legendarily

<hr> معنی : افسانهای <hr> معانی دیگر : نامور، مشهور، نامدار، خارق العاده، افسانه مانند، ابر روال

معنی : افسانهای معانی دیگر : نامور، مشهور، نامدار، خارق العاده، افسانه مانند، ابر روال

legendary

legendary chest

legendray

legendre

legendre transformation

<hr> افسانه ها، داستان های شگفت انگیز

افسانه ها، داستان های شگفت انگیز

legendry

legends

<hr> معنی : تردستی، حقه بازی، شعبده <hr> معانی دیگر : چشم بندی، شعبده بازی، حیله گری، گول زنی، فریب کاری

معنی : تردستی، حقه بازی، شعبده معانی دیگر : چشم بندی، شعبده بازی، حیله گری، گول زنی، فریب کاری

legerdemain

leggards

<hr> معنی : زنگار، مچ پیچ، مچ پاپوش <hr> معانی دیگر : پا پیچ، زنگال، ساق پیچ، ساق پوش

معنی : زنگار، مچ پیچ، مچ پاپوش معانی دیگر : پا پیچ، زنگال، ساق پیچ، ساق پوش

legging

<hr> معنی : ساق، پاتابه، ساق پوش <hr> معانی دیگر : زنگال، مچ پیچ علوم نظامى : پارچه پوشش مچ پا

معنی : ساق، پاتابه، ساق پوش معانی دیگر : زنگال، مچ پیچ علوم نظامى : پارچه پوشش مچ پا

leggings

<hr> leggin(g)s زنگار، مچپیچ، پاتاوه، ساق پوش

leggin(g)s زنگار، مچپیچ، پاتاوه، ساق پوش

leggins

leggys

<hr> معنی : خوانایی، خوانا بودن <hr> معانی دیگر : خوانایی، خوانا بودن

معنی : خوانایی، خوانا بودن معانی دیگر : خوانایی، خوانا بودن

legibility

legibility distance

legiblation

<hr> معنی : روشن، خوانا <hr> معانی دیگر : (خط و غیره) خوانا

معنی : روشن، خوانا معانی دیگر : (خط و غیره) خوانا

legible

legimtimate

<hr> معنی : گروه، لژیون، هنگ، سپاه رومی <hr> معانی دیگر : گروه بزرگ، تعداد زیاد، عده ی کثیر، کثیر، بی شمار، زیاد، (روم باستان) لژیون (بین 3 تا 6 هزار سرباز پیاده به علاوه ی سواره نظام)، قشون، سپاه، لشگر

معنی : گروه، لژیون، هنگ، سپاه رومی معانی دیگر : گروه بزرگ، تعداد زیاد، عده ی کثیر، کثیر، بی شمار، زیاد، (روم باستان) لژیون (بین 3 تا 6 هزار سرباز پیاده به علاوه ی سواره نظام)، قشون، سپاه، لشگر

legion

<hr> معنی : عضو لژیون <hr> معانی دیگر : (فرانسه)، سرباز هنگ، سرباز لژیون

معنی : عضو لژیون معانی دیگر : (فرانسه)، سرباز هنگ، سرباز لژیون

legionnaire

legionnaires

legis latuer

<hr> معنی : قانون وضع کردن، قانونی کردن، مجموعه قانون تهیه کردن، وضع شدن، قانون گذاری کردن <hr> معانی دیگر : قانون تصویب کردن یا شدن، وضع شدن قانون

معنی : قانون وضع کردن، قانونی کردن، مجموعه قانون تهیه کردن، وضع شدن، قانون گذاری کردن معانی دیگر : قانون تصویب کردن یا شدن، وضع شدن قانون

legislate

<hr> معنی : قانون، قانون گزاری، تدوین و تصویب قانون، وضع قاون <hr> معانی دیگر : قانونگذاری، وضع قانون، تصویب قانون، قانون گذراندن، قانون مصوب، قانون (وضع شده)، دادیک

معنی : قانون، قانون گزاری، تدوین و تصویب قانون، وضع قاون معانی دیگر : قانونگذاری، وضع قانون، تصویب قانون، قانون گذراندن، قانون مصوب، قانون (وضع شده)، دادیک

legislation

legislation and law committee

legislation creating

<hr> معنی : مقننه، قانون گذار <hr> معانی دیگر : وابسته به قانونگذاری، وابسته به قوه ی مقننه، قانونی

معنی : مقننه، قانون گذار معانی دیگر : وابسته به قانونگذاری، وابسته به قوه ی مقننه، قانونی

legislative

legislative body or assembly

legislative consideration

legislative roadblock

legislatively

legislators

<hr> معنی : مجلس، قوه مقننه، هیئت مقننه <hr> معانی دیگر : پارلمان، مجلس شورای ملی، (امریکا) کنگره

معنی : مجلس، قوه مقننه، هیئت مقننه معانی دیگر : پارلمان، مجلس شورای ملی، (امریکا) کنگره

legislature

legislatures

legistatures

<hr> معنی : نمایش مجاز، تاتر مجاز، حلال <hr> معانی دیگر : (خودمانی) رجوع شود به: legitimate، legitimate نمایش مجاز، قانونی، مشروع، (عامیانه) راه رفتن، شلنگ انداختن، دویدن

معنی : نمایش مجاز، تاتر مجاز، حلال معانی دیگر : (خودمانی) رجوع شود به: legitimate، legitimate نمایش مجاز، قانونی، مشروع، (عامیانه) راه رفتن، شلنگ انداختن، دویدن

legit

<hr> معنی : درستی، قانونی بودن، حقانیت، برحق بودن <hr> معانی دیگر : قانونیت، مشروعیت، حق به جانبی

معنی : درستی، قانونی بودن، حقانیت، برحق بودن معانی دیگر : قانونیت، مشروعیت، حق به جانبی

legitimacy

legitimatacy

<hr> معنی : درست، قانونی، مشروع، برحق، حلال زاده، مشروع کردن <hr> معانی دیگر : دادیکی، پذیرفتنی، معقول، منطقی، به حق، محق، (پادشاه و غیره) وارث قانونی، روا، توجیه پذیر، توجیه کردنی، موجه، به جا، طبق مقررات و اصول و غیره، (تئاتر) نمایش روی صحنه و زنده (در برابر نمایش روی فیلم یا تلویزیون و غیره)

معنی : درست، قانونی، مشروع، برحق، حلال زاده، مشروع کردن معانی دیگر : دادیکی، پذیرفتنی، معقول، منطقی، به حق، محق، (پادشاه و غیره) وارث قانونی، روا، توجیه پذیر، توجیه کردنی، موجه، به جا، طبق مقررات و اصول و غیره، (تئاتر) نمایش روی صحنه و زنده (در برابر نمایش روی فیلم یا تلویزیون و غیره)

واژه های حرف "l" - پیشنهاد کاربران