مترادف و متضاد

<hr> معنی : نبش <hr> معانی دیگر : کنش، حفر، حفریات، خانه، منزل

معنی : نبش معانی دیگر : کنش، حفر، حفریات، خانه، منزل

digging

<hr> معنی : حفاری، محل حفر، خاک برداری <hr> معانی دیگر : (مواد حفاری شده و بیرون آورده شده) کندآوار، کان آوار، (محل حفاری یا معدن کاوی به ویژه معدن طلا) کانگاه، (عامیانه) زیستگاه کانچیان طلا، اردوگاه کارگران کان

معنی : حفاری، محل حفر، خاک برداری معانی دیگر : (مواد حفاری شده و بیرون آورده شده) کندآوار، کان آوار، (محل حفاری یا معدن کاوی به ویژه معدن طلا) کانگاه، (عامیانه) زیستگاه کانچیان طلا، اردوگاه کارگران کان

diggings

<hr> معنی : پیکر، رقم، انگشت، عدد <hr> معانی دیگر : انگشت (دست و پا)، (حساب) رقم، شمار

معنی : پیکر، رقم، انگشت، عدد معانی دیگر : انگشت (دست و پا)، (حساب) رقم، شمار

digit

<hr> معنی : دیجیتال، رقمی، انگشتی، پنجهای، وابسته به شماره <hr> معانی دیگر : (وابسته به انگشت) انگشتی، (انجام شدنی توسط انگشت یا انگشتان) انگشتی، شماری، پیکری، رقومی، دیجیتال (با: analogue مقایسه شود)، انگشت دار، انگشت مانند، وابسته به یا بوسیله ی کامپیوتر شماری (یا کامپیوتر رقمی)، وابسته به فیلمبرداری یا ضبط صوت رقمی

معنی : دیجیتال، رقمی، انگشتی، پنجهای، وابسته به شماره معانی دیگر : (وابسته به انگشت) انگشتی، (انجام شدنی توسط انگشت یا انگشتان) انگشتی، شماری، پیکری، رقومی، دیجیتال (با: analogue مقایسه شود)، انگشت دار، انگشت مانند، وابسته به یا بوسیله ی کامپیوتر شماری (یا کامپیوتر رقمی)، وابسته به فیلمبرداری یا ضبط

digital

<hr> معنی : دیژیتال، گل انگشتانه <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، گل انگشتانه (جنس digitalis از خانواده ی figwort)، برگ خشکانده ی گل پنجه علی (digitalis purpurea)، رقمی

معنی : دیژیتال، گل انگشتانه معانی دیگر : (گیاه شناسی)، گل انگشتانه (جنس digitalis از خانواده ی figwort)، برگ خشکانده ی گل پنجه علی (digitalis purpurea)، رقمی

digitalis

<hr> معنی : انگشتی، ای پنجه، انگشت دار <hr> معانی دیگر : دارای انگشت، انگشت مانند، انگشتسان (digitated هم می گویند)، پنجه ای

معنی : انگشتی، ای پنجه، انگشت دار معانی دیگر : دارای انگشت، انگشت مانند، انگشتسان (digitated هم می گویند)، پنجه ای

digitate

<hr> معنی : رقمی کردن، صورت رقمی شده

معنی : رقمی کردن، صورت رقمی شده

digitization

<hr> معنی : رقمی کردن <hr> معانی دیگر : (کامپیوتر - از آنالوگ تبدیل به دیجیتال کردن) دیجیتالی کردن، شماری کردن

معنی : رقمی کردن معانی دیگر : (کامپیوتر - از آنالوگ تبدیل به دیجیتال کردن) دیجیتالی کردن، شماری کردن

digitize

<hr> معنی : رقمی کننده <hr> معانی دیگر : رقمی کننده

معنی : رقمی کننده معانی دیگر : رقمی کننده

digitizer

<hr> معنی : بزرگ، با وقار، موقر، بلند مرتبه، عالی مقام، معزز، عالیجناب <hr> معانی دیگر : والا، والامنش، متین، با متانت، موقرانه، شکوهمندانه

معنی : بزرگ، با وقار، موقر، بلند مرتبه، عالی مقام، معزز، عالیجناب معانی دیگر : والا، والامنش، متین، با متانت، موقرانه، شکوهمندانه

dignified

<hr> معنی : تکریم کردن، موقر ساختن، شان و مقام دادن به <hr> معانی دیگر : والا کردن، محترم (یا قابل احترام) کردن، ارجمند کردن، سرافراز کردن، آبرومند کردن، احترام گذاشتن، محترم شمردن، عظمت بخشیدن، ابهت بخشیدن، (تداعی منفی) بزرگ جلوه دادن، گنده کردن

معنی : تکریم کردن، موقر ساختن، شان و مقام دادن به معانی دیگر : والا کردن، محترم (یا قابل احترام) کردن، ارجمند کردن، سرافراز کردن، آبرومند کردن، احترام گذاشتن، محترم شمردن، عظمت بخشیدن، ابهت بخشیدن، (تداعی منفی) بزرگ جلوه دادن، گنده کردن

dignify

<hr> معنی : خواجه، شخص بزرگ <hr> معانی دیگر : شخص، عالیرتبه، والامقام، جاهمند، وابسته به شخص عالیرتبه، جاهمندانه، عالی مقام

معنی : خواجه، شخص بزرگ معانی دیگر : شخص، عالیرتبه، والامقام، جاهمند، وابسته به شخص عالیرتبه، جاهمندانه، عالی مقام

dignitary

<hr> معنی : بزرگی، برو، مقام، خطر، مرتبه، رتبه، وقار، شان، جاه، سربزرگی <hr> معانی دیگر : والایی، بزرگ منشی، جاهمندی، شایستگی، متانت، فرهمندی، اورنگ، احترام، مقام رفیع، فرهت، فرهی، نیک نامی، شهرت، خوش نامی، شکوهمندی، جلال، هیمنه، جبروت

معنی : بزرگی، برو، مقام، خطر، مرتبه، رتبه، وقار، شان، جاه، سربزرگی معانی دیگر : والایی، بزرگ منشی، جاهمندی، شایستگی، متانت، فرهمندی، اورنگ، احترام، مقام رفیع، فرهت، فرهی، نیک نامی، شهرت، خوش نامی، شکوهمندی، جلال، هیمنه، جبروت

dignity

<hr> معنی : گریز زدن، پرت شدن، منحرف شدن <hr> معانی دیگر : (از موضوع) پرت شدن، از این شاخ به آن شاخ پریدن، کژروی کردن، پرت شدن از موضوع

معنی : گریز زدن، پرت شدن، منحرف شدن معانی دیگر : (از موضوع) پرت شدن، از این شاخ به آن شاخ پریدن، کژروی کردن، پرت شدن از موضوع

digress

digressed

<hr> معنی : انحراف، گریز <hr> معانی دیگر : پرت شدن (از موضوع)، پرت شدگی از موضوع

معنی : انحراف، گریز معانی دیگر : پرت شدن (از موضوع)، پرت شدگی از موضوع

digression

<hr> معنی : نهر، بند، مانع، بند آب، سد، خندق، خاکریز، اب گذر، اب بند <hr> معانی دیگر : (دیوار خاکی یا سدی که برای جلوگیری از سیل یا پیشرفت آب دریا و رودخانه ساخته می شود) آب بند، برغاب، (مجازی) مانع، بازدار، جلوگیر، آب بند سازی کردن، (با بند و دیواره و غیره) سد کردن، (انگلیس - محلی) آبکند، مجرای آب، (انگلیس - محلی) دیواره ی خاکی، خاکریزه، گوره، (اسکاتلند - دیوار کوتاه خاکی یا سنگی) دیواره، مرزبند، مرزنما، چینه، (قدیمی - راه خاکریزی شده که از وسط جای پوشیده از آب رد شود) بلند راه، فراز راه، (زمین شناسی - تخته سنگ های آذرین که بطور عمودی جامد شده اند) صخره دیوار، رجوع شود به: dyke

معنی : نهر، بند، مانع، بند آب، سد، خندق، خاکریز، اب گذر، اب بند معانی دیگر : (دیوار خاکی یا سدی که برای جلوگیری از سیل یا پیشرفت آب دریا و رودخانه ساخته می شود) آب بند، برغاب، (مجازی) مانع، بازدار، جلوگیر، آب بند سازی کردن، (با بند و دیواره و غیره) سد کردن، (انگلیس - محلی) آبکند، مجرای آب، (انگلیس -

dike

<hr> معنی : خراب کردن، بحال ویرانی دراوردن <hr> معانی دیگر : ویران کردن، (در اثر کم توجهی) مخروبه شدن یا کردن

معنی : خراب کردن، بحال ویرانی دراوردن معانی دیگر : ویران کردن، (در اثر کم توجهی) مخروبه شدن یا کردن

dilapidate

<hr> معنی : ویران، مخروب، پاره پاره <hr> معانی دیگر : درب و داغون، شکسته پکسته، مخروبه، آوار، خرابه، زهوار در رفته، قراضه، کلنگی، فکسنی

معنی : ویران، مخروب، پاره پاره معانی دیگر : درب و داغون، شکسته پکسته، مخروبه، آوار، خرابه، زهوار در رفته، قراضه، کلنگی، فکسنی

dilapidated

<hr> معنی : خرابی، ویرانی، سالخوردگی <hr> معانی دیگر : مخروبگی

معنی : خرابی، ویرانی، سالخوردگی معانی دیگر : مخروبگی

dilapidation

<hr> معنی : اتساع پذیر، قابل اتساع <hr> معانی دیگر : اتساع پذیر، قابل اتساع

معنی : اتساع پذیر، قابل اتساع معانی دیگر : اتساع پذیر، قابل اتساع

dilatable

<hr> معنی : اتساع، انبساط <hr> معانی دیگر : (پزشکی - فراخ شدگی غیرطبیعی هر مجرا یا حفره یا سوراخ بدن) پرفراخی (با dilation مقایسه شود)، رجوع شود به: dilation

معنی : اتساع، انبساط معانی دیگر : (پزشکی - فراخ شدگی غیرطبیعی هر مجرا یا حفره یا سوراخ بدن) پرفراخی (با dilation مقایسه شود)، رجوع شود به: dilation

dilatation

<hr> معنی : بزرگ کردن، منبسط کردن، گشاد کردن، اتساع دادن <hr> معانی دیگر : فراخیدن، فراخ شدن یا کردن، گشاد شدن یا کردن، کش آمدن یا آوردن، متسع شدن، اتساع یافتن، منبسط شدن، (سخن و نگارش) شرح و بسط دادن، وارد جزییات شدن (با: on یا upon)

معنی : بزرگ کردن، منبسط کردن، گشاد کردن، اتساع دادن معانی دیگر : فراخیدن، فراخ شدن یا کردن، گشاد شدن یا کردن، کش آمدن یا آوردن، متسع شدن، اتساع یافتن، منبسط شدن، (سخن و نگارش) شرح و بسط دادن، وارد جزییات شدن (با: on یا upon)

dilate

<hr> معنی : متسع شده <hr> معانی دیگر : متسع شده

معنی : متسع شده معانی دیگر : متسع شده

dilated

<hr> معنی : اتساع، اماس <hr> معانی دیگر : فراخش، فراخ شدگی، از هم گشودگی، گشاد شدگی، انبساط (فراخ شدگی طبیعی اندام، با dilatation مقایسه شود)، فراخیدگی، کش آمدگی، تاخیر

معنی : اتساع، اماس معانی دیگر : فراخش، فراخ شدگی، از هم گشودگی، گشاد شدگی، انبساط (فراخ شدگی طبیعی اندام، با dilatation مقایسه شود)، فراخیدگی، کش آمدگی، تاخیر

dilation

<hr> معنی : اماسی، اتساعی <hr> معانی دیگر : اماسی، اتساعی

معنی : اماسی، اتساعی معانی دیگر : اماسی، اتساعی

dilative

<hr> معنی : کند، اتساعی، ورمی، تاخیری، بطی <hr> معانی دیگر : (آنچه که موجب ایجاد تاخیر شود و یا کار را به فرصت مناسب تری موکول کند) دفع الوقتی، مویشی، تاخیر جویانه، اهل طفره و تاخیر، مویش گرای، مسامحه کار

معنی : کند، اتساعی، ورمی، تاخیری، بطی معانی دیگر : (آنچه که موجب ایجاد تاخیر شود و یا کار را به فرصت مناسب تری موکول کند) دفع الوقتی، مویشی، تاخیر جویانه، اهل طفره و تاخیر، مویش گرای، مسامحه کار

dilatory

<hr> معنی : وضع دشوار، معمای غیر قابل حل، مسهلا غامض <hr> معانی دیگر : تنگنا، مخمصه، معضل، دو راهی خطرناک، مخطور، معما، (لزوم انتخاب یکی از دو چیز ناخوشایند) برهان ذوالحدین، احراج، قیاس دو حدی، گزین دژسویه، مسئله غام­

معنی : وضع دشوار، معمای غیر قابل حل، مسهلا غامض معانی دیگر : تنگنا، مخمصه، معضل، دو راهی خطرناک، مخطور، معما، (لزوم انتخاب یکی از دو چیز ناخوشایند) برهان ذوالحدین، احراج، قیاس دو حدی، گزین دژسویه، مسئله غام­

dilemma

<hr> معنی : دوستدار تفننی صنایع زیبا، ناشی، غیر حرفه <hr> معانی دیگر : (کسی که از روی هوس و بطور سطحی دنبال علم یا هنری می رود) متفنن، عشقی، سرسری، هنردوست هوسی، علم جوی هوسی، دمدمی، بطور سرسری، بوالهوسانه، pl ناشی

معنی : دوستدار تفننی صنایع زیبا، ناشی، غیر حرفه معانی دیگر : (کسی که از روی هوس و بطور سطحی دنبال علم یا هنری می رود) متفنن، عشقی، سرسری، هنردوست هوسی، علم جوی هوسی، دمدمی، بطور سرسری، بوالهوسانه، pl ناشی

dilettante

<hr> معنی : سرسری، غیرحرفهای <hr> معانی دیگر : سرسری، غیرحرفه ای

معنی : سرسری، غیرحرفهای معانی دیگر : سرسری، غیرحرفه ای

dilettantish

<hr> معنی : پشت کار، سعی و کوشش، کوشش پیوسته <hr> معانی دیگر : کوشایی، سخت کوشی، مجاهدت، سعی، بشولی (در مقابل negligence)، (مهجور) سرعت، عجله، (به ویژه در فرانسه) دلیجان، کالسکه ی همگانی

معنی : پشت کار، سعی و کوشش، کوشش پیوسته معانی دیگر : کوشایی، سخت کوشی، مجاهدت، سعی، بشولی (در مقابل negligence)، (مهجور) سرعت، عجله، (به ویژه در فرانسه) دلیجان، کالسکه ی همگانی

diligence

<hr> معنی : ساعی، زحمت کش، سخت کوش، کوشا، کوشنده، پشت کاردار <hr> معانی دیگر : پرپشتکار، کارا، بشول، پیگیر، مستمر، مداوم

معنی : ساعی، زحمت کش، سخت کوش، کوشا، کوشنده، پشت کاردار معانی دیگر : پرپشتکار، کارا، بشول، پیگیر، مستمر، مداوم

diligent

<hr> معنی : شوید، شود <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، شبت (انواع گیاهان جنس anethum از خانواده ی umbel به ویژه شوید تلخ دانه به نام a. graveolens)، عطرملایم

معنی : شوید، شود معانی دیگر : (گیاه شناسی)، شبت (انواع گیاهان جنس anethum از خانواده ی umbel به ویژه شوید تلخ دانه به نام a. graveolens)، عطرملایم

dill

<hr> معنی : رقیق کننده <hr> معانی دیگر : رقیق ساز، تنک ساز، تنک گر

معنی : رقیق کننده معانی دیگر : رقیق ساز، تنک ساز، تنک گر

diluent

<hr> معنی : ابکی، رقیق کردن، ابکی کردن <hr> معانی دیگر : (از راه آمیختن با آبگونه) رقیق کردن یا شدن، تنک کردن یا شدن، آبناک کردن یا شدن، تنکیدن، (از راه آمیختن با چیز دیگر) دگرگون کردن یا شدن، کم توان کردن یا شدن، ضعیف کردن یا شدن، رقیق

معنی : ابکی، رقیق کردن، ابکی کردن معانی دیگر : (از راه آمیختن با آبگونه) رقیق کردن یا شدن، تنک کردن یا شدن، آبناک کردن یا شدن، تنکیدن، (از راه آمیختن با چیز دیگر) دگرگون کردن یا شدن، کم توان کردن یا شدن، ضعیف کردن یا شدن، رقیق

dilute

<hr> معنی : ابکی <hr> معانی دیگر : رقیق کردن، ابکی کردن

معنی : ابکی معانی دیگر : رقیق کردن، ابکی کردن

diluted

<hr> معنی : رقیق کننده <hr> معانی دیگر : رقیق کننده

معنی : رقیق کننده معانی دیگر : رقیق کننده

diluter

<hr> معنی : رقیق سازی، محلول، ترقیق، رقیق شدگی <hr> معانی دیگر : تنگیدگی، آبناکی، آبکی شدگی، رقت، تنکش، غل آگینی، (هر چیز رقیق شده) آبکی، تنکیده

معنی : رقیق سازی، محلول، ترقیق، رقیق شدگی معانی دیگر : تنگیدگی، آبناکی، آبکی شدگی، رقت، تنکش، غل آگینی، (هر چیز رقیق شده) آبکی، تنکیده

dilution

dilutor

<hr> معنی : وابسته به طوفان نوح، طوفانی <hr> معانی دیگر : (وابسته به یا ناشی از سیل به ویژه طوفان نوح) سیلابی، تندابی

معنی : وابسته به طوفان نوح، طوفانی معانی دیگر : (وابسته به یا ناشی از سیل به ویژه طوفان نوح) سیلابی، تندابی

diluvial

<hr> معنی : مبهم، تاریک، تیره، تار، کم نور، تیره کردن <hr> معانی دیگر : نامشخص، نیمه تاریک، کم سو کردن یا شدن (چشم و نور و غیره)، (چشم) کم سو، ضعیف، (فهم و شنوایی) کند، دیرفهم، کم هوش، (عامیانه) احمق، خر، بی شعور، وخیم، بدفرجام، کم نور شدن یا کردن (به ویژه کم نور کردن چراغ های جلو اتومبیل هنگام مقابله با اتومبیل دیگر)، کم نور (یا کم هوش و غیره) نمایاندن، مات، عاری از زرق و برق، بی جلا، کدر، (قدیمی) تاری، فلق، شفق، پگاه نور

معنی : مبهم، تاریک، تیره، تار، کم نور، تیره کردن معانی دیگر : نامشخص، نیمه تاریک، کم سو کردن یا شدن (چشم و نور و غیره)، (چشم) کم سو، ضعیف، (فهم و شنوایی) کند، دیرفهم، کم هوش، (عامیانه) احمق، خر، بی شعور، وخیم، بدفرجام، کم نور شدن یا کردن (به ویژه کم نور کردن چراغ های جلو اتومبیل هنگام مقابله با اتوم

<hr> معنی : مسکوک ده سنتی <hr> معانی دیگر : (امریکا و کانادا) سکه ی ده سنتی (یک دهم یک دلار)، پول سیاه، غاز، چندرغاز، مسکوک ده سنتی امریکایی

معنی : مسکوک ده سنتی معانی دیگر : (امریکا و کانادا) سکه ی ده سنتی (یک دهم یک دلار)، پول سیاه، غاز، چندرغاز، مسکوک ده سنتی امریکایی

dime

<hr> (اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم - امریکا) رمان کیلویی (کتاب داستان جلد کاغذی و پرماجرا که به قیمت حدود ده سنت به فروش می رفت)، رمان امیرارسلانی

(اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم - امریکا) رمان کیلویی (کتاب داستان جلد کاغذی و پرماجرا که به قیمت حدود ده سنت به فروش می رفت)، رمان امیرارسلانی

dime novel

<hr> رجوع شود به: five-and-ten-cent store

رجوع شود به: five-and-ten-cent store

dime store

<hr> معنی : میزان، بعد، اندازه، اهمیت، ابعاد <hr> معانی دیگر : سویگان، فرامون، (جمع) ابعاد، سویگان ها، فرامون ها، (معمولا جمع) گسترش، گستردگی، مقدار، درجه، مقام، جنبه، (رابطه ی دو چیز با هم در شرایط خاص) مایش، دیمانسیون، (چوب یا سنگ و غیره) به اندازه های معین بریدن یا ساختن، فرامون کردن، سویگان کردن، دیمانسیون کردن، (مهجور - معمولا جمع) شکل، (ریاضی) دورامون، پیمانه، (وابسته به سنگ و چوب و غیره که به اندازه ی معینی بریده شده باشد) بریده، ساخته، فرامون شده، دیمانسیون شده

معنی : میزان، بعد، اندازه، اهمیت، ابعاد معانی دیگر : سویگان، فرامون، (جمع) ابعاد، سویگان ها، فرامون ها، (معمولا جمع) گسترش، گستردگی، مقدار، درجه، مقام، جنبه، (رابطه ی دو چیز با هم در شرایط خاص) مایش، دیمانسیون، (چوب یا سنگ و غیره) به اندازه های معین بریدن یا ساختن، فرامون کردن، سویگان کردن، دیمانسیو

dimension

<hr> معنی : کم شدن، خرد شدن، خرد کردن، کاستن، خرد ساختن، کم کردن، ضعیف کردن، نقصان یافتن، تقلیل یافتن <hr> معانی دیگر : (اندازه و رتبه و اهمیت و غیره) کاستن، کاهیدن، کم شدن یا کردن، کوچک شدن یا کردن، خفیف شدن یا کردن، (معماری) کم کم باریک کردن یا شدن (مانند سر مداد)، باریک شدن

معنی : کم شدن، خرد شدن، خرد کردن، کاستن، خرد ساختن، کم کردن، ضعیف کردن، نقصان یافتن، تقلیل یافتن معانی دیگر : (اندازه و رتبه و اهمیت و غیره) کاستن، کاهیدن، کم شدن یا کردن، کوچک شدن یا کردن، خفیف شدن یا کردن، (معماری) کم کم باریک کردن یا شدن (مانند سر مداد)، باریک شدن

diminish

<hr> معنی : تقلیل یافته، کاسته، کاهیده <hr> معانی دیگر : کاسته شده، کوچک شده، خفیف (یا تحقیر) شده، (موسیقی) کاسته (به مقدار یک نیم گام)، adj : تقلیل یافته

معنی : تقلیل یافته، کاسته، کاهیده معانی دیگر : کاسته شده، کوچک شده، خفیف (یا تحقیر) شده، (موسیقی) کاسته (به مقدار یک نیم گام)، adj : تقلیل یافته

diminished

<hr> معنی : تدریجا ضعیف شونده <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: decrescendo، در مورد صدا تدریجا ضعیف شونده

معنی : تدریجا ضعیف شونده معانی دیگر : رجوع شود به: decrescendo، در مورد صدا تدریجا ضعیف شونده

واژه های حرف "d" - مترادف و متضاد