<hr> معنی : وسعت، عظمت <hr> معانی دیگر : vastitude پهناوری، بزرگی

معنی : وسعت، عظمت معانی دیگر : vastitude پهناوری، بزرگی

vastness

<hr> معنی : خمره <hr> معانی دیگر : کنور، تغار، تبنگو، پاتیل، محلول حاوی رنگیزه، در خمره نهادن

معنی : خمره معانی دیگر : کنور، تغار، تبنگو، پاتیل، محلول حاوی رنگیزه، در خمره نهادن

<hr> معنی : رسالتی، نبوتی، پیغمبری <hr> معانی دیگر : پیامبرانه، وابسته به پیامبری و پیش بینی، پیش بینانه، از روی پیشگویی

معنی : رسالتی، نبوتی، پیغمبری معانی دیگر : پیامبرانه، وابسته به پیامبری و پیش بینی، پیش بینانه، از روی پیشگویی

vatic

<hr> معنی : رسالتی، نبوتی، پیغمبری <hr> معانی دیگر : vatic نبوتی، از روی پیشگویی

معنی : رسالتی، نبوتی، پیغمبری معانی دیگر : vatic نبوتی، از روی پیشگویی

vatical

<hr> معنی : نبوت کردن، رسالت کردن <hr> معانی دیگر : پیشگویی کردن، غیب گویی کردن، دوراندیشی کردن

معنی : نبوت کردن، رسالت کردن معانی دیگر : پیشگویی کردن، غیب گویی کردن، دوراندیشی کردن

vaticinate

<hr> معنی : واریته <hr> معانی دیگر : نمایش چندگانه (شامل رقص و آواز و مسخره بازی و عملیات اکروباتیک)، شادمایش سبک، وادویل، نمایش متنوع، درام دارای رقص و اواز

معنی : واریته معانی دیگر : نمایش چندگانه (شامل رقص و آواز و مسخره بازی و عملیات اکروباتیک)، شادمایش سبک، وادویل، نمایش متنوع، درام دارای رقص و اواز

vaudeville

<hr> معنی : طاق، سردابه، گنبد، جهش، جست زدن، پریدن <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی - سازواره یا حفره ی گنبددار) گنبد، گنبده، تاق ضربی، تاق قوسی، (هر جای دارای تاق ضربی به ویژه در زیرزمین) سردابه، سرداب، صفه، چهارصفه، گنبدخانه، (در بانک و غیره) گاوصندوق، خزانه، اتاق خزاین و امانات بهادار، مغاره، غار، اشکفت، (مجازی) آسمان، گنبد جهان، با تاق ضربی یا گنبد پوشاندن، تاق ضربی زدن، دارای تاق قوسی کردن، تاق نما، هلال تاق، قوسی شدن یا کردن، مقبره، (به ویژه به کمک دستان یا نیزه و غیره) پریدن، (از روی چیزی) جهیدن، (مجازی) کامیابی سریع به دست آوردن، پرش، قپه، هلال طاق، گنبدیا طاق درست کردن

معنی : طاق، سردابه، گنبد، جهش، جست زدن، پریدن معانی دیگر : (کالبدشناسی - سازواره یا حفره ی گنبددار) گنبد، گنبده، تاق ضربی، تاق قوسی، (هر جای دارای تاق ضربی به ویژه در زیرزمین) سردابه، سرداب، صفه، چهارصفه، گنبدخانه، (در بانک و غیره) گاوصندوق، خزانه، اتاق خزاین و امانات بهادار، مغاره، غار، اشکفت، (مجا

vault

<hr> معنی : طاقی، طاقدار، طاقی شکل <hr> معانی دیگر : دارای تاق ضربی

معنی : طاقی، طاقدار، طاقی شکل معانی دیگر : دارای تاق ضربی

vaulted

<hr> معنی : جهش کننده <hr> معانی دیگر : طاق زن، طاق نماساز، گنبد ساز

معنی : جهش کننده معانی دیگر : طاق زن، طاق نماساز، گنبد ساز

vaulter

<hr> معنی : طاقی، طاقدار <hr> معانی دیگر : گنبدار، شبیه طاق

معنی : طاقی، طاقدار معانی دیگر : گنبدار، شبیه طاق

vaulty

<hr> معنی : خود نمایی، خودستایی کردن <hr> معانی دیگر : لاف زدن، نازیدن، به رخ (دیگران) کشیدن، چسی آمدن

معنی : خود نمایی، خودستایی کردن معانی دیگر : لاف زدن، نازیدن، به رخ (دیگران) کشیدن، چسی آمدن

vaunt

<hr> معنی : گوساله <hr> معانی دیگر : گوشت گوساله

معنی : گوساله معانی دیگر : گوشت گوساله

veal

<hr> معنی : حامل، بردار <hr> معانی دیگر : برداری، (ریاضی) بردار، وکتور، (جانور و به ویژه حشره ی ناقل بیماری) ناقل، واگیران، مسیر هواپیما، (نشان داده شده توسط قطب نما) گذرراه، vectorial هن، جهت، خط سیر، شعاع حامل، بوسیله برداررهبری کردن

معنی : حامل، بردار معانی دیگر : برداری، (ریاضی) بردار، وکتور، (جانور و به ویژه حشره ی ناقل بیماری) ناقل، واگیران، مسیر هواپیما، (نشان داده شده توسط قطب نما) گذرراه، vectorial هن، جهت، خط سیر، شعاع حامل، بوسیله برداررهبری کردن

vector

<hr> معنی : گشت، تغییر جهت دادن <hr> معانی دیگر : ویراژ دادن، کژ سو کردن یا شدن، یک وری رفتن، (به راست یا چپ) رفتن، تغییر عقیده دادن، تغییر کردن، عدول کردن، برگشتن، (هواشناسی - باد) در جهت عقربه ی ساعت حرکت کردن (در برابر: مخالف جهت عقربه ی ساعت وزیدن back)، (با چرخاندن پاشنه ی کشتی به طرف باد) تغییر مسیر دادن (wear هم می نویسند)، (معمولا با: out - کشتیرانی) طناب یا زنجیر بیرون دادن، (طناب و غیره) شل کردن، انحراف، تغییر مسیر

معنی : گشت، تغییر جهت دادن معانی دیگر : ویراژ دادن، کژ سو کردن یا شدن، یک وری رفتن، (به راست یا چپ) رفتن، تغییر عقیده دادن، تغییر کردن، عدول کردن، برگشتن، (هواشناسی - باد) در جهت عقربه ی ساعت حرکت کردن (در برابر: مخالف جهت عقربه ی ساعت وزیدن back)، (با چرخاندن پاشنه ی کشتی به طرف باد) تغییر مسیر داد

veer

<hr> معنی : نبات، سبزی، گیاه، رستنی <hr> معانی دیگر : گیاهی، نباتی، وابسته به گیاه، گیاه خوراکی (برگ خوراکی مانند اسفناج - ریشه ی خوراکی مانند سیب زمینی - میوه ی بته ای مانند گوجه فرنگی و بادمجان - دانه ی خوراکی مانند لوبیاسبز - ساقه ی خوراکی مانند کرفس)، تره بار، گیاه (در برابر: جانور یا مواد غیر آلی)، علف، سبزه

معنی : نبات، سبزی، گیاه، رستنی معانی دیگر : گیاهی، نباتی، وابسته به گیاه، گیاه خوراکی (برگ خوراکی مانند اسفناج - ریشه ی خوراکی مانند سیب زمینی - میوه ی بته ای مانند گوجه فرنگی و بادمجان - دانه ی خوراکی مانند لوبیاسبز - ساقه ی خوراکی مانند کرفس)، تره بار، گیاه (در برابر: جانور یا مواد غیر آلی)، علف، 

vegetable

vegetables

<hr> معنی : گیاهی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: vegetable، نباتی، بی حس

معنی : گیاهی معانی دیگر : رجوع شود به: vegetable، نباتی، بی حس

vegetal

<hr> معنی : گیاه خواری، گیاه خوار <hr> معانی دیگر : وابسته به گیاهخواری، ویژه ی گیاهخواران، گیاهی

معنی : گیاه خواری، گیاه خوار معانی دیگر : وابسته به گیاهخواری، ویژه ی گیاهخواران، گیاهی

vegetarian

<hr> معنی : روییدن <hr> معانی دیگر : با ناپویایی جسمی یا فکری زندگی کردن، گیاه وار زیستن، خوردن و خوابیدن، (غده و زگیل و غیره) بزرگ شدن، رشد کردن، رستن، (مثل گیاه) سبز شدن، مثل گیاه زندگی کردن

معنی : روییدن معانی دیگر : با ناپویایی جسمی یا فکری زندگی کردن، گیاه وار زیستن، خوردن و خوابیدن، (غده و زگیل و غیره) بزرگ شدن، رشد کردن، رستن، (مثل گیاه) سبز شدن، مثل گیاه زندگی کردن

vegetate

<hr> معنی : گیاهی <hr> معانی دیگر : رویش انگیز، رشدآور، گیاه وار، فاقد پویایی فکری یا جسمی، نباتی، وابسته به رستنی ها، وابسته به رشد گیاه، رویشی، روینده، رویش کننده، گیاه پرور

معنی : گیاهی معانی دیگر : رویش انگیز، رشدآور، گیاه وار، فاقد پویایی فکری یا جسمی، نباتی، وابسته به رستنی ها، وابسته به رشد گیاه، رویشی، روینده، رویش کننده، گیاه پرور

vegetative

<hr> معنی : گیاهی <hr> معانی دیگر : vegetative گیاهی، روینده، رویش کننده، گیاه پرور

معنی : گیاهی معانی دیگر : vegetative گیاهی، روینده، رویش کننده، گیاه پرور

vegetive

<hr> معنی : شدت <hr> معانی دیگر : حرارت، تندی، غیظ و غضب، غضب شدید

معنی : شدت معانی دیگر : حرارت، تندی، غیظ و غضب، غضب شدید

vehemence

<hr> معنی : غضبناک <hr> معانی دیگر : پرشور، پراحساسات، پرحرارت، آتشین، حاد، ستهم، شدید، سخت، vehemently تند، با حرارت زیاد

معنی : غضبناک معانی دیگر : پرشور، پراحساسات، پرحرارت، آتشین، حاد، ستهم، شدید، سخت، vehemently تند، با حرارت زیاد

vehement

<hr> معنی : حامل، وسیله نقلیه، ناقل، رسانه <hr> معانی دیگر : وسیله(ی نقلیه)، ترابر، اوزار (ترابری)، مرکوب، بردار، وسیله(ی بیان)، بیانگر، برندگر، رسانگر

معنی : حامل، وسیله نقلیه، ناقل، رسانه معانی دیگر : وسیله(ی نقلیه)، ترابر، اوزار (ترابری)، مرکوب، بردار، وسیله(ی بیان)، بیانگر، برندگر، رسانگر

vehicle

<hr> معنی : پرده، حجاب، خمار، نقاب، چادر، حجاب زدن، پوشاندن <hr> معانی دیگر : رخپوشی، پوشش، لفافه، روبنده زدن، حجاب را رعایت کردن، رخپوشی کردن، روی خود را گرفتن، مستور کردن، نهان کردن، روپوشه، سراگوش، واشام، (راهبه ها) سرپوش، روسری، (عروس) تور روی صورت، مخفف: humeral veil، (زیست شناسی) رجوع شود به: velum، (محلی) رجوع شود به: caul، پرده زدن، مستوریا پنهان کردن

معنی : پرده، حجاب، خمار، نقاب، چادر، حجاب زدن، پوشاندن معانی دیگر : رخپوشی، پوشش، لفافه، روبنده زدن، حجاب را رعایت کردن، رخپوشی کردن، روی خود را گرفتن، مستور کردن، نهان کردن، روپوشه، سراگوش، واشام، (راهبه ها) سرپوش، روسری، (عروس) تور روی صورت، مخفف: humeral veil، (زیست شناسی) رجوع شود به: velum، (مح

veil

<hr> حجاب دار، روبند زده، روگرفته، پوشیده، مستور، نهان، مبهم، در لفافه

حجاب دار، روبند زده، روگرفته، پوشیده، مستور، نهان، مبهم، در لفافه

veiled

<hr> معنی : نقاب <hr> معانی دیگر : حجاب، رخپوشی، پرده، پوشش، لفافه، تور صورت

معنی : نقاب معانی دیگر : حجاب، رخپوشی، پرده، پوشش، لفافه، تور صورت

veiling

<hr> معنی : رگه <hr> معانی دیگر : (عامیانه) رگ، عرق، (زمین شناسی - کان) رگه، (سنگ یا چوب) رگه، طرح، رشته، روش، سبک، خلق، حالت، وریددار کردن، رگ دار کردن، (مانند رگ ها) منشعب شدن، شاخه شاخه شدن، شبکه دار کردن یا شدن، سیاهرگ (در برابر: سرخرگ artery)، (گیاه شناسی) رگبرگ، رجوع شود به: lode، تمایل، رگه دار شدن

معنی : رگه معانی دیگر : (عامیانه) رگ، عرق، (زمین شناسی - کان) رگه، (سنگ یا چوب) رگه، طرح، رشته، روش، سبک، خلق، حالت، وریددار کردن، رگ دار کردن، (مانند رگ ها) منشعب شدن، شاخه شاخه شدن، شبکه دار کردن یا شدن، سیاهرگ (در برابر: سرخرگ artery)، (گیاه شناسی) رگبرگ، رجوع شود به: lode، تمایل، رگه دار شدن

vein

<hr> معنی : رگه رگه، رگه دار <hr> معانی دیگر : رگ دار، رگ نما، پر رگ و ریشه، پر از رگه

معنی : رگه رگه، رگه دار معانی دیگر : رگ دار، رگ نما، پر رگ و ریشه، پر از رگه

veiny

<hr> معنی : غشایی، پردهای، کامی، ملازی <hr> معانی دیگر : پردکی، ادا شده از شراع الحنک

معنی : غشایی، پردهای، کامی، ملازی معانی دیگر : پردکی، ادا شده از شراع الحنک

velar

<hr> معنی : علفزار <hr> معانی دیگر : veldt افریقای جنوبی زمین مرغزار

معنی : علفزار معانی دیگر : veldt افریقای جنوبی زمین مرغزار

veld

<hr> معنی : علفزار <hr> معانی دیگر : veld افریقای جنوبی زمین مرغزار

معنی : علفزار معانی دیگر : veld افریقای جنوبی زمین مرغزار

veldt

<hr> معنی : مناقشه <hr> معانی دیگر : مخاصمه، برخورد، زد و خورد، جروبحک، جنگ مختصر، زد و خوردجزیی

معنی : مناقشه معانی دیگر : مخاصمه، برخورد، زد و خورد، جروبحک، جنگ مختصر، زد و خوردجزیی

velitation

<hr> معنی : هوا و هوس <hr> معانی دیگر : میل ضعیف، کم خواست، هوس انی

معنی : هوا و هوس معانی دیگر : میل ضعیف، کم خواست، هوس انی

velleity

<hr> معنی : پوست گوساله <hr> معانی دیگر : (چرم نازک گوسفند یا گوساله که به جای کاغذ یا برای روکش جلد کتاب به کار می رود) کیمخت، پوست، تیماج، پرنداخ، دست نوشته ی روی پوست، نسخه ی خطی روی پوست آهو، کاغذ ولم، کاغذ پوست نما، کاغذ پوست گوساله، رق regh

معنی : پوست گوساله معانی دیگر : (چرم نازک گوسفند یا گوساله که به جای کاغذ یا برای روکش جلد کتاب به کار می رود) کیمخت، پوست، تیماج، پرنداخ، دست نوشته ی روی پوست، نسخه ی خطی روی پوست آهو، کاغذ ولم، کاغذ پوست نما، کاغذ پوست گوساله، رق regh

vellum

<hr> معنی : دوچرخه پایی، سه چرخه <hr> معانی دیگر : (قدیمی) دوچرخه

معنی : دوچرخه پایی، سه چرخه معانی دیگر : (قدیمی) دوچرخه

velocipede

<hr> معنی : شتاب، سرعت، تندی <hr> معانی دیگر : هنگار، روندی، سیزی، چابکی، (فیزیک) میزان پیمایش مسافت نسبت به زمان، (شیمی) سرعت فعل و انفعال، هنگار واکنش، سرعت سیر، تندی برحسب زمان

معنی : شتاب، سرعت، تندی معانی دیگر : هنگار، روندی، سیزی، چابکی، (فیزیک) میزان پیمایش مسافت نسبت به زمان، (شیمی) سرعت فعل و انفعال، هنگار واکنش، سرعت سیر، تندی برحسب زمان

velocity

<hr> معنی : غشاء، غشا <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی)، پرده، پردک، شامه، شراع الحنک

معنی : غشاء، غشا معانی دیگر : (زیست شناسی)، پرده، پردک، شامه، شراع الحنک

velum

<hr> معنی : مخملی <hr> معانی دیگر : مخمل، مخمل نما، مخمل مانند، (روی شاخ تازه ی آهو و غیره) پوست کرکدار، (امریکا - قدیمی - خودمانی) برد، سود خالص، درآمد اضافی، نرم، مخملی کردن

معنی : مخملی معانی دیگر : مخمل، مخمل نما، مخمل مانند، (روی شاخ تازه ی آهو و غیره) پوست کرکدار، (امریکا - قدیمی - خودمانی) برد، سود خالص، درآمد اضافی، نرم، مخملی کردن

velvet

<hr> معنی : رگ، اوند <hr> معانی دیگر : (لاتین) سیاهرگ، ورید

معنی : رگ، اوند معانی دیگر : (لاتین) سیاهرگ، ورید

vena

<hr> معنی : قابل فروش، خود فروش، پولی <hr> معانی دیگر : پولکی، رشوه بگیر، تطمیع شدنی، آزاندنی، رشوه خوار، رشوه آمیز، آز آمیز، فسادآمیز، (نادر) پولی، در برابر مزد، پول بگیر، پست، فروتن

معنی : قابل فروش، خود فروش، پولی معانی دیگر : پولکی، رشوه بگیر، تطمیع شدنی، آزاندنی، رشوه خوار، رشوه آمیز، آز آمیز، فسادآمیز، (نادر) پولی، در برابر مزد، پول بگیر، پست، فروتن

venal

<hr> معنی : رشوه گیری <hr> معانی دیگر : رشوه خواری، حق و حساب گیری، آزمندی، زرپرستی، صفت ادم پولکی، پول بگیری

معنی : رشوه گیری معانی دیگر : رشوه خواری، حق و حساب گیری، آزمندی، زرپرستی، صفت ادم پولکی، پول بگیری

venality

<hr> معنی : طوافی کردن، داد و ستد کردن <hr> معانی دیگر : فروختن (به ویژه از راه دوره گردی)، دستفروشی کردن، پیله وری کردن، فروش کردن، جار زدن، اعلام کردن

معنی : طوافی کردن، داد و ستد کردن معانی دیگر : فروختن (به ویژه از راه دوره گردی)، دستفروشی کردن، پیله وری کردن، فروش کردن، جار زدن، اعلام کردن

vend

<hr> معنی : خریدار <hr> معانی دیگر : مشتری

معنی : خریدار معانی دیگر : مشتری

vendee

<hr> معنی : دستفروش، طواف، بایع <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: vendor، vendor : فروشنده

معنی : دستفروش، طواف، بایع معانی دیگر : رجوع شود به: vendor، vendor : فروشنده

vender

<hr> انتقام جویی (به ویژه از قاتل یا افراد خانواده ی او)، دشمنی خونی، خونخواهی، کین ورزی، کینه ی خانوادگی، دشمنی خونی خانوادگی، انتقام گیری

انتقام جویی (به ویژه از قاتل یا افراد خانواده ی او)، دشمنی خونی، خونخواهی، کین ورزی، کینه ی خانوادگی، دشمنی خونی خانوادگی، انتقام گیری

vendetta

<hr> معنی : قابلیت فروش <hr> معانی دیگر : قابلیت فروش

معنی : قابلیت فروش معانی دیگر : قابلیت فروش

vendibility

<hr> معنی : قابل فروش <hr> معانی دیگر : فروختنی، قابل فروش (vendable هم می گویند)، جنس قابل فروش، پولکی، فاسد

معنی : قابل فروش معانی دیگر : فروختنی، قابل فروش (vendable هم می گویند)، جنس قابل فروش، پولکی، فاسد

واژه های حرف "v" - مترادف و متضاد