جملات نمونه

<hr> معنی : دلپذیر، خوش طعم، لذیذ، خوش مزه، خوشگوار، مطبوع به ذائقه <hr> معانی دیگر : گوارا

معنی : دلپذیر، خوش طعم، لذیذ، خوش مزه، خوشگوار، مطبوع به ذائقه معانی دیگر : گوارا

palatable

<hr> معنی : دهانی، کامی، وابسته به کام، وابسته سق <hr> معانی دیگر : وابسته به سق یا کام

معنی : دهانی، کامی، وابسته به کام، وابسته سق معانی دیگر : وابسته به سق یا کام

palatal

<hr> معنی : کام، طعم، ذائقه، سقف دهان، سق <hr> معانی دیگر : سلیقه، چشایی، چشیدن

معنی : کام، طعم، ذائقه، سقف دهان، سق معانی دیگر : سلیقه، چشایی، چشیدن

palate

<hr> معنی : مجلل، کاخی <hr> معانی دیگر : پر عظمت، شکوهمند، با شکوه، وابسته به کاخ، کاخ مانند، قصر مانند

معنی : مجلل، کاخی معانی دیگر : پر عظمت، شکوهمند، با شکوه، وابسته به کاخ، کاخ مانند، قصر مانند

palatial

<hr> معنی : ناحیه قلمرو کنت، کنت نشین <hr> معانی دیگر : قلمرو اشرافیان (در آلمان قرون وسطی)، ناحیه ی پالاتینات، ساکن کنت نشین

معنی : ناحیه قلمرو کنت، کنت نشین معانی دیگر : قلمرو اشرافیان (در آلمان قرون وسطی)، ناحیه ی پالاتینات، ساکن کنت نشین

palatinate

<hr> وابسته به کاخ، کاخی، کاخ مانند، دارای امتیازات سلطنتی، وابسته به ناحیه ی پالاتینات (در آلمان)، صاحب منصب کاخ سلطنتی، اشرافی قرون وسطی که در قلمرو خود دارای امتیازات سلطنتی بود، پوست خز (که با آن شانه ها را در زمستان می پوشاندند)، شانه پوش، وابسته به سق یا کام، کامی

وابسته به کاخ، کاخی، کاخ مانند، دارای امتیازات سلطنتی، وابسته به ناحیه ی پالاتینات (در آلمان)، صاحب منصب کاخ سلطنتی، اشرافی قرون وسطی که در قلمرو خود دارای امتیازات سلطنتی بود، پوست خز (که با آن شانه ها را در زمستان می پوشاندند)، شانه پوش، وابسته به سق یا کام، کامی

palatine

<hr> معنی : هرزه درایی، وراجی، مکالمه، گفتگوی مفصل، پر حرفی کردن، چاخان کردن، از راه بدر بردن <hr> معانی دیگر : (در اصل) مشاوره یا بحث میان بومیان افریقا و سوداگران اروپایی، حرف بیهوده، یاوه گویی، الم شنگه، داد و قال، چاپلوسی، سخنان فریبنده، یاوه گویی کردن، وراجی کردن، کنکاش کردن، مشاوره کردن

معنی : هرزه درایی، وراجی، مکالمه، گفتگوی مفصل، پر حرفی کردن، چاخان کردن، از راه بدر بردن معانی دیگر : (در اصل) مشاوره یا بحث میان بومیان افریقا و سوداگران اروپایی، حرف بیهوده، یاوه گویی، الم شنگه، داد و قال، چاپلوسی، سخنان فریبنده، یاوه گویی کردن، وراجی کردن، کنکاش کردن، مشاوره کردن

palaver

<hr> معنی : حصار دفاعی، قلمرو حدود، دفاع، نرده، زرد، کم رنگ، رنگ پریده، پژمرده، بی نور، رنگ رفته، رنگ پریده شدن، رنگ رفتن، میله دار کردن، در میان نرده محصور کردن، احاطه کردن <hr> معانی دیگر : پیشوند: دیرین، کهن (پیش از واکه می آید)، کم نور، مات، کم توان، ضعیف، (رنگ) بی جلا، رنگ پریده کردن یا شدن، مات رنگ شدن، از اهمیت افتادن، تحت الشعاع قرار گرفتن، از جلا افتادن، طراوت و گیرایی خود را از دست دادن، از جلوه افتادن، (مجازی) محدوده، حد و حصر، چار چوب، (هر یک از تیرهای عمودی نرده که در زمین فرو شده است) نرده پایه، نرده پا، تیرک، تیرچه، دیرک، مرز، سر حد، حصار، جای نرده دار، (گیاه شناسی) برگه (bract هم می گویند)، ناحیه محصور

معنی : حصار دفاعی، قلمرو حدود، دفاع، نرده، زرد، کم رنگ، رنگ پریده، پژمرده، بی نور، رنگ رفته، رنگ پریده شدن، رنگ رفتن، میله دار کردن، در میان نرده محصور کردن، احاطه کردن معانی دیگر : پیشوند: دیرین، کهن (پیش از واکه می آید)، کم نور، مات، کم توان، ضعیف، (رنگ) بی جلا، رنگ پریده کردن یا شدن، مات رنگ شدن،

pale

<hr> معنی : نژاد سفید پوست، نژاد اریایی قفقازی، نژاد سفید پوست <hr> معانی دیگر : (از نظر سرخ پوستان امریکا) سپید پوست، نژاداریایی قفقازی به تحقیر، سفید پوست لقبی است که گمان می کنندسر&nbsp;پوستان امریکایی بمردم سفیدپوست

معنی : نژاد سفید پوست، نژاد اریایی قفقازی، نژاد سفید پوست معانی دیگر : (از نظر سرخ پوستان امریکا) سپید پوست، نژاداریایی قفقازی به تحقیر، سفید پوست لقبی است که گمان می کنندسر پوستان امریکایی بمردم سفیدپوست

paleface

<hr> رنگ پریدگی، زردی، کمرنگی

رنگ پریدگی، زردی، کمرنگی

paleness

<hr> معنی : قسمتی از دوران سوم زمینشناسی، وابسته به دوره پالیوسین <hr> معانی دیگر : (دوران های زمین شناسی) دوران پالئوسین، دیرین گاه

معنی : قسمتی از دوران سوم زمینشناسی، وابسته به دوره پالیوسین معانی دیگر : (دوران های زمین شناسی) دوران پالئوسین، دیرین گاه

paleocene

<hr> معنی : کتابت قدیمی، شناسایی و کشف خطوط قدیمه <hr> معانی دیگر : کتیبه شناسی، دانش شناخت نوشته های کهن

معنی : کتابت قدیمی، شناسایی و کشف خطوط قدیمه معانی دیگر : کتیبه شناسی، دانش شناخت نوشته های کهن

paleography

<hr> معنی : پارینه سنگی <hr> معانی دیگر : (دوران های زمین شناسی) دیرینه سنگی، پارینه سنگی (از حدود 2 میلیون تا ده هزار سال پیش - پیش از دوران میان سنگی است)، عهد حجر قدیم، وابسته به دوره دوم عصر حجر قدیم یاکهنه سنگی

معنی : پارینه سنگی معانی دیگر : (دوران های زمین شناسی) دیرینه سنگی، پارینه سنگی (از حدود 2 میلیون تا ده هزار سال پیش - پیش از دوران میان سنگی است)، عهد حجر قدیم، وابسته به دوره دوم عصر حجر قدیم یاکهنه سنگی

paleolithic

<hr> وابسته به دیرین شناسی

paleontological

<hr> معنی : دیرین شناس <hr> معانی دیگر : ویژه گر زیست شناسی دوران قدیم یا کهنه سنگی

معنی : دیرین شناس معانی دیگر : ویژه گر زیست شناسی دوران قدیم یا کهنه سنگی

paleontologist

<hr> معنی : دیرین شناسی <hr> معانی دیگر : (بخشی از زمین شناسی که با موجودات پیش از تاریخ سر وکار دارد) دیرین شناسی، مبحک زیست شناسی دوران قدیم

معنی : دیرین شناسی معانی دیگر : (بخشی از زمین شناسی که با موجودات پیش از تاریخ سر وکار دارد) دیرین شناسی، مبحک زیست شناسی دوران قدیم

paleontology

<hr> معنی : دوران اول <hr> معانی دیگر : (دوران های زمین شناسی) پالئوزوئیک، دیرین زیوی (میان حدود 570 هزار تا 225 هزار سال پیش)، وابسته به عهدی از زمین شناسی که ازاغاز دوره کامبریان تا اوایل دوره پرمیان طول کشیده

معنی : دوران اول معانی دیگر : (دوران های زمین شناسی) پالئوزوئیک، دیرین زیوی (میان حدود 570 هزار تا 225 هزار سال پیش)، وابسته به عهدی از زمین شناسی که ازاغاز دوره کامبریان تا اوایل دوره پرمیان طول کشیده

paleozoic

paleozoic era

<hr> معنی : فلسطین <hr> معانی دیگر : فلسطین

معنی : فلسطین معانی دیگر : فلسطین

palestine

<hr> معنی : فلسطینی، فلسطینی <hr> معانی دیگر : فلسطینی

معنی : فلسطینی، فلسطینی معانی دیگر : فلسطینی

palestinian

<hr> معنی : پولک، جعبه رنگ نقاشی <hr> معانی دیگر : (تخته ای که نقاش رنگ های خود را روی آن قرار می دهد و آنها را با هم می آمیزد) شستی نقاشی، لوحه سورا&nbsp; دار بیضی یا مستطیل مخصوص رنگ امیزی نقاشی

معنی : پولک، جعبه رنگ نقاشی معانی دیگر : (تخته ای که نقاش رنگ های خود را روی آن قرار می دهد و آنها را با هم می آمیزد) شستی نقاشی، لوحه سورا دار بیضی یا مستطیل مخصوص رنگ امیزی نقاشی

palette

<hr> معنی : مرکوب، اسب راهوار و رام <hr> معانی دیگر : (قدیمی) اسب راهوار و رام (ویژه ی بانوان)

معنی : مرکوب، اسب راهوار و رام معانی دیگر : (قدیمی) اسب راهوار و رام (ویژه ی بانوان)

palfrey

<hr> (زبان هندی که بسیاری از متون بودایی به آن نگاشته شده است) پالی

(زبان هندی که بسیاری از متون بودایی به آن نگاشته شده است) پالی

pali

<hr> (امریکا - نفقه ای که به یکی از دو نفر همخواب و هم خانه ی چند ساله که زن و شوهر نیستند تعلق می گیرد - بر حسب این که کدام نیازمندتر است) نفقه ی جفت زیستی

(امریکا - نفقه ای که به یکی از دو نفر همخواب و هم خانه ی چند ساله که زن و شوهر نیستند تعلق می گیرد - بر حسب این که کدام نیازمندتر است) نفقه ی جفت زیستی

palimony

<hr> (کاغذ یا پوست آهو یا لوحه که برای صرفه جویی متن آن را به طور ناقص پاک کرده و روی آن دوباره یا چند باره نگاشته اند) چند نگاره، چند نگاشته، نسخه خطی یا دست نوشته ای که نوشته ء روی ان پاک شده ودوباره رویش نوشته باشند

(کاغذ یا پوست آهو یا لوحه که برای صرفه جویی متن آن را به طور ناقص پاک کرده و روی آن دوباره یا چند باره نگاشته اند) چند نگاره، چند نگاشته، نسخه خطی یا دست نوشته ای که نوشته ء روی ان پاک شده ودوباره رویش نوشته باشند

palimpsest

<hr> معنی : یکی، از دو سر <hr> معانی دیگر : (واژه یا عبارت یا جمله ای که می توان آن را هم از عقب و هم از جلو خواند مثلا dad یا 1991 یا madam i'm adam) جناس قلب، وارو خوانه، (واژه یا عبارت یا جمله ای که می توان آن را هم از عقب و هم از جلو خواند مثلا dad یا 1991 یا madam im adam) جناس قلب، متقارن

معنی : یکی، از دو سر معانی دیگر : (واژه یا عبارت یا جمله ای که می توان آن را هم از عقب و هم از جلو خواند مثلا dad یا 1991 یا madam i'm adam) جناس قلب، وارو خوانه، (واژه یا عبارت یا جمله ای که می توان آن را هم از عقب و هم از جلو خواند مثلا dad یا 1991 یا madam im adam) جناس قلب، متقارن

palindrome

palindromic

<hr> معنی : نرده، حصار کشی، پرچین، نرده سازی <hr> معانی دیگر : (عمل نرده سازی یا فرو کردن تیرهای عمودی در زمین یا پهلوی هم گذاری تیرهای عمودی) نرده سازی، حصار سازی، نرده (ساخته شده از تیرهای عمودی)

معنی : نرده، حصار کشی، پرچین، نرده سازی معانی دیگر : (عمل نرده سازی یا فرو کردن تیرهای عمودی در زمین یا پهلوی هم گذاری تیرهای عمودی) نرده سازی، حصار سازی، نرده (ساخته شده از تیرهای عمودی)

paling

<hr> معنی : تغییر شکل، تجوید از راه تولد، ایین تعمید مسیحیان <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) باز زایش (در برابر: نو زایش recapitulation) (cenogenesis هم می گویند)، احیا

معنی : تغییر شکل، تجوید از راه تولد، ایین تعمید مسیحیان معانی دیگر : (زیست شناسی) باز زایش (در برابر: نو زایش recapitulation) (cenogenesis هم می گویند)، احیا

palingenesis

palings

<hr> معنی : پرچین، محجر، صخرهء مشرف بر رودخانه، با پرچین احاطه کردن <hr> معانی دیگر : (در دیواره های دفاعی - هر یک از تیرهایی که پهلوی هم در زمین فرو کرده اند تا دیواره ای تشکیل بدهند) تیرک، تیرچه، دیرک، نرده ی پدافندی، حصار دفاعی، جان پناه چوبی، سنگر چوبی، دیواره ی چوبی، چوبدیوار

معنی : پرچین، محجر، صخرهء مشرف بر رودخانه، با پرچین احاطه کردن معانی دیگر : (در دیواره های دفاعی - هر یک از تیرهایی که پهلوی هم در زمین فرو کرده اند تا دیواره ای تشکیل بدهند) تیرک، تیرچه، دیرک، نرده ی پدافندی، حصار دفاعی، جان پناه چوبی، سنگر چوبی، دیواره ی چوبی، چوبدیوار

palisade

<hr> معنی : حائل، پرده، تابوت محتوی مرده، پارچه ضخیم روی تابوت یا قبر، بیزار شدن، بیذوق شدن، با پرده یا روپوش پوشاندن <hr> معانی دیگر : (از چیزی) زده شدن یا کردن، از مزه افتادن، بی مزه شدن، (مجازی) سیه پرده، تیره ابر، روکش تابوت (معمولا از پارچه ی سیاه)، رو پوشه، (مهجور) ردا، شنل، حجاب، ضعیف شدن، ضعیف کردن

معنی : حائل، پرده، تابوت محتوی مرده، پارچه ضخیم روی تابوت یا قبر، بیزار شدن، بیذوق شدن، با پرده یا روپوش پوشاندن معانی دیگر : (از چیزی) زده شدن یا کردن، از مزه افتادن، بی مزه شدن، (مجازی) سیه پرده، تیره ابر، روکش تابوت (معمولا از پارچه ی سیاه)، رو پوشه، (مهجور) ردا، شنل، حجاب، ضعیف شدن، ضعیف کردن

pall

<hr> معنی : چوگان مخصوص بازی پال مال <hr> معانی دیگر : (بازی قدیمی) گوی چوبی را با ضربه ی چکش چوبی از میان حلقه ی آهنی که در انتهای زمین قرار داشت رد می کردند، شلوه

معنی : چوگان مخصوص بازی پال مال معانی دیگر : (بازی قدیمی) گوی چوبی را با ضربه ی چکش چوبی از میان حلقه ی آهنی که در انتهای زمین قرار داشت رد می کردند، شلوه

pall mall

<hr> (شیمی) پالادیم (عنصر نادر و نقره ای رنگ و چکش خوار و خم پذیر از گروه پلاتین - نشان آن: pd، وزن اتمی: 106/4، شماره ی اتمی: 46، وزن مخصوص 12/02، نقطه ی گداز: 1554c، نقطه جوش: 2970c)، (یونان و روم باستان) تندیس pallas athena به ویژه مجسمه ی او در شهر تروا، تندیس، پالاس، مجسمه پالاس، پناه، حمایت

(شیمی) پالادیم (عنصر نادر و نقره ای رنگ و چکش خوار و خم پذیر از گروه پلاتین - نشان آن: pd، وزن اتمی: 106/4، شماره ی اتمی: 46، وزن مخصوص 12/02، نقطه ی گداز: 1554c، نقطه جوش: 2970c)، (یونان و روم باستان) تندیس pallas athena به ویژه مجسمه ی او در شهر تروا، تندیس، پالاس، مجسمه پالاس، پناه، حمایت

palladium

<hr> (اسطوره های یونان و روم) پالاس آتنا (pallas athena)، آتنا (الهه ی عقل و احتیاط) (رجوع شود به: athena)، لقب شهر اتن، الهه پالاس اتنا

(اسطوره های یونان و روم) پالاس آتنا (pallas athena)، آتنا (الهه ی عقل و احتیاط) (رجوع شود به: athena)، لقب شهر اتن، الهه پالاس اتنا

pallas

<hr> معنی : ادم نعش کش، تابوت بر <hr> معانی دیگر : (یکی از چند نفری که تابوت را سر دست بلند می کند و به کلیسا و سپس گورستان می برند) تابوت بردار، نعش بردار، کسیکه در همراهی با جنازه یاگرفتن گوشه ان شرکت می کند

معنی : ادم نعش کش، تابوت بر معانی دیگر : (یکی از چند نفری که تابوت را سر دست بلند می کند و به کلیسا و سپس گورستان می برند) تابوت بردار، نعش بردار، کسیکه در همراهی با جنازه یاگرفتن گوشه ان شرکت می کند

pallbearer

<hr> معنی : مالهچوبی، ماله مخصوص کوزهگران، مالهء صافکاری، تخته پهن، تشک کاهی <hr> معانی دیگر : ماله ی کوزه گری، رجوع شود به: palette، (چارچوب دو جداره که کالا را برای حمل یا انبار شدن در آن می چینند) پالت، بارچین، طبق، تشک کاه آکند، ماله چوبی معماری وغیره

معنی : مالهچوبی، ماله مخصوص کوزهگران، مالهء صافکاری، تخته پهن، تشک کاهی معانی دیگر : ماله ی کوزه گری، رجوع شود به: palette، (چارچوب دو جداره که کالا را برای حمل یا انبار شدن در آن می چینند) پالت، بارچین، طبق، تشک کاه آکند، ماله چوبی معماری وغیره

pallet

<hr> (زره بالا تنه - صفحه ی فلزی که زیر بغل را می پوشاند) بغل پوش

(زره بالا تنه - صفحه ی فلزی که زیر بغل را می پوشاند) بغل پوش

pallette

<hr> معنی : تسکین دادن، کاهش دادن، موقتا ارام کردن <hr> معانی دیگر : (درد و بیماری و غیره) تسکین دادن، درد کاهی کردن، فرو نشاندن، استمالت کردن، بهتر نمایاندن، به نمایی کردن، کوچک نمایاندن

معنی : تسکین دادن، کاهش دادن، موقتا ارام کردن معانی دیگر : (درد و بیماری و غیره) تسکین دادن، درد کاهی کردن، فرو نشاندن، استمالت کردن، بهتر نمایاندن، به نمایی کردن، کوچک نمایاندن

palliate

palliated

<hr> معنی : تسکین <hr> معانی دیگر : کاهش دادن

معنی : تسکین معانی دیگر : کاهش دادن

palliation

<hr> معنی : موقتا تسکین دهنده، مسکن، تسکین پذیر <hr> معانی دیگر : دردکش، فرو نشان، بهتر نما، به نما، کوچک نما، که نما، ارام ده، سبک ساز، دارویی که موقتاناخوشی ای راسبک سازد، مسکن موقتی

معنی : موقتا تسکین دهنده، مسکن، تسکین پذیر معانی دیگر : دردکش، فرو نشان، بهتر نما، به نما، کوچک نما، که نما، ارام ده، سبک ساز، دارویی که موقتاناخوشی ای راسبک سازد، مسکن موقتی

palliative

<hr> معنی : کم رنگ، رنگ پریده، رنگ رفته <hr> معانی دیگر : رنگ باخته، رنگ و رو رفته، کم جلا، عاری از لطف و گیرایی، ناگیرا، بی بو و خاصیت، محو

معنی : کم رنگ، رنگ پریده، رنگ رفته معانی دیگر : رنگ باخته، رنگ و رو رفته، کم جلا، عاری از لطف و گیرایی، ناگیرا، بی بو و خاصیت، محو

pallid

<hr> (کالبد شناسی - پوسته ی مغزی و ماده ی سپید مجاور آن) مغز پوشه، قشر مخ، قشر مغز، رجوع شود به: himation، (کلیسای کاتولیک) پارچه ی پشمی به شکل نیم دایره که منگوله دارد و پاپ و مطران ها آن را روی شانه ی خود می اندازند، ردای چارگوش که فیلسوفان یونان می پوشیدند، جامه پشمینه پاپ ومطران ها

(کالبد شناسی - پوسته ی مغزی و ماده ی سپید مجاور آن) مغز پوشه، قشر مخ، قشر مغز، رجوع شود به: himation، (کلیسای کاتولیک) پارچه ی پشمی به شکل نیم دایره که منگوله دارد و پاپ و مطران ها آن را روی شانه ی خود می اندازند، ردای چارگوش که فیلسوفان یونان می پوشیدند، جامه پشمینه پاپ ومطران ها

pallium

<hr> معنی : کمرنگی، زرد رنگی <hr> معانی دیگر : رنگ پریدگی (در اثر بیماری یا ترس و غیره)، رنگ باختگی

معنی : کمرنگی، زرد رنگی معانی دیگر : رنگ پریدگی (در اثر بیماری یا ترس و غیره)، رنگ باختگی

pallor

<hr> (انگلیس - عامیانه) دوستانه، صمیمی، جون جونی، همدستی، خودمانی، شریکی

(انگلیس - عامیانه) دوستانه، صمیمی، جون جونی، همدستی، خودمانی، شریکی

pally

<hr> معنی : نخل، کامیابی، نخل خرما، وجب، نشانه پیروزی، کف دست انسان، کف پای پستانداران، کف هر چیزی، با کف دست لمس کردن، کش رفتن، رشوه دادن <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) نخل، درخت خرما (انواع گیاهان استوایی و نیمه استوایی راسته ی arecales که همیشه سبز می باشند و نخل خرما از این دسته است)، برگ نخل (که نماد پیروزی یا شادمانی است)، پیروزی، فتح، وابسته به تیره ی نخل ها (تیره ی arecaceae که شامل درخت نارگیل و خرما هم می شود)، کف دستکش، (مثلا برای گول زدن یا تردستی) در کف دست پنهان کردن، بین انگشتان پنهان کردن، (با: on یا off) قالب کردن (به کسی)، انداختن، بخش پهن و مسطح شاخ برخی حیوانات، (واحد اندازه گیری طول - غیر دقیق) درازای دست، پهنای دست، بخش پهن و مسطح برخی اشیا: پهنه ی پارو یا بیل یا راکت پینگ پنگ، با کف دست زدن یا پرماسیدن، پهنه

معنی : نخل، کامیابی، نخل خرما، وجب، نشانه پیروزی، کف دست انسان، کف پای پستانداران، کف هر چیزی، با کف دست لمس کردن، کش رفتن، رشوه دادن معانی دیگر : (گیاه شناسی) نخل، درخت خرما (انواع گیاهان استوایی و نیمه استوایی راسته ی arecales که همیشه سبز می باشند و نخل خرما از این دسته است)، برگ نخل (که نماد پیر

palm

<hr> 1- (به کسی) قالب کردن، چپاندن، انداختن، 2- گول زدن، اغفال کردن، 3- (به ویژه خود را) جا زدن

1- (به کسی) قالب کردن، چپاندن، انداختن، 2- گول زدن، اغفال کردن، 3- (به ویژه خود را) جا زدن

واژه های حرف "p" - جملات نمونه