم کردن معانی دیگر : درمان، معالجه، مداوا، چاره، شفا، دوا، اصلاح روحی و اخلاقی، درمان کردن، معالجه کردن، مداوا کردن، علاج کردن، شفا بخشیدن، چاره کردن، گزیردن، از شر (بیماری یا عادت بد و غیره) راحت شدن (بیشتر با: of)، (گوشت) دودی کردن، در نمک خواباند

cure

cure-all

<hr> معنی : بی علاج <hr> معانی دیگر : بی علاج

معنی : بی علاج معانی دیگر : بی علاج

cureless

<hr> (در شهرها به ویژه هنگام جنگ یا حکومت نظامی - در سربازخانه ها و برخی خوابگاه ها) محدودیت آمد و رفت، ساعت منع عبور و مرور، خاموش باش، خاموشی، (سربازخانه) شیپور خاموشی، (در اصل - قرون وسطی - نواختن زنگ به نشان آن که باید چراغ ها و آتش ها را خاموش کرد و خوابید) خاموشی، قرق، زنگ خاموشی، ناقوس خاموشی، هنگام خاموشی، زمان آغاز خاموشی، مقررات حکومت نظامی وخاموشی در ساعت معین شب

(در شهرها به ویژه هنگام جنگ یا حکومت نظامی - در سربازخانه ها و برخی خوابگاه ها) محدودیت آمد و رفت، ساعت منع عبور و مرور، خاموش باش، خاموشی، (سربازخانه) شیپور خاموشی، (در اصل - قرون وسطی - نواختن زنگ به نشان آن که باید چراغ ها و آتش ها را خاموش کرد و خوابید) خاموشی، قرق، زنگ خاموشی، ناقوس خاموشی، هنگ

curfew

<hr> معنی : عتیقه، چیز غریب، تحفه <hr> معانی دیگر : (شیئی که کنجکاوی و علاقه را بر انگیزد) تحفه، نادره، چیز کمیاب، طرفه، نگرانگیز، بدیعه، شگرفه، سوقات

معنی : عتیقه، چیز غریب، تحفه معانی دیگر : (شیئی که کنجکاوی و علاقه را بر انگیزد) تحفه، نادره، چیز کمیاب، طرفه، نگرانگیز، بدیعه، شگرفه، سوقات

curio

<hr> معنی : چیز غریب، حس کنجکاوی، غرابت <hr> معانی دیگر : کنجکاوی، فضولی، سر در کار دیگران کردن، (هر چیز نادر یا تازه و عجیب و غریب) بدیع، بدیعه، نادره، تحفه، شگرفه، کمیاب

معنی : چیز غریب، حس کنجکاوی، غرابت معانی دیگر : کنجکاوی، فضولی، سر در کار دیگران کردن، (هر چیز نادر یا تازه و عجیب و غریب) بدیع، بدیعه، نادره، تحفه، شگرفه، کمیاب

curiosity

<hr> معنی : فضول، کنجکاو، نادر، کمیاب <hr> معانی دیگر : سر از کار دیگران درآور، خبر درکش، حرفکش، عجیب و غریب، شگرف، غیرعادی، نابهنجار، (نادر) ظریف و خوش ساخت، پر جزئیات، غریب

معنی : فضول، کنجکاو، نادر، کمیاب معانی دیگر : سر از کار دیگران درآور، خبر درکش، حرفکش، عجیب و غریب، شگرف، غیرعادی، نابهنجار، (نادر) ظریف و خوش ساخت، پر جزئیات، غریب

curious

<hr> معنی : حلقه، جعد موی، حلقه کردن <hr> معانی دیگر : فر انداختن، فرفری کردن یا شدن، مجعد کردن یا شدن، اشکنجیدن، کلج دار کردن، (گیسو) چین و شکن دار کردن یا شدن، حلقه حلقه کردن، حلزونی شکل شدن، مارپیچ شدن، موجدار شدن، حلقه شدن، (زلف) فر، جعد، گرنج، ماز، تاب، شکنج، (هرچیز حلقوی یا حلزون مانند) مارپیچ، چنبره، پرهونه، تاو، پیچه، پیچاندن، تاباندن، تابیدن، تاب برداشتن، (از روی تحقیر یا سرزنش و غیره) پشت لب نازک کردن، (کشاورزی - بیماری گیاهی که موجب حلقه شدن برگ می شود) پیچش، فردادن

معنی : حلقه، جعد موی، حلقه کردن معانی دیگر : فر انداختن، فرفری کردن یا شدن، مجعد کردن یا شدن، اشکنجیدن، کلج دار کردن، (گیسو) چین و شکن دار کردن یا شدن، حلقه حلقه کردن، حلزونی شکل شدن، مارپیچ شدن، موجدار شدن، حلقه شدن، (زلف) فر، جعد، گرنج، ماز، تاب، شکنج، (هرچیز حلقوی یا حلزون مانند) مارپیچ، چنبره، پ

curl

<hr> معنی : دستگاه فرزنی <hr> معانی دیگر : (آنچه که فردار می کند) بیگودی، ابزار فر زنی

معنی : دستگاه فرزنی معانی دیگر : (آنچه که فردار می کند) بیگودی، ابزار فر زنی

curler

<hr> معنی : پیچش یا حلقه زنی، فر زنی بگیسو <hr> معانی دیگر : بازی کرلینگ (دو گروه چهار نفری، در مقابل هم روی یخ بازی می کنند و هدف لغزاندن دیسک فلزی یا curling stone به دروازه ی حریف است و بازیکنان چوگان های جاروب مانند در دست دارند)

معنی : پیچش یا حلقه زنی، فر زنی بگیسو معانی دیگر : بازی کرلینگ (دو گروه چهار نفری، در مقابل هم روی یخ بازی می کنند و هدف لغزاندن دیسک فلزی یا curling stone به دروازه ی حریف است و بازیکنان چوگان های جاروب مانند در دست دارند)

curling

curls

<hr> معنی : مجعد، فرفری <hr> معانی دیگر : پرپیچ و تاب، پرشکن، پرشکنج، شکنج دار، کلج دار

معنی : مجعد، فرفری معانی دیگر : پرپیچ و تاب، پرشکن، پرشکنج، شکنج دار، کلج دار

curly

<hr> معنی : خسیس، بخیل، ادم خسیس، لئیم، ادم جوکی <hr> معانی دیگر : آدم بدخلق، جوکی، بدعنق، زودخشم

معنی : خسیس، بخیل، ادم خسیس، لئیم، ادم جوکی معانی دیگر : آدم بدخلق، جوکی، بدعنق، زودخشم

curmudgeon

<hr> معنی : دانه، کشمش بیدانه، مویز <hr> معانی دیگر : کشمش بی دانه (که از نوعی تاک بومی سواحل مدیترانه به نام لاتین vitis vinifera به دست می آید)، انگور فرنگی (جنس ribes از تیره ی saxifragaceae و راسته ی rosales که سته ی کوچک و ترش مزه ای می دهد که در مربا سازی و غیره به کار می رود)

معنی : دانه، کشمش بیدانه، مویز معانی دیگر : کشمش بی دانه (که از نوعی تاک بومی سواحل مدیترانه به نام لاتین vitis vinifera به دست می آید)، انگور فرنگی (جنس ribes از تیره ی saxifragaceae و راسته ی rosales که سته ی کوچک و ترش مزه ای می دهد که در مربا سازی و غیره به کار می رود)

currant

<hr> معنی : پول رایج، انتشار، رواج، پول <hr> معانی دیگر : پول رایج (به ویژه اسکناس)، پول در گردش، شیوع، زبانزدی، گستردگی، عمومیت، روندگی، رواگ، دست به دست گشتن، جریان، گردش، (نادر) دوران رواج هرچیز

معنی : پول رایج، انتشار، رواج، پول معانی دیگر : پول رایج (به ویژه اسکناس)، پول در گردش، شیوع، زبانزدی، گستردگی، عمومیت، روندگی، رواگ، دست به دست گشتن، جریان، گردش، (نادر) دوران رواج هرچیز

currency

currency exchange

<hr> معنی : جریان، سیاله، ترن، رایج، روان، متداول، معاصر، جاری، باقی، شایع، تزند، سیال <hr> معانی دیگر : کنونی، فعلی، امروزی، آخرین، در گردش، با رواج، جریان هوا، کوران، وزش، آبگشت، جریان آب، تمایل، جهت، سوی، مسیر، روند، (برق) جریان، روانه، تازش، (در اصل) روان

معنی : جریان، سیاله، ترن، رایج، روان، متداول، معاصر، جاری، باقی، شایع، تزند، سیال معانی دیگر : کنونی، فعلی، امروزی، آخرین، در گردش، با رواج، جریان هوا، کوران، وزش، آبگشت، جریان آب، تمایل، جهت، سوی، مسیر، روند، (برق) جریان، روانه، تازش، (در اصل) روان

current

<hr> معنی : مربوط به برنامه تحصیلی <hr> معانی دیگر : مربوط به برنامه تحصیلی

معنی : مربوط به برنامه تحصیلی معانی دیگر : مربوط به برنامه تحصیلی

curricular

<hr> معنی : برنامه تحصیلی، دوره تحصیلات، برنامه اموزشی، اموزش برنامه <hr> معانی دیگر : (کلیه ی کلاس های یک مدرسه یا دانشگاه) برنامه ی آموزشی، (آموزش)، (دوره ی درس هایی که برای هر رشته ی تحصیلی دانشگاهی برنامه ریزی شده است) برنامه ی کاردانی، (کلیه ی کلاس های مربوط به موضوع خاصی که در دانشکده های مختلف تدریس می شود مثلا کلاس های انگلیسی همه ی دانشکده ها) برنامه ی جستار

معنی : برنامه تحصیلی، دوره تحصیلات، برنامه اموزشی، اموزش برنامه معانی دیگر : (کلیه ی کلاس های یک مدرسه یا دانشگاه) برنامه ی آموزشی، (آموزش)، (دوره ی درس هایی که برای هر رشته ی تحصیلی دانشگاهی برنامه ریزی شده است) برنامه ی کاردانی، (کلیه ی کلاس های مربوط به موضوع خاصی که در دانشکده های مختلف تدریس می

curriculum

<hr> معنی : پست، ستیزه جو، غرغر کننده <hr> معانی دیگر : سگ مانند، وابسته به سگ بد اصل (رجوع شود به: cur)، (انسان) سگ خوی، بدخلق، کژخلق، بدقلق، فرومایه

معنی : پست، ستیزه جو، غرغر کننده معانی دیگر : سگ مانند، وابسته به سگ بد اصل (رجوع شود به: cur)، (انسان) سگ خوی، بدخلق، کژخلق، بدقلق، فرومایه

currish

<hr> معنی : کاری، زردچوبه هندی، شانه یا قشو کردن، مالیدن، پرداخت کردن چرم <hr> معانی دیگر : (اسب) قشو کردن، (چرم سازی) عمل آوردن، دباغی کردن، ورزیدن (پوست)، شلاق زدن، کتک زدن، خوراک کاری دار، (ادویه) کاری (رجوع شود به: curry powder)

معنی : کاری، زردچوبه هندی، شانه یا قشو کردن، مالیدن، پرداخت کردن چرم معانی دیگر : (اسب) قشو کردن، (چرم سازی) عمل آوردن، دباغی کردن، ورزیدن (پوست)، شلاق زدن، کتک زدن، خوراک کاری دار، (ادویه) کاری (رجوع شود به: curry powder)

curry

<hr> معنی : قشو، قشو کردن <hr> معانی دیگر : قشو، قشو کردن، قشو,قشوکردن

معنی : قشو، قشو کردن معانی دیگر : قشو، قشو کردن، قشو,قشوکردن

واژه های حرف "c" - مترادف و متضاد