انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : فراست، بصیرت، کشف، بینش، شهود، درک مستقیم، دریافت ناگهانی <hr> معانی دیگر : (دانستن یا فراگیری فوری و بدون استدلال و تجربه و ممارست) درون یافت، شم، درون یابی، (هرچیزی که از راه درون یافت آموخته یا دانسته شود) درون یافته، انتقال، اشراق

معنی : فراست، بصیرت، کشف، بینش، شهود، درک مستقیم، دریافت ناگهانی معانی دیگر : (دانستن یا فراگیری فوری و بدون استدلال و تجربه و ممارست) درون یافت، شم، درون یابی، (هرچیزی که از راه درون یافت آموخته یا دانسته شود) درون یافته، انتقال، اشراق

intuition

<hr> معنی : بصیر، حسی، مستقیما درک کننده، مبنی بر درک یا انتقال مستقیم <hr> معانی دیگر : وابسته به درون یافت، درون یافتی، شهودی، (شخصی که درون یابی او خوب است) درون یافتگر، درون یاب، اهل شهود، ذاتی

معنی : بصیر، حسی، مستقیما درک کننده، مبنی بر درک یا انتقال مستقیم معانی دیگر : وابسته به درون یافت، درون یافتی، شهودی، (شخصی که درون یابی او خوب است) درون یافتگر، درون یاب، اهل شهود، ذاتی

intuitive

<hr> بوسیله درک مستقیم، ازراه انتقال، ازراه کشف، ازراه برهانی، بطورحسی

بوسیله درک مستقیم، ازراه انتقال، ازراه کشف، ازراه برهانی، بطورحسی

intuitively

intuitiveness

<hr> (به ویژه در اثر گرما) آماس کردن، فراخ شدن، کف کردن، ور آمدن، بالا امدن، باد کردن، اماس کردن، پف کردن

(به ویژه در اثر گرما) آماس کردن، فراخ شدن، کف کردن، ور آمدن، بالا امدن، باد کردن، اماس کردن، پف کردن

intumesce

<hr> آماس، ورآمدگی، فراخی شدگی، کف کردگی، اندام آماسیده، باد کردگی، ورم، طغیان، غلو، پف کردگی

آماس، ورآمدگی، فراخی شدگی، کف کردگی، اندام آماسیده، باد کردگی، ورم، طغیان، غلو، پف کردگی

intumescence

<hr> باد کرده، اماس کرده، بالاامده، باد کننده، اماس کننده، طغیان کننده

باد کرده، اماس کرده، بالاامده، باد کننده، اماس کننده، طغیان کننده

intumescent

<hr> معنی : جذب کردن، غلاف کردن، در خود گرفتن <hr> معانی دیگر : درون نیامیدن، درون کشیدن (invaginate هم می گویند)

معنی : جذب کردن، غلاف کردن، در خود گرفتن معانی دیگر : درون نیامیدن، درون کشیدن (invaginate هم می گویند)

intussuscept

<hr> درون نیامش، درون کشی، در خود گیری، جذب، دخول بخشی از روده در بخش دیگر

درون نیامش، درون کشی، در خود گیری، جذب، دخول بخشی از روده در بخش دیگر

intussusception

<hr> سرخپوست اینویت (اینویت ها یا اسکیموها در شمال کانادا و آلاسکا زیست می کنند و واژه ی اینویت را به واژه ی اسکیمو ترجیح می دهند)، رجوع شود به: eskimo

سرخپوست اینویت (اینویت ها یا اسکیموها در شمال کانادا و آلاسکا زیست می کنند و واژه ی اینویت را به واژه ی اسکیمو ترجیح می دهند)، رجوع شود به: eskimo

inuit

<hr> (زیست شناسی) اینولاز (آنزیمی که اینولین را به فروکتوز تبدیل می کند)

(زیست شناسی) اینولاز (آنزیمی که اینولین را به فروکتوز تبدیل می کند)

inulase

<hr> (زیست شناسی - شیمی) اینولین (پلی ساکارید سفید و نشاسته مانند که در ریشه و جوانه ی بسیاری از گیاهان مرکب composite یافت می شود و سازنده ی فروکتوز و گلوکز است)

(زیست شناسی - شیمی) اینولین (پلی ساکارید سفید و نشاسته مانند که در ریشه و جوانه ی بسیاری از گیاهان مرکب composite یافت می شود و سازنده ی فروکتوز و گلوکز است)

inulin

<hr> معنی : روغن مالی، تدهین، مرهم، مسح، مرهم گذاری <hr> معانی دیگر : روغن مالی (به بدن)

معنی : روغن مالی، تدهین، مرهم، مسح، مرهم گذاری معانی دیگر : روغن مالی (به بدن)

inunction

<hr> معنی : اشباع کردن، زیر سیل پوشاندن، سیل زده کردن، از اب پوشانیدن <hr> معانی دیگر : سیل گرفتن، زیر آب بردن، از آب پوشیده کردن، آب بستن به، (به ویژه به صورت مجهول) اشباع کردن، (در چیزی) غرقه کردن

معنی : اشباع کردن، زیر سیل پوشاندن، سیل زده کردن، از اب پوشانیدن معانی دیگر : سیل گرفتن، زیر آب بردن، از آب پوشیده کردن، آب بستن به، (به ویژه به صورت مجهول) اشباع کردن، (در چیزی) غرقه کردن

inundate

inundated

<hr> معنی : طغیان رود، سیل اب گرفتگی <hr> معانی دیگر : سیل اب گرفتگی

معنی : طغیان رود، سیل اب گرفتگی معانی دیگر : سیل اب گرفتگی

inundation

<hr> زمخت و بی ادب، دهاتی مسلک، خام رفتار، بی نزاکت

زمخت و بی ادب، دهاتی مسلک، خام رفتار، بی نزاکت

inurbane

<hr> بى ادبى، بى نزاکتى، ناهنجارى

بى ادبى، بى نزاکتى، ناهنجارى

inurbanity

<hr> معنی : عادت دادن، موجب شدن، معتاد کردن، اموخته کردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه کارهای دشوار یا ناخوشایند) خو دادن، عادت کردن، آموخته کردن، به مرحله ی اجرا درآمدن، به کار افتادن، enur عادت دادن، خودادن

معنی : عادت دادن، موجب شدن، معتاد کردن، اموخته کردن معانی دیگر : (به ویژه کارهای دشوار یا ناخوشایند) خو دادن، عادت کردن، آموخته کردن، به مرحله ی اجرا درآمدن، به کار افتادن، enur عادت دادن، خودادن

inure

<hr> خو کردکی، خو گرفتگی، پینه خوردگی، معتاد سازی

خو کردکی، خو گرفتگی، پینه خوردگی، معتاد سازی

inurement

<hr> معنی : بخاک سپردن، در ظرف نگاهداشتن، در خاکدان ریختن <hr> معانی دیگر : (خاکستر شخص مرده را) در کوزه ریختن، در بستو ریختن، در ظرف نگاه داشتن بازگشت شود به urn

معنی : بخاک سپردن، در ظرف نگاهداشتن، در خاکدان ریختن معانی دیگر : (خاکستر شخص مرده را) در کوزه ریختن، در بستو ریختن، در ظرف نگاه داشتن بازگشت شود به urn

inurn

<hr> معنی : بیهوده، نا سودمند، نا مناسب، بی فایده، بی استفاده، بی منفعت <hr> معانی دیگر : به درد نخور

معنی : بیهوده، نا سودمند، نا مناسب، بی فایده، بی استفاده، بی منفعت معانی دیگر : به درد نخور

inutile

invadable

<hr> معنی : حمله کردن بر، تجاوز کردن، تهاجم کردن، هجوم کردن، تاخت و تاز کردن در <hr> معانی دیگر : مورد تاخت و تاز قرار دادن، (با جنگ و قشون) گرفتن، تجاوز (نظامی) کردن، برتاختن، تاخت و تاز کردن، دست یازی کردن، هجوم بردن، مخل شدن، مختل کردن، نقض کردن، بی اجازه داخل شدن، (وارد چیزی شدن و در آن پراکنده شدن معمولا با اثر بد) فرا گرفتن، درونگیر شدن

معنی : حمله کردن بر، تجاوز کردن، تهاجم کردن، هجوم کردن، تاخت و تاز کردن در معانی دیگر : مورد تاخت و تاز قرار دادن، (با جنگ و قشون) گرفتن، تجاوز (نظامی) کردن، برتاختن، تاخت و تاز کردن، دست یازی کردن، هجوم بردن، مخل شدن، مختل کردن، نقض کردن، بی اجازه داخل شدن، (وارد چیزی شدن و در آن پراکنده شدن معمولا

invade

invaded

<hr> معنی : مهاجم، حمله کننده، تاخت و تازگر <hr> معانی دیگر : تاخت و تازگر، مهاجم، حمله کننده

معنی : مهاجم، حمله کننده، تاخت و تازگر معانی دیگر : تاخت و تازگر، مهاجم، حمله کننده

invader

<hr> معنی : غلاف کردن، توی خود برگرداندن، پیچ خوردن روده <hr> معانی دیگر : در نیام گرفتن، در نیام قرار گرفتن یا قرار دادن، رجوع شود به: intussuscept

معنی : غلاف کردن، توی خود برگرداندن، پیچ خوردن روده معانی دیگر : در نیام گرفتن، در نیام قرار گرفتن یا قرار دادن، رجوع شود به: intussuscept

invaginate

invaginated

<hr> معنی : توی خود برگشتگی، غلاف شدگی، توهمگیرکردگی <hr> معانی دیگر : طب پیچخوردن روده

معنی : توی خود برگشتگی، غلاف شدگی، توهمگیرکردگی معانی دیگر : طب پیچخوردن روده

invagination

<hr> معنی : مریض، فالج، ناتوان، بی اعتبار، علیل، پوچ، باطل، نامعتبر، علیل کردن، باطل کردن، ناتوان کردن <hr> معانی دیگر : رنجور، زمینگیر، نزار، دردمند، انگشتال، آکمند، توان کاسته، معلول، بیواره، وابسته به علیل ها، آدم آکمند، آدم رنجور، نزار کردن، توان کاسته کردن، زمین گیر کردن، بدون ارزش قانونی، vi : invalidate ناتوان کردن

معنی : مریض، فالج، ناتوان، بی اعتبار، علیل، پوچ، باطل، نامعتبر، علیل کردن، باطل کردن، ناتوان کردن معانی دیگر : رنجور، زمینگیر، نزار، دردمند، انگشتال، آکمند، توان کاسته، معلول، بیواره، وابسته به علیل ها، آدم آکمند، آدم رنجور، نزار کردن، توان کاسته کردن، زمین گیر کردن، بدون ارزش قانونی، vi : invalidat

invalid

invalid will

<hr> معنی : باطل کردن، ناتوان کردن، علیل کردن <hr> معانی دیگر : از ارزش قانونی انداختن، (قانونا) بی اعتبار کردن، invalid ناتوان کردن

معنی : باطل کردن، ناتوان کردن، علیل کردن معانی دیگر : از ارزش قانونی انداختن، (قانونا) بی اعتبار کردن، invalid ناتوان کردن

invalidate

invalidated

<hr> معنی : باطل سازی <hr> معانی دیگر : باطل سازی

معنی : باطل سازی معانی دیگر : باطل سازی

invalidation

invalidator

<hr> معنی : ناخوشی، معلولی، زمین گیری <hr> معانی دیگر : رنجوری، نزاری، آکمندی، توان کاستگی، علیلی، انگشتالی

معنی : ناخوشی، معلولی، زمین گیری معانی دیگر : رنجوری، نزاری، آکمندی، توان کاستگی، علیلی، انگشتالی

invalidism

<hr> معنی : فساد، بطلان، بی اساسی، عدماعتبار <hr> معانی دیگر : عدم اعتبار، بطلان، فساد

معنی : فساد، بطلان، بی اساسی، عدماعتبار معانی دیگر : عدم اعتبار، بطلان، فساد

invalidity

invalidly

invalidness

<hr> معنی : فوق العاده گرانبها، پر بها، غیرقابل تخمین، چیز بی ارزش <hr> معانی دیگر : پر ارزش، گرانبها

معنی : فوق العاده گرانبها، پر بها، غیرقابل تخمین، چیز بی ارزش معانی دیگر : پر ارزش، گرانبها

invaluable

invaluableness

invaluably

<hr> معنی : تغییر ناپذیری، نامغیر <hr> معانی دیگر : invariance ر، عدم تغییر باقیمانده درتغییرات طولی وخطی

معنی : تغییر ناپذیری، نامغیر معانی دیگر : invariance ر، عدم تغییر باقیمانده درتغییرات طولی وخطی

invariability

<hr> معنی : تغییر ناپذیر، ثابت، نامتغیر، یک نواخت <hr> معانی دیگر : دگرش ناپذیر، نادگرسان، دامند

معنی : تغییر ناپذیر، ثابت، نامتغیر، یک نواخت معانی دیگر : دگرش ناپذیر، نادگرسان، دامند

invariable

<hr> بطور ثابت، بطور تغییر ناپذیر، همواره، مطلقا

بطور ثابت، بطور تغییر ناپذیر، همواره، مطلقا

invariably

<hr> معنی : یکسان، ثابت، نامتغیر، غیر متنوع <hr> معانی دیگر : (ریاضی) پایا، پایدار، نادگرسان، دگرش ناپذیر، استاد، دامند

معنی : یکسان، ثابت، نامتغیر، غیر متنوع معانی دیگر : (ریاضی) پایا، پایدار، نادگرسان، دگرش ناپذیر، استاد، دامند

invariant

<hr> معنی : استیلاء، تعرض، تاخت و تاز، تهاجم، هجوم <hr> معانی دیگر : (با قشون و جنگ) گرفتن، تجاوز (نظامی)، اشغال، تازش، برتازش، مزاحمت، دخول بدون اجازه، خلوت شکنی، درونگیری، فراگیری، (مجازی) هجوم، یورش، استیلا، تعر­

معنی : استیلاء، تعرض، تاخت و تاز، تهاجم، هجوم معانی دیگر : (با قشون و جنگ) گرفتن، تجاوز (نظامی)، اشغال، تازش، برتازش، مزاحمت، دخول بدون اجازه، خلوت شکنی، درونگیری، فراگیری، (مجازی) هجوم، یورش، استیلا، تعر­

واژه های حرف "i" - انگلیسی به انگلیسی