جملات نمونه

<hr> معنی : فراش، تشک <hr> معانی دیگر : برخوابه، (از ریشه ی عربی)، تشک بادی (از پلاستیک که با آن روی آب هم می شود خوابید) (air mattress هم می گویند)، لایی

معنی : فراش، تشک معانی دیگر : برخوابه، (از ریشه ی عربی)، تشک بادی (از پلاستیک که با آن روی آب هم می شود خوابید) (air mattress هم می گویند)، لایی

mattress

<hr> معنی : رسیدن، بالغ شدن، سرباز کردن <hr> معانی دیگر : چرک کردن، شوخگین شدن، ریم آوردن، (کورک و غیره) سر باز کردن، سرباز کردن دمل

معنی : رسیدن، بالغ شدن، سرباز کردن معانی دیگر : چرک کردن، شوخگین شدن، ریم آوردن، (کورک و غیره) سر باز کردن، سرباز کردن دمل

maturate

<hr> معنی : بلوغ، رسیده شدن <hr> معانی دیگر : چرک کردگی، شوخگینی، چرک آلودی، رشد کردن و بالغ شدن، رسیدگی، بالیدگی، بلوه

معنی : بلوغ، رسیده شدن معانی دیگر : چرک کردگی، شوخگینی، چرک آلودی، رشد کردن و بالغ شدن، رسیدگی، بالیدگی، بلوه

maturation

maturational

<hr> معنی : کامل، بالغ، سررسیده شده، بحد بلوغ یا رشد رساندن، سنگین کردن، کامل کردن، منقضی شدن، رشد کردن <hr> معانی دیگر : (میوه و غیره) رسیده، (انسان و جانور) بالغ، بالیده، رسیده به حد کمال، برنا، گوالیده، برومند (در برابر: نارس یا نابالغ immature)، تمام و کمال، تکامل یافته، سنجیده، حساب شده، (آدم) پخته، پرتجربه، عاقل، جاافتاده، خردمندانه، معقول، بزرگسال، (وام یا اوراق بهادار و غیره) سررسید، قابل پرداخت، سررسید شدن، رسیده شدن یا کردن، بالغ شدن یا کردن، گوالیدن، بالیدن، پر تجربه کردن یا شدن، جاافتاده کردن یا شدن، عاقل کردن یا شدن، (زمین شناسی - به ویژه رودخانه ها) کم شیب، گوال رود

معنی : کامل، بالغ، سررسیده شده، بحد بلوغ یا رشد رساندن، سنگین کردن، کامل کردن، منقضی شدن، رشد کردن معانی دیگر : (میوه و غیره) رسیده، (انسان و جانور) بالغ، بالیده، رسیده به حد کمال، برنا، گوالیده، برومند (در برابر: نارس یا نابالغ immature)، تمام و کمال، تکامل یافته، سنجیده، حساب شده، (آدم) پخته، پرتج

mature

<hr> موجل، مدت دار، وعده اى، سر رسید شده قانون ـ فقه : وعده دار بازرگانى : سررسید شده، به موعد رسیده

موجل، مدت دار، وعده اى، سر رسید شده قانون ـ فقه : وعده دار بازرگانى : سررسید شده، به موعد رسیده

matured

<hr> بطور کامل، بطور رسیده یا بالغ

بطور کامل، بطور رسیده یا بالغ

maturely

matureness

<hr> عمل اوردن معمارى : نگهدارى بتن روانشناسى : بالنده

عمل اوردن معمارى : نگهدارى بتن روانشناسى : بالنده

maturing

<hr> معنی : کمال، بلوغ، سر رسید <hr> معانی دیگر : رسیدگی، بالیدگی، گوالیدگی، گوالش، رسش، برومندی، برنایی، پختگی، عقل و درایت، جاافتادگی، خردمندی، بزرگسالی، (وام و اوراق بهادار و غیره) سررسید، موعد پرداخت، بلوه

معنی : کمال، بلوغ، سر رسید معانی دیگر : رسیدگی، بالیدگی، گوالیدگی، گوالش، رسش، برومندی، برنایی، پختگی، عقل و درایت، جاافتادگی، خردمندی، بزرگسالی، (وام و اوراق بهادار و غیره) سررسید، موعد پرداخت، بلوه

maturity

maturity date

<hr> (اسکاتلند) شال گردن پشمی راه راه، یکجور پارچه پیچازی که شبانان اسکاتلندی میپوشند، یکجور گلیم سفری

(اسکاتلند) شال گردن پشمی راه راه، یکجور پارچه پیچازی که شبانان اسکاتلندی میپوشند، یکجور گلیم سفری

maud

<hr> معنی : اسم خاص مونی، ضعیف وخیلی احساساتی <hr> معانی دیگر : (به طور زننده یا غلوآمیز) احساساتی، اشکبار (به ویژه در اثر مستی)، باحرف بزرگ اسم خاص مونک، مریم مجدلیه، سرمست

معنی : اسم خاص مونی، ضعیف وخیلی احساساتی معانی دیگر : (به طور زننده یا غلوآمیز) احساساتی، اشکبار (به ویژه در اثر مستی)، باحرف بزرگ اسم خاص مونک، مریم مجدلیه، سرمست

maudlin

<hr> سامرست موآم (نویسنده ی انگلیسی)

سامرست موآم (نویسنده ی انگلیسی)

maugham

<hr> آبخست ماوی (جزو جزایر هاوایی)

آبخست ماوی (جزو جزایر هاوایی)

maui

<hr> معنی : چماق، گرز، تخماق، توپوز، چکش چوبی، با چکش زدن یا کوبیدن، له کردن، صدمه زدن <hr> معانی دیگر : (مثل حیوان درنده) دریدن، گازگاز کردن، (با چنگ و دندان) زخمی کردن، با خشونت رفتار کردن، سخت کتک زدن یا شکست دادن، ضربت سنگین، خردکردن

معنی : چماق، گرز، تخماق، توپوز، چکش چوبی، با چکش زدن یا کوبیدن، له کردن، صدمه زدن معانی دیگر : (مثل حیوان درنده) دریدن، گازگاز کردن، (با چنگ و دندان) زخمی کردن، با خشونت رفتار کردن، سخت کتک زدن یا شکست دادن، ضربت سنگین، خردکردن

maul

<hr> معنی : له کننده <hr> معانی دیگر : خرد کننده، خشن

معنی : له کننده معانی دیگر : خرد کننده، خشن

mauler

<hr> معنی : سائل، من من کردن، بطور نامفهوم حرف زدن <hr> معانی دیگر : با خواب آلودی و بی هدفی عمل کردن، بطور خواب الود وسرگردان حرکت کردن

معنی : سائل، من من کردن، بطور نامفهوم حرف زدن معانی دیگر : با خواب آلودی و بی هدفی عمل کردن، بطور خواب الود وسرگردان حرکت کردن

maunder

<hr> آیین شستن پای بی نوایان

آیین شستن پای بی نوایان

maundy

<hr> موریتانیا، موریتانی (در شمال غربی افریقا - مرکز: 1085763 - nouakchott کیلومتر مربع)

موریتانیا، موریتانی (در شمال غربی افریقا - مرکز: 1085763 - nouakchott کیلومتر مربع)

mauritania

<hr> جزیره ی موری تیوس (در شرق ماداگاسکار)

جزیره ی موری تیوس (در شرق ماداگاسکار)

mauritius

<hr> موزر، یکجور تفنگ که ماوزرنام المانى اختراع کرده است

موزر، یکجور تفنگ که ماوزرنام المانى اختراع کرده است

mauser

<hr> معنی : مقبره، ارامگاه بزرگ <hr> معانی دیگر : آرامگاه ماسولوس پادشاه کاریا در یونان (که یکی از هفت عجایب دنیا محسوب می شد)، آرامگاه مجلل، مرقد، گوراب

معنی : مقبره، ارامگاه بزرگ معانی دیگر : آرامگاه ماسولوس پادشاه کاریا در یونان (که یکی از هفت عجایب دنیا محسوب می شد)، آرامگاه مجلل، مرقد، گوراب

mausoleum

<hr> معنی : رنگ بنفش، رنگ بنفش مایل به ارغوانی سیر، قفایی <hr> معانی دیگر : (رنگ) ارغوانی روشن

معنی : رنگ بنفش، رنگ بنفش مایل به ارغوانی سیر، قفایی معانی دیگر : (رنگ) ارغوانی روشن

mauve

maven

<hr> معنی : تک رو، ادم بی سرپرست، حیوان بیصاحب <hr> معانی دیگر : (گاو و گوسفند و غیره) بدون داغ مالکیت، گوساله ی گمشده، دام بی صاحب، مستقل

معنی : تک رو، ادم بی سرپرست، حیوان بیصاحب معانی دیگر : (گاو و گوسفند و غیره) بدون داغ مالکیت، گوساله ی گمشده، دام بی صاحب، مستقل

maverick

<hr> معنی : شکم، حفره معده <hr> معانی دیگر : (در اصل) حفره ی شکم، شکم (به ویژه شکم حیوان: شکمبه، سیرابی)، (حیوانات درنده) آرواره و دهان و حلق، (محلی) مادر، ننه، معده، حفره معده <hr> maw(seed) تخم خشخاش

معنی : شکم، حفره معده معانی دیگر : (در اصل) حفره ی شکم، شکم (به ویژه شکم حیوان: شکمبه، سیرابی)، (حیوانات درنده) آرواره و دهان و حلق، (محلی) مادر، ننه، معده، حفره معده maw(seed) تخم خشخاش

<hr> معنی : کسل کننده، بطور زننده احساساتی، حالت تهوع نسبت به غذای بد مزه <hr> معانی دیگر : (از شدت شیرینی) دارای طعم زننده

معنی : کسل کننده، بطور زننده احساساتی، حالت تهوع نسبت به غذای بد مزه معانی دیگر : (از شدت شیرینی) دارای طعم زننده

mawkish

<hr> (امریکا - خودمانی) مخفف: maximum، اسم خاص مذکر، بیشینه شدن to the max به بیشترین میزان اسم خاص مذکر

(امریکا - خودمانی) مخفف: maximum، اسم خاص مذکر، بیشینه شدن to the max به بیشترین میزان اسم خاص مذکر

<hr> به حداکثر رسیدن، بیشینه شدن

به حداکثر رسیدن، بیشینه شدن

max out

<hr> معنی : پیراهن زنانه دامن بلند <hr> معانی دیگر : (عامیانه - لباس زنانه) بلند (در برابر: کوتاه mini)، دامن بلند، روپوش بلند، پیشوند:، بسیار بلند یا بزرگ [maxicoat]

معنی : پیراهن زنانه دامن بلند معانی دیگر : (عامیانه - لباس زنانه) بلند (در برابر: کوتاه mini)، دامن بلند، روپوش بلند، پیشوند:، بسیار بلند یا بزرگ [maxicoat]

maxi

<hr> معنی : فک، ارواره، استخوان ارواره، ارواره زیرین <hr> معانی دیگر : (مهره داران) زبرآرواره، زبرآره، فک فوقانی

معنی : فک، ارواره، استخوان ارواره، ارواره زیرین معانی دیگر : (مهره داران) زبرآرواره، زبرآره، فک فوقانی

maxilla

<hr> معنی : فکی، اروارهای <hr> معانی دیگر : وابسته به آرواره ی زبرین یا نزدیک به آن، زبرآره ای، ارواره ای <hr> maxillary (n) استخوان آرواره

معنی : فکی، اروارهای معانی دیگر : وابسته به آرواره ی زبرین یا نزدیک به آن، زبرآره ای، ارواره ای maxillary (n) استخوان آرواره

maxillary

<hr> معنی : مثل، پند، اصل، قاعده کلی، گفته اخلاقی <hr> معانی دیگر : ضرب المثل، فراگفت، راست گویه، مردم گویه، هیرام پرسی ماکسیم (مخترع امریکایی)، (سابقا) مسلسل خودکار

معنی : مثل، پند، اصل، قاعده کلی، گفته اخلاقی معانی دیگر : ضرب المثل، فراگفت، راست گویه، مردم گویه، هیرام پرسی ماکسیم (مخترع امریکایی)، (سابقا) مسلسل خودکار

maxim

<hr> معنی : بیشین، وابسته به ضرب المثل، وابسته به حداکثر <hr> معانی دیگر : بیشترین، حداکثر، بیشینه، بالاترین حد، مهینه

معنی : بیشین، وابسته به ضرب المثل، وابسته به حداکثر معانی دیگر : بیشترین، حداکثر، بیشینه، بالاترین حد، مهینه

maximal

maximally

maximise

<hr> معنی : بیشینهسازی <hr> معانی دیگر : بیشینه سازی

معنی : بیشینهسازی معانی دیگر : بیشینه سازی

maximization

<hr> معنی : بزرگ کردن، بیشینه ساختن، بحد اعلی رساندن، به آخرین درجه ممکن افزایش دادن <hr> معانی دیگر : به حداکثر رساندن، بیشین کردن، به شدیدترین حد رساندن، به بالاترین سطح رساندن، (به بیشترین حد) وانمود کردن، بیش نمایی کردن

معنی : بزرگ کردن، بیشینه ساختن، بحد اعلی رساندن، به آخرین درجه ممکن افزایش دادن معانی دیگر : به حداکثر رساندن، بیشین کردن، به شدیدترین حد رساندن، به بالاترین سطح رساندن، (به بیشترین حد) وانمود کردن، بیش نمایی کردن

maximize

<hr> معنی : منتها درجه، حد اکثر، بیشینه، ماکسیمم، بزرگترین و بالاترین رقم، منتهی درجه، بیشین، بیشترین، بالاترین، بزرگترین <hr> معانی دیگر : مهین، مهینه، اوج، ماکزیمم (در برابر: کمینه minimum)

معنی : منتها درجه، حد اکثر، بیشینه، ماکسیمم، بزرگترین و بالاترین رقم، منتهی درجه، بیشین، بیشترین، بالاترین، بزرگترین معانی دیگر : مهین، مهینه، اوج، ماکزیمم (در برابر: کمینه minimum)

maximum

<hr> اصطلاح آموزشگاه ها بزرگترین، سالمندترین

اصطلاح آموزشگاه ها بزرگترین، سالمندترین

maximus

<hr> معنی : مه، بهار جوانی، قادر بودن، امکان داشتن، توانایی داشتن، میتوان، ایکاش <hr> معانی دیگر : امکان دارد، محتمل است، شدنی است، شایش دارد، شاید، ممکن است، اجازه دارید (دارند و غیره)، دستوری، باشد که، تا این که، خدا کند، امید است که، الهی که، (حقوق) بایستی، باید، الزام آور است، (قدیمی) رجوع شود به: maiden، ماه مه (پنجمین ماه فرنگی - 31 روز است - مخفف: my)، بهار، بهاران، شباب، برنایی، (گیاه شناسی) ولیک انگلیسی (crataegus oxycantha)، اسم خاص مونث، انشاءالله، جشن اول ماه مه، ریعان شباب

معنی : مه، بهار جوانی، قادر بودن، امکان داشتن، توانایی داشتن، میتوان، ایکاش معانی دیگر : امکان دارد، محتمل است، شدنی است، شایش دارد، شاید، ممکن است، اجازه دارید (دارند و غیره)، دستوری، باشد که، تا این که، خدا کند، امید است که، الهی که، (حقوق) بایستی، باید، الزام آور است، (قدیمی) رجوع شود به: maiden،

<hr> معنی : روز کارگر، روز اول ماه مه، جشن اول ماه مه <hr> معانی دیگر : (در اصل) جشن بهار (همراه با رقص و شادی)، (نشان بین المللی برای جلب کمک - به ویژه کشتیرانی و هواپیمایی) به کمک بشتابید!، می دای !

معنی : روز کارگر، روز اول ماه مه، جشن اول ماه مه معانی دیگر : (در اصل) جشن بهار (همراه با رقص و شادی)، (نشان بین المللی برای جلب کمک - به ویژه کشتیرانی و هواپیمایی) به کمک بشتابید!، می دای !

may day

<hr> سرخپوست مایا (مایاها در امریکای مرکزی به ویژه هندوراس و گواتمالا و جنوب مکزیک زیست می کردند)، زبان مایا، (آیین هندوها) مایا (الهه ای که همسر سیوا بود)، خواب و خیال

سرخپوست مایا (مایاها در امریکای مرکزی به ویژه هندوراس و گواتمالا و جنوب مکزیک زیست می کردند)، زبان مایا، (آیین هندوها) مایا (الهه ای که همسر سیوا بود)، خواب و خیال

maya

<hr> وابسته به زبان های مایایی (حدود 24 زبان سرخپوستان امریکای مرکزی)، رجوع شود به: maya

وابسته به زبان های مایایی (حدود 24 زبان سرخپوستان امریکای مرکزی)، رجوع شود به: maya

mayan

<hr> معنی : شاید، احتمالا، ممکن است <hr> معانی دیگر : (به عنوان پیشنهاد مودبانه به کار می رود)

معنی : شاید، احتمالا، ممکن است معانی دیگر : (به عنوان پیشنهاد مودبانه به کار می رود)

maybe

mayer

<hr> محله ی می فر (در لندن)

واژه های حرف "m" - جملات نمونه