مترادف و متضاد

<hr> معنی : درهم شکستن، شکست دادن، غالب امدن، پیروز شدن بر، مغلوب ساختن <hr> معانی دیگر : منهزم کردن، در هم کوبیدن، مضمحل کردن، مغلوب کردن

معنی : درهم شکستن، شکست دادن، غالب امدن، پیروز شدن بر، مغلوب ساختن معانی دیگر : منهزم کردن، در هم کوبیدن، مضمحل کردن، مغلوب کردن

vanquish

<hr> معنی : پیروز، غلبه کننده <hr> معانی دیگر : غلبه کننده، پیروز

معنی : پیروز، غلبه کننده معانی دیگر : غلبه کننده، پیروز

vanquisher

<hr> معنی : مزیت، برتری، تفوق، بهتری <hr> معانی دیگر : موقعیت مناسب، جای خوب، مجال، فرصت (بیشتر به صورت vantage point به کار می رود)

معنی : مزیت، برتری، تفوق، بهتری معانی دیگر : موقعیت مناسب، جای خوب، مجال، فرصت (بیشتر به صورت vantage point به کار می رود)

vantage

<hr> معنی : خنک، بی روح، بی مزه، بی حس، مرده، بی حرکت <hr> معانی دیگر : ملال آور، چرند، خنک و بی مزه، بی طعم

معنی : خنک، بی روح، بی مزه، بی حس، مرده، بی حرکت معانی دیگر : ملال آور، چرند، خنک و بی مزه، بی طعم

vapid

<hr> معنی : پوچی، بی حسی، بی عاطفگی، بی روحی، خنکی، بی مزگی <hr> معانی دیگر : بی طعمی، ملال انگیزی

معنی : پوچی، بی حسی، بی عاطفگی، بی روحی، خنکی، بی مزگی معانی دیگر : بی طعمی، ملال انگیزی

vapidity

<hr> معنی : بخار، دمه، تبخیر کردن یا شدن، بخور دادن، چاخان کردن <hr> معانی دیگر : خوزم، بخار بیرون دادن، بخار کردن، مه، دود و بخار، تارمیغ، تف، (حالت گازی هر ماده ای که معمولا یا آبگون و یا جامد است) گاز، بخور، (در سیلندر موتور) گاز آتشگیر، (نادر) هر چیز بی ارزش، (سابقا) بخار معده، (معمولا با: the) دلمردگی، خود بیمار انگاری، رجوع شود به: evaporate، چرند، مزخرف، وهم (اوهام)، خیال باطل

معنی : بخار، دمه، تبخیر کردن یا شدن، بخور دادن، چاخان کردن معانی دیگر : خوزم، بخار بیرون دادن، بخار کردن، مه، دود و بخار، تارمیغ، تف، (حالت گازی هر ماده ای که معمولا یا آبگون و یا جامد است) گاز، بخور، (در سیلندر موتور) گاز آتشگیر، (نادر) هر چیز بی ارزش، (سابقا) بخار معده، (معمولا با: the) دلمردگی، خ

vapor

<hr> معنی : بخارشدنی <hr> معانی دیگر : قابل تبخیر

معنی : بخارشدنی معانی دیگر : قابل تبخیر

vaporizable

<hr> معنی : تبخیر، بخارسازی، تبدیل به بخار <hr> معانی دیگر : تبخیر، بخارسازی، تبدیل به بخار

معنی : تبخیر، بخارسازی، تبدیل به بخار معانی دیگر : تبخیر، بخارسازی، تبدیل به بخار

vaporization

<hr> معنی : تبخیر شدن، بخار شدن، تبخیر کردن <hr> معانی دیگر : (با حرارت یا افشاندن) گاز شدن یا کردن، بخار شدن یا کردن، تبخیر شدن یا کردن

معنی : تبخیر شدن، بخار شدن، تبخیر کردن معانی دیگر : (با حرارت یا افشاندن) گاز شدن یا کردن، بخار شدن یا کردن، تبخیر شدن یا کردن

vaporize

<hr> معنی : بخارساز <hr> معانی دیگر : افشانه، اسپری، بصورت پودر یا ذرات ریز دراورنده

معنی : بخارساز معانی دیگر : افشانه، اسپری، بصورت پودر یا ذرات ریز دراورنده

vaporizer

<hr> معنی : پوچ، بی اساس، بخاردار، مانند بخار <hr> معانی دیگر : بخارساز، بخارافشان، بخارافکن، پربخار، پر دمه، مه آلود، بخارآلود، پر دود و دمه، بخارمانند، دمه مانند، بخارسان، میغ سان، مه دار

معنی : پوچ، بی اساس، بخاردار، مانند بخار معانی دیگر : بخارساز، بخارافشان، بخارافکن، پربخار، پر دمه، مه آلود، بخارآلود، پر دود و دمه، بخارمانند، دمه مانند، بخارسان، میغ سان، مه دار

vaporous

<hr> معنی : شبیه بخار، بخار مانند، بخارالود، بخاروار <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: vaporous

معنی : شبیه بخار، بخار مانند، بخارالود، بخاروار معانی دیگر : رجوع شود به: vaporous

vapory

<hr> معنی : دمه، تبخیر کردن یا شدن، چاخان کردن، بخور دادن <hr> معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: vapor، vapor بخار

معنی : دمه، تبخیر کردن یا شدن، چاخان کردن، بخور دادن معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: vapor، vapor بخار

vapour

<hr> معنی : بخاردار، شبیه بخار، بخار مانند، بخارالود، بخاروار <hr> معانی دیگر : بخاری

معنی : بخاردار، شبیه بخار، بخار مانند، بخارالود، بخاروار معانی دیگر : بخاری

vapoury

varan

<hr> معنی : جنگ، گلچین، اشیا گوناگون، مطالب گوناگون <hr> معانی دیگر : جنگ jong، منتخبات

معنی : جنگ، گلچین، اشیا گوناگون، مطالب گوناگون معانی دیگر : جنگ jong، منتخبات

varia

<hr> معنی : تغییر پذیری <hr> معانی دیگر : تغییرپذیری

معنی : تغییر پذیری معانی دیگر : تغییرپذیری

variability

<hr> معنی : متغیر، متغیر، تغییر پذیر، بی وفا، بی ثبات، پر از تنوعات، بی قرار <hr> معانی دیگر : دگرسان پذیر، دگرگون پذیر، دگردیس پذیر، جزان، جزنده، دگرواره، (ریاضی) وردا، گردنده، گوناگون، چندگونه، متنوع، (زیست شناسی) ورداپذیر، دگرمونه، ابیراه، وردا، باد متغیر، (مخفف) رجوع شود به: variable star، ناپایدار، دمدمی مزاج

معنی : متغیر، متغیر، تغییر پذیر، بی وفا، بی ثبات، پر از تنوعات، بی قرار معانی دیگر : دگرسان پذیر، دگرگون پذیر، دگردیس پذیر، جزان، جزنده، دگرواره، (ریاضی) وردا، گردنده، گوناگون، چندگونه، متنوع، (زیست شناسی) ورداپذیر، دگرمونه، ابیراه، وردا، باد متغیر، (مخفف) رجوع شود به: variable star، ناپایدار، دمدمی

variable

<hr> معنی : نا سازگاری، مغایرت، اختلاف، واریانس <hr> معانی دیگر : تغییرپذیری، دگرسان پذیری، دگرگون پذیری، جزانی، جزندگی، تفاوت، وابر، بون، دگرسانی، تضاد، تباین، ناجوری، ناهمسانی، ناسانی، پادی، پادگری، کیاگنی، ناهمگونی، دوگانگی، ستیز، (ریاضی) واریانس، پراش، پراکندگی، تنوع، جوراجوری، (حقوق) اختلاف و تناقض در ارکان دعوی، تناقض، پادش، (فیزیک - شیمی) وردایی

معنی : نا سازگاری، مغایرت، اختلاف، واریانس معانی دیگر : تغییرپذیری، دگرسان پذیری، دگرگون پذیری، جزانی، جزندگی، تفاوت، وابر، بون، دگرسانی، تضاد، تباین، ناجوری، ناهمسانی، ناسانی، پادی، پادگری، کیاگنی، ناهمگونی، دوگانگی، ستیز، (ریاضی) واریانس، پراش، پراکندگی، تنوع، جوراجوری، (حقوق) اختلاف و تناقض در ار

variance

<hr> معنی : نوع دیگر، متبادل، مختلف، گوناگون <hr> معانی دیگر : متنوع، متفاوت، جوراجور، چندسان، گونه، دیس، صورت، شکل، (زبان شناسی) گونه های مختلف واژه، تلفظ های مختلف واژه، املاهای مختلف واژه، واجگونه، مغایر، متغیر

معنی : نوع دیگر، متبادل، مختلف، گوناگون معانی دیگر : متنوع، متفاوت، جوراجور، چندسان، گونه، دیس، صورت، شکل، (زبان شناسی) گونه های مختلف واژه، تلفظ های مختلف واژه، املاهای مختلف واژه، واجگونه، مغایر، متغیر

variant

<hr> معنی : تغییر، دگرگونی، اختلاف، ناپایداری، بی ثباتی، تغییر پذیری <hr> معانی دیگر : دگرسانی، وابر، جزانی، دگرش، تنوع، گوناگونی، (ریاضی) وردش، میزان تغییر، (عقربه ی قطب نما) چامگوشه (رجوع شود به: declination)، نوع متفاوت، دگرسانه، (نجوم) زاویه ی انحراف، انحراف از مدار، پرگاره گریزی، (رقص باله) رقص انفرادی، تک رقص، تک وشت، (زیست شناسی) وردایی، وردش، ناهمدیسی، (زیست شناسی) سازواره ی ناهمدیس، ورداواره، (موسیقی - تکرار آهنگ با تغییرات جزئی) دگرآوایی، وابسته به تغییر و دگرگونی

معنی : تغییر، دگرگونی، اختلاف، ناپایداری، بی ثباتی، تغییر پذیری معانی دیگر : دگرسانی، وابر، جزانی، دگرش، تنوع، گوناگونی، (ریاضی) وردش، میزان تغییر، (عقربه ی قطب نما) چامگوشه (رجوع شود به: declination)، نوع متفاوت، دگرسانه، (نجوم) زاویه ی انحراف، انحراف از مدار، پرگاره گریزی، (رقص باله) رقص انفرادی، 

variation

<hr> معنی : ابله مرغان، ابله مرغانی <hr> معانی دیگر : آبله مرغان (رجوع شود به: chickenpox)، طب ابله مرغان

معنی : ابله مرغان، ابله مرغانی معانی دیگر : آبله مرغان (رجوع شود به: chickenpox)، طب ابله مرغان

varicella

<hr> معنی : گوناگون، دارای رنگهای متغیر <hr> معانی دیگر : رنگارنگ، الوان، چندرنگه

معنی : گوناگون، دارای رنگهای متغیر معانی دیگر : رنگارنگ، الوان، چندرنگه

varicolored

<hr> معنی : گوناگون، دارای رنگهای متغیر

معنی : گوناگون، دارای رنگهای متغیر

varicoloured

<hr> معنی : متسع، مبتلا به واریس <hr> معانی دیگر : (پزشکی) وابسته به رگ فراخی، رگ فراخ، واریسی، ورید گشادشده

معنی : متسع، مبتلا به واریس معانی دیگر : (پزشکی) وابسته به رگ فراخی، رگ فراخ، واریسی، ورید گشادشده

varicose

<hr> معنی : رنگارنگ، قابل تغییر، متنوع، گوناگون، دارای رنگهای گوناگون <hr> معانی دیگر : مختلف، چندسان، متفاوت، الوان، چندرنگه (رجوع شود به: variegated)، تغییر کرده، دگرگون شده، دگرسان

معنی : رنگارنگ، قابل تغییر، متنوع، گوناگون، دارای رنگهای گوناگون معانی دیگر : مختلف، چندسان، متفاوت، الوان، چندرنگه (رجوع شود به: variegated)، تغییر کرده، دگرگون شده، دگرسان

varied

<hr> معنی : خال خال کردن، متنوع کردن، رنگارنگ کردن، جورواجور کردن <hr> معانی دیگر : چندرنگه کردن، الوان کردن

معنی : خال خال کردن، متنوع کردن، رنگارنگ کردن، جورواجور کردن معانی دیگر : چندرنگه کردن، الوان کردن

variegate

<hr> معنی : چند رنگ <hr> معانی دیگر : رنگارنگ، الوان، چندرنگه، ملون، چندفام، متلون، متنوع، چندگونه، چندسان، گوناگون، مختلف، جورواجور

معنی : چند رنگ معانی دیگر : رنگارنگ، الوان، چندرنگه، ملون، چندفام، متلون، متنوع، چندگونه، چندسان، گوناگون، مختلف، جورواجور

variegated

<hr> معنی : گوناگونی، چند رنگ، اختلاف رنگ <hr> معانی دیگر : تنوع، چندسانی، چندگونگی، جوراجوری، متنوع

معنی : گوناگونی، چند رنگ، اختلاف رنگ معانی دیگر : تنوع، چندسانی، چندگونگی، جوراجوری، متنوع

variegation

<hr> معنی : نوع، تنوع، گوناگونی، واریته، جورواجور <hr> معانی دیگر : جوراجوری، چندسانی، بسیارگانی، (با: of) انواع مختلف، چند (یا چندین) گونه، چندین، مختلف، گونه، رقم، قسم، (زیست شناسی) جوره، زیرگونه (بخشی از species است)، (انگلیس) رجوع شود به: variety show، وابسته به نمایش چندجوره، واریته ای، نمایشی که مرکب از چند قطعه متنوع باشد، متنوع

معنی : نوع، تنوع، گوناگونی، واریته، جورواجور معانی دیگر : جوراجوری، چندسانی، بسیارگانی، (با: of) انواع مختلف، چند (یا چندین) گونه، چندین، مختلف، گونه، رقم، قسم، (زیست شناسی) جوره، زیرگونه (بخشی از species است)، (انگلیس) رجوع شود به: variety show، وابسته به نمایش چندجوره، واریته ای، نمایشی که مرکب از

variety

<hr> معنی : سیرابی <hr> معانی دیگر : (قصابی) بخش های احشایی و غیر عضلانی (مانند جگر و دل و قلوه و کله پاچه)

معنی : سیرابی معانی دیگر : (قصابی) بخش های احشایی و غیر عضلانی (مانند جگر و دل و قلوه و کله پاچه)

variety meat

<hr> فروشگاه لوازم متفرقه و ارزان، خرازی فروشی

فروشگاه لوازم متفرقه و ارزان، خرازی فروشی

variety store

<hr> معنی : گوناگون، دارای چندین شکل، مختلف الشکل <hr> معانی دیگر : چندشکل، چنددیس، ورداریخت

معنی : گوناگون، دارای چندین شکل، مختلف الشکل معانی دیگر : چندشکل، چنددیس، ورداریخت

variform

<hr> معنی : ابله، ابله گاوی <hr> معانی دیگر : (انواع بیماری های پوستی و ویروسی انسان و جانور) آبله، آبله ی گاوی، آبله ی اسبی، variolous طب ابله، ابله دار، مجدر

معنی : ابله، ابله گاوی معانی دیگر : (انواع بیماری های پوستی و ویروسی انسان و جانور) آبله، آبله ی گاوی، آبله ی اسبی، variolous طب ابله، ابله دار، مجدر

variola

<hr> معنی : ناشی از چندمنبع <hr> معانی دیگر : (متن همراه با کلیه ی حواشی و تفسیرهای مختلف و همه ی تفاوت های متنی و املایی) هم نگاشت، هم نگاشتی، درمورد کتاب ناشی از چندمنبع، متنوع

معنی : ناشی از چندمنبع معانی دیگر : (متن همراه با کلیه ی حواشی و تفسیرهای مختلف و همه ی تفاوت های متنی و املایی) هم نگاشت، هم نگاشتی، درمورد کتاب ناشی از چندمنبع، متنوع

variorum

<hr> معنی : مختلف، متنوع، گوناگون، غیر متجانس، چندین، چند تا، جورواجو <hr> معانی دیگر : چندسان، متفاوت، بسیارگان، رنگارنگ، الوان، چندرنگ، چندجنبه ای، چندبخشی، چندگونه، رجوع شود به: variant

معنی : مختلف، متنوع، گوناگون، غیر متجانس، چندین، چند تا، جورواجو معانی دیگر : چندسان، متفاوت، بسیارگان، رنگارنگ، الوان، چندرنگ، چندجنبه ای، چندبخشی، چندگونه، رجوع شود به: variant

various

<hr> معنی : ملازم، خدمتکار، ادم پست و رذل <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، مشایع، شاگرد خانه، (پسر) نوکر، نوچه

معنی : ملازم، خدمتکار، ادم پست و رذل معانی دیگر : (قدیمی)، مشایع، شاگرد خانه، (پسر) نوکر، نوچه

varlet

<hr> معنی : یارو، شخص، انسان یا حیوان مزاحم <hr> معانی دیگر : varment ز

معنی : یارو، شخص، انسان یا حیوان مزاحم معانی دیگر : varment ز

varmint

<hr> معنی : جلا، صیقل، لاک الکل، لاک الکل زدن به، جلا زدن به، لعاب زدن به، دارای ظاهرخوب کردن، جلا دادن، صیقلی کردن <hr> معانی دیگر : (مجازی) جلا، براقی، لاک و الکل زدن، روغن جلا زدن، صیقل دادن، برق انداختن، براق کردن، عیب پوشی کردن، ظاهرسازی کردن، (با تزیین) پنهان کردن، (انگلیس) لاک (ناخن) (امریکا: nail polish)، روغن جلا (oil varnish هم می گویند)، لاک و الکل (spirit varnish هم می گویند)، تزیین کردن، آراستن

معنی : جلا، صیقل، لاک الکل، لاک الکل زدن به، جلا زدن به، لعاب زدن به، دارای ظاهرخوب کردن، جلا دادن، صیقلی کردن معانی دیگر : (مجازی) جلا، براقی، لاک و الکل زدن، روغن جلا زدن، صیقل دادن، برق انداختن، براق کردن، عیب پوشی کردن، ظاهرسازی کردن، (با تزیین) پنهان کردن، (انگلیس) لاک (ناخن) (امریکا: nail poli

varnish

<hr> معنی : تیم اول دانشگاه یا دانشکده <hr> معانی دیگر : دانشگاهی، گروه ورزشی دانشگاه، تیم دانشگاه، (انگلیس - عامیانه) دانشگاه

معنی : تیم اول دانشگاه یا دانشکده معانی دیگر : دانشگاهی، گروه ورزشی دانشگاه، تیم دانشگاه، (انگلیس - عامیانه) دانشگاه

varsity

<hr> معنی : تغییر دادن، عوض کردن، دگرگون کردن، تغییر کردن، بی ثبات کردن، فرق داشتن، متنوع ساختن، تنوع دادن به <hr> معانی دیگر : دگرسان کردن، متفاوت کردن، گهولیدن، کم و زیاد کردن، تغییر یافتن، دگرسان شدن، متفاوت شدن، کم و زیاد شدن، متنوع کردن یا شدن، کم و زیاد کردن یا شدن، چندسان کردن یا شدن، گوناگون کردن یا شدن، (موسیقی - آهنگ و غیره را) به صورت های متنوع تکرار کردن، عو­ کردن

معنی : تغییر دادن، عوض کردن، دگرگون کردن، تغییر کردن، بی ثبات کردن، فرق داشتن، متنوع ساختن، تنوع دادن به معانی دیگر : دگرسان کردن، متفاوت کردن، گهولیدن، کم و زیاد کردن، تغییر یافتن، دگرسان شدن، متفاوت شدن، کم و زیاد شدن، متنوع کردن یا شدن، کم و زیاد کردن یا شدن، چندسان کردن یا شدن، گوناگون کردن یا ش

vary

<hr> معنی : وعایی، رگ دار، اوندی، مجرادار <hr> معانی دیگر : آوندی، سرحال

معنی : وعایی، رگ دار، اوندی، مجرادار معانی دیگر : آوندی، سرحال

vascular

<hr> معنی : ظرف، گلدان، گلدان نقره و غیره <hr> معانی دیگر : گلدان (برای نگهداری گل های بریده)، ظرف زینتی

معنی : ظرف، گلدان، گلدان نقره و غیره معانی دیگر : گلدان (برای نگهداری گل های بریده)، ظرف زینتی

vase

<hr> معنی : وازلین <hr> معانی دیگر : (نام بازرگانی: petrolatum) وازلین، petrolatum : وازلین

معنی : وازلین معانی دیگر : (نام بازرگانی: petrolatum) وازلین، petrolatum : وازلین

vaseline

<hr> معنی : کنترل کننده رگها، اعصاب محرک رگها <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) رگ جنبا، محرک عروق (عصب تنظیم کننده ی گشادی رگ)، اعصاب تنگ کننده و گشاد کننده رگها

معنی : کنترل کننده رگها، اعصاب محرک رگها معانی دیگر : (زیست شناسی) رگ جنبا، محرک عروق (عصب تنظیم کننده ی گشادی رگ)، اعصاب تنگ کننده و گشاد کننده رگها

vasomotor

<hr> معنی : غلام، رعیت، بنده، تبعه، خراجگزار، همبیعت بالرد <hr> معانی دیگر : (فئودالیته) رعیت (کشاورزی که زمین ارباب را کشت می کرد و در مقابل بخشی از محصول و ساعات خود را به او می داد و متعهد به خدمت در قشون او بود)، نوکر، خدمتکار

معنی : غلام، رعیت، بنده، تبعه، خراجگزار، همبیعت بالرد معانی دیگر : (فئودالیته) رعیت (کشاورزی که زمین ارباب را کشت می کرد و در مقابل بخشی از محصول و ساعات خود را به او می داد و متعهد به خدمت در قشون او بود)، نوکر، خدمتکار

vassal

<hr> معنی : تبعیت، وابستگی، بیعت، تیول، رعیتی، بندگی <hr> معانی دیگر : (فئودالیته) رعیتی، وظایف و حقوق رعایا، نوکری، خدمتکاری، دست نشاندگی، زمین اربابی

معنی : تبعیت، وابستگی، بیعت، تیول، رعیتی، بندگی معانی دیگر : (فئودالیته) رعیتی، وظایف و حقوق رعایا، نوکری، خدمتکاری، دست نشاندگی، زمین اربابی

vassalage

<hr> معنی : وسیع، پهناور، عظیم، زیاد، بیکران <hr> معانی دیگر : بسیار بزرگ، سترگ، نهمار، کلان، هنگفت، (بسیار) وسیع، (قدیمی) عظمت، بزرگی، وسعت، پهناوری، (قدیمی) فضای عظیم

معنی : وسیع، پهناور، عظیم، زیاد، بیکران معانی دیگر : بسیار بزرگ، سترگ، نهمار، کلان، هنگفت، (بسیار) وسیع، (قدیمی) عظمت، بزرگی، وسعت، پهناوری، (قدیمی) فضای عظیم

واژه های حرف "v" - مترادف و متضاد