<hr> معنی : پرتقلا <hr> معانی دیگر : کوشا

معنی : پرتقلا معانی دیگر : کوشا

scrambler

<hr> معنی : لاغر، خشن وضعیف <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، باریک اندام، harsh : صدای خشن وضعیف

معنی : لاغر، خشن وضعیف معانی دیگر : (قدیمی)، باریک اندام، harsh : صدای خشن وضعیف

scrannel

<hr> معنی : نزاع، جنگ، تکه، پاره، اشغال، اوراق، ته مانده، قراضه، ماشین الات اوراق، اوراق کردن، دور انداختن <hr> معانی دیگر : خرده، ریزه، قطعه، (فلز یا ماشین آلات) قراضه، اسقاط، (جمع - خوراک) پس مانده، شب مانده، خلاصه، کوته نوشت، بخشی از یک نوشتار، کنار گذاشتن، به هم زدن، (جمع - تفاله ی پیه و غیره که در ماهیتابه باقی مانده است) جزغاله پیه، دنبه ی جزغاله، (عامیانه)، دعوا، مرافعه، عکس یا قسمتی از کتاب یا روزنامه که بریده شده

معنی : نزاع، جنگ، تکه، پاره، اشغال، اوراق، ته مانده، قراضه، ماشین الات اوراق، اوراق کردن، دور انداختن معانی دیگر : خرده، ریزه، قطعه، (فلز یا ماشین آلات) قراضه، اسقاط، (جمع - خوراک) پس مانده، شب مانده، خلاصه، کوته نوشت، بخشی از یک نوشتار، کنار گذاشتن، به هم زدن، (جمع - تفاله ی پیه و غیره که در ماهیتا

scrap

scrap heap

<hr> معنی : مرقع، مجموعه، دفتر اجناس اوراق <hr> معانی دیگر : آلبوم عکس و بریده ی روزنامه ها و غیره، مجموعه عکسها وقطعاتی که از کتب مختلف بریده شده، مجموعه عکس هاوقطعاتی که از کتابهای دیگر بریده باشند

معنی : مرقع، مجموعه، دفتر اجناس اوراق معانی دیگر : آلبوم عکس و بریده ی روزنامه ها و غیره، مجموعه عکسها وقطعاتی که از کتب مختلف بریده شده، مجموعه عکس هاوقطعاتی که از کتابهای دیگر بریده باشند

scrapbook

<hr> معنی : گیر، خراشیدگی، اثر خراش، خراش، گرفتاری، زدودن، پاک کردن، خاراندن، خراشاندن، خست کردن، با ناخن و جنگال خراشیدن، تراشیدن، خراشیدن، پنجول زدن، ستردن <hr> معانی دیگر : (با چیز زبر یا تیز) خراشاندن، (با خراش) کشیده شدن یا کشیدن، سکنجیدن، (با کشیدن یا خراشاندن) پاک کردن، گزن کشیدن، سرهم کردن، جور کردن، (از اینجا و آنجا) فراهم کردن، (خرده خرده) جمع کردن، جمع و جور کردن، (با خراشیده شدن روی چیزی) صدای ناهنجار ایجاد کردن، با صدا مالیده شدن (بر چیزی)، (با: along یا by یا through) دوام آوردن، تاب آوردن، (با سختی) گذران کردن، خراش دادن، تراشیدگی، خراشیدگی (به ویژه پوست بدن و غیره)، اصطکاک، (در اثر خراش) صدا، خش خش، خرت خرت، مخمصه، هچل، (با ناخن یا چنگال) کندن، کاویدن، (هنگام تعظیم کردن) پا را عقب کشیدن، دعوا، کتککاری، برخورد، باکهنه یاچیزی ساییدن یا پاک کردن

معنی : گیر، خراشیدگی، اثر خراش، خراش، گرفتاری، زدودن، پاک کردن، خاراندن، خراشاندن، خست کردن، با ناخن و جنگال خراشیدن، تراشیدن، خراشیدن، پنجول زدن، ستردن معانی دیگر : (با چیز زبر یا تیز) خراشاندن، (با خراش) کشیده شدن یا کشیدن، سکنجیدن، (با کشیدن یا خراشاندن) پاک کردن، گزن کشیدن، سرهم کردن، جور کردن، 

scrape

<hr> معنی : لیسه، خراشنده، زداینده <hr> معانی دیگر : خراشنده، زداینده

معنی : لیسه، خراشنده، زداینده معانی دیگر : خراشنده، زداینده

scraper

<hr> معنی : انبار کالای قراضه <hr> معانی دیگر : توده ی آهن پاره (یا هر چیز دور انداخته شده)، تل آشغال، انبار کالای قراضه

معنی : انبار کالای قراضه معانی دیگر : توده ی آهن پاره (یا هر چیز دور انداخته شده)، تل آشغال، انبار کالای قراضه

scrapheap

<hr> معنی : خروس جنگی، دعوایی، جنگی، اوراق کننده <hr> معانی دیگر : خراشنده، (چرم) نشگرده، گزن، شفره، (کفش) گل تراش، کفش پاک کن، (اتومبیل) یخ پاک کن، (عامیانه) دعوایی، اهل دعوا و مرافعه

معنی : خروس جنگی، دعوایی، جنگی، اوراق کننده معانی دیگر : خراشنده، (چرم) نشگرده، گزن، شفره، (کفش) گل تراش، کفش پاک کن، (اتومبیل) یخ پاک کن، (عامیانه) دعوایی، اهل دعوا و مرافعه

scrapper

<hr> معنی : پاره پارگی، اوراق شدگی <hr> معانی دیگر : ستیزه جویی، فتنه جویی

معنی : پاره پارگی، اوراق شدگی معانی دیگر : ستیزه جویی، فتنه جویی

scrappiness

<hr> معنی : پاره پاره، تکه تکه <hr> معانی دیگر : نامربوط، درهم و برهم، مغشوش، نامرتب، نامنظم، مشتمل بر چیزهای دور انداخته یا قراضه، خرت و پرت، اوراق، اهل جنگ و مرافعه، دعوایی، ستیزه جو

معنی : پاره پاره، تکه تکه معانی دیگر : نامربوط، درهم و برهم، مغشوش، نامرتب، نامنظم، مشتمل بر چیزهای دور انداخته یا قراضه، خرت و پرت، اوراق، اهل جنگ و مرافعه، دعوایی، ستیزه جو

scrappy

<hr> معنی : خدشه، چرک نویس، تراش، خراش، قلم زدن، خراشیدن، خارش کردن، خراش دادن، خاراندن، خراشاندن، خط زدن <hr> معانی دیگر : (با آلت تیز یا زبر) خراشاندن، (گربه و غیره) چنگ زدن، خراش انداختن، خط انداختن، شخاییدن، پنجول زدن، پنجه کشیدن، (با چاقو و غیره) کندن، خارش دادن، (با صدا) مالیدن، کشیدن، (نوشته را) پاک کردن، حذف کردن، باطل کردن، خراشیدگی، پوست رفتگی، زخم، خط افتادگی، شخال، پیش نویس، سوده، یادداشت، (بدون آمادگی یا با شتاب) گردآوری شده، جور شده، (در اثر مالش) آزرده کردن، خراشیده کردن (chafe هم می گویند)، (با شتاب یا بی دقتی) نوشتن، رسم کردن، نیش قلم، نوشته ی ناخوانا، (با اشکال) گرداوری کردن، فراهم کردن، گذران کردن (scrape هم می گویند)، (به ویژه اسبدوانی) در مسابقه شرکت ندادن یا نکردن، (با پنجه یا چنگال یا ناخن) کاویدن، (با خراشاندن) صدا ایجاد کردن، خش خش کردن، (بیلیارد و غیره) اسکراچ کردن، (مسابقه) خط شروع، (امریکا - خودمانی) پول، شیطان (معمولا به صورت: old scratch)

معنی : خدشه، چرک نویس، تراش، خراش، قلم زدن، خراشیدن، خارش کردن، خراش دادن، خاراندن، خراشاندن، خط زدن معانی دیگر : (با آلت تیز یا زبر) خراشاندن، (گربه و غیره) چنگ زدن، خراش انداختن، خط انداختن، شخاییدن، پنجول زدن، پنجه کشیدن، (با چاقو و غیره) کندن، خارش دادن، (با صدا) مالیدن، کشیدن، (نوشته را) پاک کر

scratch

scratch along

<hr> معنی : خط شروع مسابقه <hr> معانی دیگر : خط آغاز (مسابقه)

معنی : خط شروع مسابقه معانی دیگر : خط آغاز (مسابقه)

scratch line

<hr> معنی : خراشنده <hr> معانی دیگر : خراشنده

معنی : خراشنده معانی دیگر : خراشنده

scratcher

<hr> معنی : چرک نویس، دفترچه چرکنویس <hr> معانی دیگر : دفترچه چرکنویس، چرکنویس

معنی : چرک نویس، دفترچه چرکنویس معانی دیگر : دفترچه چرکنویس، چرکنویس

scratchpad

<hr> معنی : خط خطی کردن، خرچنگ قورباغهای نوشتن، بد نوشتن، با شتاب نوشتن، نامرتب وغیر استادانه نقاشیکردن، گشاد نشستن <hr> معانی دیگر : (نوشتن یا رسم کردن) بد نوشتن، خرچنگ قورباغه نوشتن، ناخوانا نوشتن، بدنویسی، خط بد، ترسیم بد

معنی : خط خطی کردن، خرچنگ قورباغهای نوشتن، بد نوشتن، با شتاب نوشتن، نامرتب وغیر استادانه نقاشیکردن، گشاد نشستن معانی دیگر : (نوشتن یا رسم کردن) بد نوشتن، خرچنگ قورباغه نوشتن، ناخوانا نوشتن، بدنویسی، خط بد، ترسیم بد

scrawl

<hr> معنی : لاغر و استخوانی <hr> معانی دیگر : لاغر، نحیف، پوست و استخوان

معنی : لاغر و استخوانی معانی دیگر : لاغر، نحیف، پوست و استخوان

scrawny

<hr> معنی : صدای ناهنجار، صدای گوشخراش ایجاد کردن <hr> معانی دیگر : صدای غیژ غیژ، صدای ترمز ماشین، screeck : صدای ناهنجار مثل صدای ترمز شدیدماشین

معنی : صدای ناهنجار، صدای گوشخراش ایجاد کردن معانی دیگر : صدای غیژ غیژ، صدای ترمز ماشین، screeck : صدای ناهنجار مثل صدای ترمز شدیدماشین

screak

<hr> معنی : جیغ، ضجه، فریادرسی، فریاد رس، فریاد، فریاد زدن، جیغ زدن، ناگهانی گفتن <hr> معانی دیگر : جیغ کشیدن، قاه قاه خندیدن، روده بر شدن، (باد و غیره) زوزه کشیدن، صفیر کشیدن، جیغ زنان گفتن، جیغ جیغ کردن، شدیدا طالب بودن، سخت خواستن، (مجازی) برای چیزی فریاد زدن، جار زدن، با جیغ و داد اعلام کردن، سر و صدا راه انداختن، نعره، زوزه، صدای جیغ، موجب خنده، مضحک، قهقهه انگیز، (از خشم و غیره) فریاد برآوردن، داد زدن، نعره کشیدن

معنی : جیغ، ضجه، فریادرسی، فریاد رس، فریاد، فریاد زدن، جیغ زدن، ناگهانی گفتن معانی دیگر : جیغ کشیدن، قاه قاه خندیدن، روده بر شدن، (باد و غیره) زوزه کشیدن، صفیر کشیدن، جیغ زنان گفتن، جیغ جیغ کردن، شدیدا طالب بودن، سخت خواستن، (مجازی) برای چیزی فریاد زدن، جار زدن، با جیغ و داد اعلام کردن، سر و صدا راه

scream

<hr> معنی : مطالب جالب توجه، دادزن، نمونه بسیارخوب <hr> معانی دیگر : (آدم) جیغ جیغو، اهل جیغ و داد، (امریکا - خودمانی - روزنامه) سرعنوان بحث انگیز، عنوان چشمگیر، (خودمانی - چاپ) علامت تعجب (!)، جارچی، فریاد زدن، اگهی درشت وجالب توجه در روزنامه

معنی : مطالب جالب توجه، دادزن، نمونه بسیارخوب معانی دیگر : (آدم) جیغ جیغو، اهل جیغ و داد، (امریکا - خودمانی - روزنامه) سرعنوان بحث انگیز، عنوان چشمگیر، (خودمانی - چاپ) علامت تعجب (!)، جارچی، فریاد زدن، اگهی درشت وجالب توجه در روزنامه

screamer

<hr> معنی : بی نهایت <hr> معانی دیگر : جیغ زننده، جارزن، جیغ جیغو، اهل جیغ و داد، تکان دهنده، چشمگیر، شگفت آور، فریاد زننده، بفریاد اورنده، روده برکننده، جالب، جلوه گر، عالی

معنی : بی نهایت معانی دیگر : جیغ زننده، جارزن، جیغ جیغو، اهل جیغ و داد، تکان دهنده، چشمگیر، شگفت آور، فریاد زننده، بفریاد اورنده، روده برکننده، جالب، جلوه گر، عالی

screaming

<hr> معنی : سنگ ریزه <hr> معانی دیگر : سنگریزه (رجوع شود به: talus)

معنی : سنگ ریزه معانی دیگر : سنگریزه (رجوع شود به: talus)

scree

<hr> معنی : جیغ، صدای بلند، فریاد شبیه جیغ، صدای گوشخراش، فریاد کردن، صدای ناهنجار ایجاد کردن، جیغ کشیدن <hr> معانی دیگر : صدای زیر و گوشخراش (مانند صدای ترمز ماشین)، صفیر، غیژ، صدای گوشخراش ایجاد کردن، صفیر ممتد کشیدن، غیژ غیژ کردن، صدای ناهنجار مثل صدای ترمزماشین ایجاد کردن

معنی : جیغ، صدای بلند، فریاد شبیه جیغ، صدای گوشخراش، فریاد کردن، صدای ناهنجار ایجاد کردن، جیغ کشیدن معانی دیگر : صدای زیر و گوشخراش (مانند صدای ترمز ماشین)، صفیر، غیژ، صدای گوشخراش ایجاد کردن، صفیر ممتد کشیدن، غیژ غیژ کردن، صدای ناهنجار مثل صدای ترمزماشین ایجاد کردن

screech

<hr> معنی : دریدگی، نوار، درد دل، تکه پاره، باریکه زمین، سخن یا نامه دراز وخسته کننده <hr> معانی دیگر : (سخنرانی یا نوشته) دراز و خسته کننده، ملالت انگیز، (گچکاری و آسفالت و غیره) شمشه، ماله، (سیمان کاری) روکار سیمانی، نوار ه

معنی : دریدگی، نوار، درد دل، تکه پاره، باریکه زمین، سخن یا نامه دراز وخسته کننده معانی دیگر : (سخنرانی یا نوشته) دراز و خسته کننده، ملالت انگیز، (گچکاری و آسفالت و غیره) شمشه، ماله، (سیمان کاری) روکار سیمانی، نوار ه

screed

<hr> معنی : خمار، پرده سینما، صفحه تلویزیون، تور سیمی، تخته حفاظ، پنجره توری دار، سپر، پرده، سرند، غربال، دیوار، الک کردن، روی پرده افکندن، تور سیمی نصب کردن <hr> معانی دیگر : دیواره، دیوار متحرک، پاراوان، تجیر، حفاظ، (مجازی) سپر، حایل، جدا کردن، دیواره بندی کردن، حفظ کردن، پناه دادن، سپر شدن، سرند کردن، بیختن، غربال کردن، صافی کردن، مصاحبه و برگزیدن، (طبق استعداد یا صلاحیت و غیره) انتخاب کردن، (از نقطه نظر ویژه ای) آزمایش کردن، (فیلم یا اسلاید پروژکتور و غیره) بر پرده افکندن، روی پرده ظاهر کردن، (سینما) پرده، (مجازی) سینما، فیلمبرداری، صنعت سینما، (به ویژه بر در و پنجره) توری، پشه گیر، پشه بند، پرویزن، (تلویزیون و کامپیوتر و غیره) صفحه، نمودگر، (ارتش) آرایش پوششی (با کشتی یا لشکریان و غیره)، پوشش، سپر پدافندی، (فیزیک) حفاظ، پاساد، (روانکاوی) استتار، نهانگری، توری دار کردن، تور سیمی زدن (به)، تور سیمی نصب کردن به در وپنجره، روی پرده سینمایا تلویزیون نمایش دادن

معنی : خمار، پرده سینما، صفحه تلویزیون، تور سیمی، تخته حفاظ، پنجره توری دار، سپر، پرده، سرند، غربال، دیوار، الک کردن، روی پرده افکندن، تور سیمی نصب کردن معانی دیگر : دیواره، دیوار متحرک، پاراوان، تجیر، حفاظ، (مجازی) سپر، حایل، جدا کردن، دیواره بندی کردن، حفظ کردن، پناه دادن، سپر شدن، سرند کردن، بیخت

screen

screen pass

screened

<hr> معنی : ازمایش، نمایش بر روی پرده تلویزیون، موجب تاریکی وابهام <hr> معانی دیگر : عمل سرند کردن یا برگزیدن، غربالگری (رجوع شود به:screen)، دیواره، پاراوان، تجیر، تور سیمی، مواد غربال شده، سرند

معنی : ازمایش، نمایش بر روی پرده تلویزیون، موجب تاریکی وابهام معانی دیگر : عمل سرند کردن یا برگزیدن، غربالگری (رجوع شود به:screen)، دیواره، پاراوان، تجیر، تور سیمی، مواد غربال شده، سرند

screening

<hr> معنی : پیچ، پیچ خوردگی، پیچ کردن، گاییدن، خست کردن، پیچاندن، پیچیدن، وصل کردن، پیچ دادن <hr> معانی دیگر : عمل پیچاندن یا پیچ دادن، تاب، (کشتی و غیره) پروانه، (هواپیما) ملخ، (انگلیس - قدیمی) پیچه، مخروط کاغذی، بسته، قیف کاغذی، (انگلیس - خودمانی) مزد، حقوق، مواجب، (خودمانی - زننده) جماع، (همخوابگی) کردن، با پیچ محکم کردن، چرخاندن، پیچاندنی بودن، از شکل انداختن، تاباندن، کج و معوج کردن، تشدید کردن، بیشتر کردن، مغبون کردن، کلاه گذاشتن، گوشبری کردن، درکشیدن، (انگلیس - خودمانی) پاسدار زندان، زندانبان، (درون مهره ی پیچ) حدیده، رزوه (به حدیده ی پیچ بیشتر می گویند: thread)، هر چیز حدیده مانند یا مارپیچ، (خودمانی) آدم خسیس، کنس، (خودمانی) مرد رند، اهل چانه زدن، (خودمانی) اسب وامانده، یابو، مجبور کردن، وادار کردن، بوسیله پیچ وصل کردن

معنی : پیچ، پیچ خوردگی، پیچ کردن، گاییدن، خست کردن، پیچاندن، پیچیدن، وصل کردن، پیچ دادن معانی دیگر : عمل پیچاندن یا پیچ دادن، تاب، (کشتی و غیره) پروانه، (هواپیما) ملخ، (انگلیس - قدیمی) پیچه، مخروط کاغذی، بسته، قیف کاغذی، (انگلیس - خودمانی) مزد، حقوق، مواجب، (خودمانی - زننده) جماع، (همخوابگی) کردن، ب

screw

screw head

<hr> معنی : جک پیچی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: jackscrew، jackscrew : مک جک پیچی

معنی : جک پیچی معانی دیگر : رجوع شود به: jackscrew، jackscrew : مک جک پیچی

screw jack

<hr> معنی : قلاویز، خان درون پیچ <hr> معانی دیگر : (پیچ یا مهره) حدیده، رزوه، شیار مارپیچ، قلاویز، شیار برجسته ومارپیچی بدون پیچ، خان درون پیچ

معنی : قلاویز، خان درون پیچ معانی دیگر : (پیچ یا مهره) حدیده، رزوه، شیار مارپیچ، قلاویز، شیار برجسته ومارپیچی بدون پیچ، خان درون پیچ

screw thread

<hr> معنی : خیره سری، ابله، خیره سر، ادم بوالهوس، ادم عجیب غریب <hr> معانی دیگر : (بیس بال) گوی پرتاب شده که به راست یا چپ انحنا دارد، پرتاب کجرو

معنی : خیره سری، ابله، خیره سر، ادم بوالهوس، ادم عجیب غریب معانی دیگر : (بیس بال) گوی پرتاب شده که به راست یا چپ انحنا دارد، پرتاب کجرو

screwball

<hr> معنی : اچار پیچ گوشتی، پیچ کش <hr> معانی دیگر : (آچار) پیچ گوشتی، اچارپیچ گوشتی، پیچ کش

معنی : اچار پیچ گوشتی، پیچ کش معانی دیگر : (آچار) پیچ گوشتی، اچارپیچ گوشتی، پیچ کش

screwdriver

<hr> معنی : خل، گمراه کننده، عجیب و غریب <hr> معانی دیگر : (خودمانی) خل، غیرعادی

معنی : خل، گمراه کننده، عجیب و غریب معانی دیگر : (خودمانی) خل، غیرعادی

screwy

<hr> معنی : کتابی، تحریری، وابسته به کتابت <hr> معانی دیگر : وابسته به نگارش، قلمی، نوشتنی، وابسته به کتابت یا رونویسی، وابسته به منشی ها و دبیران، کاتبی

معنی : کتابی، تحریری، وابسته به کتابت معانی دیگر : وابسته به نگارش، قلمی، نوشتنی، وابسته به کتابت یا رونویسی، وابسته به منشی ها و دبیران، کاتبی

scribal

<hr> معنی : خط ناخوانا، خط بد، بد نوشتن، با شتاب نوشتن <hr> معانی دیگر : با خط بد نوشتن، ناخوانا نوشتن، خرچنگ قورباغه نوشتن، خط خطی کردن، چیزهای نامفهوم نوشتن، شر و ور نوشتن

معنی : خط ناخوانا، خط بد، بد نوشتن، با شتاب نوشتن معانی دیگر : با خط بد نوشتن، ناخوانا نوشتن، خرچنگ قورباغه نوشتن، خط خطی کردن، چیزهای نامفهوم نوشتن، شر و ور نوشتن

scribble

<hr> معنی : نویسنده بد <hr> معانی دیگر : آدم بد خط، خرچنگ قورباغه نویس

معنی : نویسنده بد معانی دیگر : آدم بد خط، خرچنگ قورباغه نویس

scribbler

<hr> معنی : منشی، محرر، کاتب نسخه های خطی، کتابت کردن، حکاکی کردن <hr> معانی دیگر : (پیش از اختراع چاپ) کاتب، نویسنده، مولف، رونویس کننده ی تورات، دبیر، خط نویس، (قلم ویژه ی علامت گذاری روی چوب یا سنگ یا آجر برای نشان دادن محلی که باید بریده یا حک شود) خط گذار، قلم سوزنی (scriber هم می گویند)، (با این قلم) خط گذاری کردن، نشانه گذاری کردن

معنی : منشی، محرر، کاتب نسخه های خطی، کتابت کردن، حکاکی کردن معانی دیگر : (پیش از اختراع چاپ) کاتب، نویسنده، مولف، رونویس کننده ی تورات، دبیر، خط نویس، (قلم ویژه ی علامت گذاری روی چوب یا سنگ یا آجر برای نشان دادن محلی که باید بریده یا حک شود) خط گذار، قلم سوزنی (scriber هم می گویند)، (با این قلم) خط

scribe

<hr> معنی : کاتب <hr> معانی دیگر : محرر

معنی : کاتب معانی دیگر : محرر

scriber

<hr> معنی : پارچه استری مبل وغیره <hr> معانی دیگر : پارچه ی نازک، پارچه ی آستری، کرباس نازکی که بعنوان بتونه قاب چوبی وامثال ان بکارمیبرند

معنی : پارچه استری مبل وغیره معانی دیگر : پارچه ی نازک، پارچه ی آستری، کرباس نازکی که بعنوان بتونه قاب چوبی وامثال ان بکارمیبرند

scrim

<hr> معنی : غوغا، داد و بیداد، کشمکش، هنگامه، دست و پنجه نرم کردن، در تکاپو بودن <hr> معانی دیگر : زد و خورد، (فوتبال امریکایی) تمرین کامل (که تیم حمله و تیم دفاع با هم بازی می کنند)، یک بازی (از هنگام برداشتن توپ تا زمین گذاشتن آن)، رجوع شود به: lineof scrimmage، (راگبی) رجوع شود به: scrummage

معنی : غوغا، داد و بیداد، کشمکش، هنگامه، دست و پنجه نرم کردن، در تکاپو بودن معانی دیگر : زد و خورد، (فوتبال امریکایی) تمرین کامل (که تیم حمله و تیم دفاع با هم بازی می کنند)، یک بازی (از هنگام برداشتن توپ تا زمین گذاشتن آن)، رجوع شود به: lineof scrimmage، (راگبی) رجوع شود به: scrummage

scrimmage

<hr> معنی : نحیف، ناچیز، قلیل، خست کردن، امساک کردن، تقلیل دادن، مضایقه کردن <hr> معانی دیگر : کم گذاشتن، فروگذار کردن، ناخن خشکی کردن، خرجی کم دادن، خساست کردن، صرفه جویی کردن، مضایقه شده، کم گذاشته، اندک

معنی : نحیف، ناچیز، قلیل، خست کردن، امساک کردن، تقلیل دادن، مضایقه کردن معانی دیگر : کم گذاشتن، فروگذار کردن، ناخن خشکی کردن، خرجی کم دادن، خساست کردن، صرفه جویی کردن، مضایقه شده، کم گذاشته، اندک

scrimp

<hr> معنی : کم، ناکافی <hr> معانی دیگر : صرفه جو، صرفه جویانه، خسیس

معنی : کم، ناکافی معانی دیگر : صرفه جو، صرفه جویانه، خسیس

scrimpy

<hr> معنی : کار منقور، هنر منبت کاری، قلمزنی کردن <hr> معانی دیگر : حکاکی روی استخوان (به ویژه استخوان نهنگ و غیره که در مسافرت های طولانی ملوانان انجام می دادند)، استخوان نگاره، اشیاء منبت کاری یا حکاکی شده زینتی

معنی : کار منقور، هنر منبت کاری، قلمزنی کردن معانی دیگر : حکاکی روی استخوان (به ویژه استخوان نهنگ و غیره که در مسافرت های طولانی ملوانان انجام می دادند)، استخوان نگاره، اشیاء منبت کاری یا حکاکی شده زینتی

scrimshaw

<hr> معنی : نوشته، انبان، توشه دان، گواهی نامه موقت <hr> معانی دیگر : (قدیمی) کیف کوچک، نوشته ی کوتاه (مثلا فهرست یا رسید)، یادداشت، (به ویژه کاغذ) تکه ی کوچک، برگه، گواهی مالکیت، ورقه ی سهم (سهام)، اسکناس موقت

معنی : نوشته، انبان، توشه دان، گواهی نامه موقت معانی دیگر : (قدیمی) کیف کوچک، نوشته ی کوتاه (مثلا فهرست یا رسید)، یادداشت، (به ویژه کاغذ) تکه ی کوچک، برگه، گواهی مالکیت، ورقه ی سهم (سهام)، اسکناس موقت

scrip

<hr> معنی : سند، خط، دست خط، متن سند، متن نمایشنامه، حروف الفبا، بصورت متن نمایشنامه دراوردن <hr> معانی دیگر : نوع دستخط (handwriting هم می گویند)، الفبا، وات ها (letters هم می گویند)، نسخه ی خطی، دستنوشته، دستنویس، نمایشنامه (به ویژه رادیو و تلویزیون)، فیلمنامه، سناریو، مخفف:، وابسته به انجیل

معنی : سند، خط، دست خط، متن سند، متن نمایشنامه، حروف الفبا، بصورت متن نمایشنامه دراوردن معانی دیگر : نوع دستخط (handwriting هم می گویند)، الفبا، وات ها (letters هم می گویند)، نسخه ی خطی، دستنوشته، دستنویس، نمایشنامه (به ویژه رادیو و تلویزیون)، فیلمنامه، سناریو، مخفف:، وابسته به انجیل

واژه های حرف "s" - مترادف و متضاد