انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : اشنا کردن، نشان دادن، معرفی کردن، مرسوم کردن، باب کردن <hr> معانی دیگر : دیبا کردن، شناساندن، شناسا کردن، عرضه کردن، ارائه کردن، آشنا کردن با، آوردن (برای اولین بار)، دخیل کردن، دخالت دادن، وارد کردن، افزودن به، بدعت گذاردن، رسم کردن، نوآوری کردن، دیباچه نگاشتن، مقدمه نوشتن، دیبانویسی کردن، سرآغاز نویسی کردن، آغاز کردن، قرار دادن (در)، نهادن، درون نهادن، (کالا یا فراورده ی تازه را برای فروش) عرضه کردن، مطرح کردن

معنی : اشنا کردن، نشان دادن، معرفی کردن، مرسوم کردن، باب کردن معانی دیگر : دیبا کردن، شناساندن، شناسا کردن، عرضه کردن، ارائه کردن، آشنا کردن با، آوردن (برای اولین بار)، دخیل کردن، دخالت دادن، وارد کردن، افزودن به، بدعت گذاردن، رسم کردن، نوآوری کردن، دیباچه نگاشتن، مقدمه نوشتن، دیبانویسی کردن، سرآغاز

introduce

introduce a method

introduce a person

introduce changes

introduced him to

introduced new procedures

introducer

introducible

<hr> معنی : ابداع، احدای، فاتحه، دیباچه، مقدمه، معرفی، معارفه، معرفی رسمی، اشناسازی، معمول سازی <hr> معانی دیگر : دیبا، شناسانگری، شناسانی، (کتاب و غیره) دیباچه، پیشگفتار، پیش درامد، درامد، سرآغاز، آغاز، (مقدمات و اصول رشته یا دانش) آشناساز(ی)، آغازنما(یی)، ارائه، عرضه (کالای جدید)، شناساندن (شخص یا اندیشه یا کالا و غیره)، آوردن، وارد سازی، رایج سازی، رسم کردن، شایع سازی، تقدیم (لایحه و غیره)، قرار دادن، نهادن، افزایش، احداک

معنی : ابداع، احدای، فاتحه، دیباچه، مقدمه، معرفی، معارفه، معرفی رسمی، اشناسازی، معمول سازی معانی دیگر : دیبا، شناسانگری، شناسانی، (کتاب و غیره) دیباچه، پیشگفتار، پیش درامد، درامد، سرآغاز، آغاز، (مقدمات و اصول رشته یا دانش) آشناساز(ی)، آغازنما(یی)، ارائه، عرضه (کالای جدید)، شناساندن (شخص یا اندیشه یا

introduction

<hr> مقدماتى، افتتاحى، گشایشى، گشاینده، اغاز کننده

مقدماتى، افتتاحى، گشایشى، گشاینده، اغاز کننده

introductive

introductorily

<hr> معنی : مقدماتی، معارفهای، وابسته به مقدمه، دیباچه ای <hr> معانی دیگر : پیشکردی، آغازین، دخشین، آشناساز، آشناگر، دیباگر (introductive هم می گویند)

معنی : مقدماتی، معارفهای، وابسته به مقدمه، دیباچه ای معانی دیگر : پیشکردی، آغازین، دخشین، آشناساز، آشناگر، دیباگر (introductive هم می گویند)

introductory

introductory course

introductory offer

<hr> معنی : ورود، دخو ل <hr> معانی دیگر : (ورود ژن های یک گونه به مجموعه ژن های گونه ی دیگر) تداخل ژن ها

معنی : ورود، دخو ل معانی دیگر : (ورود ژن های یک گونه به مجموعه ژن های گونه ی دیگر) تداخل ژن ها

introgression

<hr> معنی : ورود، دخو ل، سرود افتتاحیه <hr> معانی دیگر : (کلیسا - سرودی که در آغاز مراسم نیایش خوانده می شود) سرود آغازین، مدخل

معنی : ورود، دخو ل، سرود افتتاحیه معانی دیگر : (کلیسا - سرودی که در آغاز مراسم نیایش خوانده می شود) سرود آغازین، مدخل

introit

introital

<hr> (روانکاوی) درون افکندن

introject

<hr> روانشناسى : درون فکنى

introjection

<hr> معنی : تصدیق، قبول، ارسال، تو رفتگی، درج <hr> معانی دیگر : مواد الحاقی، معارضه

معنی : تصدیق، قبول، ارسال، تو رفتگی، درج معانی دیگر : مواد الحاقی، معارضه

intromission

<hr> معنی : جا دادن، دخالت کردن، مزاحم شدن، منصوب کردن، در اوردن، داخل کردن <hr> معانی دیگر : درون گذاری کردن، درون گذاشتن، مانع شدن

معنی : جا دادن، دخالت کردن، مزاحم شدن، منصوب کردن، در اوردن، داخل کردن معانی دیگر : درون گذاری کردن، درون گذاشتن، مانع شدن

intromit

intromittent

intromitter

<hr> معنی : بخود آمدن، بخود برگشتن، در خود فرو رفتن <hr> معانی دیگر : (نگرش به اندیشه ها و احساسات درونی خود) درون نگری کردن، خودکاوی کردن، بخود امدن

معنی : بخود آمدن، بخود برگشتن، در خود فرو رفتن معانی دیگر : (نگرش به اندیشه ها و احساسات درونی خود) درون نگری کردن، خودکاوی کردن، بخود امدن

introspect

<hr> معنی : درون گرایی، تفکر وتامل، خود اندیشی، باطن بینی، درون اندیشی <hr> معانی دیگر : درون نگری، خویشتن نگری، خودکاوی

معنی : درون گرایی، تفکر وتامل، خود اندیشی، باطن بینی، درون اندیشی معانی دیگر : درون نگری، خویشتن نگری، خودکاوی

introspection

<hr> معاینه کننده درون خود، خویشتن نگر، ناشی از خویشتن نگری یا معاینه نفس

معاینه کننده درون خود، خویشتن نگر، ناشی از خویشتن نگری یا معاینه نفس

introspective

<hr> ازراه خودنگری، بطریق معاینه نفس

ازراه خودنگری، بطریق معاینه نفس

introspectively

introspectiveness

<hr> در خود گیرى، جذب، دخول بخشى از روده در بخش دیگر

در خود گیرى، جذب، دخول بخشى از روده در بخش دیگر

introsusception

<hr> معنی : توجه بدرون، برگشت بسوی درون، بدرون کشیدگی <hr> معانی دیگر : (روان شناسی) درون گرایی

معنی : توجه بدرون، برگشت بسوی درون، بدرون کشیدگی معانی دیگر : (روان شناسی) درون گرایی

introversion

<hr> بدرون کشنده، بخود برگرداننده

بدرون کشنده، بخود برگرداننده

introversive

introversively

<hr> معنی : خویشتن گرای، شخصی که متوجه بباطن خود است، بسوی درون کشیدن، بخود متوجه کردن <hr> معانی دیگر : (روان شناسی) درون گرا شدن، درون گرایی کردن، به طرف درون خم کردن، درون خم کردن، درون خماندن، (جانور شناسی) درون برگشته کردن، درون پیچیدن، درون پیچیده کردن

معنی : خویشتن گرای، شخصی که متوجه بباطن خود است، بسوی درون کشیدن، بخود متوجه کردن معانی دیگر : (روان شناسی) درون گرا شدن، درون گرایی کردن، به طرف درون خم کردن، درون خم کردن، درون خماندن، (جانور شناسی) درون برگشته کردن، درون پیچیدن، درون پیچیده کردن

introvert

<hr> (روان شناسی) درونگرا

introverted

<hr> معنی : مزاحم شدن، بزور داخل شدن، سرزده امدن، فضولانه امدن، بدون حق وارد شدن <hr> معانی دیگر : (خود یا عقاید خود را) تحمیل کردن، خود را (به زور وارد کردن)، (ناخوانده) وارد شدن، میان (سخن یا جلسه ی دیگران) پریدن، مخل شدن، سرزده وارد شدن، (با: on یا upon یا in) زور دادن، پیش راندن، داخل کردن، وارد کردن، چپاندن، (زمین شناسی - گدازه را با فشار به داخل یا میان سنگ ها راندن) گدازه رانی کردن

معنی : مزاحم شدن، بزور داخل شدن، سرزده امدن، فضولانه امدن، بدون حق وارد شدن معانی دیگر : (خود یا عقاید خود را) تحمیل کردن، خود را (به زور وارد کردن)، (ناخوانده) وارد شدن، میان (سخن یا جلسه ی دیگران) پریدن، مخل شدن، سرزده وارد شدن، (با: on یا upon یا in) زور دادن، پیش راندن، داخل کردن، وارد کردن، چپا

intrude

<hr> معنی : مزاحم، فضول، مخل <hr> معانی دیگر : کسیکه سرزده یا بدون اجازه وارد شود

معنی : مزاحم، فضول، مخل معانی دیگر : کسیکه سرزده یا بدون اجازه وارد شود

intruder

<hr> سرزده، ناخوانده، فضولانه

سرزده، ناخوانده، فضولانه

intrudingly

<hr> معنی : فضولی، دخول سرزده و بدون اجازه <hr> معانی دیگر : پیش رانی، زورآوری، دخالت، چپانش، مزاحمت، تحمیل، سرزده آمدن، (زمین شناسی) گدازه رانی

معنی : فضولی، دخول سرزده و بدون اجازه معانی دیگر : پیش رانی، زورآوری، دخالت، چپانش، مزاحمت، تحمیل، سرزده آمدن، (زمین شناسی) گدازه رانی

intrusion

intrusion tracking dirt road

<hr> معنی : فضول، ناخوانده، سرزده، فضولانه، بزور داخل شونده، فرو رونده <hr> معانی دیگر : مزاحم، مخل، مداخله آمیز، (زمین شناسی) گدازه رانی شده، گدازه رانده، سرزده اینده، ناخوانده وارد شونده

معنی : فضول، ناخوانده، سرزده، فضولانه، بزور داخل شونده، فرو رونده معانی دیگر : مزاحم، مخل، مداخله آمیز، (زمین شناسی) گدازه رانی شده، گدازه رانده، سرزده اینده، ناخوانده وارد شونده

intrusive

<hr> معنی : سرزده <hr> معانی دیگر : فضولانه

معنی : سرزده معانی دیگر : فضولانه

intrusively

intrusiveness

<hr> معنی : واگذار کردن، سپردن، بامانت سپردن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: entrust، امانت داده شده، سپرده شده (به کسی دیگر)

معنی : واگذار کردن، سپردن، بامانت سپردن معانی دیگر : رجوع شود به: entrust، امانت داده شده، سپرده شده (به کسی دیگر)

intrust

intrusted

<hr> (به ویژه پزشکی - لوله وارد مجرا کردن مثلا وارد کردن لوله در حنجره برای تسهیل تنفس) لوله گذاری کردن، لوله گذاشتن، طب لوله فروکردن در، بوسیله لوله باز نگاه داشتن، لوله گذاردن در

(به ویژه پزشکی - لوله وارد مجرا کردن مثلا وارد کردن لوله در حنجره برای تسهیل تنفس) لوله گذاری کردن، لوله گذاشتن، طب لوله فروکردن در، بوسیله لوله باز نگاه داشتن، لوله گذاردن در

intubate

intubated

<hr> فرو کردن لوله در حنجره ای برای برای نگاه داشتن، دیفتری و مانندان

فرو کردن لوله در حنجره ای برای برای نگاه داشتن، دیفتری و مانندان

intubation

<hr> معنی : اگاه کردن، دستور دادن، درک کردن، تعلیم دادن <hr> معانی دیگر : درون یابی کردن، شهودگری کردن

معنی : اگاه کردن، دستور دادن، درک کردن، تعلیم دادن معانی دیگر : درون یابی کردن، شهودگری کردن

واژه های حرف "i" - انگلیسی به انگلیسی