جملات نمونه

<hr> همپارش شیمى : ایزومرى شدن

همپارش شیمى : ایزومرى شدن

isomerization

<hr> معنی : هم اندازه، دارای ذرات ریز متساوی، دارای یک میزان، هممتر <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: cubic، (جمع - ورزش) جور فشاری (فشار شدید وارد آوردن به جسم تکان ناپذیر یا به عضلاتی که متقابلا فشار می آورند)، وابسته به جور فشاری، سنگ شناسی دارای ذرات ریز متساوی، هم متر <hr> isometric(al) دارای یک میزان

معنی : هم اندازه، دارای ذرات ریز متساوی، دارای یک میزان، هممتر معانی دیگر : رجوع شود به: cubic، (جمع - ورزش) جور فشاری (فشار شدید وارد آوردن به جسم تکان ناپذیر یا به عضلاتی که متقابلا فشار می آورند)، وابسته به جور فشاری، سنگ شناسی دارای ذرات ریز متساوی، هم متر isometric(al) دارای یک میزان

isometric

isometrics

<hr> (دارای شکل یا ساختمان مشابه) همدیس، هم شکل، همریخت

(دارای شکل یا ساختمان مشابه) همدیس، هم شکل، همریخت

isomorphic

<hr> (زیست شناسی: شباهت ساختمان و شکل سازواره هایی که به گونه ها و نژادهای مختلف تعلق دارند) جور ریختی، (شیمی: شباهت بلورهای موادی که حاوی عناصر مختلف اند) جوربلوری، همریختی، هم شکلی در بلورشدن، یک ریختی

(زیست شناسی: شباهت ساختمان و شکل سازواره هایی که به گونه ها و نژادهای مختلف تعلق دارند) جور ریختی، (شیمی: شباهت بلورهای موادی که حاوی عناصر مختلف اند) جوربلوری، همریختی، هم شکلی در بلورشدن، یک ریختی

isomorphism

<hr> هم شکل در بلور شدگی، یک ریخت

هم شکل در بلور شدگی، یک ریخت

isomorphous

<hr> (داروسازی) ایزونیازید (دارای پادترکیزه ای به فرمول c6h7n3o که در درمان سل به کار می رود)

(داروسازی) ایزونیازید (دارای پادترکیزه ای به فرمول c6h7n3o که در درمان سل به کار می رود)

isoniazid

<hr> (در نمودار یا نقشه و غیره: خطی که نقاطی را نشان می دهد که از نقطه نظر بخصوص برابرند) جور میزان، همچند، خط هم چند

(در نمودار یا نقشه و غیره: خطی که نقاطی را نشان می دهد که از نقطه نظر بخصوص برابرند) جور میزان، همچند، خط هم چند

isopleth

<hr> (شیمی) ایزوپرن (آبگونه ی بی رنگ به فرمول ch2:c(ch3)ch:ch2 که در لاستیک سازی کاربرد دارد)

(شیمی) ایزوپرن (آبگونه ی بی رنگ به فرمول ch2:c(ch3)ch:ch2 که در لاستیک سازی کاربرد دارد)

isoprene

<hr> (شیمی) ایزوپروپیل (ایزومری به فرمول ch3)2ch))

(شیمی) ایزوپروپیل (ایزومری به فرمول ch3)2ch))

isopropyl

<hr> (مثلث) دوپهلو برابر، متساوی الساقین، سه گوش راست پای، دوساق یکی

(مثلث) دوپهلو برابر، متساوی الساقین، سه گوش راست پای، دوساق یکی

isosceles

<hr> مثلک متساوی الساقین، سه گوشه دو پهلو برابر

مثلک متساوی الساقین، سه گوشه دو پهلو برابر

isosceles triangle

<hr> (وجود فشار برابر در همه ی جوانب) هم تنشی، هم فشاری، ایزوستازی، همسنگی

(وجود فشار برابر در همه ی جوانب) هم تنشی، هم فشاری، ایزوستازی، همسنگی

isostasy

isostatic

<hr> معنی : خطوطمتحدالحراره، خط هم گرما، خط همدما <hr> معانی دیگر : (در نقشه جغرافیایی یا هواشناسی) خط هم دمانما، وابسته به هم دمایی، هم دما، هم گرما، خطی که نقاط دارای گرمای متوسط سالیانه مساوی رانشان میدهد، درجمع خطوطمتحدالحراره

معنی : خطوطمتحدالحراره، خط هم گرما، خط همدما معانی دیگر : (در نقشه جغرافیایی یا هواشناسی) خط هم دمانما، وابسته به هم دمایی، هم دما، هم گرما، خطی که نقاط دارای گرمای متوسط سالیانه مساوی رانشان میدهد، درجمع خطوطمتحدالحراره

isotherm

<hr> (وابسته به یا نشان دهنده ی برابری یا ثبات درجه ی حرارت) جورگرمانما، تک دما، همدما، (وابسته به تغییرات حرارت تحت فشار ثابت) تک فشار، وابسته به هم دمایی

(وابسته به یا نشان دهنده ی برابری یا ثبات درجه ی حرارت) جورگرمانما، تک دما، همدما، (وابسته به تغییرات حرارت تحت فشار ثابت) تک فشار، وابسته به هم دمایی

isothermal

<hr> معنی : هم توان، همکشش، دارای کشش مساوی، دارای اهنگ مساوی <hr> معانی دیگر : (دارای کشش برابر) هم تنش

معنی : هم توان، همکشش، دارای کشش مساوی، دارای اهنگ مساوی معانی دیگر : (دارای کشش برابر) هم تنش

isotonic

<hr> معنی : جسم ایزوتوپ <hr> معانی دیگر : (شیمی) ایزوتروپ، هم جای، همسان

معنی : جسم ایزوتوپ معانی دیگر : (شیمی) ایزوتروپ، هم جای، همسان

isotope

isotopic

<hr> معنی : همگرای، دارای خواص فیزیکی مشابه، دارای خواص برابر از هرسو <hr> معانی دیگر : (شیمی) جورگرای، ایزوتروپ، همسانگرد (isotropous هم می گویند)

معنی : همگرای، دارای خواص فیزیکی مشابه، دارای خواص برابر از هرسو معانی دیگر : (شیمی) جورگرای، ایزوتروپ، همسانگرد (isotropous هم می گویند)

isotropic

<hr> معنی : همگرایی، همسانی <hr> معانی دیگر : همگرایی، همسانی

معنی : همگرایی، همسانی معانی دیگر : همگرایی، همسانی

isotropy

<hr> سرویسگر اینترنت( یکی از نودها در شبه جهانی )

سرویسگر اینترنت( یکی از نودها در شبه جهانی )

<hr> معنی : اسرائیل <hr> معانی دیگر : اسم خاص مذکر (مخفف آن: izzy)، (انجیل) حضرت یعقوب، یهودیان، جهودان، اعقاب حضرت یعقوب، سرزمین باستانی قوم یهود (در شمال بحر المیت)، (حدود هزار سال پیش از میلاد) نام کشور پادشاهی که از همبستگی ده قبیله ی بنی اسراییل به وجود آمد

معنی : اسرائیل معانی دیگر : اسم خاص مذکر (مخفف آن: izzy)، (انجیل) حضرت یعقوب، یهودیان، جهودان، اعقاب حضرت یعقوب، سرزمین باستانی قوم یهود (در شمال بحر المیت)، (حدود هزار سال پیش از میلاد) نام کشور پادشاهی که از همبستگی ده قبیله ی بنی اسراییل به وجود آمد

israel

<hr> اسرائیلی، اهل سرزمین اسرائیل، وابسته به کشور و مردم اسرائیل

اسرائیلی، اهل سرزمین اسرائیل، وابسته به کشور و مردم اسرائیل

israeli

<hr> معنی : عبرانی، یهودی، اسرائیلی، کلیمی، عبرانی <hr> معانی دیگر : جهود (به ویژه در مورد سرزمین و مردم اسرائیل باستان به کار می رود)

معنی : عبرانی، یهودی، اسرائیلی، کلیمی، عبرانی معانی دیگر : جهود (به ویژه در مورد سرزمین و مردم اسرائیل باستان به کار می رود)

israelite

<hr> معنی : انتشار، صدور <hr> معانی دیگر : نشر

معنی : انتشار، صدور معانی دیگر : نشر

issuance

<hr> معنی : منتشر کننده، منتشر شونده <hr> معانی دیگر : (نشان های نجابت خانوادگی) سرنما (به طوری که فقط بخش بالایی چیزی نمایان باشد)، (نادر) منتشر کننده، ناشر، نشر شونده، صادر کننده

معنی : منتشر کننده، منتشر شونده معانی دیگر : (نشان های نجابت خانوادگی) سرنما (به طوری که فقط بخش بالایی چیزی نمایان باشد)، (نادر) منتشر کننده، ناشر، نشر شونده، صادر کننده

issuant

<hr> معنی : نژاد، اولاد، فرزند، سرانجام، پی امد، بر امد، نسخه، عمل، کردار، موضوع، شماره، نشریه، نتیجه بحی، رواج دادن، انتشار دادن، صادر شدن، فرستا دن، خارج شدن، بیرون آمدن، صادر کردن <hr> معانی دیگر : برون ریزی، در روی، خروج، برون رفت، برونش، راه خروج، خروجی، دهانه، مخرج، برونگاه، برونجای، نتیجه، عاقبت، پایان، برایند، درآمد (از ملک یا مالیات یا جریمه)، دریافتی(ها)، مداخل، (به صورت مداخل) حاصل شدن، به دست آمدن، تعلق گرفتن به، ارزیافت، عواید، عاید شدن، (موضوع یا سوال و غیره) مورد بحث، مطلب، قضیه، مسئله، باره، جستار، سخن مایه، درونمایه، برون فرستی، صدور، توزیع، نشر، انتشار، پخش، روانش، فرستش، پراکنش، پخشش، (آنچه که در هر وهله منتشر شود) چاپ، سری، (پزشکی - بیرونریزی یا آمدن خون یا چرک و غیره، بریدگی یا شکاف برای خارج سازی چرک و غیره) ریزش، خون ریزش، (جای) نیشتر، بیرون آمدن (یا ریختن یا تراویدن و غیره)، جریان یافتن، درآمدن، زاده شدن، (از نژاد یا خانواده و غیره ی بخصوصی) تبار داشتن، (حقوق) اولاد، بازماندگان، (با: from) منتج شدن از، پیامد (چیزی) بودن، ناشی شدن، منشا گرفتن، بن گرفتن از، (معمولا با: in) به نتیجه رسیدن، سرزدن، چاپ کردن یا شدن، منتشر کردن یا شدن، نشر کردن یا شدن، پراکندن، پخشیدن، توزیع کردن، (جیره و سهمیه و غیره) دادن، بیرون دادن، نوع، نتیجه بحک

معنی : نژاد، اولاد، فرزند، سرانجام، پی امد، بر امد، نسخه، عمل، کردار، موضوع، شماره، نشریه، نتیجه بحی، رواج دادن، انتشار دادن، صادر شدن، فرستا دن، خارج شدن، بیرون آمدن، صادر کردن معانی دیگر : برون ریزی، در روی، خروج، برون رفت، برونش، راه خروج، خروجی، دهانه، مخرج، برونگاه، برونجای، نتیجه، عاقبت، پایان

issue

<hr> (ادبی) بیرون رفتن یا آمدن، برون شدن

(ادبی) بیرون رفتن یا آمدن، برون شدن

issue forth

issued

issued shares

issues

issuing

<hr> شهر استانبول، استامبول (در ترکیه - نام پیشین: قسطنطنیه constantinople - نام باستانی: بیزانس، بیزانتیوم byzantium)

شهر استانبول، استامبول (در ترکیه - نام پیشین: قسطنطنیه constantinople - نام باستانی: بیزانس، بیزانتیوم byzantium)

istanbul

<hr> معنی : باریکه، برزخ، تنگه خالی <hr> معانی دیگر : (جغرافی: باریکه زمینی که دو خشکی را به هم وصل می کند) برزخ، باریکه (میان دو دریا)، باریک زمین، (کالبدشناسی - جانورشناسی : باریکه ای از بافت که دو بخش بزرگتر اندام را به هم وصل می کند - مجرای باریک میان دو حفره ی بزرگتر) تنگه، تنگراه، پل راه، برز

معنی : باریکه، برزخ، تنگه خالی معانی دیگر : (جغرافی: باریکه زمینی که دو خشکی را به هم وصل می کند) برزخ، باریکه (میان دو دریا)، باریک زمین، (کالبدشناسی - جانورشناسی : باریکه ای از بافت که دو بخش بزرگتر اندام را به هم وصل می کند - مجرای باریک میان دو حفره ی بزرگتر) تنگه، تنگراه، پل راه، برز

isthmus

<hr> معنی : او، ان، آن، ان چیز، ان جانور <hr> معانی دیگر : (جانوران و چیزها) آن، آن (یا این) شخص، (اسم یا صفت + to be + it) در سخن از آب و هوا و فاصله و زمان به کار می رود:، به جای آنچه که برای شنونده یا خواننده مشهود است:، فاعل یا مفعول عبارت فعل داری که فاعل یا مفعول واقعی آن بعد می آید:، (of + صفت + to be + it):، (فاعل واژه های: seem یا appear یا happen یا look):، برای مهمتر کردن بخشی از جمله:، (عامیانه) مفعول بدون معنی برخی افعال:، مخفف:، ایتالیایی، ان کودک، او ضمیر سوم شخصمرد

معنی : او، ان، آن، ان چیز، ان جانور معانی دیگر : (جانوران و چیزها) آن، آن (یا این) شخص، (اسم یا صفت + to be + it) در سخن از آب و هوا و فاصله و زمان به کار می رود:، به جای آنچه که برای شنونده یا خواننده مشهود است:، فاعل یا مفعول عبارت فعل داری که فاعل یا مفعول واقعی آن بعد می آید:، (of + صفت + to be 

it goes without saying

it is imperative that

it is said

<hr> به نظر می رسد (که)، چنانکه گویی

به نظر می رسد (که)، چنانکه گویی

it looks like

<hr> بدبختی هرگز تنها نمی آید، بدبیاری یکی دوتا نیست

بدبختی هرگز تنها نمی آید، بدبیاری یکی دوتا نیست

it never rains but it pours

it seems that

it takes two to tango

it's

<hr> معنی : ایتالیایی <hr> معانی دیگر : وابسته به ایتالیا و مردم و زبان و فرهنگ آن، اهل ایتالیا

معنی : ایتالیایی معانی دیگر : وابسته به ایتالیا و مردم و زبان و فرهنگ آن، اهل ایتالیا

italian

<hr> ایتالیایی ماب، ایتالیایی مسلک، ایتالیایی مانند، ایتالیایی مانند an italianate iranian ایرانی ایتالیایی ماب رجوع شود به: italianize

ایتالیایی ماب، ایتالیایی مسلک، ایتالیایی مانند، ایتالیایی مانند an italianate iranian ایرانی ایتالیایی ماب رجوع شود به: italianize

italianate

<hr> ایتالیایی کردن، ظاهر (یا جنبه یا ماهیت و غیره ی) ایتالیایی دادن به، ایتالیایی منش کردن یا شدن

ایتالیایی کردن، ظاهر (یا جنبه یا ماهیت و غیره ی) ایتالیایی دادن به، ایتالیایی منش کردن یا شدن

واژه های حرف "i" - جملات نمونه