scent box

<hr> معنی : معطر، خوشبو، عطر زده <hr> معانی دیگر : عطر زده، معطر، خوشبو

معنی : معطر، خوشبو، عطر زده معانی دیگر : عطر زده، معطر، خوشبو

scented

<hr> معنی : فاقد بو <hr> معانی دیگر : فاقد بو

معنی : فاقد بو معانی دیگر : فاقد بو

scentless

<hr> معنی : فلسفه بدبینی <hr> معانی دیگر : شک فلسفی، فلسفه مبنی برتردید

معنی : فلسفه بدبینی معانی دیگر : شک فلسفی، فلسفه مبنی برتردید

scepsis

<hr> معنی : قدرت یا اقتدار سلطنتی، عصای سلطنتی، گرزه <hr> معانی دیگر : (گرز مرصع و تزیینی که شاهان در مراسم تاجگذاری و غیره به دست می گیرند و نشان سلطنت است) کوپال، مقام سلطنت، فر شاهی، فرمانروایی، دارای قدرت واختیارات سلطنتی بودن

معنی : قدرت یا اقتدار سلطنتی، عصای سلطنتی، گرزه معانی دیگر : (گرز مرصع و تزیینی که شاهان در مراسم تاجگذاری و غیره به دست می گیرند و نشان سلطنت است) کوپال، مقام سلطنت، فر شاهی، فرمانروایی، دارای قدرت واختیارات سلطنتی بودن

scepter

<hr> معنی : شاهانه، دارای عصای سلطنتی <hr> معانی دیگر : شاه

معنی : شاهانه، دارای عصای سلطنتی معانی دیگر : شاه

sceptered

<hr> معنی : شکاک، پیرو فلسفه بدبینی، ادم بدبین، شکاک <hr> معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: skeptic، skeptic : شکاک، سوفسطایی

معنی : شکاک، پیرو فلسفه بدبینی، ادم بدبین، شکاک معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: skeptic، skeptic : شکاک، سوفسطایی

sceptic

<hr> معنی : دیر باور <hr> معانی دیگر : شکاک، کم باور، ایراد گیر، منکر رسیدن بعلم یقین

معنی : دیر باور معانی دیگر : شکاک، کم باور، ایراد گیر، منکر رسیدن بعلم یقین

sceptical

<hr> معنی : قدرت یا اقتدار سلطنتی، عصای سلطنتی، گرزه <hr> معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: scepter، چوگان سلطنت، توانایی، اقتدار

معنی : قدرت یا اقتدار سلطنتی، عصای سلطنتی، گرزه معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: scepter، چوگان سلطنت، توانایی، اقتدار

sceptre

<hr> معنی : صورت، برنامه، فهرست، جدول، برنامه زمانی، جدول زمانی، فرانما، زمان بندی کردن، در برنامه گذاردن، برنامه ریزی کردن، صورت یا فهرستی ضمیمه کردن <hr> معانی دیگر : (معمولا ضمیمه ی ورقه ی خرید یا وصیت نامه یا ورقه ی مالیات و غیره) فهرست، ریزاقلام، زمان بندی، برنامه ی زمان بندی شده، ترتیب زمانی، (آمریکا) برنامه ی حرکت قطار (یا اتوبوس و غیره)، در جدول زمانی وارد کردن، جزو برنامه کردن، برنامه (و غیره) تعیین کردن، (در اصل) کاغذ دست نویسی شده، سیاهه

معنی : صورت، برنامه، فهرست، جدول، برنامه زمانی، جدول زمانی، فرانما، زمان بندی کردن، در برنامه گذاردن، برنامه ریزی کردن، صورت یا فهرستی ضمیمه کردن معانی دیگر : (معمولا ضمیمه ی ورقه ی خرید یا وصیت نامه یا ورقه ی مالیات و غیره) فهرست، ریزاقلام، زمان بندی، برنامه ی زمان بندی شده، ترتیب زمانی، (آمریکا) ب

schedule

<hr> معنی : زمان بندی <hr> معانی دیگر : زمان بندی

معنی : زمان بندی معانی دیگر : زمان بندی

scheduling

<hr> معنی : صفت، طرح، شکل، الگو، نونه <hr> معانی دیگر : پیش نویس، مسوده، شکل واره، دیسه نما، نمودار، دیاگرام، مدل

معنی : صفت، طرح، شکل، الگو، نونه معانی دیگر : پیش نویس، مسوده، شکل واره، دیسه نما، نمودار، دیاگرام، مدل

schema

<hr> معنی : قیاسی، نموداری، الگو وار <hr> معانی دیگر : وابسته به برنامه ی زمان بندی شده، برنامه ای، ترسیمه ای

معنی : قیاسی، نموداری، الگو وار معانی دیگر : وابسته به برنامه ی زمان بندی شده، برنامه ای، ترسیمه ای

schematic

<hr> معنی : تلفیق کننده، بدعتکار <hr> معانی دیگر : تلفیق کننده، بدعتکار

معنی : تلفیق کننده، بدعتکار معانی دیگر : تلفیق کننده، بدعتکار

schematist

<hr> معنی : بدعتکاری، برنامه ریزی <hr> معانی دیگر : طرح ریزی

معنی : بدعتکاری، برنامه ریزی معانی دیگر : طرح ریزی

schematization

<hr> معنی : ابتکار کردن، بصورت برنامه دراوردن، طرح یا نقشهای تهیه کردن <hr> معانی دیگر : طبق برنامه انجام دادن، بصورت برنامه درآوردن، برنامه ای کردن

معنی : ابتکار کردن، بصورت برنامه دراوردن، طرح یا نقشهای تهیه کردن معانی دیگر : طبق برنامه انجام دادن، بصورت برنامه درآوردن، برنامه ای کردن

schematize

<hr> معنی : ترتیب، تمهید، برنامه، طرح، رویه، تدبیر، طرح کلی، نقشه، توطئه چیدن، نقشه طرح کردن، طرح کردن <hr> معانی دیگر : نقشه ی عمل، دوز و کلک، کلک، حقه، ترفند، حیله، تبانی، سوسه، دسیسه، آرایش، نظام، کلک زدن، تبانی کردن، حقه زدن، سوسه آمدن، دسیسه کردن، نقشه چیدن، نمودار، نمایه، دیسنما، ترسیمه، جدول، طرح واره، جدول ستاره خوانی، نمودار قرارگیری ستارگان، تدبیر کردن، تمهید کردن

معنی : ترتیب، تمهید، برنامه، طرح، رویه، تدبیر، طرح کلی، نقشه، توطئه چیدن، نقشه طرح کردن، طرح کردن معانی دیگر : نقشه ی عمل، دوز و کلک، کلک، حقه، ترفند، حیله، تبانی، سوسه، دسیسه، آرایش، نظام، کلک زدن، تبانی کردن، حقه زدن، سوسه آمدن، دسیسه کردن، نقشه چیدن، نمودار، نمایه، دیسنما، ترسیمه، جدول، طرح واره،

scheme

<hr> معنی : طراح، خیال باف، تمهید کننده <hr> معانی دیگر : تمهید کننده

معنی : طراح، خیال باف، تمهید کننده معانی دیگر : تمهید کننده

schemer

<hr> معنی : تمهید، طرح ریزی، فریبنده <hr> معانی دیگر : حقه باز، اهل دوز و کلک، متقلب، دسیسه پرور

معنی : تمهید، طرح ریزی، فریبنده معانی دیگر : حقه باز، اهل دوز و کلک، متقلب، دسیسه پرور

scheming

<hr> معنی : قطعه نشاط انگیز و هزلی <hr> معانی دیگر : (موسیقی) قطعه ی شاد و تحرک انگیز

معنی : قطعه نشاط انگیز و هزلی معانی دیگر : (موسیقی) قطعه ی شاد و تحرک انگیز

scherzo

<hr> معنی : جدایی، تفرقه، اختلاف، انفصال، شقاق، ایجاد جدایی، اختلاف و تفرقه در کلیسا <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مذهب) شقاق، نفاق، دودستگی، منافقه، منافقت، تفرقه افکنی، schismatism جدایی

معنی : جدایی، تفرقه، اختلاف، انفصال، شقاق، ایجاد جدایی، اختلاف و تفرقه در کلیسا معانی دیگر : (به ویژه در مذهب) شقاق، نفاق، دودستگی، منافقه، منافقت، تفرقه افکنی، schismatism جدایی

schism

<hr> معنی : تفرقه انداز، تفرقه جویانه <hr> معانی دیگر : وابسته به تفرقه ی مذهبی، نفاقی، schismatical تفرقه انداز

معنی : تفرقه انداز، تفرقه جویانه معانی دیگر : وابسته به تفرقه ی مذهبی، نفاقی، schismatical تفرقه انداز

schismatic

<hr> معنی : تفرقه انداز، تفرقه جویانه <hr> معانی دیگر : schismatic تفرقه انداز

معنی : تفرقه انداز، تفرقه جویانه معانی دیگر : schismatic تفرقه انداز

schismatical

<hr> معنی : جدایی، تفرقه، اختلاف، انفصال، شقاق، ایجاد جدایی، اختلاف و تفرقه در کلیسا <hr> معانی دیگر : schism جدایی

معنی : جدایی، تفرقه، اختلاف، انفصال، شقاق، ایجاد جدایی، اختلاف و تفرقه در کلیسا معانی دیگر : schism جدایی

schismatism

<hr> معنی : شیست متورق <hr> معانی دیگر : (سنگ شناسی) شیست، اردوال، shist مع

معنی : شیست متورق معانی دیگر : (سنگ شناسی) شیست، اردوال، shist مع

schist

<hr> معنی : مثل سنگ لوح <hr> معانی دیگر : schistous متورق

معنی : مثل سنگ لوح معانی دیگر : schistous متورق

schistose

<hr> معنی : مثل سنگ لوح <hr> معانی دیگر : schistose متورق

معنی : مثل سنگ لوح معانی دیگر : schistose متورق

schistous

<hr> معنی : مبتلا بجنون جوانی <hr> معانی دیگر : schizophrenic : مبتلا بجنون جوانی

معنی : مبتلا بجنون جوانی معانی دیگر : schizophrenic : مبتلا بجنون جوانی

schizophrene

<hr> معنی : جنون جوانی <hr> معانی دیگر : (روان پزشکی) اسکیزوفرنی، روان گسیختگی، روان گسیخت (سابقا:dimentia praecox)

معنی : جنون جوانی معانی دیگر : (روان پزشکی) اسکیزوفرنی، روان گسیختگی، روان گسیخت (سابقا:dimentia praecox)

schizophrenia

<hr> معنی : مبتلا بجنون جوانی <hr> معانی دیگر : دچار اسکیزوفرنی، روان گسیخته (schizophrene هم می گویند)، schizophrene مبتلا بجنون جوانی

معنی : مبتلا بجنون جوانی معانی دیگر : دچار اسکیزوفرنی، روان گسیخته (schizophrene هم می گویند)، schizophrene مبتلا بجنون جوانی

schizophrenic

<hr> (آمریکا- خودمانی) پخمه، گولو (schlemihl هم می نویسند)

(آمریکا- خودمانی) پخمه، گولو (schlemihl هم می نویسند)

schlemiel

<hr> معنی : مشروب جین قوی هلندی <hr> معانی دیگر : (هر نوع) مشروب الکلی قوی

معنی : مشروب جین قوی هلندی معانی دیگر : (هر نوع) مشروب الکلی قوی

schnapps

<hr> معنی : سگ ' تری یر ' المانی نژاد <hr> معانی دیگر : (نوعی سگ قوی هیکل آلمانی) شناوزر

معنی : سگ ' تری یر ' المانی نژاد معانی دیگر : (نوعی سگ قوی هیکل آلمانی) شناوزر

schnauzer

<hr> معنی : کتلت گوشت گوساله، شنیسل، شنیتزل <hr> معانی دیگر : کتلت (معمولا کتلت گوشت گوساله)

معنی : کتلت گوشت گوساله، شنیسل، شنیتزل معانی دیگر : کتلت (معمولا کتلت گوشت گوساله)

schnitzel

<hr> معنی : احمق، خرشو <hr> معانی دیگر : (آمریکا) آدم گول خور، گولو، زودباور، dolt : احمق

معنی : احمق، خرشو معانی دیگر : (آمریکا) آدم گول خور، گولو، زودباور، dolt : احمق

schnook

<hr> معنی : لوله مخصوص تنفس در زیر اب <hr> معانی دیگر : لوله دخول وخروج هوا در زیر دریایی، با لوله تنفس زیر ابی رفتن snorkel

معنی : لوله مخصوص تنفس در زیر اب معانی دیگر : لوله دخول وخروج هوا در زیر دریایی، با لوله تنفس زیر ابی رفتن snorkel

schnorkel

<hr> معنی : گدای یهودی <hr> معانی دیگر : (خودمانی) آدم طفیلی، انگل، اهل تلکه کردن

معنی : گدای یهودی معانی دیگر : (خودمانی) آدم طفیلی، انگل، اهل تلکه کردن

schnorrer

<hr> معنی : عضو فرهنگستان، محقق، ادیب، دانشمند، خردمند، دانشور، پژوهشگر، دانش پژوه، اهل تتبع، شاگرد ممتاز <hr> معانی دیگر : عالم، حکیم، فرجاد، کهبد، فرزانه، فاضل، (به ویژه علوم انسانی) ویژه گر، ویژه کار، متخصص، بورسیه، (دانشجو) دریافت کننده ی کمک هزینه، شاگرممتاز

معنی : عضو فرهنگستان، محقق، ادیب، دانشمند، خردمند، دانشور، پژوهشگر، دانش پژوه، اهل تتبع، شاگرد ممتاز معانی دیگر : عالم، حکیم، فرجاد، کهبد، فرزانه، فاضل، (به ویژه علوم انسانی) ویژه گر، ویژه کار، متخصص، بورسیه، (دانشجو) دریافت کننده ی کمک هزینه، شاگرممتاز

scholar

<hr> معنی : فضیلت، تتبع، تحقیق علمی <hr> معانی دیگر : تتبع، تحقیق علمی

معنی : فضیلت، تتبع، تحقیق علمی معانی دیگر : تتبع، تحقیق علمی

scholarism

<hr> معنی : فاضل، دانشمندانه <hr> معانی دیگر : وابسته به دانشمندی، عالمانه، محققانه، حکیمانه، فاضلانه، دانشور، پرسواد، پژوهشگر

معنی : فاضل، دانشمندانه معانی دیگر : وابسته به دانشمندی، عالمانه، محققانه، حکیمانه، فاضلانه، دانشور، پرسواد، پژوهشگر

scholarly

<hr> معنی : مستمری، تحقیق، فضیلت، دانش، فضل وکمال، کمک هزینه دانشجویی <hr> معانی دیگر : آموختگی، میزان دانش، سواد، علم، فضل، دانش پژوهی

معنی : مستمری، تحقیق، فضیلت، دانش، فضل وکمال، کمک هزینه دانشجویی معانی دیگر : آموختگی، میزان دانش، سواد، علم، فضل، دانش پژوهی

scholarship

<hr> معنی : پیرو روش تحقیقی قرون وسطی، دقیق، استادانه، مدرسه ای، اموزشگاهی، مدرسهیی <hr> معانی دیگر : وابسته به تحصیل و مدرسه یا دانشگاه، آموزشی، تحصیلی، آموزشگاهی (رجوع شود به: academic)، وابسته به دبیرستان، دبیرستانی (scholastical هم می گویند)، (با s بزرگ هم می شود) وابسته به مدرس گرایی (scholasticism)، خشک و رسمی، ملا نقطی، مقرراتی، کرم کتاب، رجوع شود به: schoolman، طلبه، دانشجوی علوم الهی (به ویژه وابسته به jesuit ها)، scholastical مدرسه ای

معنی : پیرو روش تحقیقی قرون وسطی، دقیق، استادانه، مدرسه ای، اموزشگاهی، مدرسهیی معانی دیگر : وابسته به تحصیل و مدرسه یا دانشگاه، آموزشی، تحصیلی، آموزشگاهی (رجوع شود به: academic)، وابسته به دبیرستان، دبیرستانی (scholastical هم می گویند)، (با s بزرگ هم می شود) وابسته به مدرس گرایی (scholasticism)، خشک

scholastic

<hr> معنی : مفسر، مفسر اثار ادبی کهن، حاشیه نویس <hr> معانی دیگر : (به ویژه حواشی نویسان قدیم) حواشی نویس متون کلاسیک، مفسر آثار باستانی

معنی : مفسر، مفسر اثار ادبی کهن، حاشیه نویس معانی دیگر : (به ویژه حواشی نویسان قدیم) حواشی نویس متون کلاسیک، مفسر آثار باستانی

scholiast

<hr> معنی : شرح و تفسیر، حاشیه نویسی برمتن کتاب <hr> معانی دیگر : (به ویژه در متون کهن یونانی و لاتین) حواشی، تفسیر

معنی : شرح و تفسیر، حاشیه نویسی برمتن کتاب معانی دیگر : (به ویژه در متون کهن یونانی و لاتین) حواشی، تفسیر

scholium

<hr> معنی : اموزشگاه، گروه، دسته، مکتب، دبیرستان، دبستان، مدرسه، تحصیل در مدرسه، تدریس در مدرسه، مکتب علمی یا فلسفی، جماعت همفکر، دسته ماهی، گروه پرندگان، درس دادن، بمدرسه فرستادن، تربیت کردن <hr> معانی دیگر : آموزشگاه، دانشگاه، دانشکده، ساختمان مدرسه (کلاس ها و کتابخانه و آزمایشگاه ها وغیره)، اهل مدرسه (شاگردان و معلمان یا استادان و غیره)، تحصیل، آموزش (schooling هم می گویند)، (مجازی) محل یادگیری، تجربیات آموزنده، مکتب هنری (یا علمی یا عقیدتی)، سلک، منش، روش، - ماب، مسلک، آموزاندن، تدریس کردن، یاددادن، به تحصیل واداشتن، به مدرسه فرستادن یا رفتن، دارای انضباط کردن، مهار کردن، به خود یاد دادن، به خود درس دادن، ممارست کردن، وابسته به مدرسه یا دانشگاه (و غیره)، تحصیلی، آموزشی، دانشگاهی، آموزشگاهی، (s بزرگ - قرون وسطی) مدرسه ی علوم الهی، (قدیمی) بازخواست کردن، تنبیه کردن، (مهجور) وابسته به مدرس گرایی (رجوع شود به: schoolman)، (در مورد ماهی یا جانوران دریایی) دسته، گله، تربیب کردن

معنی : اموزشگاه، گروه، دسته، مکتب، دبیرستان، دبستان، مدرسه، تحصیل در مدرسه، تدریس در مدرسه، مکتب علمی یا فلسفی، جماعت همفکر، دسته ماهی، گروه پرندگان، درس دادن، بمدرسه فرستادن، تربیت کردن معانی دیگر : آموزشگاه، دانشگاه، دانشکده، ساختمان مدرسه (کلاس ها و کتابخانه و آزمایشگاه ها وغیره)، اهل مدرسه (شاگر

school

<hr> سن آغاز تحصیل، سن مدرسه (معمولا 6 یا 7 سالگی)

سن آغاز تحصیل، سن مدرسه (معمولا 6 یا 7 سالگی)

school age

<hr> (آمریکا) انجمن نظارت بر مدرسه (که اعضای آن انتخابی هستند)

(آمریکا) انجمن نظارت بر مدرسه (که اعضای آن انتخابی هستند)

واژه های حرف "s" - مترادف و متضاد