جملات نمونه

<hr> (در اصل) هندوستان و هندوچین و آبخست گروه (مجمع الجزایر) مالی یا اندونزی

(در اصل) هندوستان و هندوچین و آبخست گروه (مجمع الجزایر) مالی یا اندونزی

east indies

east timor

<hr> معنی : رو به مشرق <hr> معانی دیگر : عازم شرق، خاورسوی، به سوی خاور، شرقی، بسوی شرق

معنی : رو به مشرق معانی دیگر : عازم شرق، خاورسوی، به سوی خاور، شرقی، بسوی شرق

eastbound

<hr> معنی : عید پاک <hr> معانی دیگر : عید پاک (بزرگداشت رستاخیز عیسی که هر ساله توسط مسیحیان برگزار می شود و از جمعه تا یکشنبه ادامه دارد)، جزیره ی ایستر (در جنوب اقیانوس آرام - متعلق به کشور شیلی)

معنی : عید پاک معانی دیگر : عید پاک (بزرگداشت رستاخیز عیسی که هر ساله توسط مسیحیان برگزار می شود و از جمعه تا یکشنبه ادامه دارد)، جزیره ی ایستر (در جنوب اقیانوس آرام - متعلق به کشور شیلی)

easter

easter bunny

<hr> تخم مرغ عید پاک (تخم مرغ رنگ کرده و یا هر چیز مانند آن که در مراسم عید پاک به کار می رود)، تخم مرغ رنگ کرده (ویژه ی ایام عید پاک)

تخم مرغ عید پاک (تخم مرغ رنگ کرده و یا هر چیز مانند آن که در مراسم عید پاک به کار می رود)، تخم مرغ رنگ کرده (ویژه ی ایام عید پاک)

easter egg

<hr> معنی : مانند بادخاوری، از طرف شرق، بسوی شرق <hr> معانی دیگر : در خاور، به سوی مشرق، از مشرق، خاورسوی، شرقی، خاوری

معنی : مانند بادخاوری، از طرف شرق، بسوی شرق معانی دیگر : در خاور، به سوی مشرق، از مشرق، خاورسوی، شرقی، خاوری

easterly

<hr> معنی : شرقی، خاوری، بطرف شرق <hr> معانی دیگر : از سوی (یا در جهت یا وابسته به) خاور، خاورسوی، ساکن شرق

معنی : شرقی، خاوری، بطرف شرق معانی دیگر : از سوی (یا در جهت یا وابسته به) خاور، خاورسوی، ساکن شرق

eastern

eastern europe

<hr> نیمکره ی خاوری (آسیا و اروپا و افریقا و استرالیا - در برابر نیمکره ی باختری یعنی امریکای شمالی و جنوبی)، نیمکره ی شرقی، نیمکره شرقی

نیمکره ی خاوری (آسیا و اروپا و افریقا و استرالیا - در برابر نیمکره ی باختری یعنی امریکای شمالی و جنوبی)، نیمکره ی شرقی، نیمکره شرقی

eastern hemisphere

<hr> کلیسای ارتدوکس شرقی (که در 1054 میلادی از کلیسای غربی یا کلیسای روم جدا شد و امروزه در اروپای شرقی و آسیای غربی رواج نسبی دارد)

کلیسای ارتدوکس شرقی (که در 1054 میلادی از کلیسای غربی یا کلیسای روم جدا شد و امروزه در اروپای شرقی و آسیای غربی رواج نسبی دارد)

eastern orthodox church

<hr> امپراطوری روم شرقی یا امپراطوری بیزانس (به ویژه بین سال های 395 تا 476 میلادی)

امپراطوری روم شرقی یا امپراطوری بیزانس (به ویژه بین سال های 395 تا 476 میلادی)

eastern roman empire

<hr> معنی : ساکن شرق <hr> معانی دیگر : خاورزی، خاورنشین، ساکن مشرق

معنی : ساکن شرق معانی دیگر : خاورزی، خاورنشین، ساکن مشرق

easterner

<hr> معنی : شرقی ترین نقطه، اقصی نقطهء شرقی <hr> معانی دیگر : دورترین نقطه ی خاوری، خاورین، اقصی نقطه ی شرقی

معنی : شرقی ترین نقطه، اقصی نقطهء شرقی معانی دیگر : دورترین نقطه ی خاوری، خاورین، اقصی نقطه ی شرقی

easternmost

<hr> معنی : رو به مشرق، شرقی، روبخاور <hr> معانی دیگر : به سوی خاور، به طرف شرق، خاورسوی، روبه شرق

معنی : رو به مشرق، شرقی، روبخاور معانی دیگر : به سوی خاور، به طرف شرق، خاورسوی، روبه شرق

eastward

<hr> به سوی خاور، از خاور، خاوری، شرقی، شرقی an eastwardly wind باد خاوری

به سوی خاور، از خاور، خاوری، شرقی، شرقی an eastwardly wind باد خاوری

eastwardly

<hr> رجوع شود به: eastward، سوی خاور، بطرف مشرق

رجوع شود به: eastward، سوی خاور، بطرف مشرق

eastwards

<hr> معنی : ساده، ملایم، اسوده، سبک، روان، اسان، سهل، بی زحمت، بدون اشکال <hr> معانی دیگر : آسان (در برابر: دشوار difficult)، (بی درد و هراس و اشکال) آسوده، مرفه، بی درد سر، بی دغدغه، راحت، آرام، غنوده، راحتی، بی تکلف، بی ریا، بی آلایش، صاف و ساده، (بدون سختگیری یا شدت عمل یا خشونت) با گذشت، مساعد، سازگار، زود باور، ساده لوح، رضامند، حرف شنو، (زنی که زود تسلیم شود) جلف، بی شتاب، بدون عجله، بدون شتابزدگی، آهسته، دارای شیب کم، کم شیب، (بازرگانی و بازار سهام و غیره) کساد، سست، (قیمت ها) در نوسان شدید، ناپایا، کم بهره، به آسانی، به آهستگی، باتانی، راحت طلب، آسودگرای، تن آسای، تنبل، کاهل، سلیس

معنی : ساده، ملایم، اسوده، سبک، روان، اسان، سهل، بی زحمت، بدون اشکال معانی دیگر : آسان (در برابر: دشوار difficult)، (بی درد و هراس و اشکال) آسوده، مرفه، بی درد سر، بی دغدغه، راحت، آرام، غنوده، راحتی، بی تکلف، بی ریا، بی آلایش، صاف و ساده، (بدون سختگیری یا شدت عمل یا خشونت) با گذشت، مساعد، سازگار، زو

easy

<hr> صندلی راحتی (لفاف دار و دسته دار)

صندلی راحتی (لفاف دار و دسته دار)

easy chair

<hr> (عامیانه) آدم آسانگیر، زود باور، گولو، زود خرشو، نرم و تسلیم

(عامیانه) آدم آسانگیر، زود باور، گولو، زود خرشو، نرم و تسلیم

easy mark

easy money

<hr> (امریکا - عامیانه) خوش نما، جذاب، چشمگیر، چشم نواز

(امریکا - عامیانه) خوش نما، جذاب، چشمگیر، چشم نواز

easy on the eyes

easy virtue

<hr> معنی : اسان، بی قید، اسان گیر <hr> معانی دیگر : (آدم) آسانگیر، سخت نگیر، آرام و خوش برخورد، خونسرد و خوش سلوک، باگذشت، لاقید، ناخوددار، اسان گیر، اسان گذار، بی قید، راحت طلب، رهوار

معنی : اسان، بی قید، اسان گیر معانی دیگر : (آدم) آسانگیر، سخت نگیر، آرام و خوش برخورد، خونسرد و خوش سلوک، باگذشت، لاقید، ناخوددار، اسان گیر، اسان گذار، بی قید، راحت طلب، رهوار

easygoing

<hr> معنی : تحلیل رفتن، غذا خوردن، مصرف کردن، خوردن <hr> معانی دیگر : خوردن (در مورد آبگونه ها بجز سوپ و غیره می گویند: drink)، شام (یا صبحانه یا ناهار) صرف کردن، نابود کردن، (گاهی با: up یا into) تحلیل رفتن یا بردن، خوردن (مثل اسید و تیزاب)، تباه کردن یا شدن، (با -self) با خوردن ... شدن، (امریکا - خودمانی) نگران کردن، به خون دل خوردن انداختن، (عامیانه - ضرر یا وام یا بدهی و غیره) به عهده گرفتن، تقبل کردن، روی دست کسی ماندن

معنی : تحلیل رفتن، غذا خوردن، مصرف کردن، خوردن معانی دیگر : خوردن (در مورد آبگونه ها بجز سوپ و غیره می گویند: drink)، شام (یا صبحانه یا ناهار) صرف کردن، نابود کردن، (گاهی با: up یا into) تحلیل رفتن یا بردن، خوردن (مثل اسید و تیزاب)، تباه کردن یا شدن، (با -self) با خوردن ... شدن، (امریکا - خودمانی) ن

<hr> ساییده یا فرسوده کردن، (فلز و غیره) خوردن

ساییده یا فرسوده کردن، (فلز و غیره) خوردن

eat away

<hr> (عامیانه) شرمنده شدن، به اشتباه خود اعتراف کردن

(عامیانه) شرمنده شدن، به اشتباه خود اعتراف کردن

eat crow

eat dirt

<hr> فروتنی کردن (به ویژه با توبه و اذعان به لغزش های خود)، خود را حقیر کردن

فروتنی کردن (به ویژه با توبه و اذعان به لغزش های خود)، خود را حقیر کردن

eat humble pie

<hr> در خانه خوراک خوردن (در برابر eat out)

در خانه خوراک خوردن (در برابر eat out)

eat in

eat into

eat like a bird

<hr> پرخوری کردن، مثل گاو خوردن

پرخوری کردن، مثل گاو خوردن

eat like a horse

<hr> 1- در رستوران (و غیره) خوراک خوردن (در برابر 2 (eat in- (امریکا - خودمانی) موآخذه ی شدید کردن، گوشمالی دادن

1- در رستوران (و غیره) خوراک خوردن (در برابر 2 (eat in- (امریکا - خودمانی) موآخذه ی شدید کردن، گوشمالی دادن

eat out

<hr> 1- تا ته (یاهمه را)خوردن 2- (کالا و سوخت و پول) زیاده مصرف کردن، از بین بردن

1- تا ته (یاهمه را)خوردن 2- (کالا و سوخت و پول) زیاده مصرف کردن، از بین بردن

eat up

<hr> معنی : خوردنی، ماکول، خوش گوشت <hr> معانی دیگر : قابل خوردن، خوراکی

معنی : خوردنی، ماکول، خوش گوشت معانی دیگر : قابل خوردن، خوراکی

eatable

<hr> معنی : خورده <hr> معانی دیگر : خوردن، ساییدن، فاسدکردن، خورده شدن، غذاخوردن

معنی : خورده معانی دیگر : خوردن، ساییدن، فاسدکردن، خورده شدن، غذاخوردن

eaten

eater

<hr> (عامیانه) رستوران، خوردنگاه

(عامیانه) رستوران، خوردنگاه

eatery

<hr> معنی : خورنده <hr> معانی دیگر : غذا، خورد و خوراک، خوران، خوش خوراک، خوردنی (در برابر پختنی و غیره)، خوراکی، (به کار بردنی هنگام خوردن - وابسته به خوردن) غذاخوری، خوردن غذا، خورد و خوراک there is no better eating than fried chicken غذایی بهتر از مرغ سرخ کرده وجود ندارد خورنده، خوران eating cares دلواپسیهایی که درون را میخورد خوش خوراک، خوردنگاه eating house رستوران ارزان

معنی : خورنده معانی دیگر : غذا، خورد و خوراک، خوران، خوش خوراک، خوردنی (در برابر پختنی و غیره)، خوراکی، (به کار بردنی هنگام خوردن - وابسته به خوردن) غذاخوری، خوردن غذا، خورد و خوراک there is no better eating than fried chicken غذایی بهتر از مرغ سرخ کرده وجود ندارد خورنده، خوران eating cares دلواپسیه

eating

eating disorder

<hr> معنی : رستوران <hr> معانی دیگر : رستوران ارزان، خوردنگاه، خوراک پزخانه، رستوران

معنی : رستوران معانی دیگر : رستوران ارزان، خوردنگاه، خوراک پزخانه، رستوران

eating house

eating place

eaton

<hr> (عامیانه) خوردنی ها، تنقلات، لب چره ها، قاقالی لی، خوراک، غذا

(عامیانه) خوردنی ها، تنقلات، لب چره ها، قاقالی لی، خوراک، غذا

واژه های حرف "e" - جملات نمونه