جملات نمونه

<hr> دوستان مرا چون دوستان خودبدانید

دوستان مرا چون دوستان خودبدانید

love me love my dog

<hr> نیمکت دو نفری، کاناپه ی کوچک، صندلی یانیمکت دسته دار دو نفری

نیمکت دو نفری، کاناپه ی کوچک، صندلی یانیمکت دسته دار دو نفری

love seat

<hr> معنی : داستان عاشقانه

love story

love-hate

<hr> معنی : جذاب، دوست داشتنی، محبوب <hr> معانی دیگر : دوست داشتنی، محبوب، جذاب

معنی : جذاب، دوست داشتنی، محبوب معانی دیگر : دوست داشتنی، محبوب، جذاب

loveable

<hr> معنی : مرغ عشق، طوطی سبز وکوچک <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) مرغ عشق (انواع طوطی های کوچک به ویژه جنس افریقایی agapornis)، مره عشق

معنی : مرغ عشق، طوطی سبز وکوچک معانی دیگر : (جانور شناسی) مرغ عشق (انواع طوطی های کوچک به ویژه جنس افریقایی agapornis)، مره عشق

lovebird

<hr> معنی : دلپذیر، محبوب، معشوق

معنی : دلپذیر، محبوب، معشوق

loved

<hr> مورد علاقه، عزیز(ان)

loved one

<hr> ریچارد لاولس (شاعر انگلیسی)

ریچارد لاولس (شاعر انگلیسی)

lovelace

<hr> معنی : بی عشق <hr> معانی دیگر : بی بهره از عشق، تشنه ی مهر و محبت، فاره از عشق، نا محبوب

معنی : بی عشق معانی دیگر : بی بهره از عشق، تشنه ی مهر و محبت، فاره از عشق، نا محبوب

loveless

<hr> معنی : خوشگلی <hr> معانی دیگر : شیرینى، دلربائى، شیرینی، دلربایی

معنی : خوشگلی معانی دیگر : شیرینى، دلربائى، شیرینی، دلربایی

loveliness

<hr> معنی : عاشق دلخسته، ماتم زده عشق، دلخسته عشق، غمزده عشق، شیدا <hr> معانی دیگر : دلباخته، دلخسته، بی دل، در فراق، جفادیده

معنی : عاشق دلخسته، ماتم زده عشق، دلخسته عشق، غمزده عشق، شیدا معانی دیگر : دلباخته، دلخسته، بی دل، در فراق، جفادیده

lovelorn

<hr> معنی : دلپذیر، دوست داشتنی، دلفریب <hr> معانی دیگر : دلپسند، نازنین، خواستنی، نیکو، حسنه، لذت بخش، زیبا، جذاب، زن خوشگل، (شخص یا چیز) قشنگ

معنی : دلپذیر، دوست داشتنی، دلفریب معانی دیگر : دلپسند، نازنین، خواستنی، نیکو، حسنه، لذت بخش، زیبا، جذاب، زن خوشگل، (شخص یا چیز) قشنگ

lovely

<hr> معنی : عاشق، معشوق، معشوقه، فاسق، دوستدار <hr> معانی دیگر : دلبر، جانان، یار، (جمع) عاشق و معشوق، موله، رفیقه، (عاشق و معشوقی که یکی از آنها همسر دارد) فاسق، فاسقه، هواخواه، خاطرخواه

معنی : عاشق، معشوق، معشوقه، فاسق، دوستدار معانی دیگر : دلبر، جانان، یار، (جمع) عاشق و معشوق، موله، رفیقه، (عاشق و معشوقی که یکی از آنها همسر دارد) فاسق، فاسقه، هواخواه، خاطرخواه

lover

lovers

loves

<hr> معنی : دلباخته، بیمار عشق <hr> معانی دیگر : عاشقانه و محزون، بیمار عشق، دلباخته

معنی : دلباخته، بیمار عشق معانی دیگر : عاشقانه و محزون، بیمار عشق، دلباخته

lovesick

lovesickness

<hr> معنی : عاشق، صمیمی، خاطرخواه، دوستدار، با محبت، محبت امیز <hr> معانی دیگر : عاشقانه، مهربانانه، مهر آمیز، بامهر، فداکار، محبوب

معنی : عاشق، صمیمی، خاطرخواه، دوستدار، با محبت، محبت امیز معانی دیگر : عاشقانه، مهربانانه، مهر آمیز، بامهر، فداکار، محبوب

loving

<hr> دوستدارانه، از روی محبت

دوستدارانه، از روی محبت

lovingly

lovingness

<hr> معنی : پایین، صدای گاو، پایین، پست، فروتن، محقر، اندک، افتاده، کم، اهسته، پست ومبتذل، صدای گاو کردن، پایین <hr> معانی دیگر : کم ارتفاع، کم بلندی، زیر، زیرین، کوتاه، فرو رفته، گود، سفلی، نشیب، کم ژرفا، کم عمق، (رودخانه و غیره) کم آب، فروکشیده، (شدت یا میزان یا مقدار یا ارزش و غیره) کم، بی ارزش، کم ارزش، آهسته، یواش، خفیف، معدود، (از حد معمول کم ارتفاع تر یا کوتاه تر یا کم ژرفاتر یا کم قدرت تر و غیره) پست، دون، دون پایه، زبون، خوار، زار، فرومایه، نزدیک به افق، در حضیض، نزدیک به خط استوا، (دوزندگی) دکولته، یقه ی (یا سر و سینه ی) باز، (نادر) بر زمین افتاده، نقش بر زمین، مرده، نهان، پنهان، ناشناخته، تا پایین، تانزدیک زمین، کم قوت، بی حال، ضعیف، بی رمق، رنجور، محزون، گرفته، بی دل و دماغ، بی حوصله، افسرده، زمخت، بی ادب، بد دهان، هرزه گو، پست فطرتانه، قابل تحقیر، نامردانه، دنی، دارای مقدار کم (از چیزی)، کم -، ناچیز، (زیست شناسی - از نظر تکامل طبیعی) ناپیشرفته، آغازین، (نسبتا) اخیر، متاخر، دیرین، (با: on) دارای مقدار کم (از چیزی)، در کمبود، کم پول، در مضیقه، (صدا) بم، (صدای) کوتاه، (صدای) ضعیف، به سوی پایین، (در) زیر، فرودین، (اتومبیل و غیره - دنده ی) سنگین، (در عقیده و تشریفات مذهبی و غیره) غیر رسمی و آسانگیر، (آوا شناسی) باز (واکه)، واکه ی افتاده، (هواشناسی) ناحیه ی دارای فشار بارومتری کم، (مانند گاو صدا دادن) مو کردن، ماغ کشیدن، (اسکاتلند و شمال انگلیس)، شعله، شراره، vi moo : صدای گاو، مع مع کردن، سربزیر، مشتعل شدن، زبانه کشیدن

معنی : پایین، صدای گاو، پایین، پست، فروتن، محقر، اندک، افتاده، کم، اهسته، پست ومبتذل، صدای گاو کردن، پایین معانی دیگر : کم ارتفاع، کم بلندی، زیر، زیرین، کوتاه، فرو رفته، گود، سفلی، نشیب، کم ژرفا، کم عمق، (رودخانه و غیره) کم آب، فروکشیده، (شدت یا میزان یا مقدار یا ارزش و غیره) کم، بی ارزش، کم ارزش، آ

<hr> برای جلب مشتری هزینه را کم برآورد کردن و بعدا دبه کردن، (برای جلب مشتری) در باغ سبز نشان دادن

برای جلب مشتری هزینه را کم برآورد کردن و بعدا دبه کردن، (برای جلب مشتری) در باغ سبز نشان دادن

low ball

<hr> معنی : چراغ نور پایین جلو اتومبیل <hr> معانی دیگر : (اتومبیل و غیره) چراغ نور پایین (جلو اتومبیل)، چراه نور پایین جلو اتومبیل

معنی : چراغ نور پایین جلو اتومبیل معانی دیگر : (اتومبیل و غیره) چراغ نور پایین (جلو اتومبیل)، چراه نور پایین جلو اتومبیل

low beam

<hr> (مشت بازی) ضربه به ناحیه ی زیر کمربند حریف (که خطا محسوب می شود)

(مشت بازی) ضربه به ناحیه ی زیر کمربند حریف (که خطا محسوب می شود)

low blow

low class

<hr> (رادیو و غیره) کم بسامد (در برابر: پربسامد high frequency)، امواج رادیویی دارای تناوب اندک، دون بسامد

(رادیو و غیره) کم بسامد (در برابر: پربسامد high frequency)، امواج رادیویی دارای تناوب اندک، دون بسامد

low frequency

low gear

<hr> خفیف، کم نیرو، کم درجه، نامرغوب، کم ارزش، پست

خفیف، کم نیرو، کم درجه، نامرغوب، کم ارزش، پست

low grade

<hr> مهار شده، خوددارانه، بی سروصدا، بی کبکبه و دبدبه، ملایم، خفیف، کم شدت، باشدت کم، در مورد صدا دارای صدای گرفته

مهار شده، خوددارانه، بی سروصدا، بی کبکبه و دبدبه، ملایم، خفیف، کم شدت، باشدت کم، در مورد صدا دارای صدای گرفته

low key

<hr> در سطح پایین، (کارمند و غیره) دون پایه، پایین رتبه، پست، فرومایه، مقام پست وکوچک

در سطح پایین، (کارمند و غیره) دون پایه، پایین رتبه، پست، فرومایه، مقام پست وکوچک

low level

<hr> معنی : فشار کم، فشار خفیف <hr> معانی دیگر : سهل العبور

معنی : فشار کم، فشار خفیف معانی دیگر : سهل العبور

low pressure

low pressure area

low profile

low quality

low spirits

<hr> فروکشند، جزر، جزر ومد خفیف، جزر فرو کشنده، کمترین حد

فروکشند، جزر، جزر ومد خفیف، جزر فرو کشنده، کمترین حد

low tide

<hr> (رودخانه و غیره) در سطح پایین، فروکش کرده، جزر ومد خفیف، فروکش اب رودخانه

(رودخانه و غیره) در سطح پایین، فروکش کرده، جزر ومد خفیف، فروکش اب رودخانه

low water

low-cal

low-cost

low-grade

low-level

low-pitched

low-rise

low-tech

<hr> معنی : بی سواد، بی ادب، بی فرهنگ، دارای سلیقه پست <hr> معانی دیگر : وابسته به پست اندیشی، (تحقیر آمیز)، کسی که از نظر سلیقه و فکر در سطح پایین است، آدم پست اندیش، بی معرفت، عامی

معنی : بی سواد، بی ادب، بی فرهنگ، دارای سلیقه پست معانی دیگر : وابسته به پست اندیشی، (تحقیر آمیز)، کسی که از نظر سلیقه و فکر در سطح پایین است، آدم پست اندیش، بی معرفت، عامی

lowbrow

<hr> (عامیانه) پست، فرومایه، بدگوهر، محزون، گرفته، بی دل و دماغ، (با: the - خودمانی) حقایق، راستادها، رازها، امور محرمانه، بدگوهر a lowdown rascal رذل پست فطرت محزون، بی دل و دماغ i am feeling lowdown دلم گرفته است، خوار، بی آبرو

(عامیانه) پست، فرومایه، بدگوهر، محزون، گرفته، بی دل و دماغ، (با: the - خودمانی) حقایق، راستادها، رازها، امور محرمانه، بدگوهر a lowdown rascal رذل پست فطرت محزون، بی دل و دماغ i am feeling lowdown دلم گرفته است، خوار، بی آبرو

lowdown

<hr> معنی : اخم، ترشرویی، پست تر، هوای گرفته و ابری، پایین تر، اخم کردن، خرد شدن، تخفیف دادن، فروکش کردن، پایین اوردن، تنزل دادن، کاستن از <hr> معانی دیگر : کم تر، نازل تر، فروتر، فرودین تر، آغازین تر، بدوی تر، تکامل نیافته تر، پیش نرفته تر، ناگوالیده تر، سفلی (در برابر: علیا upper)، زیرین، فروسوتر، پایین آوردن یا بردن، فرود آوردن یا آمدن، فروهشتن، کم کردن، ضعیف کردن یا شدن، کاستن، خوار کردن، خفیف کردن، پست کردن، (صدا) کوتاه کردن یا شدن، حالت تفضیلی صفت low (رجوع شود به: low)، (دندان مصنوعی - جمع) دندان های زیرین، بد اخمی کردن، اخم و تخم کردن، بق کردن، (به ویژه آسمان) تیره و تار (و تهدید آمیز) شدن، گرفته بودن، عبوس

معنی : اخم، ترشرویی، پست تر، هوای گرفته و ابری، پایین تر، اخم کردن، خرد شدن، تخفیف دادن، فروکش کردن، پایین اوردن، تنزل دادن، کاستن از معانی دیگر : کم تر، نازل تر، فروتر، فرودین تر، آغازین تر، بدوی تر، تکامل نیافته تر، پیش نرفته تر، ناگوالیده تر، سفلی (در برابر: علیا upper)، زیرین، فروسوتر، پایین آور

واژه های حرف "l" - جملات نمونه