جملات نمونه

<hr> معنی : مقاربت جنسی، شهوت پرستی <hr> معانی دیگر : (قدیمی) مرزش، گای، سپوزش، جماع، آمیزش جنسی، (قدیمی) شکار، شکارچی گری، صیادی، خوشگذرانی جنسی

معنی : مقاربت جنسی، شهوت پرستی معانی دیگر : (قدیمی) مرزش، گای، سپوزش، جماع، آمیزش جنسی، (قدیمی) شکار، شکارچی گری، صیادی، خوشگذرانی جنسی

venery

<hr> معنی : خون گیری، فصد <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: phlebotomy، venisection فصد fasd، باز کردن ورید

معنی : خون گیری، فصد معانی دیگر : رجوع شود به: phlebotomy، venisection فصد fasd، باز کردن ورید

venesection

<hr> ونیزی، اهل شهر ونیز (در ایتالیا)، وابسته به مردم و فرهنگ ونیز، وابسته به شهرecinov درایتالیا، اهل ونیس، ونیسی

ونیزی، اهل شهر ونیز (در ایتالیا)، وابسته به مردم و فرهنگ ونیز، وابسته به شهرecinov درایتالیا، اهل ونیس، ونیسی

venetian

<hr> (پرده یا پنجره) کرکره، پنجره کرکره

(پرده یا پنجره) کرکره، پنجره کرکره

venetian blind

<hr> کشور ونزوئلا (در شمال امریکای جنوبی - پایتخت: caracas ـ 912047 کیلومتر مربع)

کشور ونزوئلا (در شمال امریکای جنوبی - پایتخت: caracas ـ 912047 کیلومتر مربع)

venezuela

venezuelan

<hr> معنی : کینه، انتقام <hr> معانی دیگر : کین، کینه جویی، کین جویی، کین خواهی، خونخواهی، تقاص، کینه توزی

معنی : کینه، انتقام معانی دیگر : کین، کینه جویی، کین جویی، کین خواهی، خونخواهی، تقاص، کینه توزی

vengeance

<hr> معنی : انتقام جو، کینه توز، باخشونت <hr> معانی دیگر : انتقامی، انتقام آمیز، کین آمیز، انتقام جویانه، بشدت

معنی : انتقام جو، کینه توز، باخشونت معانی دیگر : انتقامی، انتقام آمیز، کین آمیز، انتقام جویانه، بشدت

vengeful

<hr> معنی : بخشیدنی، قابل عفو <hr> معانی دیگر : توجیه پذیر، صرفنظر کردنی، جزئی، (گناه) صغیره، (تخلف یا گناه) بخشودنی، قابل اغماض، قابل گذشت، قابل بخشش

معنی : بخشیدنی، قابل عفو معانی دیگر : توجیه پذیر، صرفنظر کردنی، جزئی، (گناه) صغیره، (تخلف یا گناه) بخشودنی، قابل اغماض، قابل گذشت، قابل بخشش

venial

<hr> شهر ونیز (در شمال ایتالیا)

شهر ونیز (در شمال ایتالیا)

venice

<hr> (مثلا با سوزن آمپول) سوراخ کردن رگ، رگ سفت

(مثلا با سوزن آمپول) سوراخ کردن رگ، رگ سفت

venipuncture

<hr> گوشت آهو، گوشت گوزن، شکارگوزن واهو

گوشت آهو، گوشت گوزن، شکارگوزن واهو

venison

<hr> (ریاضی) نمودار ون، نمودار ون

(ریاضی) نمودار ون، نمودار ون

venn diagram

venography

<hr> معنی : زهر، سم، مسموم کردن، مسموم شدن <hr> معانی دیگر : (فقط در مورد مار و دیگر جانوران) زهر، کین، بدخواهی، بدجنسی، نفرت، آریغ، عداوت، (نادر) هر نوع زهر، زهر مار و عقرب و غیره، کینه

معنی : زهر، سم، مسموم کردن، مسموم شدن معانی دیگر : (فقط در مورد مار و دیگر جانوران) زهر، کین، بدخواهی، بدجنسی، نفرت، آریغ، عداوت، (نادر) هر نوع زهر، زهر مار و عقرب و غیره، کینه

venom

<hr> معنی : زهر الود، سمی، زهردار <hr> معانی دیگر : (جانور) زهرین، کینه توز، بدخواه، کینه توزانه، عداوت آمیز، نیش دار، زهرآگین

معنی : زهر الود، سمی، زهردار معانی دیگر : (جانور) زهرین، کینه توز، بدخواه، کینه توزانه، عداوت آمیز، نیش دار، زهرآگین

venomous

venomously

<hr> معنی : سیاهرگی <hr> معانی دیگر : وریدی، (زیست شناسی)، وابسته به رگه یا رگ، رگی، رگه ای، پر از ورید، دارای وریدهای برامده

معنی : سیاهرگی معانی دیگر : وریدی، (زیست شناسی)، وابسته به رگه یا رگ، رگی، رگه ای، پر از ورید، دارای وریدهای برامده

venous

<hr> معنی : منفذ، دریچه، مخرج، بیرون دادن، بیرون ریختن، خالی کردن، فروختن <hr> معانی دیگر : بادگیر، بادرسان، هواکش، هوارسان، باد آهنج، روزن، سوراخ، لوله ی تهویه، دودراه، بادراه، سوراخ دودکش، هواگیر، دررو، برونراه، مفر، بیان کردن، (خشم یا دق دل را) خالی کردن، تخلیه کردن (به ویژه هوا و گاز)، برون کشیدن، (به ویژه ماهی و پرنده و خزنده) مقعد، مرز، دارای هواکش کردن، بادگیردار کردن، (توپ و تفنگ قدیمی) سوراخ فتیله، سوراخ مخزن، (در پشت کت و پالتو و در طرفین دامن زنانه) چاک، شکاف، باد خور گذاردن برای

معنی : منفذ، دریچه، مخرج، بیرون دادن، بیرون ریختن، خالی کردن، فروختن معانی دیگر : بادگیر، بادرسان، هواکش، هوارسان، باد آهنج، روزن، سوراخ، لوله ی تهویه، دودراه، بادراه، سوراخ دودکش، هواگیر، دررو، برونراه، مفر، بیان کردن، (خشم یا دق دل را) خالی کردن، تخلیه کردن (به ویژه هوا و گاز)، برون کشیدن، (به ویژ

vent

<hr> معنی : بطن، معده <hr> معانی دیگر : (حقوق) زهدان، رحم، (مجازی) زن، (جانورشناسی) شکم، کاواکی، حفره، شکم، گودی

معنی : بطن، معده معانی دیگر : (حقوق) زهدان، رحم، (مجازی) زن، (جانورشناسی) شکم، کاواکی، حفره، شکم، گودی

venter

<hr> معنی : بادخور کردن، تهویه کردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه هوا) تخلیه کردن، وزاندن، (هوای محلی را) عوض کردن، تازه کردن، هوارسانی کردن، (پیش همگان) اظهار کردن، بروز دادن، اعلام کردن، آشکار کردن، علنی کردن، هواکش دار کردن، بادرسان دار کردن، (قدیمی) پاش دادن، باد دادن (رجوع شود به: winnow)، (خون را) اکسیژن دادن، هوا دادن، هوا دادن به، پاک کردن

معنی : بادخور کردن، تهویه کردن معانی دیگر : (به ویژه هوا) تخلیه کردن، وزاندن، (هوای محلی را) عوض کردن، تازه کردن، هوارسانی کردن، (پیش همگان) اظهار کردن، بروز دادن، اعلام کردن، آشکار کردن، علنی کردن، هواکش دار کردن، بادرسان دار کردن، (قدیمی) پاش دادن، باد دادن (رجوع شود به: winnow)، (خون را) اکسیژن د

ventilate

<hr> تهویه، هوارسانی، هواکشی، تازه سازی هوا، هوایش، وزانش، دستگاه تهویه، دستگاه وزانش، تجدیدهوا، بادگیری، طرح موضوعی

تهویه، هوارسانی، هواکشی، تازه سازی هوا، هوایش، وزانش، دستگاه تهویه، دستگاه وزانش، تجدیدهوا، بادگیری، طرح موضوعی

ventilation

<hr> معنی : بادگیر، هواکش، بادزن <hr> معانی دیگر : هوارسان، وزانگر، دستگاه وزانش، بادآور، دستگاه تهویه

معنی : بادگیر، هواکش، بادزن معانی دیگر : هوارسان، وزانگر، دستگاه وزانش، بادآور، دستگاه تهویه

ventilator

<hr> معنی : شکمی <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) شکمی، بطنی، کاواکی، واقع بر روی شکم

معنی : شکمی معانی دیگر : (زیست شناسی) شکمی، بطنی، کاواکی، واقع بر روی شکم

ventral

<hr> معنی : بطن <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی - کالبدشناسی) شکمچه، کاواکچه، شکم، شکمچه مغز، حفره

معنی : بطن معانی دیگر : (جانورشناسی - کالبدشناسی) شکمچه، کاواکچه، شکم، شکمچه مغز، حفره

ventricle

<hr> معنی : بطنی، باد کرده، شکم دار، وابسته به شکم، شکمچهای <hr> معانی دیگر : وابسته به شکمچه، کاواکچه ای

معنی : بطنی، باد کرده، شکم دار، وابسته به شکم، شکمچهای معانی دیگر : وابسته به شکمچه، کاواکچه ای

ventricular

<hr> (حشره) معده، گوارشگاه

ventriculus

<hr> معنی : تکلمبطنی <hr> معانی دیگر : (هنر) کلام بطنی، گفتار بطنی (حرف زدن به طوری که لب ها تکان نمی خورند - ventriloquy هم می گویند)، شکم گویی، سخن گفتن انسان بطوریکه شنونده نداند صدااز کجابیرون امده

معنی : تکلمبطنی معانی دیگر : (هنر) کلام بطنی، گفتار بطنی (حرف زدن به طوری که لب ها تکان نمی خورند - ventriloquy هم می گویند)، شکم گویی، سخن گفتن انسان بطوریکه شنونده نداند صدااز کجابیرون امده

ventriloquism

<hr> کسی که در گفتار بطنی مهارت دارد، شکم گو، شکم گوگر، ventriloquistic درخمیه شب بازی وغیره کسیکه بجای عروسک یاجانوری تکلم کند

کسی که در گفتار بطنی مهارت دارد، شکم گو، شکم گوگر، ventriloquistic درخمیه شب بازی وغیره کسیکه بجای عروسک یاجانوری تکلم کند

ventriloquist

<hr> معنی : مخاطره، سرگذشت، جسارت، جرات، ریسک، مبادرت، اقدام بکار مخاطره امیز، معامله قماری، اقدام یا مبادرت کردن به <hr> معانی دیگر : معامله ی قماری، داد و ستد مخاطره آمیز، کار الله بختی، سیج، سیج گیری، سیج پذیری، داد و ستد سیجی، معامله ی قماری کردن، سیج کردن، خطر کردن، سیج گیری کردن، ریسک کردن، به مخاطره انداختن، به آب و آتش زدن، سیجیدن، به خطر انداختن، (با جرات) عمل کردن، جرات کردن، یارا داشتن، یاراییدن

معنی : مخاطره، سرگذشت، جسارت، جرات، ریسک، مبادرت، اقدام بکار مخاطره امیز، معامله قماری، اقدام یا مبادرت کردن به معانی دیگر : معامله ی قماری، داد و ستد مخاطره آمیز، کار الله بختی، سیج، سیج گیری، سیج پذیری، داد و ستد سیجی، معامله ی قماری کردن، سیج کردن، خطر کردن، سیج گیری کردن، ریسک کردن، به مخاطره ان

venture

<hr> سرمایه گذاری مخاطره آمیز، سرمایه گذاری قماری (که احتمال زیان یا سود کلان آن زیاد است)

سرمایه گذاری مخاطره آمیز، سرمایه گذاری قماری (که احتمال زیان یا سود کلان آن زیاد است)

venture capital

<hr> معنی : ماجرا جو <hr> معانی دیگر : متهور، بی باک

معنی : ماجرا جو معانی دیگر : متهور، بی باک

venturer

<hr> معنی : متهور، خطر ناک، مخاطره امیز، پر مخاطره، با تهور <hr> معانی دیگر : مخاطره آمیز، پرخطر، سیجناک، ریسک دار، آمد و نیامددار

معنی : متهور، خطر ناک، مخاطره امیز، پر مخاطره، با تهور معانی دیگر : مخاطره آمیز، پرخطر، سیجناک، ریسک دار، آمد و نیامددار

venturesome

<hr> (فیزیک) لوله ی ونتوری، وانتوری

(فیزیک) لوله ی ونتوری، وانتوری

venturi

<hr> معنی : جسور، گستاخ، متهور، بی باک، خطر ناک، پر مخاطره <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: venturesome، گستا

معنی : جسور، گستاخ، متهور، بی باک، خطر ناک، پر مخاطره معانی دیگر : رجوع شود به: venturesome، گستا

venturous

<hr> معنی : اغاز، محل دادرسی، حوزه صلاحیت دادگاه، محل وقوع جرم یا دعوی <hr> معانی دیگر : (حقوق) محل وقوع جنایت، محل دادگاه، حوزه ی قضایی، (نادر) بخشی از استشهادنامه که محل صدور آن را ذکر می کند، (نمایش یا مسابقه و غیره) محل اجرا، محل انجام، انجامگاه، امدن، حمله

معنی : اغاز، محل دادرسی، حوزه صلاحیت دادگاه، محل وقوع جرم یا دعوی معانی دیگر : (حقوق) محل وقوع جنایت، محل دادگاه، حوزه ی قضایی، (نادر) بخشی از استشهادنامه که محل صدور آن را ذکر می کند، (نمایش یا مسابقه و غیره) محل اجرا، محل انجام، انجامگاه، امدن، حمله

venue

<hr> (کالبدشناسی) ورید کوچک، وریدچه، سیاهرگچه، مویرگ، (گیاه شناسی) هریک از شاخه های رگبرگ، رگبرگچه، ورید کوچک، رگ کوچک

(کالبدشناسی) ورید کوچک، وریدچه، سیاهرگچه، مویرگ، (گیاه شناسی) هریک از شاخه های رگبرگ، رگبرگچه، ورید کوچک، رگ کوچک

venule

<hr> معنی : زن زیبا، خورشید، ناهید، ستاره زهره، الهه عشق و زیبایی <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی روم) ونوس (الهه ی زیبایی و عشق - برابر با aphrodite یونانی)، (نجوم) زهره، تندیس ونوس

معنی : زن زیبا، خورشید، ناهید، ستاره زهره، الهه عشق و زیبایی معانی دیگر : (اسطوره ی روم) ونوس (الهه ی زیبایی و عشق - برابر با aphrodite یونانی)، (نجوم) زهره، تندیس ونوس

venus

<hr> مخفف:، مخفف: verse مخفف: version

مخفف:، مخفف: verse مخفف: version

<hr> معنی : درست، واقعی، راستگو <hr> معانی دیگر : صادق، حقیقی

معنی : درست، واقعی، راستگو معانی دیگر : صادق، حقیقی

veracious

<hr> معنی : صحت، صداقت، راستی، راستگویی <hr> معانی دیگر : درستی، (حرف) راست، نادروغ

معنی : صحت، صداقت، راستی، راستگویی معانی دیگر : درستی، (حرف) راست، نادروغ

veracity

<hr> معنی : بالکن، ایوان، ستاوند، رواق، ایوان جلو و یا طرفین ساختمان <hr> معانی دیگر : verandah ستاوند، ایوان جلو و یاطرفین ساختمان <hr> veranda(h) ایوان

معنی : بالکن، ایوان، ستاوند، رواق، ایوان جلو و یا طرفین ساختمان معانی دیگر : verandah ستاوند، ایوان جلو و یاطرفین ساختمان veranda(h) ایوان

veranda

<hr> معنی : بالکن، ایوان، ستاوند، ایوان جلو و یا طرفین ساختمان <hr> معانی دیگر : veranda ستاوند

معنی : بالکن، ایوان، ستاوند، ایوان جلو و یا طرفین ساختمان معانی دیگر : veranda ستاوند

verandah

<hr> معنی : فعل، کلمه، لغت <hr> معانی دیگر : کارواژه، (دستور زبان)، مربوط به صدا

معنی : فعل، کلمه، لغت معانی دیگر : کارواژه، (دستور زبان)، مربوط به صدا

verb

<hr> معنی : مربوط به صدا، خطابی، زبانی، تحت اللفظی، لفظی، شفاهی، حضوری <hr> معانی دیگر : لغوی، واژه ای، واژی، واجی، کلامی، حرفی، لسانی، وابسته به واژه یا واژه شناسی، واژه گرای، لفاظ، گفتاری، قولی، وابسته به فعل، فعلی، کارواژی، کارواژه ای، (نادر) لغت به لغت، دقیق، طابق النعل بالنعل، کلمه به کلمه، (دستور زبان) فعل واره

معنی : مربوط به صدا، خطابی، زبانی، تحت اللفظی، لفظی، شفاهی، حضوری معانی دیگر : لغوی، واژه ای، واژی، واجی، کلامی، حرفی، لسانی، وابسته به واژه یا واژه شناسی، واژه گرای، لفاظ، گفتاری، قولی، وابسته به فعل، فعلی، کارواژی، کارواژه ای، (نادر) لغت به لغت، دقیق، طابق النعل بالنعل، کلمه به کلمه، (دستور زبان) 

verbal

verbal message

<hr> معنی : پرگویی، فعل سازی، دراز گویی، بیان شفاهی <hr> معانی دیگر : پرگویی، دراز گویی، بیان شفاهی، فعل سازی

معنی : پرگویی، فعل سازی، دراز گویی، بیان شفاهی معانی دیگر : پرگویی، دراز گویی، بیان شفاهی، فعل سازی

verbalization

<hr> معنی : وراجی کردن، لفاظی کردن، تبدیل به فعل کردن، بصورت شفاهی بیان کردن <hr> معانی دیگر : (به صورت واژه) بیان کردن، درازگویی کردن، شهوت کلام داشتن

معنی : وراجی کردن، لفاظی کردن، تبدیل به فعل کردن، بصورت شفاهی بیان کردن معانی دیگر : (به صورت واژه) بیان کردن، درازگویی کردن، شهوت کلام داشتن

واژه های حرف "v" - جملات نمونه