<hr> معنی : کردن <hr> معانی دیگر : مخفف: did not

معنی : کردن معانی دیگر : مخفف: did not

didn't

<hr> معنی : جست و خیز احمقانه، ملکه افسانهای کارتاژ <hr> معانی دیگر : (عامیانه) کار احمقانه، کار شیطنت آمیز، علی سیاه کاری، دسته گل به آب دهی، (اسطوره ی روم) دیدو (ملکه ی کارتاژ و یکی از شخصیت های حماسه ی aeneid)

معنی : جست و خیز احمقانه، ملکه افسانهای کارتاژ معانی دیگر : (عامیانه) کار احمقانه، کار شیطنت آمیز، علی سیاه کاری، دسته گل به آب دهی، (اسطوره ی روم) دیدو (ملکه ی کارتاژ و یکی از شخصیت های حماسه ی aeneid)

dido

<hr> معنی : طاس، مهره، سرپیچ، سرنوشت، جفت طاس، سر سکه، قمار، جان دادن، تلف شدن، فوت کردن، بشکل حدیده یا قلاویز دراوردن، با حدیده و قلاویز رزوه کردن، درگذشتن، مردن <hr> معانی دیگر : وفات کردن، ورپریدن، (مجازی) به ورطه ی هلاکت رسیدن، به جان کندن افتادن، سخت رنج بردن، از بین رفتن، نابود شدن، منسوخ شدن، فروکش کردن، خاموش شدن، پژمردن، خشک شدن، پلاسیدن، بی اعتنا شدن به، (از شدت علاقه و اشتیاق) تباه شدن، دق کردن، پر زدن (برای)، (عامیانه) مرده ی چیزی بودن، (الهیات - از نظر روحی مردن) به ورطه ی گناه و نابودی کشیده شدن، جهنمی شدن، در حال مرگ بودن، (تخته نرد و غیره) تاس (هم برای مفرد و هم جمع dice هم می گویند)، قاپ، کاب، کعب، هرچیز مکعب، تاس مانند، کابسان، (به ویژه در مورد گوشت و سبزیجات و غیره) خرد، (معماری) از اره ی ستون، ته ستون، (مکانیک) حدیده، (ریخته گری) شفتاهنگ، مهر، سنبه، قالب، ماتریس، n :طاس، طاس تخته نرد، بخت، vt :بشکل حدیده یاقلاویزدر اوردن، قالب گرفتن

معنی : طاس، مهره، سرپیچ، سرنوشت، جفت طاس، سر سکه، قمار، جان دادن، تلف شدن، فوت کردن، بشکل حدیده یا قلاویز دراوردن، با حدیده و قلاویز رزوه کردن، درگذشتن، مردن معانی دیگر : وفات کردن، ورپریدن، (مجازی) به ورطه ی هلاکت رسیدن، به جان کندن افتادن، سخت رنج بردن، از بین رفتن، نابود شدن، منسوخ شدن، فروکش کرد

<hr> معنی : تحلیل رفتن، مردن، روبزوال نهادن <hr> معانی دیگر : تحلیل رفتن، روبزوال نهادن، مردن

معنی : تحلیل رفتن، مردن، روبزوال نهادن معانی دیگر : تحلیل رفتن، روبزوال نهادن، مردن

die down

<hr> معنی : خاموش شدن <hr> معانی دیگر : نابود شدن، منسوخ شدن

معنی : خاموش شدن معانی دیگر : نابود شدن، منسوخ شدن

die out

diehard

<hr> معنی : عایق، ضد برق، برق بند <hr> معانی دیگر : ترابرق، دی الکتریک، عایق خازن، (برق و الکترونیک)

معنی : عایق، ضد برق، برق بند معانی دیگر : ترابرق، دی الکتریک، عایق خازن، (برق و الکترونیک)

dielectric

<hr> معنی : دیزل، موتور دیزل <hr> معانی دیگر : (اغلب با d بزرگ) دیزل، موتور دیزل (diesel motor و diesel engine هم می گویند)، موتورگازوئیلی

معنی : دیزل، موتور دیزل معانی دیگر : (اغلب با d بزرگ) دیزل، موتور دیزل (diesel motor و diesel engine هم می گویند)، موتورگازوئیلی

diesel

<hr> معنی : پرهیز، غذا، شورا، رژیم گرفتن، خوراندن، خوراک دادن <hr> معانی دیگر : خوراک روزانه، قوت، غذای روزمره، رزق، روزی، روزینه، رژیم غذایی، دستورالعمل مصرف روزانه غذا، (در اثر بیماری یا برای کم کردن وزن وغیره) رژیم خوراکی، پرورد، پرهیزانه، پرود، (مجازی - کار یا سهم روزانه) امور روزمره، برنامه ی روزانه، پروردگرفتن، پرهیز کردن (خوراکی)، پرهیز داشتن، پرود گرفتن، (اسکاتلند) نشست روزانه (مجلس شورا و غیره)، (در برخی کشورها) مجلس شورا، کنکاشستان

معنی : پرهیز، غذا، شورا، رژیم گرفتن، خوراندن، خوراک دادن معانی دیگر : خوراک روزانه، قوت، غذای روزمره، رزق، روزی، روزینه، رژیم غذایی، دستورالعمل مصرف روزانه غذا، (در اثر بیماری یا برای کم کردن وزن وغیره) رژیم خوراکی، پرورد، پرهیزانه، پرود، (مجازی - کار یا سهم روزانه) امور روزمره، برنامه ی روزانه، پرو

diet

<hr> معنی : مربوط به رژیم غذایی <hr> معانی دیگر : رزق، روزی، نظام خوراکی، میزان خوراک روزانه، سهم خوراک، خوراکی، غذایی، وابسته به رژیم خوراکی، رژیمی، پروردین

معنی : مربوط به رژیم غذایی معانی دیگر : رزق، روزی، نظام خوراکی، میزان خوراک روزانه، سهم خوراک، خوراکی، غذایی، وابسته به رژیم خوراکی، رژیمی، پروردین

dietary

<hr> معنی : وابسته به رژیم غذایی <hr> معانی دیگر : پرهیزانه (dietetical هم می نویسند)

معنی : وابسته به رژیم غذایی معانی دیگر : پرهیزانه (dietetical هم می نویسند)

dietetic

<hr> معنی : مبحی اغذیه، فن پرهیز یا رژیم غذایی <hr> معانی دیگر : (دانش میزان و نوع خوراک لازم برای حفظ سلامتی) پرورد شناسی، خوراک شناسی، پرود شناسی، مبحک اغذیه

معنی : مبحی اغذیه، فن پرهیز یا رژیم غذایی معانی دیگر : (دانش میزان و نوع خوراک لازم برای حفظ سلامتی) پرورد شناسی، خوراک شناسی، پرود شناسی، مبحک اغذیه

dietetics

<hr> معنی : اختلاف داشتن، تفاوت داشتن، متمایز بودن، فرق داشتن <hr> معانی دیگر : (معمولا با: from) فرق داشتن با، تفاوت داشتن با، متفاوت بودن، فروریدن، دگرسان بودن، ناسان بودن، اختلاف نظر داشتن، ناسان اندیشیدن، مخالف هم بودن، ناهمدل بودن، کیاگن بودن

معنی : اختلاف داشتن، تفاوت داشتن، متمایز بودن، فرق داشتن معانی دیگر : (معمولا با: from) فرق داشتن با، تفاوت داشتن با، متفاوت بودن، فروریدن، دگرسان بودن، ناسان بودن، اختلاف نظر داشتن، ناسان اندیشیدن، مخالف هم بودن، ناهمدل بودن، کیاگن بودن

differ

<hr> معنی : تمیز، تفاضل، فرق، اختلاف، تفاوت، مابهالتفاوت <hr> معانی دیگر : فرور، ناسانی، دگرسانی، ناهمسانی، وابر، توفیر، نابرابری، تمایز، از هم جدایی، اختلاف نظر، ناهم اندیشی، ناسان اندیشی، مخالفت، دگرگونی، تغییر، (ریاضی) تفاضل، مانده، باقی مانده، بقیه، وابرد، مشاجره، دعوا، مرافعه، کشمکش، (منطق) فصل، (نادر) متفاوت کردن، ناسان کردن، نابرابر کردن، (نادر) متمایز کردن، مشخص کردن، (نادر) از هم تمیز دادن، بازشناختن

معنی : تمیز، تفاضل، فرق، اختلاف، تفاوت، مابهالتفاوت معانی دیگر : فرور، ناسانی، دگرسانی، ناهمسانی، وابر، توفیر، نابرابری، تمایز، از هم جدایی، اختلاف نظر، ناهم اندیشی، ناسان اندیشی، مخالفت، دگرگونی، تغییر، (ریاضی) تفاضل، مانده، باقی مانده، بقیه، وابرد، مشاجره، دعوا، مرافعه، کشمکش، (منطق) فصل، (نادر) م

difference

<hr> معنی : غیر، مغایر، مختلف، متفاوت، متنوع، متمایز <hr> معانی دیگر : (با: from و [عامیانه ] than و [انگلیس ] to) متفاوت، ناسان، ناهمسان، وابر، ناساز، نابرابر، دگرسان، جدا، مشخص، گوناگون، چندین، دیگر، دیگری، غیرعادی، ناهنجار، نابهنجار، خاص

معنی : غیر، مغایر، مختلف، متفاوت، متنوع، متمایز معانی دیگر : (با: from و [عامیانه ] than و [انگلیس ] to) متفاوت، ناسان، ناهمسان، وابر، ناساز، نابرابر، دگرسان، جدا، مشخص، گوناگون، چندین، دیگر، دیگری، غیرعادی، ناهنجار، نابهنجار، خاص

different

<hr> معنی : وزن، وجه امتیاز <hr> معانی دیگر : (منطق) وجه تمایز، ویژگی ممتاز، علامت

معنی : وزن، وجه امتیاز معانی دیگر : (منطق) وجه تمایز، ویژگی ممتاز، علامت

differentia

<hr> معنی : قابل تشخیص، فرق گذاشتنی، تشخیص پذیر <hr> معانی دیگر : تمایز پذیر، تفکیک پذیر، جدایی پذیر -2(ریاضی) قابل مشتق گیری، قابل دیفرانسیل گیری، مشتق پذیر، ناسان پذیر

معنی : قابل تشخیص، فرق گذاشتنی، تشخیص پذیر معانی دیگر : تمایز پذیر، تفکیک پذیر، جدایی پذیر -2(ریاضی) قابل مشتق گیری، قابل دیفرانسیل گیری، مشتق پذیر، ناسان پذیر

differentiable

<hr> معنی : دیفرانسیل، مشتقه، تفاضلی، افتراقی، تشخیص دهنده، دارای ضریب متغیر <hr> معانی دیگر : متفاوت، ناسان، ناهمسان، متمایز کننده، (مکانیک) دنده ی دیفرانسیل، دنده ی ناسانگر، (ریاضی) دیفرانسیل، دیفرانسیلی، فاضله، وابردی، ناسانی، ناهمسانی، تفاوت، فرور، دگرسانی، (ریاضی) وابرد، جدایشی

معنی : دیفرانسیل، مشتقه، تفاضلی، افتراقی، تشخیص دهنده، دارای ضریب متغیر معانی دیگر : متفاوت، ناسان، ناهمسان، متمایز کننده، (مکانیک) دنده ی دیفرانسیل، دنده ی ناسانگر، (ریاضی) دیفرانسیل، دیفرانسیلی، فاضله، وابردی، ناسانی، ناهمسانی، تفاوت، فرور، دگرسانی، (ریاضی) وابرد، جدایشی

differential

<hr> معنی : حساب فاضله <hr> معانی دیگر : (ریاضی) حساب فاضله، حساب دیفرانسیل، حساب وابردی

معنی : حساب فاضله معانی دیگر : (ریاضی) حساب فاضله، حساب دیفرانسیل، حساب وابردی

differential calculus

<hr> معنی : دنده عقب اتومبیل <hr> معانی دیگر : (مکانیک) چرخ دنده ی دیفرانسیل، دنده ی ناسانگر، دنده عقب اتومبیل <hr> differential gear(ing) دنده عقب اتوموبیل که سرپیچهاسرعتهای مختلف به عقب می دهد

معنی : دنده عقب اتومبیل معانی دیگر : (مکانیک) چرخ دنده ی دیفرانسیل، دنده ی ناسانگر، دنده عقب اتومبیل differential gear(ing) دنده عقب اتوموبیل که سرپیچهاسرعتهای مختلف به عقب می دهد

differential gear

<hr> معنی : مشتق گرفتن، فرق قائل شدن، دیفرانسیل تشکیل دادن <hr> معانی دیگر : نابرابر کردن، ناهمسان کردن، متفاوت کردن، دگرسان کردن، فرور کردن، (از هم) متمایز کردن، ویژه سازی کردن، تمیز دادن، جدا کردن، (از هم) تشخیص دادن، فرق گذاشتن (بین)، تبعیض قایل شدن، (ریاضی) مشتق گیری کردن، وابرد گرفتن

معنی : مشتق گرفتن، فرق قائل شدن، دیفرانسیل تشکیل دادن معانی دیگر : نابرابر کردن، ناهمسان کردن، متفاوت کردن، دگرسان کردن، فرور کردن، (از هم) متمایز کردن، ویژه سازی کردن، تمیز دادن، جدا کردن، (از هم) تشخیص دادن، فرق گذاشتن (بین)، تبعیض قایل شدن، (ریاضی) مشتق گیری کردن، وابرد گرفتن

differentiate

<hr> معنی : تفکیک، مشتق گیری، فرق گذاری، فرق گذاشتن، تفکیک و تمیز مطالب از یکدیگر <hr> معانی دیگر : تمایز، ویژه سازی، ناسان نمایی، بازشناخت، جداسازی، تشخیص، ناسان سازی، ناهمسان سازی، دگرسان سازی، (ریاضی) مشتق گیری، وابرد گیری

معنی : تفکیک، مشتق گیری، فرق گذاری، فرق گذاشتن، تفکیک و تمیز مطالب از یکدیگر معانی دیگر : تمایز، ویژه سازی، ناسان نمایی، بازشناخت، جداسازی، تشخیص، ناسان سازی، ناهمسان سازی، دگرسان سازی، (ریاضی) مشتق گیری، وابرد گیری

differentiation

<hr> معنی : بطور متفاوت، بطریق دیگر <hr> معانی دیگر : otherwise : بطریق دیگر

معنی : بطور متفاوت، بطریق دیگر معانی دیگر : otherwise : بطریق دیگر

differently

differing

<hr> معنی : سخت <hr> معانی دیگر : سخت گیر، بدقلق، سخت معامله، ناتو

معنی : سخت معانی دیگر : سخت گیر، بدقلق، سخت معامله، ناتو

difficile

<hr> معنی : غامض، ژرف، سخت، دشوار، پر زحمت، سخت گیر، پر دردسر، مشکل، صعب، معضل، گرفتگیر، پر اشکال <hr> معانی دیگر : نهمار، بغرنج، پرمخمصه، پرگرفتاری، بدقلق، دیرپسند، ناتو، سخت معامله، غد

معنی : غامض، ژرف، سخت، دشوار، پر زحمت، سخت گیر، پر دردسر، مشکل، صعب، معضل، گرفتگیر، پر اشکال معانی دیگر : نهمار، بغرنج، پرمخمصه، پرگرفتاری، بدقلق، دیرپسند، ناتو، سخت معامله، غد

difficult

difficult situation

<hr> معنی : رنج، مشکلات

difficulties

<hr> معنی : سختی، مشقت، محظور، اشکال، عقده، مشکل، مضیقه، دشواری، زحمت، گرفتگیری، مخمصه <hr> معانی دیگر : بغرنجی، صعوبت، دقمصه، هچل، گرفتاری، درد سر، مانع، فلاکت، تنگنا، درماندگی، جنگ و دعوا، ستیزگری، جنگ و ستیز، عدم توافق، ناسازگاری، بدقلقی

معنی : سختی، مشقت، محظور، اشکال، عقده، مشکل، مضیقه، دشواری، زحمت، گرفتگیری، مخمصه معانی دیگر : بغرنجی، صعوبت، دقمصه، هچل، گرفتاری، درد سر، مانع، فلاکت، تنگنا، درماندگی، جنگ و دعوا، ستیزگری، جنگ و ستیز، عدم توافق، ناسازگاری، بدقلقی

difficulty

<hr> معنی : عدم اعتماد به نفس، کمرویی، ترس بیم از خود <hr> معانی دیگر : ناخوداستواری

معنی : عدم اعتماد به نفس، کمرویی، ترس بیم از خود معانی دیگر : ناخوداستواری

diffidence

<hr> معنی : محجوب، دارای عدم اتکاء بنفس <hr> معانی دیگر : فاقد اعتماد به نفس، ناخوداستوار، کم رو، سربه زیر، خجالتی

معنی : محجوب، دارای عدم اتکاء بنفس معانی دیگر : فاقد اعتماد به نفس، ناخوداستوار، کم رو، سربه زیر، خجالتی

diffident

<hr> معنی : انکسار <hr> معانی دیگر : (فیزیک - نور و غیره) شکست، خمش، تفرق، پراش

معنی : انکسار معانی دیگر : (فیزیک - نور و غیره) شکست، خمش، تفرق، پراش

diffraction

<hr> معنی : افشانده، منتشر شده، افشاندن، منتشر کردن، پخش کردن، پراکنده کردن <hr> معانی دیگر : پراکندن، (به هر سو) پاشیدن، اشاعه کردن، نشت کردن، (فیزیک) پخشیدن، پخش کردن یا شدن، (غیر متراکم یا غیر متمرکز) پراکنده، (فیزیک) پخشیده، ساطع، (سخن و نگارش) پر اطناب، پرطول و تفصیل، پرگو، پرحرف، روده دراز، دارای شهوت کلام، پخش شده

معنی : افشانده، منتشر شده، افشاندن، منتشر کردن، پخش کردن، پراکنده کردن معانی دیگر : پراکندن، (به هر سو) پاشیدن، اشاعه کردن، نشت کردن، (فیزیک) پخشیدن، پخش کردن یا شدن، (غیر متراکم یا غیر متمرکز) پراکنده، (فیزیک) پخشیده، ساطع، (سخن و نگارش) پر اطناب، پرطول و تفصیل، پرگو، پرحرف، روده دراز، دارای شهوت ک

diffuse

<hr> معنی : پراکنده، پخش شده <hr> معانی دیگر : منتشر شده، افشانده، افشاندن، پخش کردن، (مجازا) منتشر کردن پخش کردن

معنی : پراکنده، پخش شده معانی دیگر : منتشر شده، افشانده، افشاندن، پخش کردن، (مجازا) منتشر کردن پخش کردن

diffused

<hr> معنی : منتشر کننده، پخشگر <hr> معانی دیگر : منتشر کننده، پخشگر

معنی : منتشر کننده، پخشگر معانی دیگر : منتشر کننده، پخشگر

diffuser

<hr> معنی : ریزش، پخش، انتشار، پخش شدگی <hr> معانی دیگر : اشاعه، پراکنش، گسترش، پاشش، نشت، (نور) پخشیدگی، پخشش، هم آمیزی مولکول ها (در گازها و آبگونه ها)، اطناب، درازگویی، پرگویی، روده درازی، شهوت کلام، افاضه

معنی : ریزش، پخش، انتشار، پخش شدگی معانی دیگر : اشاعه، پراکنش، گسترش، پاشش، نشت، (نور) پخشیدگی، پخشش، هم آمیزی مولکول ها (در گازها و آبگونه ها)، اطناب، درازگویی، پرگویی، روده درازی، شهوت کلام، افاضه

diffusion

<hr> معنی : ریزنده <hr> معانی دیگر : پراکن گرای، پخش گرای، متمایل به پراکنده شدن، ساطع، پخششی، پراکنشی

معنی : ریزنده معانی دیگر : پراکن گرای، پخش گرای، متمایل به پراکنده شدن، ساطع، پخششی، پراکنشی

diffusive

<hr> معنی : کنایه، کاوش، حفاری، حفر، کندن، کاوش کردن، فرو کردن <hr> معانی دیگر : حفر کردن، (معمولا با: out) کندن و درآوردن، گودبرداری کردن، چال کردن، (معمولا با: up یا out) دریافتن، کشف کردن، کاویدن، کندوکاو کردن، زدن، سقلمه زدن، (امریکا - خودمانی) فهمیدن، دوست داشتن، توافق داشتن، متوجه شدن، نگاه کردن، (با: through یا into یا under) از راه کندن راه باز کردن، رد شدن، نقب زدن، (سخت) کار یا مطالعه کردن، سیخونک، سک، سکه، (عامیانه) کنایه، گوشه و کنایه، لغز، کاوش باستان شناسی، (جمع) حفریات (باستان شناسی)، محل این کاوش ها، (انگلیسی - عامیانه - جمع) محل سکنی، زیستگاه، مسکن، اقامت کردن، مخفف: گواریدن، هضم کردن

معنی : کنایه، کاوش، حفاری، حفر، کندن، کاوش کردن، فرو کردن معانی دیگر : حفر کردن، (معمولا با: out) کندن و درآوردن، گودبرداری کردن، چال کردن، (معمولا با: up یا out) دریافتن، کشف کردن، کاویدن، کندوکاو کردن، زدن، سقلمه زدن، (امریکا - خودمانی) فهمیدن، دوست داشتن، توافق داشتن، متوجه شدن، نگاه کردن، (با: t

<hr> معنی : سوراخ کردن

dig a hole

<hr> معنی : حفرترعه کردن

dig canal

<hr> معنی : فرو بردن <hr> معانی دیگر : 1- (سنگر یا جان پناه و غیره) کندن 2- سنگر گرفتن، (در پناه چیزی) جایگزین شدن 3- (عامیانه) سخت شروع به کار کردن 4-(عامیانه)خوردن

معنی : فرو بردن معانی دیگر : 1- (سنگر یا جان پناه و غیره) کندن 2- سنگر گرفتن، (در پناه چیزی) جایگزین شدن 3- (عامیانه) سخت شروع به کار کردن 4-(عامیانه)خوردن

dig in

<hr> معنی : عروسی دوباره، دو زن گیری، دو شوهر گیری <hr> معانی دیگر : زناشویی دوباره (پس از مرگ یا طلاق همسر اول)، تجدید فراش

معنی : عروسی دوباره، دو زن گیری، دو شوهر گیری معانی دیگر : زناشویی دوباره (پس از مرگ یا طلاق همسر اول)، تجدید فراش

digamy

<hr> معنی : خلاصه، گواریدن، هضم کردن، هضم شدن، خلاصه کردن و شدن <hr> معانی دیگر : (کتاب و مقاله و غیره) چکیده، تلخیص، کوته وار، کوته سخن، خلاصه کردن، کوته وار کردن، تلخیص کردن، هضم شدن یا کردن، گواردن، گواراندن، تحلیل بردن، وابردن، فهمیدن، دریافتن، (مجازی) جذب کردن

معنی : خلاصه، گواریدن، هضم کردن، هضم شدن، خلاصه کردن و شدن معانی دیگر : (کتاب و مقاله و غیره) چکیده، تلخیص، کوته وار، کوته سخن، خلاصه کردن، کوته وار کردن، تلخیص کردن، هضم شدن یا کردن، گواردن، گواراندن، تحلیل بردن، وابردن، فهمیدن، دریافتن، (مجازی) جذب کردن

digest

<hr> معنی : گوارنده، خلاصه کننده <hr> معانی دیگر : کوته وار کننده

معنی : گوارنده، خلاصه کننده معانی دیگر : کوته وار کننده

digester

<hr> معنی : قابل هضم، خوشگوار، گوارا <hr> معانی دیگر : گوار، زود هضم

معنی : قابل هضم، خوشگوار، گوارا معانی دیگر : گوار، زود هضم

digestible

<hr> معنی : هضم، گوارش <hr> معانی دیگر : (توانایی هضم خوراک) هاضمه، گوارد، فهم، درک، دریابی، (مجازی)در آشامی

معنی : هضم، گوارش معانی دیگر : (توانایی هضم خوراک) هاضمه، گوارد، فهم، درک، دریابی، (مجازی)در آشامی

digestion

<hr> معنی : هاضمه، گوارا، گوارشی <hr> معانی دیگر : (وابسته به یا آسان ساز گوارش) گوارشی، مربوط به جهاز هاضمه

معنی : هاضمه، گوارا، گوارشی معانی دیگر : (وابسته به یا آسان ساز گوارش) گوارشی، مربوط به جهاز هاضمه

digestive

<hr> معنی : حفار، حفرکننده، الت حفاری <hr> معانی دیگر : کننده، کندگر، دستگاه زمین کنی، (حرف بزرگ) سرخپوست دیگر (قبیله ی دیگر در جنوب غربی ایالات متحده زیست می کرد)، رجوع شود به: digger wasp

معنی : حفار، حفرکننده، الت حفاری معانی دیگر : کننده، کندگر، دستگاه زمین کنی، (حرف بزرگ) سرخپوست دیگر (قبیله ی دیگر در جنوب غربی ایالات متحده زیست می کرد)، رجوع شود به: digger wasp

واژه های حرف "d" - مترادف و متضاد