<hr> معنی : بی فکر <hr> معانی دیگر : ناهشیار، بی اندیشه، غیرذی عقل، فاقد عقل و شعور، بی عقل، بی شعور، بی خرد، بی توجه، بی مبالات، بی دقت، نابیاد، بدون نگرانی (معمولا با:of)

معنی : بی فکر معانی دیگر : ناهشیار، بی اندیشه، غیرذی عقل، فاقد عقل و شعور، بی عقل، بی شعور، بی خرد، بی توجه، بی مبالات، بی دقت، نابیاد، بدون نگرانی (معمولا با:of)

mindless

<hr> معنی : نقب، مین، کان، راه زیر زمینی، مال من، مرا، خودم، خودمانی، کندن، معدن حفر کردن، استخراج کردن یا شدن <hr> معانی دیگر : (ضمیر ملکی اول شخص مفرد) مال من، ازآن من، (قدیمی - پیش از واکه یا h به کار می رفت - صفت ملکی) - ام، معدن (هر گونه کان به جز کان سنگ که می شود: quarry)، منبع سرشار، (ارتش) نقب، آهون، سمجه (به ویژه نقب که زیر سنگر دشمن و غیره حفر و منفجر می کنند)، نقب زدن، آهون زدن، (ارتش) مین، مین گذاری کردن، (از معدن) استخراج کردن، برون برد کردن، برهیختن، معدن کندن، برهیخت کردن، (با: for) معدن کنی کردن، کان کاوی کردن، (از هر منبع یا سرچشمه) بهره برداری کردن، (در آتش بازی) ترقه ی خوشه ای (که در هوا می ترکد و تبدیل به چند ترقه ی دیگر می شود که به ترتیب می ترکند)، (حشرات کاونده) سوراخ سوراخ کردن، مامن

معنی : نقب، مین، کان، راه زیر زمینی، مال من، مرا، خودم، خودمانی، کندن، معدن حفر کردن، استخراج کردن یا شدن معانی دیگر : (ضمیر ملکی اول شخص مفرد) مال من، ازآن من، (قدیمی - پیش از واکه یا h به کار می رفت - صفت ملکی) - ام، معدن (هر گونه کان به جز کان سنگ که می شود: quarry)، منبع سرشار، (ارتش) نقب، آهون،

mine

<hr> معنی : کشتی مینگذار <hr> معانی دیگر : (نیروی دریایی) ناو مین گذار، کشتی مین گذار

معنی : کشتی مینگذار معانی دیگر : (نیروی دریایی) ناو مین گذار، کشتی مین گذار

minelayer

<hr> معنی : خیش <hr> معانی دیگر : معدنچی، کانچی، کان کن، مین گذار

معنی : خیش معانی دیگر : معدنچی، کانچی، کان کن، مین گذار

miner

<hr> معنی : ماده معدنی، اب معدنی، معدنی، کانی <hr> معانی دیگر : ماده ی معدنی، کان ماده، هر عنصر یا ترکیب غیرآلی مانند آهن و نیترات و غیره که در تغذیه ی گیاه و جاندار نقش داشته باشد، رجوع شود به: ore، (انگلیس - معمولا جمع) آب معدنی، نوشیدنی گازدار

معنی : ماده معدنی، اب معدنی، معدنی، کانی معانی دیگر : ماده ی معدنی، کان ماده، هر عنصر یا ترکیب غیرآلی مانند آهن و نیترات و غیره که در تغذیه ی گیاه و جاندار نقش داشته باشد، رجوع شود به: ore، (انگلیس - معمولا جمع) آب معدنی، نوشیدنی گازدار

mineral

<hr> معنی : اسفالت، قیر معدنی <hr> معانی دیگر : اسفالت، قیر معدنی

معنی : اسفالت، قیر معدنی معانی دیگر : اسفالت، قیر معدنی

mineral pitch

<hr> معنی : چشمه <hr> معانی دیگر : چشمه ی آب کانی (آب معدنی)

معنی : چشمه معانی دیگر : چشمه ی آب کانی (آب معدنی)

mineral spring

<hr> معنی : اب معدنی <hr> معانی دیگر : آب معدنی، کاناب

معنی : اب معدنی معانی دیگر : آب معدنی، کاناب

mineral water

<hr> معنی : معدنی کردن، تبدیل بسنگ معدن کردن، مواد معدنی جمع کردن <hr> معانی دیگر : (مواد آلی را تبدیل به) کانی کردن، سنگی کردن، (آب و غیره را) دارای مواد کانی کردن، کان ماده افزایی کردن، (از راه اکسیداسیون و غیره) فلز را تبدیل به سنگ فلز کردن

معنی : معدنی کردن، تبدیل بسنگ معدن کردن، مواد معدنی جمع کردن معانی دیگر : (مواد آلی را تبدیل به) کانی کردن، سنگی کردن، (آب و غیره را) دارای مواد کانی کردن، کان ماده افزایی کردن، (از راه اکسیداسیون و غیره) فلز را تبدیل به سنگ فلز کردن

mineralize

<hr> معنی : معدن شناس <hr> معانی دیگر : معدن شناس

معنی : معدن شناس معانی دیگر : معدن شناس

mineralogist

<hr> معنی : مبحی معدن شناسی، کان شناسی <hr> معانی دیگر : کانی شناسی، دانش شناخت مواد معدنی، مبحک معدن شناسی

معنی : مبحی معدن شناسی، کان شناسی معانی دیگر : کانی شناسی، دانش شناخت مواد معدنی، مبحک معدن شناسی

mineralogy

<hr> معنی : الهه، صنایع یدی، خدای پزشکی <hr> معانی دیگر : اسم خاص مونث (مخفف آن: minnie)، روم قدیم الهه

معنی : الهه، صنایع یدی، خدای پزشکی معانی دیگر : اسم خاص مونث (مخفف آن: minnie)، روم قدیم الهه

minerva

<hr> معنی : کشتی مین جمع کن <hr> معانی دیگر : (نیروی دریایی) ناومین روب، مین جمع کن، مین جمع کن، مین روب

معنی : کشتی مین جمع کن معانی دیگر : (نیروی دریایی) ناومین روب، مین جمع کن، مین جمع کن، مین روب

minesweeper

<hr> معنی : قاقم، خز سفید <hr> معانی دیگر : miniver خز سفید

معنی : قاقم، خز سفید معانی دیگر : miniver خز سفید

minever

<hr> معنی : امیختن، مخلوط کردن، ذکر کردن، ممزوج شدن <hr> معانی دیگر : آمیختن، مخلوط شدن یا کردن، قاطی شدن یا کردن، آشوردن، سرشتن، (در مورد انسان) محشور شدن یا کردن، درآمیختن، نشست و برخاست کردن، بخاطر اوردن

معنی : امیختن، مخلوط کردن، ذکر کردن، ممزوج شدن معانی دیگر : آمیختن، مخلوط شدن یا کردن، قاطی شدن یا کردن، آشوردن، سرشتن، (در مورد انسان) محشور شدن یا کردن، درآمیختن، نشست و برخاست کردن، بخاطر اوردن

mingle

mingled

<hr> معنی : سرلوحه، مینیاتور، نقاشی با تذهیب، کوچک، کوتاه <hr> معانی دیگر : (از هر چیز) نسخه ی بسیار ریز، ماکت، ریز رو گیر، ریزمونه، (در اصل - به ویژه در نسخه های خطی قرون وسطی) تصویر کوچک، حروف مذهب، تذهیب، متن آرایی، زرنگاری، (به ویژه اگر روی استخوان یا عاج یا پوست باشد) مینیاتور، ریزفرتور، هنر مینیاتورسازی، ریزفرتورسازی

معنی : سرلوحه، مینیاتور، نقاشی با تذهیب، کوچک، کوتاه معانی دیگر : (از هر چیز) نسخه ی بسیار ریز، ماکت، ریز رو گیر، ریزمونه، (در اصل - به ویژه در نسخه های خطی قرون وسطی) تصویر کوچک، حروف مذهب، تذهیب، متن آرایی، زرنگاری، (به ویژه اگر روی استخوان یا عاج یا پوست باشد) مینیاتور، ریزفرتور، هنر مینیاتورسازی

miniature

<hr> بازی گلف در زمین بسیار کوچک (و معمولا با چمن مصنوعی)

بازی گلف در زمین بسیار کوچک (و معمولا با چمن مصنوعی)

miniature golf

<hr> معنی : مینیاتور ساز <hr> معانی دیگر : نقاش مینیاتور، ریزفرتورنگار، مینیاتوریست

معنی : مینیاتور ساز معانی دیگر : نقاش مینیاتور، ریزفرتورنگار، مینیاتوریست

miniaturist

<hr> معنی : کوچک سازی، مینیاتورسازی <hr> معانی دیگر : مینیاتورسازی

معنی : کوچک سازی، مینیاتورسازی معانی دیگر : مینیاتورسازی

miniaturization

<hr> معنی : کوچک کردن، بصورت مینیاتور در اوردن <hr> معانی دیگر : (به صورت بسیار کوچک ساختن یا تولید کردن) ریزسازی کردن، ریزگری کردن

معنی : کوچک کردن، بصورت مینیاتور در اوردن معانی دیگر : (به صورت بسیار کوچک ساختن یا تولید کردن) ریزسازی کردن، ریزگری کردن

miniaturize

<hr> معنی : کامپیوتر کوچک <hr> معانی دیگر : مینی کامپیوتر، ریزرایانه

معنی : کامپیوتر کوچک معانی دیگر : مینی کامپیوتر، ریزرایانه

minicomputer

<hr> معنی : خرد کردن، خرد ساختن، کوچک کردن <hr> معانی دیگر : (نادر) کوچک کردن، کم اهمیت کردن یا جلوه دادن

معنی : خرد کردن، خرد ساختن، کوچک کردن معانی دیگر : (نادر) کوچک کردن، کم اهمیت کردن یا جلوه دادن

minify

<hr> معنی : ریز، کوچولو، خرد، ظریف <hr> معانی دیگر : (مهجور) عزیز، گرام، (نادر) ملوس، کوچک و ظریف، (قدیمی) ریز، ریزه پیزه، نازدار، عزیز

معنی : ریز، کوچولو، خرد، ظریف معانی دیگر : (مهجور) عزیز، گرام، (نادر) ملوس، کوچک و ظریف، (قدیمی) ریز، ریزه پیزه، نازدار، عزیز

minikin

<hr> معنی : ذره، نقطه، کوچکترین ذره، قطره، هر چیز کوچک، جانور بسیار ریز، ادم کوتوله، چیز کم اهمیت و خرد، چکه، کمترین، وابسته به حداقل، حد اقل، خرد <hr> معانی دیگر : (کوچکترین سنجه ی آبگونه ها برابر با یک شانزدهم درم fluid dram یا در حدود یک چکه) می نیم، بخش کوچک، ریزبخش، (انگلیس) رجوع شود به:half note، یک ششم دراکم

معنی : ذره، نقطه، کوچکترین ذره، قطره، هر چیز کوچک، جانور بسیار ریز، ادم کوتوله، چیز کم اهمیت و خرد، چکه، کمترین، وابسته به حداقل، حد اقل، خرد معانی دیگر : (کوچکترین سنجه ی آبگونه ها برابر با یک شانزدهم درم fluid dram یا در حدود یک چکه) می نیم، بخش کوچک، ریزبخش، (انگلیس) رجوع شود به:half note، یک ششم

minim

<hr> معنی : کمین <hr> معانی دیگر : وابسته به حداقل، کمینه ای، کمینی

معنی : کمین معانی دیگر : وابسته به حداقل، کمینه ای، کمینی

minimal

<hr> معنی : کمینه سازی <hr> معانی دیگر : کمینه سازی

معنی : کمینه سازی معانی دیگر : کمینه سازی

minimalization

minimarket

<hr> معنی : کمینه سازی، کم انگاری، کوچک شماری <hr> معانی دیگر : کم انگاری، کوچک شماری، کمینه سازی

معنی : کمینه سازی، کم انگاری، کوچک شماری معانی دیگر : کم انگاری، کوچک شماری، کمینه سازی

minimization

<hr> معنی : دست کم گرفتن، به حداقل رساندن، کمینه کردن، کمینه ساختن، کوچک شمردن <hr> معانی دیگر : کهینه کردن، کمینه نمایی کردن

معنی : دست کم گرفتن، به حداقل رساندن، کمینه کردن، کمینه ساختن، کوچک شمردن معانی دیگر : کهینه کردن، کمینه نمایی کردن

minimize

<hr> معنی : حد اقل، کمینه، کهین، کمترین، دست کم <hr> معانی دیگر : کهینه، کمترین (در برابر: بیشینه یا بیشترین maximum)، (ریاضی) کمینه، مینیمم، مینیموم، حضیض

معنی : حد اقل، کمینه، کهین، کمترین، دست کم معانی دیگر : کهینه، کمترین (در برابر: بیشینه یا بیشترین maximum)، (ریاضی) کمینه، مینیمم، مینیموم، حضیض

minimum

<hr> مزد کمینه، حداقل دستمزد، حداقل دستمزد رجوع شود به: living wage

مزد کمینه، حداقل دستمزد، حداقل دستمزد رجوع شود به: living wage

minimum wage

<hr> معنی : معدن کاری، استخراج معدن، مین گذاری، کان کنی <hr> معانی دیگر : معدنی، کانی، بهره برداری از کان، برهیخت، کانکاوی، (ارتش) مین گذاری

معنی : معدن کاری، استخراج معدن، مین گذاری، کان کنی معانی دیگر : معدنی، کانی، بهره برداری از کان، برهیخت، کانکاوی، (ارتش) مین گذاری

mining

<hr> معنی : خاصگی، عزیز دردانه، شخص یا جانور سوگلی، نوکریا وابسته چاپلوس <hr> معانی دیگر : (تحقیرآمیز) سوگلی (به ویژه اگر اهل چاپلوسی باشد)، از خواص، مقرب، محبوب، افسر جز، یاور، پایور، مامور دونپایه، (مهجور) معشوقه، رجوع شود به: minyan، معشوق

معنی : خاصگی، عزیز دردانه، شخص یا جانور سوگلی، نوکریا وابسته چاپلوس معانی دیگر : (تحقیرآمیز) سوگلی (به ویژه اگر اهل چاپلوسی باشد)، از خواص، مقرب، محبوب، افسر جز، یاور، پایور، مامور دونپایه، (مهجور) معشوقه، رجوع شود به: minyan، معشوق

minion

miniscule

<hr> معنی : وزیر، وزیر مختار، خدمت کردن، کشیش کمک کردن، عبادت کردن، بخش کردن، پرستاری کردن <hr> معانی دیگر : کشیش، عامل، (مراسم کلیسایی) سرپرستی کردن، (در کلیسا) خدمت کردن، (معمولا با: to) کمک کردن، معاضدت کردن، پایمردی کردن، (نیازهای کسی را) برآوردن، تیمار کردن، (سفارتخانه) کاردار، (در برخی بنیادهای کلیسای کاتولیک) سرپرست، (قدیمی) تهیه کردن، تدارک کردن، vt vi : کمک کردن

معنی : وزیر، وزیر مختار، خدمت کردن، کشیش کمک کردن، عبادت کردن، بخش کردن، پرستاری کردن معانی دیگر : کشیش، عامل، (مراسم کلیسایی) سرپرستی کردن، (در کلیسا) خدمت کردن، (معمولا با: to) کمک کردن، معاضدت کردن، پایمردی کردن، (نیازهای کسی را) برآوردن، تیمار کردن، (سفارتخانه) کاردار، (در برخی بنیادهای کلیسای ک

minister

<hr> معنی : وزیر مختار <hr> معانی دیگر : (سفارتخانه ها) نماینده ی تام الاختیار، فرستاده ی برگزیده، نماینده سیاسی که زیر دست سفیرکبیر است ولی قدرت تمام دارد

معنی : وزیر مختار معانی دیگر : (سفارتخانه ها) نماینده ی تام الاختیار، فرستاده ی برگزیده، نماینده سیاسی که زیر دست سفیرکبیر است ولی قدرت تمام دارد

minister plenipotentiary

<hr> معنی : اداری، وابسته به وزیر یا کشیش <hr> معانی دیگر : وابسته به وزیر(ان) و وزارتخانه (ها)، وزیری، وزارتی، در سطح وزیران، مربوط به هیئت دولت، دیوانی، رجوع شود به: executive

معنی : اداری، وابسته به وزیر یا کشیش معانی دیگر : وابسته به وزیر(ان) و وزارتخانه (ها)، وزیری، وزارتی، در سطح وزیران، مربوط به هیئت دولت، دیوانی، رجوع شود به: executive

ministerial

<hr> معنی : خادم، خدمت کننده <hr> معانی دیگر : کشیش، خدمتگزار کلیسا

معنی : خادم، خدمت کننده معانی دیگر : کشیش، خدمتگزار کلیسا

ministrant

<hr> معنی : خدمت، اداره، عبادت، اجراء، وزارت، تهیه <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: ministry، سرپرستی (مراسم کلیسا)

معنی : خدمت، اداره، عبادت، اجراء، وزارت، تهیه معانی دیگر : رجوع شود به: ministry، سرپرستی (مراسم کلیسا)

ministration

<hr> معنی : وزارت، وزارتخانه <hr> معانی دیگر : کشیشی، دوران خدمت یا اختیارات و غیره ی کشیش، (به طور کلی) کشیشان، روحانیون، وزیری، دستوری، وزارتخانه باthe

معنی : وزارت، وزارتخانه معانی دیگر : کشیشی، دوران خدمت یا اختیارات و غیره ی کشیش، (به طور کلی) کشیشان، روحانیون، وزیری، دستوری، وزارتخانه باthe

ministry

<hr> معنی : شنگرف، گل اخری، شنجرف قرمز، اکسید قرمز، خاک سرخ، سرنج <hr> معانی دیگر : (رنگ) شنگرفی، قرمز روشن، خاک سر، گل اخری بفرمول o4 pb3

معنی : شنگرف، گل اخری، شنجرف قرمز، اکسید قرمز، خاک سرخ، سرنج معانی دیگر : (رنگ) شنگرفی، قرمز روشن، خاک سر، گل اخری بفرمول o4 pb3

minium

<hr> معنی : قاقم، خز سفید <hr> معانی دیگر : خز سفید (که در حاشیه دوزی جامه های شاهان به کار می رفت)

معنی : قاقم، خز سفید معانی دیگر : خز سفید (که در حاشیه دوزی جامه های شاهان به کار می رفت)

miniver

<hr> معنی : سمور یا راسو، مینک <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) مینک (جانوری شبیه به خز که پوست آن ارزشمند است به ویژه گونه ی امریکایی آن به نام: mustela vison که بخشی از اوقات خود را در آب می گذراند)

معنی : سمور یا راسو، مینک معانی دیگر : (جانورشناسی) مینک (جانوری شبیه به خز که پوست آن ارزشمند است به ویژه گونه ی امریکایی آن به نام: mustela vison که بخشی از اوقات خود را در آب می گذراند)

mink

<hr> معنی : کپور، ماهی قنات، ماهی گول <hr> معانی دیگر : مینو (انواع ریزه ماهی هایی که در ماهیگیری با قلاب به عنوان دام انداز به کار می روند) (minny هم می گویند)

معنی : کپور، ماهی قنات، ماهی گول معانی دیگر : مینو (انواع ریزه ماهی هایی که در ماهیگیری با قلاب به عنوان دام انداز به کار می روند) (minny هم می گویند)

minnow

<hr> معنی : خردسال، رشته فرعی، شخص نابالغ، کهاد، کوچکتر، خرد، خردسال، محزون، پایین رتبه، صغیر، اصغر، کمتر، صغری، کماد <hr> معانی دیگر : فرعی، جزیی، (اندازه یا مقدار یا تعداد یا گسترش) کمتر، کهتر (در برابر: مهتر یا اصلی major)، دون تر، دون پایه، کهین، (ریاضی) کهاد، فگانه، ورین، کمتر از سن قانونی (معمولا کمتر از 18)، نابالغ، (امریکا - آموزش دانشگاهی) رشته ی فرعی، به عنوان رشته ی فرعی انتخاب کردن، وابسته به رشته ی فرعی، (انگلیس - آموزش) کهترین (میان چند دانش آموز هم اسم)، (از همه) کوچکتر، (قدیمی) حزب اقلیت، غم انگیز، شکوه آمیز، (موسیقی) مینور، کوچک، در رشته ثانوی یا فرعی تحصیل کردن

معنی : خردسال، رشته فرعی، شخص نابالغ، کهاد، کوچکتر، خرد، خردسال، محزون، پایین رتبه، صغیر، اصغر، کمتر، صغری، کماد معانی دیگر : فرعی، جزیی، (اندازه یا مقدار یا تعداد یا گسترش) کمتر، کهتر (در برابر: مهتر یا اصلی major)، دون تر، دون پایه، کهین، (ریاضی) کهاد، فگانه، ورین، کمتر از سن قانونی (معمولا کمتر ا

minor

<hr> (امریکا - برخی ورزش های حرفه ای به ویژه بیس بال) لیگ دسته های دوم، دسته یا گروه فرعی ورزشی، تیم های کودکان یا تازه کارها

(امریکا - برخی ورزش های حرفه ای به ویژه بیس بال) لیگ دسته های دوم، دسته یا گروه فرعی ورزشی، تیم های کودکان یا تازه کارها

minor league

<hr> معنی : حزب اقلیت <hr> معانی دیگر : حزب اقلیت

معنی : حزب اقلیت معانی دیگر : حزب اقلیت

واژه های حرف "m" - مترادف و متضاد