جملات نمونه

<hr> معنی : روغن نخل، روغن خرما <hr> معانی دیگر : روغن نخل (روغن سرخ رنگ و نیمه آبگونه که از میوه ی چندین گونه نخل به دست می آید و در صابون سازی و شمع سازی به کار می رود)، روغن خرما، رشوه

معنی : روغن نخل، روغن خرما معانی دیگر : روغن نخل (روغن سرخ رنگ و نیمه آبگونه که از میوه ی چندین گونه نخل به دست می آید و در صابون سازی و شمع سازی به کار می رود)، روغن خرما، رشوه

palm oil

<hr> یکشنبه ی پیش از عید پاک

یکشنبه ی پیش از عید پاک

palm sunday

palm tree

<hr> معنی : کف دستی <hr> معانی دیگر : وابسته به کف دست، در کف دست

معنی : کف دستی معانی دیگر : وابسته به کف دست، در کف دست

palmar

<hr> معنی : گسترده، شبیه برگ نخل، شبیه پنجه، دارای پای پرده دار، دارای انتهای پهن <hr> معانی دیگر : به شکل دستی که انگشتان آن گسترده است، دستسان، (گیاه شناسی - دارای رگه یا برگچه هایی که از مرکز مشترکی منشعب می شوند) پنجه ای، دارای انتهای پهن مثل شا&nbsp; گوزن

معنی : گسترده، شبیه برگ نخل، شبیه پنجه، دارای پای پرده دار، دارای انتهای پهن معانی دیگر : به شکل دستی که انگشتان آن گسترده است، دستسان، (گیاه شناسی - دارای رگه یا برگچه هایی که از مرکز مشترکی منشعب می شوند) پنجه ای، دارای انتهای پهن مثل شا گوزن

palmate

<hr> زائر، (قدیم) زائر عازم مکان های مقدس فلسطین که به نشان قصد خود برگ نخل حمل می کرد، زوار امکنه مقدسه که دو برگ خرما را صلیب وار به امکنه مقدسه حمل میکنند <hr> palmer(worm) یکجور کرم مودار که درخت میوه رااسیب میرساند

زائر، (قدیم) زائر عازم مکان های مقدس فلسطین که به نشان قصد خود برگ نخل حمل می کرد، زوار امکنه مقدسه که دو برگ خرما را صلیب وار به امکنه مقدسه حمل میکنند palmer(worm) یکجور کرم مودار که درخت میوه رااسیب میرساند

palmer

<hr> معنی : نخل باد بزنی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) داز، نخل ایرانی، نخلک (انواع نخل هایی که برگ های بادبزن مانند دارند به ویژه نخل کلمی یا sabal palmetto که بومی جنوب شرقی ایالات متحده است)، سبز نخلی

معنی : نخل باد بزنی معانی دیگر : (گیاه شناسی) داز، نخل ایرانی، نخلک (انواع نخل هایی که برگ های بادبزن مانند دارند به ویژه نخل کلمی یا sabal palmetto که بومی جنوب شرقی ایالات متحده است)، سبز نخلی

palmetto

<hr> معنی : کف بین <hr> معانی دیگر : کف بین

معنی : کف بین معانی دیگر : کف بین

palmist

<hr> معنی : کف بینی، کف شناسی <hr> معانی دیگر : (فالگیری از راه بررسی خط های کف دست) کف خوانی

معنی : کف بینی، کف شناسی معانی دیگر : (فالگیری از راه بررسی خط های کف دست) کف خوانی

palmistry

<hr> (شیمی) ملح یا استر اسید پالمیتیک

(شیمی) ملح یا استر اسید پالمیتیک

palmitate

<hr> معنی : کامیاب، دارای نخل <hr> معانی دیگر : پر رونق، موفق، دلخواه، موفقیت آمیز، پر از درخت نخل، نخلستانی، نخلستان مانند، نخل مانند، نخلی، برجسته

معنی : کامیاب، دارای نخل معانی دیگر : پر رونق، موفق، دلخواه، موفقیت آمیز، پر از درخت نخل، نخلستانی، نخلستان مانند، نخل مانند، نخلی، برجسته

palmy

<hr> (گیاه شناسی) پالمیرا (borassus flabellifer - بومی هند و سیلان و نواحی استوایی افریقا)، (عهد باستان) شهر پالمیرا (در مرکز سوریه)، یکجور نخل درهندو سیلان که برگ ان برای بوریابافی بکارمیرود

(گیاه شناسی) پالمیرا (borassus flabellifer - بومی هند و سیلان و نواحی استوایی افریقا)، (عهد باستان) شهر پالمیرا (در مرکز سوریه)، یکجور نخل درهندو سیلان که برگ ان برای بوریابافی بکارمیرود

palmyra

palomino

<hr> رجوع شود به: palpus، روانشناسى : معاینه بساوشى

رجوع شود به: palpus، روانشناسى : معاینه بساوشى

palp

<hr> معنی : قابل احساس و لمس <hr> معانی دیگر : قابل احساس و لمس

معنی : قابل احساس و لمس معانی دیگر : قابل احساس و لمس

palpability

<hr> معنی : اشکار، واضح، قابل لمس، پرماسیدنی، حس کردنی، پر ماس پذیر <hr> معانی دیگر : ملموس، بساوش پذیر، هویدا، آشکار، محسوس، هناییده، مشهود، قابل درک، فهمیدنی

معنی : اشکار، واضح، قابل لمس، پرماسیدنی، حس کردنی، پر ماس پذیر معانی دیگر : ملموس، بساوش پذیر، هویدا، آشکار، محسوس، هناییده، مشهود، قابل درک، فهمیدنی

palpable

palpably

<hr> معنی : لمس کردن، پرماسیدن، امتحان نمودن <hr> معانی دیگر : (به ویژه در معاینه ی پزشکی) لمس کردن، با دست حس کردن، بساویدن، (جانورشناسی) دارای پرماس شاخک، پرماس شاخک دار، امتحان نمودن با لمس، شاخک دار

معنی : لمس کردن، پرماسیدن، امتحان نمودن معانی دیگر : (به ویژه در معاینه ی پزشکی) لمس کردن، با دست حس کردن، بساویدن، (جانورشناسی) دارای پرماس شاخک، پرماس شاخک دار، امتحان نمودن با لمس، شاخک دار

palpate

<hr> لمس، پرواس، معاینه دستی، دست مالی

لمس، پرواس، معاینه دستی، دست مالی

palpation

palpebra

<hr> وابسته به پلک چشم، پلکی

وابسته به پلک چشم، پلکی

palpebral

<hr> معنی : تپیدن، لرزیدن، تپش کردن، تند زدن <hr> معانی دیگر : بالا و پایین رفتن، (به ویژه قلب) تپیدن، تپش داشتن، تند زدن نب­

معنی : تپیدن، لرزیدن، تپش کردن، تند زدن معانی دیگر : بالا و پایین رفتن، (به ویژه قلب) تپیدن، تپش داشتن، تند زدن نب­

palpitate

palpitating

<hr> معنی : خفقان، تپش، لرزش، حالت خفقان <hr> معانی دیگر : تپش، لرزش

معنی : خفقان، تپش، لرزش، حالت خفقان معانی دیگر : تپش، لرزش

palpitation

<hr> معنی : سبیل، شاخک حساس، زائده بند بندی <hr> معانی دیگر : (حشرات و برخی سخت پوستان) پرماس شاخک

معنی : سبیل، شاخک حساس، زائده بند بندی معانی دیگر : (حشرات و برخی سخت پوستان) پرماس شاخک

palpus

<hr> معنی : متزلزل، افلیج، فلج، لرزان <hr> معانی دیگر : افلیج، لرزان، متزلزل

معنی : متزلزل، افلیج، فلج، لرزان معانی دیگر : افلیج، لرزان، متزلزل

palsied

<hr> معنی : زمین گیری، فلج، فلج کردن <hr> معانی دیگر : (پزشکی)، پراکافت، رعشه

معنی : زمین گیری، فلج، فلج کردن معانی دیگر : (پزشکی)، پراکافت، رعشه

palsy

<hr> معنی : زبان بازی کردن، دو پهلو سخن گفتن، سهلانگاشتن <hr> معانی دیگر : ناصادقانه عمل کردن یا سخن گفتن، دروغ گفتن

معنی : زبان بازی کردن، دو پهلو سخن گفتن، سهلانگاشتن معانی دیگر : ناصادقانه عمل کردن یا سخن گفتن، دروغ گفتن

palter

<hr> معنی : چیز اشغال و نا چیز، چیز اشغال و نا چیز، محقر، جزئی، لاشی <hr> معانی دیگر : ناچیز، بی مورد، کم اهمیت، پست، رذلانه، نا بکارانه، بنجل، به درد نخور، آشغالی، پاپاسی، چلسه، پیزری، سر هم بندی شده

معنی : چیز اشغال و نا چیز، چیز اشغال و نا چیز، محقر، جزئی، لاشی معانی دیگر : ناچیز، بی مورد، کم اهمیت، پست، رذلانه، نا بکارانه، بنجل، به درد نخور، آشغالی، پاپاسی، چلسه، پیزری، سر هم بندی شده

paltry

<hr> مخفف: رساله، جزوه، سرباز گشنیزی

مخفف: رساله، جزوه، سرباز گشنیزی

<hr> جلگه پهناورسبزو بى درخت درجنوب رود درامریکاى جنوبى، مرغزار، چمنزار

جلگه پهناورسبزو بى درخت درجنوب رود درامریکاى جنوبى، مرغزار، چمنزار

pampa

<hr> معنی : دشت، دشت علفزار امریکای جنوبی <hr> معانی دیگر : (در امریکای جنوبی به ویژه آرژانتین) دشت بی درخت، پامپاس، مرتع

معنی : دشت، دشت علفزار امریکای جنوبی معانی دیگر : (در امریکای جنوبی به ویژه آرژانتین) دشت بی درخت، پامپاس، مرتع

pampas

<hr> معنی : بناز پروردن، متنعم کردن <hr> معانی دیگر : لوس کردن، ننر کردن، ناز نازی بار آوردن، ناز پرورده کردن، برآورده کردن، اقناع کردن، سیراندن، (در اصل) به حد اشباع خوراندن یا اقناع کردن، (از چیزی) زده کردن

معنی : بناز پروردن، متنعم کردن معانی دیگر : لوس کردن، ننر کردن، ناز نازی بار آوردن، ناز پرورده کردن، برآورده کردن، اقناع کردن، سیراندن، (در اصل) به حد اشباع خوراندن یا اقناع کردن، (از چیزی) زده کردن

pamper

pampered

pampering

<hr> معنی : جزوه، رساله چاپی <hr> معانی دیگر : جزوه (متن چند صفحه ای که بدون صحافی به هم الصاق شده است)، دفتر، مقاله، رساله

معنی : جزوه، رساله چاپی معانی دیگر : جزوه (متن چند صفحه ای که بدون صحافی به هم الصاق شده است)، دفتر، مقاله، رساله

pamphlet

<hr> معنی : رساله نویس، جزوه نویس، رساله نویسی کردن <hr> معانی دیگر : رساله نویس (به ویژه سیاسی یا اجتماعی)

معنی : رساله نویس، جزوه نویس، رساله نویسی کردن معانی دیگر : رساله نویس (به ویژه سیاسی یا اجتماعی)

pamphleteer

<hr> معنی : تغار، جمجمه، قاب، کفه، کفه ترازو، روغن داغکن، گودال اب، ماهی تابه، بباد انتقاد گرفتن، بهم پیوستن، بهم جور کردن، استخراج کردن <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان - دارگونه ی دشت و جنگل و وحوش که پاها و گوش های او مانند بز بود) پن (رومی ها به او می گفتند: faunus)، پیشوند: همه، سراسر، پان [pantheism یا panchromatic یا pan-american]، (ظرف پهن و کم ژرفا و بی در) تابه، لگنچه، تشتک، ساج، تاوه، تاس، بشقابک، کاسه، پیاله، (امریکا - عامیانه) خرده گرفتن، انتقاد کردن، (با لاوک یا تشتک) شن را شستن و طلای آن را جدا کردن، زرگیری کردن، (شن و ریگ) زر دادن، طلا داشتن، هر چیز تشت مانند: (معدن طلا و غیره) لاوک، (ترازو) کفه، (بنایی) کپه، (تفنگ و تپانچه) پستانک، فرو رفتگی زمین، چاله، گودال، پوسته ی سخت خاک (که آب به سختی در آن نفوذ می کند)، یخ شناور، (امریکا - خودمانی) صورت، چهره، در تاوه پختن (یا سرخ کردن یا بو دادن)، (هندوستان) پان، برگ تنبول، تنبول، دوربین را به طور افقی حرکت دادن، چرخاندن، (دوربین فیلم برداری و غیره)، چرخش (دوربین)، مخفف: نیترات پراکسی استیل، مخفف: پاناما، روغن داهکن، افسانه یونان خدای مزرعه وجنگل وجانوران وشبانان، سر&nbsp; کردن، متصل کردن، پیشوندی

معنی : تغار، جمجمه، قاب، کفه، کفه ترازو، روغن داغکن، گودال اب، ماهی تابه، بباد انتقاد گرفتن، بهم پیوستن، بهم جور کردن، استخراج کردن معانی دیگر : (اسطوره ی یونان - دارگونه ی دشت و جنگل و وحوش که پاها و گوش های او مانند بز بود) پن (رومی ها به او می گفتند: faunus)، پیشوند: همه، سراسر، پان [pantheism یا

<hr> 1- (کان زر) طلا داشتن، زر دادن، 2- (عامیانه) نتیجه دادن، به نتیجه رسیدن، موفقیت آمیز بودن

1- (کان زر) طلا داشتن، زر دادن، 2- (عامیانه) نتیجه دادن، به نتیجه رسیدن، موفقیت آمیز بودن

pan out

<hr> معنی : نوش دارو، اکسیر، علاج عام <hr> معانی دیگر : داروی همه ی دردها، همه درمان، علاج قطعی، حلال مسائل، اسقولوفندریون

معنی : نوش دارو، اکسیر، علاج عام معانی دیگر : داروی همه ی دردها، همه درمان، علاج قطعی، حلال مسائل، اسقولوفندریون

panacea

<hr> معنی : خود نمایی <hr> معانی دیگر : دسته ی پر (به ویژه دسته ای پر که برای زینت به کلاهخود می زدند)، پر دسته، پر کلاه، پرخود، خودفروشی، جلوه

معنی : خود نمایی معانی دیگر : دسته ی پر (به ویژه دسته ای پر که برای زینت به کلاهخود می زدند)، پر دسته، پر کلاه، پرخود، خودفروشی، جلوه

panache

<hr> معنی : کشور جمهوری پاناما <hr> معانی دیگر : کشور پاناما (پایتخت: 77080 - panama city کیلومتر مربع)

معنی : کشور جمهوری پاناما معانی دیگر : کشور پاناما (پایتخت: 77080 - panama city کیلومتر مربع)

panama

<hr> آبراه پاناما (در کشور پاناما)

آبراه پاناما (در کشور پاناما)

panama canal

<hr> کلاه شاپوی حصیری، کلاه پانامایی، کلاهی است ازبرگهای بوریایکجورنخل درامریکای جنوبی میبافند

کلاه شاپوی حصیری، کلاه پانامایی، کلاهی است ازبرگهای بوریایکجورنخل درامریکای جنوبی میبافند

panama hat

<hr> معنی : کلوچه، نان شیرین و پهن، نان ساجی <hr> معانی دیگر : (خوراکپزی - خمیر گندم و تخم مرغ که مثل کتلت سرخ می کنند و با شیره به عنوان صبحانه می خورند) پنکیک، (فرود آوردن هواپیما) فرود افتاده، افتان فرود (pancake landing هم می گویند)، (هواپیما) افتان فرود کردن، نان شیرین و پهن مثل کلوچه

معنی : کلوچه، نان شیرین و پهن، نان ساجی معانی دیگر : (خوراکپزی - خمیر گندم و تخم مرغ که مثل کتلت سرخ می کنند و با شیره به عنوان صبحانه می خورند) پنکیک، (فرود آوردن هواپیما) فرود افتاده، افتان فرود (pancake landing هم می گویند)، (هواپیما) افتان فرود کردن، نان شیرین و پهن مثل کلوچه

pancake

panchayat

<hr> معنی : حساس نسبت بهمه رنگها، همه رنگ <hr> معانی دیگر : حساس نسبت به نور، نور حساس، در عکاسی حساس نسبت بهمه رنگها

معنی : حساس نسبت بهمه رنگها، همه رنگ معانی دیگر : حساس نسبت به نور، نور حساس، در عکاسی حساس نسبت بهمه رنگها

panchromatic

<hr> معنی : لوزالمعده <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) لوزالمعده، خوش گوشت، پانکراس

معنی : لوزالمعده معانی دیگر : (کالبد شناسی) لوزالمعده، خوش گوشت، پانکراس

واژه های حرف "p" - جملات نمونه