<hr> معنی : ترکیب، مخلوط، امیختگی، امیزه، اختلاط <hr> معانی دیگر : امیزه، ترکیب، مخلوط، امیختگی، اختلاط

معنی : ترکیب، مخلوط، امیختگی، امیزه، اختلاط معانی دیگر : امیزه، ترکیب، مخلوط، امیختگی، اختلاط

melange

<hr> معنی : سیاهی غیر طبیعی بشره، سیاه چردگی <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) مشکینگی

معنی : سیاهی غیر طبیعی بشره، سیاه چردگی معانی دیگر : (زیست شناسی) مشکینگی

melanism

<hr> معنی : تومر سیاه رنگ قشر عمیق پوست <hr> معانی دیگر : (پزشکی) سرطان پوست، سیاه آمو، طب تومر سیاه رنگ قشر عمیق پوست

معنی : تومر سیاه رنگ قشر عمیق پوست معانی دیگر : (پزشکی) سرطان پوست، سیاه آمو، طب تومر سیاه رنگ قشر عمیق پوست

melanoma

<hr> معنی : اعلام، ورق را رو کردن <hr> معانی دیگر : رو کردن یا اعلام کردن ورق، (در برخی بازی های ورق) کارت اعلام کردن، ورق رو کردن (برای محاسبه ی امتیاز)، آمیختن، مخلوط کردن، ورق بازی ورق را رو کردن

معنی : اعلام، ورق را رو کردن معانی دیگر : رو کردن یا اعلام کردن ورق، (در برخی بازی های ورق) کارت اعلام کردن، ورق رو کردن (برای محاسبه ی امتیاز)، آمیختن، مخلوط کردن، ورق بازی ورق را رو کردن

meld

<hr> معنی : غوغا، ستیزه <hr> معانی دیگر : مغلوبه شدن جنگ

معنی : غوغا، ستیزه معانی دیگر : مغلوبه شدن جنگ

melee

<hr> معنی : اصلاح کردن، ترقی دادن، بهتر شدن، بهتر کردن، بهبود یافتن <hr> معانی دیگر : بهتر کردن یا شدن، بهبود بخشیدن، رو به خوبی گذاشتن (بیشتر می گویند: ameliorate)

معنی : اصلاح کردن، ترقی دادن، بهتر شدن، بهتر کردن، بهبود یافتن معانی دیگر : بهتر کردن یا شدن، بهبود بخشیدن، رو به خوبی گذاشتن (بیشتر می گویند: ameliorate)

meliorate

<hr> معنی : بهتر شونده <hr> معانی دیگر : بهتر شونده

معنی : بهتر شونده معانی دیگر : بهتر شونده

meliorative

<hr> معنی : بهبود گرایی، بهبود طلبی <hr> معانی دیگر : (این باور: جهان طبیعتا رو به بهبود می رود و کوشش انسان می تواند این فرایند را تشدید کند) بهسوی گرایی

معنی : بهبود گرایی، بهبود طلبی معانی دیگر : (این باور: جهان طبیعتا رو به بهبود می رود و کوشش انسان می تواند این فرایند را تشدید کند) بهسوی گرایی

meliorism

<hr> معنی : خوش اهنگ، عسلی، انگبینی، عسل دار، مولد عسل <hr> معانی دیگر : انگبین زا، عسل زا

معنی : خوش اهنگ، عسلی، انگبینی، عسل دار، مولد عسل معانی دیگر : انگبین زا، عسل زا

melliferous

<hr> معنی : شیرین، خوش زبان، عسلی، عسل دار، خوش صحبت، سرشار از عسل، خوش هوا <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: mellifluous

معنی : شیرین، خوش زبان، عسلی، عسل دار، خوش صحبت، سرشار از عسل، خوش هوا معانی دیگر : رجوع شود به: mellifluous

mellifluent

<hr> معنی : شیرین، ملیح، خوش زبان، عسلی، عسل دار، خوش صحبت، خوش هوا <hr> معانی دیگر : (سبک هنری یا نگارش و سخن و غیره) شیرین و خوشایند، شهد افشان، شیرین سخن

معنی : شیرین، ملیح، خوش زبان، عسلی، عسل دار، خوش صحبت، خوش هوا معانی دیگر : (سبک هنری یا نگارش و سخن و غیره) شیرین و خوشایند، شهد افشان، شیرین سخن

mellifluous

<hr> معنی : مهربان، دلپذیر، رسیده، نرم، خوش طعم، جا افتاده <hr> معانی دیگر : (میوه) رسیده و آب دار، شاداب، (شراب و سرکه و غیره) رسیده، خوش طعم (نه تلخ یا ترش)، (آب و هوا یا رنگ یا نور یا صدا و غیره) ملایم، خوشایند، گرم، (انسان) آرام و موقر (در اثر سن یا تجربه)، آرام و موقر کردن یا شدن، (در اثر تجربه و غیره) پخته شدن، (خاک) نم دار و حاصلخیز، پرقوت، (عامیانه) شنگول (در اثر میخواری)، لول

معنی : مهربان، دلپذیر، رسیده، نرم، خوش طعم، جا افتاده معانی دیگر : (میوه) رسیده و آب دار، شاداب، (شراب و سرکه و غیره) رسیده، خوش طعم (نه تلخ یا ترش)، (آب و هوا یا رنگ یا نور یا صدا و غیره) ملایم، خوشایند، گرم، (انسان) آرام و موقر (در اثر سن یا تجربه)، آرام و موقر کردن یا شدن، (در اثر تجربه و غیره) پ

mellow

<hr> معنی : دلپذیر، خوش اهنگ، ملیح، خوش نوا، خوش هوا، دارای ملودی <hr> معانی دیگر : وابسته به یا همانند ملودی (melody)، ملودی وار

معنی : دلپذیر، خوش اهنگ، ملیح، خوش نوا، خوش هوا، دارای ملودی معانی دیگر : وابسته به یا همانند ملودی (melody)، ملودی وار

melodic

<hr> معنی : دلپذیر، ملیح، خوش نوا، دارای ملودی <hr> معانی دیگر : (موسیقی) دارای ملودی، ملودی دار، تک نوادار

معنی : دلپذیر، ملیح، خوش نوا، دارای ملودی معانی دیگر : (موسیقی) دارای ملودی، ملودی دار، تک نوادار

melodious

<hr> معنی : پر نوختی <hr> معانی دیگر : شیرینی، ملاحت، خوش آهنگی، خوش صدایی

معنی : پر نوختی معانی دیگر : شیرینی، ملاحت، خوش آهنگی، خوش صدایی

melodiousness

<hr> معنی : سازنده ملودی <hr> معانی دیگر : (موسیقی) خواننده ی ملودی، سازنده ی ملودی، تکنواساز، تکنوا خوان

معنی : سازنده ملودی معانی دیگر : (موسیقی) خواننده ی ملودی، سازنده ی ملودی، تکنواساز، تکنوا خوان

melodist

<hr> معنی : عشق خوش فرجام <hr> معانی دیگر : (در اصل) نمایش عاشقانه و هیجان انگیز که در آن آواز هم می خواندند و برخی صحنه ها موسیقی هم داشت، (نمایش و فیلم و غیره: دارای کشمکش و تنش های غلوآمیز و احساسات شدید و شخصیت های یکنواخت) ملودرام، نمایش توام با موسیقی واواز که پایانی خوش داشته باشد

معنی : عشق خوش فرجام معانی دیگر : (در اصل) نمایش عاشقانه و هیجان انگیز که در آن آواز هم می خواندند و برخی صحنه ها موسیقی هم داشت، (نمایش و فیلم و غیره: دارای کشمکش و تنش های غلوآمیز و احساسات شدید و شخصیت های یکنواخت) ملودرام، نمایش توام با موسیقی واواز که پایانی خوش داشته باشد

melodrama

<hr> معنی : مربوط به نمایش ملودرام <hr> معانی دیگر : وابسته به نمایش ملودرام

معنی : مربوط به نمایش ملودرام معانی دیگر : وابسته به نمایش ملودرام

melodramatic

<hr> معنی : اهنگ، تصنیف، ترانه، نغمه، لحن، اهنگ شیرین، صدای موسیقی نوا، خنیا، نواخت <hr> معانی دیگر : (موسیقی) ملودی (در برابر: هارمونی harmony)، تک نوایی، آواز همراه با تک نوایی

معنی : اهنگ، تصنیف، ترانه، نغمه، لحن، اهنگ شیرین، صدای موسیقی نوا، خنیا، نواخت معانی دیگر : (موسیقی) ملودی (در برابر: هارمونی harmony)، تک نوایی، آواز همراه با تک نوایی

melody

<hr> معنی : خربزه، هندوانه <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) انواع گیاهان خانواده ی کدو که گوشت آبدار و خوراکی و تخم فراوان دارند مانند هندوانه و طالبی و غیره، (امریکا - خودمانی) سود، بهره، برد، دستاورد سیاسی، یغما

معنی : خربزه، هندوانه معانی دیگر : (گیاه شناسی) انواع گیاهان خانواده ی کدو که گوشت آبدار و خوراکی و تخم فراوان دارند مانند هندوانه و طالبی و غیره، (امریکا - خودمانی) سود، بهره، برد، دستاورد سیاسی، یغما

melon

<hr> معنی : الهه شعر و تراژدی یونان <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان - دار گونه ی تراژدی یا سوگمایش) ملپومین

معنی : الهه شعر و تراژدی یونان معانی دیگر : (اسطوره ی یونان - دار گونه ی تراژدی یا سوگمایش) ملپومین

melpomene

<hr> معنی : گداز، گداختن، ذوب کردن، ریختن، اب شدن <hr> معانی دیگر : (معمولا به واسطه ی حرارت) آب شدن یا کردن، ذوب کردن یا شدن، آب سان کردن، بخسیدن، حل شدن یا کردن، وارفتن، تحلیل رفتن، از هم پاشیدن، (معمولا با: away) به تدریج ناپدید شدن، محو شدن، کم کم آمیخته شدن، درآمیختن، (احساسات و غیره) ملایم و مهربان کردن، نرم کردن، (خوراک پردازی) ساندویچ یا نان که از یک لایه پنیر آب شده پوشیده شده است، آب شدگی، گدازش، هر چیز آب شده، مذاب، گدازیده، گدازه، مقدار فلز و غیره که در هر وهله آب می شود، مخلوط کردن

معنی : گداز، گداختن، ذوب کردن، ریختن، اب شدن معانی دیگر : (معمولا به واسطه ی حرارت) آب شدن یا کردن، ذوب کردن یا شدن، آب سان کردن، بخسیدن، حل شدن یا کردن، وارفتن، تحلیل رفتن، از هم پاشیدن، (معمولا با: away) به تدریج ناپدید شدن، محو شدن، کم کم آمیخته شدن، درآمیختن، (احساسات و غیره) ملایم و مهربان کردن

melt

<hr> معنی : آب شده <hr> معانی دیگر : آب شدن، نرم شدن، گداختن، تبدیل شدن، از گرما سوختن

معنی : آب شده معانی دیگر : آب شدن، نرم شدن، گداختن، تبدیل شدن، از گرما سوختن

melted

<hr> معنی : سبک، ریختگی <hr> معانی دیگر : گدازش، ذوب، گداختنی، ذوب شونده

معنی : سبک، ریختگی معانی دیگر : گدازش، ذوب، گداختنی، ذوب شونده

melting

<hr> (حرارتی که در آن جسم جامد تبدیل به آبگونه می شود) نقطه ی گداز، گداز دما، نقطه ذوب یا گداز

(حرارتی که در آن جسم جامد تبدیل به آبگونه می شود) نقطه ی گداز، گداز دما، نقطه ذوب یا گداز

melting point

<hr> معنی : جزء، شعبه، اندام، بخش، عضو، کارمند <hr> معانی دیگر : اندام (به ویژه اندام تناسلی یا دست و پا)، عضو بدن، (اداره و باشگاه و غیره) عضو، هموند، (پل یا ساختمان یا معادله ی ریاضی یا جمله یا رده بندی و غیره) بخش، جز (اجزا)، (ریاضی) طرف تساوی، (مجلس شورا و غیره) نماینده، وکیل، (از نظر جا و طرز قرارگیری) بخشی از یک گیاه، شاخه، اندام گیاهی، (معمـولا m بـزرگ) امریـکا - رجوع شود به: member of congress - انگلـیـــس member of parliament

معنی : جزء، شعبه، اندام، بخش، عضو، کارمند معانی دیگر : اندام (به ویژه اندام تناسلی یا دست و پا)، عضو بدن، (اداره و باشگاه و غیره) عضو، هموند، (پل یا ساختمان یا معادله ی ریاضی یا جمله یا رده بندی و غیره) بخش، جز (اجزا)، (ریاضی) طرف تساوی، (مجلس شورا و غیره) نماینده، وکیل، (از نظر جا و طرز قرارگیری) ب

member

<hr> معنی : عضو اکادمی

member of the academy

member of the post office

<hr> معنی : عضویت <hr> معانی دیگر : هموندی، اعضا، هموندان

معنی : عضویت معانی دیگر : هموندی، اعضا، هموندان

membership

<hr> معنی : پرده، پوسته، غشاء، پوست، غشا، پوشه، میان پرده، شامه <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی - کالبد شناسی) شامه، بچ

معنی : پرده، پوسته، غشاء، پوست، غشا، پوشه، میان پرده، شامه معانی دیگر : (زیست شناسی - کالبد شناسی) شامه، بچ

membrane

<hr> معنی : غشایی، پردهای <hr> معانی دیگر : membran(e)ous شامه اى، غشایى، شامه دار، پوسته دار <hr> وابسته به یا همانند شامه، شامه مانند

معنی : غشایی، پردهای معانی دیگر : membran(e)ous شامه اى، غشایى، شامه دار، پوسته دار وابسته به یا همانند شامه، شامه مانند

membranous

<hr> معنی : نشان، یادگاری، یاداور <hr> معانی دیگر : یادگار، یادآور، خاطره، هر چیز هشدار دهنده یا عبرت انگیز

معنی : نشان، یادگاری، یاداور معانی دیگر : یادگار، یادآور، خاطره، هر چیز هشدار دهنده یا عبرت انگیز

memento

<hr> (لاتین) یادآور مرگ، بیادآورکه بایدبمیری، کاسه یاچیزدیگری که انسان رابیادمردن می اندازد

(لاتین) یادآور مرگ، بیادآورکه بایدبمیری، کاسه یاچیزدیگری که انسان رابیادمردن می اندازد

memento mori

<hr> معنی : یادداشت، تذکاریه، نامه غیر رسمی <hr> معانی دیگر : مخفف: memorandum، یاداشت

معنی : یادداشت، تذکاریه، نامه غیر رسمی معانی دیگر : مخفف: memorandum، یاداشت

memo

<hr> معنی : تاریخچه، یادداشت، خاطره، شرح حال <hr> معانی دیگر : (جمع) رویدادنامه، شرح وقایع، زندگی نامه، زیست نامه (به ویژه اگر توسط یکی از اقربای شخص نوشته شده باشد)، کارنامه(ی زندگی)، تذکره، (جمع) خود زیست نامه، (کتبی) خاطرات، یادنامه، (جمع) صورتجلسه (به ویژه صورتجلسه و شرح بحث ها در انجمن های حرفه ای و علمی)، سرگذشت

معنی : تاریخچه، یادداشت، خاطره، شرح حال معانی دیگر : (جمع) رویدادنامه، شرح وقایع، زندگی نامه، زیست نامه (به ویژه اگر توسط یکی از اقربای شخص نوشته شده باشد)، کارنامه(ی زندگی)، تذکره، (جمع) خود زیست نامه، (کتبی) خاطرات، یادنامه، (جمع) صورتجلسه (به ویژه صورتجلسه و شرح بحث ها در انجمن های حرفه ای و علمی

memoir

<hr> معنی : خاطرات، خاطرات گذشته

معنی : خاطرات، خاطرات گذشته

memoirs

<hr> (اشیا) یادآورها، چیزهای خاطره انگیز، یاد انگیزگان، یادبودها، خاطرات

(اشیا) یادآورها، چیزهای خاطره انگیز، یاد انگیزگان، یادبودها، خاطرات

memorabilia

<hr> معنی : جالب، حائز امیت، یاد اوردنی <hr> معانی دیگر : فراموش نشدنی، به یاد ماندنی، حائز اهمیت

معنی : جالب، حائز امیت، یاد اوردنی معانی دیگر : فراموش نشدنی، به یاد ماندنی، حائز اهمیت

memorable

<hr> معنی : یادداشت، تذکاریه، نامه غیر رسمی <hr> معانی دیگر : یادداشت (دیپلماسی: خلاصه ی مطالب مورد بحث یا خلاصه ی علل - وزارتخانه ها و غیره: نامه ی غیر رسمی از یک اداره به اداره ی دیگر) (memo هم می گویند)، خلاصه ی رویدادها و مشاهدات، کوته یادنامه، نت، یادداشت شخصی (برای به خاطر سپردن یا به یاد آوردن)، اطلاعیه، قولنامه، شرکتنامه

معنی : یادداشت، تذکاریه، نامه غیر رسمی معانی دیگر : یادداشت (دیپلماسی: خلاصه ی مطالب مورد بحث یا خلاصه ی علل - وزارتخانه ها و غیره: نامه ی غیر رسمی از یک اداره به اداره ی دیگر) (memo هم می گویند)، خلاصه ی رویدادها و مشاهدات، کوته یادنامه، نت، یادداشت شخصی (برای به خاطر سپردن یا به یاد آوردن)، اطلاعی

memorandum

<hr> معنی : یادبود، عرضه داشت، یادگار، عریضه، لوحه یادبود، وابسته به حافظه <hr> معانی دیگر : گرامیداشت، وابسته به یاد و خاطره و حافظه، یادی، یاددارانه، حافظه ای، یادآور، یادانداز، (دیپلماسی) یادداشت غیررسمی

معنی : یادبود، عرضه داشت، یادگار، عریضه، لوحه یادبود، وابسته به حافظه معانی دیگر : گرامیداشت، وابسته به یاد و خاطره و حافظه، یادی، یاددارانه، حافظه ای، یادآور، یادانداز، (دیپلماسی) یادداشت غیررسمی

memorial

<hr> معنی : نویسنده یاد بود یا لوحه <hr> معانی دیگر : خاطره نویسی، یادنامه نویس، تذکره نویس

معنی : نویسنده یاد بود یا لوحه معانی دیگر : خاطره نویسی، یادنامه نویس، تذکره نویس

memorialist

<hr> معنی : یاداوری کردن، برسم یادگار نگاه داشتن <hr> معانی دیگر : بزرگداشت کردن، یادگری کردن، (خاطره ی شخص یا چیزی را) گرامیداشت کردن، همیادی کردن، گرامی داشتن، ذکر خیر کردن

معنی : یاداوری کردن، برسم یادگار نگاه داشتن معانی دیگر : بزرگداشت کردن، یادگری کردن، (خاطره ی شخص یا چیزی را) گرامیداشت کردن، همیادی کردن، گرامی داشتن، ذکر خیر کردن

memorialize

<hr> معنی : حفظ کنی <hr> معانی دیگر : حفظ کنی

معنی : حفظ کنی معانی دیگر : حفظ کنی

memorization

<hr> معنی : از بر کردن، حفظ کردن، بخاطر سپردن، یاد سپردن <hr> معانی دیگر : به یاد سپردن

معنی : از بر کردن، حفظ کردن، بخاطر سپردن، یاد سپردن معانی دیگر : به یاد سپردن

memorize

<hr> معنی : یادبود، یادگار، خاطر، خاطره، حافظه، یاد <hr> معانی دیگر : ویر، بیر، برم، یادوهوش، یادداری، شهرت (به ویژه پس از مرگ)، نیکنامی، ناموری، (شخص یا چیز یا رویداد) در یاد، در خاطره، رجوع شود به: plastic memory، (کامپیوتر) یادانبار، یادگنجایی، ظرفیت حافظه، (کامپیوتر - دستگاه ضبط و نگهداری و پس خوراند داده ها) یادبردار، یادبرداری

معنی : یادبود، یادگار، خاطر، خاطره، حافظه، یاد معانی دیگر : ویر، بیر، برم، یادوهوش، یادداری، شهرت (به ویژه پس از مرگ)، نیکنامی، ناموری، (شخص یا چیز یا رویداد) در یاد، در خاطره، رجوع شود به: plastic memory، (کامپیوتر) یادانبار، یادگنجایی، ظرفیت حافظه، (کامپیوتر - دستگاه ضبط و نگهداری و پس خوراند داده

memory

memory work

<hr> معنی : مردها، جنس ذکور <hr> معانی دیگر : جمع واژه ی: man

معنی : مردها، جنس ذکور معانی دیگر : جمع واژه ی: man

<hr> معنی : مخاطره، تهدید، چیزی که تهدید کننده است، ارعاب کردن، چشم زهره رفتن، تهدید کردن <hr> معانی دیگر : بیمداد، ارعاب، هر چیز تهدید کننده، بیم آفرین، بیم زا، خطر، (عامیانه) آدم مزاحم، موی دماغ، موجب دردسر، شیطان، مایه ی صدمن شیر، تخس، موجب تهدید شدن، در معرض خطر قرار دادن

معنی : مخاطره، تهدید، چیزی که تهدید کننده است، ارعاب کردن، چشم زهره رفتن، تهدید کردن معانی دیگر : بیمداد، ارعاب، هر چیز تهدید کننده، بیم آفرین، بیم زا، خطر، (عامیانه) آدم مزاحم، موی دماغ، موجب دردسر، شیطان، مایه ی صدمن شیر، تخس، موجب تهدید شدن، در معرض خطر قرار دادن

واژه های حرف "m" - مترادف و متضاد